03 تیر 1393
با خروج محمدرضا شاه از ایران در 26 دی 1357، احتمالِ بازگشت امام خمینی به ایران در اولین فرصت، قوت گرفت. اندک زمانی بعد امام طی سخنانی بر آن تصریح و تأکید کرد و ورود به ایران را پس از سالها تبعید و دوری از وطن در زمانی بسیار نزدیک حتمی دانست. تصمیم امام و حمایت و همراهی سراسری مردم ایران از این امر، دولت و حاکمیت را به وحشت انداخت. زیرا شاپور بختیار در مقام نخستوزیر به خوبی میدانست که با حضور امام در ایران و مخالفت گستردة مردم با تداوم حکومت پهلوی، دیگر جایی برای او، صاحبمنصبان و کارگزاران مملکتی نیست و طومار آنها یقیناً پیچیده خواهد شد. از اینرو فعالیت برای جلوگیری از بازگشت ایشان به ایران در رأس تلاشهای دولت قرار گرفت. در این مسیر، بستن فرودگاه بینالمللی مهرآباد اولویت اول گردید و براساس آن از بامداد 4 بهمن 1357 باند فرودگاه بسته شد تا هیچ هواپیمایی نتواند از تهران برای بازگرداندن امام به پاریس سفر کند. بدینترتیب باند فرودگاه و اطراف آن با تانک و زرهپوش و استقرار مأموران فرمانداری نظامی به کلی مسدود و محاصره شد.
اقدام رژیم سبب برخاستن اعتراضات وسیع مردمی علیه حکومت گردید و تظاهرات بسیاری را در پی آورد. بدینترتیب راهپیماییهای متعددی در تداوم مخالفت با حکومت شکل گرفت و برپا گردید که مایة اصلی آنها شعار علیه حکومت و دولت و شخص بختیار بود و ضمن آن بازگشایی فرودگاه و بازگشت امام خمینی را خواستار شدند. در اعتراض، در این میان روحانیون نیز در مسجد دانشگاه تهران تا بازگشایی فرودگاه، تحصن کردند که مورد توجه اقشار مختلف مردم به خصوص دانشگاهیان قرار گرفت و همراهی آنها را به دنبال داشت. سرانجام فشار اعتراضات مردمی نتیجه بخشید و دولت را بر آن داشت تا به نوعی برای فرونشاندن دامنه اعتراضات، قول بازگشایی را بدهد، طوری که نخستوزیر صراحتاً اعلام نمود که فرودگاه از 9 بهمن 1357 برای بازگشت امام خمینی باز است. این سخنان باعث شد تا مردم انقلابی ایران برای ورود رهبرشان لحظهشماری کنند و هر روز مهیای حضور ایشان گردند.
آنچه شایان ذکر است، همت و تلاش جانانة مردم در مبارزه و مخالفت علیه رژیم و تصمیمات آن در زمینة منع ورود امام به ایران است که عزمی همگامی و عمومی را رقم زد و در نتیجة آن تظاهرات بسیاری به راه افتاد و تقابل مسلحانة نظامیان را در پی آورد. از جمله برجستهترین اعتراضات و مخالفتها علیه رژیم و تصمیم بستن فرودگاه مهرآباد، در روز هشتم بهمن 1357 صورت گرفت. در این روز تهران به صحنهای از جنگهای خیابانی تبدیل شد. شلیک گلولهها بسیاری را مجروح و عدهای نیز به شهادت رساند به گونهای که از بیمارستانها حدود 40 شهید و 300 زخمی گزارش شد.
برخی آن را «یکشنبة خونین» نامیدند و خونینترین حادثه پس از 17 شهریور شمردند. در این روز اقشار مختلف در حرکت به سمت دانشگاه برای پیوستن به تحصن روحانیون در مسجد دانشگاه بودند که مأموران فرمانداری نظامی علیه آنها وارد عمل شدند. در نتیجه از ساعت 13 درگیری میان انقلابیون و نظامیها آغاز گشت که تا حدود 9 شب تداوم داشت. علاوه بر خبرنگاران داخلی، تعدادی از عکاسان، فیلمبرداران و خبرنگاران خارجی نیز شاهد این قضایا بودند و حتی برخی از آنها نیز همچون خبرنگاری ایتالیایی با اصابت دو گلوله به سینه و شانه مجروح شدند. همچنین دو خبرنگار و فیلمبردار خارجی دیگر از جمله یک فرانسوی نیز کشته شدند.
دیوید بارنت عکاس 33 سالة آمریکایی در آن زمان، و دو عکاس فرانسوی به نامهای الیور رِبات و آلن مینگَم در آن روز در کنار هم، شاهد اتفاقات آن روز خونین بودند. بارنت از جمله عکاسانی است که از این روز بیش از 20 عکس گرفته است و صحنههای مختلفی از درگیریها و فرار و گریز مردم از چنگ نظامیان را به تصویر کشیده است. از برجستهترین عکسهای او در این روز، عکسی است که کف دستهای خونین جوانی گریان را به نمایش میگذارد که از خون جسم شهیدی به خون غلطیده در مقابل دانشگاه تهران رنگین گشته است.
در این عکس علاوه بر جوان یاد شده، دستهای دو نفر دیگر در پشت سر و کنار او، دیده میشود که کم و بیش به خون آغشته شدهاند که میتوان با توجه به دیگر تصاویر منتشره از انقلاب اسلامی چنین نتیجه گرفت که به رخ کشیدن خون شهیدان و مجروحان در شکل دستهای خونآلود، وسیلهای برای آگاهی بخشی به آحاد مختلف مردم بوده است تا همگان دریابند که مأموران نظامی و انتظامی رژیم با خشونت و به کارگیری سلاح به تقابل با انقلابیون میپردازند. یا به عبارت دیگر عموم ناظران وقایع مطلع شوند که مردان و زنانی از این سرزمین به سبب مخالفت با حاکمیت پهلوی، در خون خویش غلطید و جسم و جان خویش را فدای باور و اندیشة خویش نمودهاند.
خوشبختانه دیوید بارنت عکاس تصویر مورد نظر (حاضر) با نگارش یادداشتهای روزانه و بیان خاطرات خویش از برخی سوژههای عکاسیهایش، در نقش یک شاهد عینی تصویر نسبتاً ملموسی را از چگونگی وقوع صحنة عکس حاضر ارائه نموده است. در بخشی از یادداشتهای او دربارة وقایع خونین روز 8 بهمن 1357 / 28 ژانویه 1979، آمده است:
«یکشنبه [8 بهمن 1357] روز بیکاری و استراحت من است. آسمان آفتابی است و به نظر میرسد که تقریباً تهران در وضعیتی عاری از خشونت به سر میبرد. احساس خستگی و کسالت میکنم از اینرو نیاز دارم تا دوباره کسب انرژی کنم. پس وسایل عکاسی را در اتاقم میگذارم و برای یک پیادهروی تفریحی، فقط با یک دوربین لِیْکا و یک جفت حلقه فیلم کُداک در جیب، بیرون میروم. مردم برای گشت و گذار در حال پرسهزدن هستند. از زمانی که به تهران وارد شدهام اوضاع را به این آرامی ندیدهام. اما وضعیت به سرعت تغییر میکند. نزدیک دانشگاه تهران تعدادی از گاردیهای کاخ [گارد شاهنشاهی] سوار بر یک کامیون نظامی، تصمیم گرفتند که پیش از فرود هواپیمای آیتالله [خمینی]، آخرین قدرتنماییشان را به مردم نشان دهند. آنها با تهدید در میان جمعیت حرکت کردند. در مقابل مردم به آنها طعنه و توهین نثار نمودند. گاردیها با گلوله به آنها پاسخ دادند و کورکورانه به سوی دستهها و جمعیت مردم آتش گشودند. کودکی بر زمین میافتد. پس از شلیک گلولهها، سربازان آنجا را ترک کردند و مردم را در فضایی از غم و اندوه پشت سر خویش برجا نهادند. مردان گریه میکنند. دوستانِ آن قربانی جوان به سمت پیکرش میدوند و دستهای خویش را در خون او که تازهترین شهید انقلاب است، فرو میبرند. در ادامه آنها به سوی پائین خیابان در جهت من سرازیر میشوند و در حالی که دستانشان را بالا گرفتهاند، شعار سرمیدهند. خون تر و تازه در کف دستان گشودة آنها زیر برق آفتاب میدرخشد. رنگ آن خون به قرمزی هر آنچه است که تاکنون دیدهام. پشت سر تظاهرکنندگان، مرد میانسالی روی تیر چراغ برق ایستاده و چشمانش از اشک لبریز گشته است. رسیدن به پایان چنین روز آرامی با یک چنین کشتاری، همه را بهت زده میکند».
جعفر گلشن روغنی
تعداد بازدید: 1549