17 خرداد 1393
محمد تقی علایی شاعر و مدیحه سرای انقلاب اسلامی و اهل بیت(ع) گفت که 10 هزار صفحه خاطره منتشر نشده از سال های مبارزه برای پیروزی انقلاب اسلامی دارد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی انقلاب اسلامی، به نقل از خبرگزاری مهر، عصر 12 خرداد 1393 در مراسمی از محمد تقی علایی شاعر و مدیحه سرای انقلاب اسلامی و اهل بیت(ع) در قالب دهمین برنامه از عصرانههای ادبی خبرگزاری فارس تجلیل شد.
در این مراسم علایی در سخنانی اظهار داشت: آنچه امروز من را به اینجا آورده است نالههای مادرم و اشک چشمهای فرزندم و همسرم است که هفت ماه در زندانهای مختلف شهر تهران دنبال من بودند. آن ناله ها بود که به من عزت داد و امروز بنده را به عنوان پیشکسوت اینجا نشانده است.
علایی در ادامه به بیان خاطراتش از ماجرای 15 خرداد 42 پرداخت و گفت: روز عاشورای آن سال مصادف با 12 خرداد بود. من در بازار پیشوا که 600 سینه زن از هیئتهای مختلف شهر در آن حضور داشتند و در فاصلهای نزدیک نسبت به ژاندارم ها روی سکو رفتم و این نوحه را خواندم:«حسین فیالیوم عاشورا فرمود هل من ناصرا / دادند جواب این ندا در فیضیه قالو بلی». همین نوحه بود که باعث شد من را بگیرند و به پاسگاه ببرند و کتک مفصلی بزنند. روز سوم امام حسین(ع) که در پیشوا به روز بنیاسد معروف است شلوغیاش کمتر از روز عاشورا نیست. آن روز از صبح به من خبر دادند که حضرت امام را روز قبلش در قم گرفتهاند و به تهران بردهاند و مردم قم در اعتراض به این کار تظاهرات کرده و به خاک و خون کشیده شدهاند.
علایی ادامه داد: آن روز نوحه سیاسی خواندن از خود گذشتگی میخواست. آن روز در مسجد، حاج مقدس بلندگو به دست گرفت و گفت امروز هم روز سوم عزای امام حسین(ع) است و هم سوگ برای آیتالله خمینی. این سخنرانی بود که مردم را حرکت داد. من فکر نمیکردم بگذارند که ما به ورامین برسیم. اما جمعیت دائما در حال افزوده شدن به ما بود. ما حرکت کردیم تا به پل باقرآباد رسیدیم. در راه هر که میدیدمان گریهکنان میگفت که برگردید اما اعتنا نکردیم. در پل باقرآباد جاده را بسته بودند. یادم هست سرهنگ بهزادی و سرهنگ کاویانی با سه اتوبوس سرباز راه ما را سد کرده بودند. عدهای از ما کفن پوش بودیم و عدهای هم پیراهن سفید بلندی به تن داشتند. نماینده ما را خواستند تا با نظامیها صحبت کند. از سوی ما سید مرتضی طباطبایی رفت و گفت: اینها مقلد آقای خمینیاند او را آزاد کنید تا برگردند. نظامیها هم گفتند که دستور آتش دارند و خواستند برگردیم. مخالفت ما منجر شد که صدای آتش اسلحه آنها بلند شود.
این شاعر در ادامه روایت تاریخی خود از پانزده خرداد افزود: بعد از تیراندازی با هر زحمتی بود و با وجود زخمیشدنم، سعی کردیم با گروهی از مردم زخمیها و کشتهها راجمع کنیم و برگردانیم اما دوباره صدای شلیک بلند شد. ما هم مجبور به فرار شدیم. در مزارع کنار جاده بودم که دیدم نظامیان همه جنازهها و زخمیها را توی ماشینی ریخته و با خود بردند.
وی همچنین با اشاره به خاطره زندانی شدنش در زندان قصر گفت: هفت ماه با طالقانی و سحابیها و بستهنگار و منتظری و...هم خرج بودم. این مدت برای من مانند دانشگاه بود نه زندان. در زندان طیب حاج رضایی به من گفت شنیدهام مداحی میکنی، اگر امکان دارد کمی برای من مداحی کن تا دلم باز شود. من هم شروع به خواندن زیارت وارث نمودم و در حین خواندن زیارتنامه مرثیه هم خواندم، که باعث شد اشک و ناله زندانیان بلند شود.
علایی همچنین گفت: بنده 10 هزار صفحه خاطره از دوران انقلاب نوشتهام که 400 صفحه آن تنها راجع به 15 خرداد است امیدوارم ارگانی حاضر به چاپ آن شود.
تعداد بازدید: 1327