انقلاب اسلامی :: قاصدی که ساواک، هرگز شناسایی نکرد

قاصدی که ساواک، هرگز شناسایی نکرد

13 خرداد 1393

قاصدی که ساواک، هرگز شناسایی نکرد

روایت قیام 15 خرداد سال 1342 از زبان "سیدرضا نیری":

مریم اسدی جعفری: شنیدن نام "سید رضا نیری"، "کمیته امداد امام‌خمینی (ره)" را به ذهن متبادر می‌کند. گویی این دو نام به هم گره خورده‌اند. مردی که 30 سال، این کمیته را برای حمایت از خانواده‌های نیازمند اداره کرد. حالا چند سالی است که بازنشسته شده و موسسه "عترت فاطمی" را می‌چرخاند. اما چه کسی خبر دارد که سید رضا نیری با آن چهره آرام، قاصد ماجرای دستگیری امام‌خمینی (ره) به پیشوای ورامین و عامل آغاز قیام تاریخی 15 خرداد سال 42 در این شهر باشد!

نیری در این‌باره می‌گوید: "نکته جالب برای خودم این است که همه مردم پیشوا، مرا می‌شناختند. با این وجود، ساواک تا آخر عمرش، مسبب، پیام‌رسان و آغازگر قیام 15 خرداد ورامین را شناسایی نکرد. واقعاً خودم مانده‌ام که چطور الان زنده هستم و این، عجیب ترین اتفاقی است که در طول عمرم رخ داده است."

وی در گفت‌وگوی پیش‌رو، مروری کوتاه بر فراز و فرودهای روز 15 خرداد سال 1342 دارد:

امام‌خمینی (ره) از سال 42، به خاطر مسایلی مانند حمله رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه در بهار همان سال، مبارزه با اعمال و اقدامات رژیم پهلوی را به صورت علنی آغاز کرد. اما سخنرانی‌ها و فرمایشات ایشان طوری شد که رژیم، عکس‌العمل نشان داد و شب پانزدهم خرداد سال 42، سرهنگ مولوی معدوم با چند نفر از اعضای ساواک، شبانه به قم رفت و قصد ورود به منزل امام را داشت. آن شب، عده‌ای از اعضای گروه موتلفه مانند حبیب‌الله عسگراولادی آن‌جا بودند. امام (ره) در حالی که مشغول نماز بودند، فرمودند که شما نگران نباشید، این‌ها با من کار دارند. در نهایت امام‌خمینی (ره) دستگیر و به تهران منتقل شدند.





× آن شب، شما کجا بودید؟

- تهران بودم و تلفنی از دستگیری امام(ره) باخبر شدم. علاوه بر خبری که بچه‌ها دادند و از آن‌جایی که خدا می‌خواست که این اتفاق علنی شود، رادیوی ملی اعلام که آیت‌الله خمینی را گرفته‌ایم و به تهران آورده‌ایم و او را به زودی به سزای عملش خواهیم رساند. یعنی آن‌هایی هم که از ماجرای دستگیری امام(ره) بی‌خبر بودند، این موضوع را متوجه شدند.


× پس امام(ره) را شبانه به تهران آوردند. شما صبح روز پانزدهم خرداد چه کردید؟

- اول صبح و در فرصتی بسیار کم، اطلاع‌رسانی به بازاریان را شروع کردیم. البته بسیاری از بازاری‌ها، حجره‌هایشان را هنوز باز نکرده بودند. اما همان افراد حاضر هم بازار را تعطیل کردند و حرکت مردم، رفته رفته به خیابان‌ها سرایت کرد. بعضی از بازاری‌ها عضو گروه موتلفه بودند و خودشان همکاری می‌کردند. بقیه هم به واسطه اعتماد به آن‌ها به خیابان‌ها ریختند.


× به کدام راسته بازار رفتید؟ بازار تهران بسیار وسیع است.

- با بچه‌ها تقسیم شدیم و همه بازار را زیر پا گذاشتیم، اما بیشتر تمرکز کار ما در بازار حضرتی؛ یعنی اول بازار و خیابان بوذرجمهری سابق (خیابان پانزده خرداد کنونی) بود. بعد هم اکثر مغازه‌های داخل خیابان‌ها تعطیل شدند و فقط عده‌ای از مغازه‌های فروشنده آلات موسیقی در خیابان سرچشمه، هنوز باز بودند که لوازم آن‌ها توسط مردم به آتش کشیده شد. اما تقریباً همه مغازه‌های تهران تعطیل شدندو آن دوران، تهران به بزرگی کنونی نبود.


× واقعاً آنقدر مغازه‌ها با اعتراض شما همسو بودند؟ آیا تصور می‌کردید که این حد از جمعیت تهران با اهداف شما همگام باشند؟


- امام‌خمینی (ره) پیش از این اتفاق با سخنرانی‌ها و اقدامات خود، ذهنیت مردم را آماده کرده و مردم برای تغییر شکل آماده بودند. امام (ره) حتی در زمان تبعید هم از طریق بیانیه‌ها و اطلاعیه‌ها با مردم در ارتباط بودند و این روند تا سال 57 ادامه داشت. البته دهه 40 با دهه 50 خیلی فرق می‌کرد. هم ما ناشی بودیم و آمادگی لازم را نداشتیم و امکانات نیز خیلی کم بود.


× اما در هر صورت، بازار حامی شما بود.

- کاملاً درست است. انصافاً بازار در پیروزی انقلاب، نقش مهمی داشت. تعطیلی بازار، یعنی تعطیلی اقتصاد کشور. این حرکت، ضربه بزرگی به رژیم وارد می‌کرد. بازار، سنگر و دژ محکمی برای ما بود. به یاد دارم که بعد از قیام 15 خرداد، رژیم جلوی بازار و مغازه‌های حساس را با تیغه آجر کشید. تعطیلی بازار برای قیام مردمی سال‌های 40 و 50 بسیار با اهمیت بود.


× بر اساس مطالبی که در خاطرات سران پهلوی آمده، آن‌ها معتقد بودند که اگر مردم در قیام 15خرداد ساماندهی شده بودند، بی‌شک باعث سقوط رژیم پهلوی می‌شدند.

- این‌طور هم نبود که حرکت مردم بی سروسامان باشد. وقتی بازارها و خیابان‌ها بسته شد، آمادگی ما برای اعتراض و حرکت‌های جدی‌تر بیشتر شد. گروهی از اعضای گروه موتلفه، از حمله به ساختمان رادیو شروع کردند. یعنی خیابان بوذرجمهری و میدان ارک، مرکز درگیری و شروع شدت عمل مردم نسبت به رژیم شد و تقریباً هم داشتند موفق می‌شدند. رژیم چند ماشین آب‌پاش آورد و قضیه را شوخی گرفت. ولی مردم ریختند و ماشین‌های آب‌پاش را از دستشان گرفتند. بعضی به رانندگی با ماشین‌های سنگین وارد نبودند و ماشین آب‌پاش را داخل جوب انداختند. اگر ذهنم یاری کند، مسایل جالبی در حاشیه پیش آمد. وقتی نیروهای رژیم دیدند که قضیه جدی است، ماشین‌های ریوی ارتش که پر از سرباز بود، وارد میدان شد. ما هم جز سنگ و پاره‌آجر، چیزی برای دفاع نداشتیم اما آن‌ها به همه چیز مجهز بودند. در ابتدا، راه‌ها باز بود و خیلی راحت به سمت ما پیشروی می‌کردند. مردم کیوسک‌های تلفن را کندند و سد راه ماشین‌های ارتش کردند. شروع به تیراندازی کردند و همه را می‌زدند. بعدها تعریف می‌کردند که یک نفر فرار کرده و به انتهای یک کاروان‌سرا پناه برده بود که او را هم با تیر زده بودند.


× به چشم خودتان کشته شدن کسی را هم دیدید؟ زخمی‌ها چه می‌شدند؟

- جوان رشیدی بود. داشت فرار می‌کرد. وسط های کاروان‌سرا با شلیک گلوله شهید شد. آقایی به نام "محمد ویسه" در سه راه امین‌حضور، موتور فروشی داشت. او و یکی دو نفر دیگر، مجروحان را در ماشین می‌گذاشتند و به بیمارستان بازرگانان می‌رساندند. بعد از گذشت ساعتی، راه‌ها بسته شد و این امر برای خودمان هم دشواری‌هایی ایجاد کرد. با موتور وسپا زخمی‌ها را به بیمارستان می‌رساندند. یکی عقب و یکی جلو می‌نشست و مجروح را وسط می‌گذاشتند و به بیمارستان می‌بردند که آن هم دیگر قطع شد. چون شدت عمل نیروهای رژیم زیاد بود.


× با این اوصاف، تا قبل از ظهر در تهران بودید. چه شد که فکر رفتن به ورامین و خبر کردن مردم آن‌جا به ذهنتان رسید؟


- بله. من تا نزدیک ظهر، در معرکه بودم. نزدیک ظهر، بعضی از بچه‌های گروه موتلفه مثل مرتضی مناقبی و مرحوم خاموشی پیشنهاد دادند که تقسیم کار کنیم و اعتراضات مردمی را از این دایره منحصر شده به خیابان بوذرجمهری، گسترش دهیم و به اطراف تهران بکشانیم. اوضاع وخیم شده بود. زنده و مرده، آدم های مجروح و شهدا را با هم در کامیون‌ها می‌ریختند و می‌بردند. بعضی از جنازه‌ها را در گورهای دسته‌جمعی در مسگر آباد دفن کردند و حتی بعضی می‌گفتند که بعضی از شهدا را از بالا در دریاچه قم ریخته‌اند. قرار شد که به شهریار و دیگر شهرهای اطراف تهران برویم. من گفتم که دو سال در پیشوای ورامین درس خوانده‌ام و آن‌جا فامیل هم دارم. من می‌روم پیشوا. به سمت چهارراه مولوی حرکت کردم. سه - چهار جا هدف گلوله قرار گرفتم. گلوله مثل باران می‌بارید. جلوی بازار سید اسماعیل در خیابان سیروس، "آب‌انبار سید اسماعیل" قرار دارد. آن‌جا یک تیر آمد و از بالای سرم رد شد. همان‌ لحظه سوختن موهایم را حس کردم. گلوله به دیوار اصابت کرد و گچ‌های دیوار روی سرم ریخت. شبیه آسیابان‌ها شده بودم. افتان و خیزان حرکت می‌کردم. یک تیر هم از بغل پایم رد شد و شلوارم را سوزاند. به چهارراه مولوی رسیدم. دیدم که یک بنز مشکی 180 ایستاده. با او طی کردم که با 25 تومان کرایه، من را به پیشوا برساند و سریع تهران برگرداند.


× در مسیر با راننده هم‌کلام نشدید که ماجرا را تعریف کنید؟

- آنقدر پریشان بودم و مردم جلوی چشمانم کشته شده بودند که توان صحبت کردن را نداشتم. ما هم تا آن موقع، این حوادث را به این شدت ندیده بودیم. رفتیم جلوی بازار پیشوا. روز عاشورا در شهر پیشوا رسم بر این است که دسته‌های عزاداری به بازار می‌آمدند و نوحه می‌خواندند و به طرف صحن امامزاده جعفر‌بن‌موسی‌الکاظم(ع) می‌رفتند. نزدیک چهارسو به دسته عزاداری رسیدم. حاج حسن مقدس، پای چهارپایه ایستاده بود و حسین شهرابی، یکی از همکلاسی‌های قدیمی‌ام که صدای خوشی داشت، مشغول نوحه‌خوانی بود. موقع شور عزاداری بود. حسن مقدس را کنار کشیدم و ماجرای دستگیری امام را برایش تعریف کردم. به او گفتم که الان، توقف برای هیچ مسلمانی جایز نیست و نجات امام مهم است. حاج حسن، حسین شهرابی را از روی چهارپایه پایین آورد و اعلام کرد که آقا را گرفته‌اند، به صحن می‌رویم و از آن‌جا تصمیم می‌گیریم که چگونه به سمت تهران برویم. من هم به تهران برگشتم.


× پس دیگر منتظر نشدید که شاهد حرکت مردم به سمت تهران باشید.

بله. بعداً شنیدم که مردم پیشوا 20 کیلومتر پیاده آمده بودند تا افرادی هم در مسیر به آن‌ها بپیوندند. سرهنگ زیبا، سر پل باقرآباد جلوی این‌ها را بست و ماجرای کشتار مردم اتفاق افتاد.

نکته جالب برای خودم این است که همه مردم پیشوا، مرا می‌شناختند. با این وجود، ساواک تا آخر عمرش، مسبب، پیام‌رسان و آغازگر قیام 15 خرداد ورامین را شناسایی نکرد. واقعاً خودم مانده‌ام که چطور الان زنده هستم و این، عجیب ترین اتفاقی است که در طول عمرم رخ داده است.


× وقتی به تهران برگشتید، اوضاع اعتراضات چطور بود؟

- مجدداً وارد معرکه شدم و به بیمارستان بازرگانان سر می‌‌زدم. باورکردنی نبود. زد و خورد، هنوز در خیابان بوذرجمهری ادامه داشت. مردم تا آن زمان، چنین صحنه‌هایی ندیده بودند. مردم واقعاً مقاومت کرده بودند.

به بیمارستان بازرگانان رفتم. راهروها پر از مجروح بود. در راهروی بیمارستان بودم که یکی از تجار بازار که نامش را به یاد ندارم، یک بقچه اسکناس آورد و جلوی رییس بیمارستان گذاشت. به نظرم نام رییس بیمارستان بازرگانان، دکتر محسنی بود. مرد بازاری گفت: آقای دکتر این پول! هر چقدر دیگر هم بخواهی می‌دهم. فقط مجروحان را به هر شکل ممکن مداوا کن. دکتر شروع به گریه کرد و گفت: مگر ما دل و دین نداریم! ما هر کاری از دستمان بر‌آید انجام می‌دهیم، ولی متاسفانه می‌آیند و مجروحان سرم به دست را از تخت پایین می‌کشند و با خود می‌برند.


× درگیری‌ها تا چه ساعتی طول کشید؟

- تقریباً تا ساعت 5. حوالی غروب که به خانه رفتم، هم خسته و کوفته و هم متاثر بودم. بی‌تجربه بودم. فکر می‌کردم که نهضتمان سرکوب شده و از بین رفته است. در کوچه قدم می‌زدم که یکی از بچه‌های محله، من را دید و گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ گفتم که اعتراض ما برای همیشه سرکوب شد. خندید و گفت: امروز، روز پیروزی ما بود. بعدها مفهوم حرف او را درک کردم. اما همین حرکت مردم در روز 15 خرداد باعث شد که همان رادیو ملی که شب قبل، خبر دستگیری امام (ره) را اعلام کرده بود، خبر بازگشت آیت‌الله موسوی خمینی به قم را بخواند.


× پس نفوذ کلامی امام‌خمینی (ره) از همان آغاز نهضت در دل مردم رسوخ کرده بود که چنین روز سختی‌ای را پشت سر گذاشتند، اما پای درخواست خود ایستادند.

- درست است. امام‌خمینی (ره) 15 سال برای مردم کار فرهنگی کردند. ذهن همه مردم، آن‌طور که باید و شاید با امام همسو نبود. اما ایشان در تبعید و زندان و هر کجا که بودند، کار فرهنگی می‌کردند. مردم آماده انقلاب شدند و شما شاهد بودید که در نهایت، زنان و مردان ما به جایی رسیدند که با بچه‌های کوچک خود، جلوی تانک و توپ و مسلسل ایستادند و انقلاب را به پیروزی رساندند.


× بعد از 15 خرداد محضر امام رفتید؟

- خیر. ولی ایشان را به واسطه مرحوم آیت‌الله حق‌شناس از سال 41 می‌شناختم. اغلب اوقات هم خدمت امام می‌رسیدیم.


× آیت‌الله بهشتی و آیت‌الله مطهری در روز 15 خرداد کجا بودند؟ با وجود این‌که می‌دانیم که جزو موثرترین افراد این حرکت انقلابی بودند، اما کمتر درباره نقش آن‌ها صحبت شده است.

- من آن‌ها را در روز 15 خرداد ندیدم. اما شهیدان بهشتی و مطهری، آقای هاشمی رفسنجانی و شیخ علی‌اصغر مروارید، سازماندهی اصلی قیام 15 خرداد را در دست داشتند. آیت‌الله خامنه‌ای هم در مشهد مشغول فعالیت بودند.


× گویا بعد از قیام 15 خرداد، موسسه خیریه‌ای برای حمایت از خانواده‌ها صدمه دیده در این واقعه راه‌اندازی کرده بودید. درست است؟


- بله. البته این تشکیلات از اوایل سال 1342 فعال شده بود. امام‌خمینی (ره) آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی گفتند که به داد مردم فقیر برسید. ما هم جزو آن موسسه خیریه شدیم. اسم خاصی هم نداشت. در آغاز راه، در حد محدودی به امور فقرا رسیدگی می‌کردیم. تامین جنبه‌های مالی آن هم برعهده بازار بود. بعد از قیام 15 خرداد، خانواده شهدا و دستگیرشدگان این قیام در اولویت موسسه خیریه قرار گرفتند. بعدها با اوج‌گیری اعتصاب شرکت نفت و مخابرات در دهه 50، خانواده نیازمند این قشر هم مورد حمایت قرار گرفتند و همین موسسه خیریه، تبدیل به کمیته امداد امام‌خمینی (ره) شد. شاید بتوان گفت که با این حساب، حدود 50 سال از عمر کمیته امداد می‌گذرد.



 
تعداد بازدید: 1294


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: