انقلاب اسلامی :: روایت «میلسپو» از حكومت رضاشاه و حمایت‌های انگلیس از او

روایت «میلسپو» از حكومت رضاشاه و حمایت‌های انگلیس از او

08 مهر 1393

«آرتور میلسپو» رئیس هیأت مستشاران مالی آمریكا در ایران كه چند سال از مأموریت خود را در دوران حكومت رضاخان گذرانده بود، در كتاب خود تحت نام «آمریكاییها در ایران» گوشه‌هایی از وضعیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و قضایی ایران عصر رضاخان و همچنین حمایت بی‌چون و چرای انگلیسی‌ها از وی را تشریح كرده است. او می‌نویسد:


«رضاشاه هزاران نفر را حبس كرده و صدها نفر را كشته بود، و بعضی‌ها را با دستهای خودش به قتل رسانده بود.» در نتیجه این حكومت وحشت، «بر دل مردم ترس افتاده بود. به هیچ‌كس نمی‌شد اعتماد كرد؛ و احدی جرأت اعتراض یا انتقاد نداشت. ... شواهد فراوان و متأسفانه مجاب‌كننده‌ای نیز نشان می‌داد كه وحشت‌افكنی‌های [شاه] روان مردم محجوب و زودرنج [ایران] را آشفته كرده و تعادل روحی‌شان را بر هم زده بود. علاوه بر این، او چنان روحیه خشونت‌آمیزی از خود نشان می‌داد كه تأثیرات شومی در دامن زدن به خلق و خوی ناپایدار مردم، از هم‌گسیختگی كشور، و نابسامانی و ضعف حكومت گذاشت.»

میلسپو توحش رضاشاه را به طور خلاصه اینگونه توصیف می‌كند: «توسل به ارعاب، بخشی از خلق و خوی رضاشاه بود. وقتی هنوز آن قدر نزدیك بود كه بتوانم شاهد وقایع باشم، برخی موارد وحشیگری او توجهم را جلب كرد؛ ولی پس از اولین سال حكومتش، ارعاب شدت گرفت. البته ظاهراً او هیچ‌گاه دست به پاكسازی عمومی نزد، ولی می‌گویند یك بار قتل‌عام بزرگی كرد. وقتی به ایران بازگشتم، اطلاع یافتم كه هزاران نفر را زندانی كرده و صدها نفر را كشته است، كه از میان گروه دوم چند نفر را با دستان خودش به قتل رسانده بود. اطلاع یافتم كه شخصیت‌های برجسته‌ای را به زندان انداخته است؛ مثلاً فیروز، وزیر سابق مالیه؛ تیمورتاش، كه روزی وزیر دربار و محرم راز او بود؛ و سرداراسعد، یكی از رؤسای ایل بختیاری كه سابقاً وزیر جنگش بود. داور نیز كه یك مقام بسیار قابل و توانمند بود، خودكشی كرد. كیخسرو شاهرخ نماینده زردشتی، و یك تاجر معتبر و محترم، و دوست سابق هیأت نمایندگی آمریكا، با آمپول هوا به قتل رسید. حرمت مذهبی و یا اماكن مقدسه مذهبی نیز مانعی بر سر راه این حاكم مستبد نبود. او حرمتی برای بقاع متبركه قائل نبود و روحانیون را نیز به قتل می‌رساند... ترس بر جان مردم افتاده بود. به هیچ‌كس نمی‌شد اعتماد كرد؛ احدی جرأت اعتراض یا انتقاد نداشت. به جز همان اوایل كه چند نفری جرأت سوءقصد به جان شاه را كرده بودند دیگر كسی جرأت آن را پیدا نكرد. می‌گویند كه خودش معتقد بود خداوند به او عمر درازی داده است.»

اسناد وزارت امور خارجه آمریكا تصویر روشنی از حكومت وحشت كه در سال‌های 1921 تا 1941 بر مردم ایران حاكم بود ارائه می‌دهد. برای مدت بیست سال كشور تحت یك حكومت نظامی كاملاً مستبد و ددمنش اداره می‌شد. مجلس بله قربان‌گو شده و سانسور كامل بر كشور حكمفرما بود. روزنامه‌ها و مدیرانشان از اولین قربانیان این دیكتاتوری بودند. شرح سركوب روزنامه‌ها، خشونت فیزیكی (به ویژه ضرب و شتم‌های وحشیانه‌ای كه به دست شخص رضاخان انجام می‌شد)، و حتی قتل مدیران سركش روزنامه‌ها در این اسناد ثبت و ضبط است.

میلسپو بلایی را كه رضاشاه بر سر مجلس و مطبوعات ایران آورد اینگونه شرح می‌دهد: «او قانون اساسی را باطل نكرد، احكام خود را جایگزین قوانین نساخت، مجلس را نبست، و هیأت دولت را نیز منحل نكرد. قانون اساسی، قوانین، مجلس، و هیأت دولت سر جایشان ماندند. ولی در عمل رفتار او كاملاً برخلاف روح قانون اساسی بود و بسیاری از مفاد آن، علی‌الخصوص حقوق مردم را نقض كرد. انتخابات برگزار می‌شد، ولی همه چیز در كنترل شاه بود. مجلس دست‌نشانده‌اش، كه مرعوب و فاسد بود، طبق روال مقتضی قوانین را به تصویب می‌رساند؛ ولی مطابق آنچه شاه حكم كرده بود، رئیس‌الوزراء و وزیران از طرف شاه منصوب می‌شدند و دستور می‌گرفتند و به فرمان او استعفا می‌كردند. شاه آزادی مطبوعات را كه قبلاً وجود داشت و همچنین آزادی بیان و اجتماعات را نابود كرد... به ایران كه برگشتم مجلس سیزدهم كارش را شروع كرده بود [ژانویه 1943]. تفاوت این مجلس و مجلس بعدی با مجلس‌هایی كه بیست سال پیش دیده بودم از زمین تا آسمان بود. در آن زمان وكلای مجلس را بیشتر زمین‌دارانی تشكیل می‌دادند كه هر چند عموماً منفعت‌طلب و مرتجع بودند، به دولت اعتماد چندانی نداشتند، و چون مالیات می‌پرداختند، واقعاً دغدغه اقتصاد و سلامت دستگاه اجرایی را داشتند. در طول این چند سال، رضاشاه برخی از بدترین همدستان منفعت‌طلبش را داخل مجلس كرده بود... شاه سابق كه واقعاً قدرت قانون‌گذاری را از كسانی كه با لطف خویش وارد مجلس می‌كرد سلب كرده بود نه فقط آنها را در دخل و تصرفات اقتصادی و غارت‌هایش سهیم می‌ساخت، بلكه به آنها اجازه می‌داد تا در دستگاه اجرایی دخالت كنند. فامیل و دوستانشان را در مناصب دولتی بنشانند، و «دستگاه‌های» شخصی و فاسدی را در استان‌ها به پا كنند. علاوه بر این، چون بار مالیات عمدتاً بر دوش فقرا قرار گرفته بود، وكلای مجلس نه فقط از سرمایه‌گذاری‌ها و سوبسیدها و همچنین ریخت و پاش و اسراف دولت ضرری نمی‌كردند بلكه در بسیاری از موارد عواید زیادی هم نصیبشان می‌شد.»

در وزارت خارجه آمریكا نمونه‌های بسیار زیادی از اسناد راجع به بازداشت و سپس ناپدید شدن مخالفان، از جمله تعداد زیادی از علما، كه برجسته‌ترینشان سیدحسن مدرس بود، یافت می‌شود. داستان دستگیری و قتل بدون محاكمه شخصیت‌های سیاسی، نظیر تیمورتاش، سرداراسعد، حییم، صولت‌الدوله، فیروز، و سایرین به تفصیل در گزارش‌های فوق آمده است. از گزارش‌های متعددی كه درباره دستگیری و قتل تیمورتاش تهیه شده است درمی‌یابیم كه درست پیش از مرگ تیمورتاش، رضاشاه در زندان به ملاقات او می‌رود و چنان كتك وحشیانه‌ای به او می‌زند كه تیمورتاش بیهوش بر زمین می‌افتد. «هارت» همچنین خوراندن «حب سفید» به تیمورتاش را در گزارش‌هایش ذكر كرده است. بدون استثناء علت مرگ در چنین مواردی یا سكته قلبی گزارش می‌شد و یا سكته مغزی.

آنچه شاید یكی از ابعاد جالب توجه این رویدادهای اسفناك برای مورخان باشد، تلاش وزیرمختار انگلیس برای نسبت دادن مرگ برخی از این شخصیت‌های زندانی به علل طبیعی است. از همه قابل‌توجه‌تر اصرار وزیرمختار انگلیس به همتای آمریكایی‌اش، «ویلیام اچ. هورنی بروك» بر این مسئله است كه مرگ سرداراسعد، وزیر جنگ سابق و یكی از رؤسای ایل بختیاری، در سال 1934 در زندان، به علت سكته مغزی بوده است. بعدها یكی از مقامات زندان را كه به قتل سرداراسعد متهم بود، در سال 1944 در یكی از میدان‌های تهران در كنار مجسمة سوار بر اسب رضاشاه، به دار آویختند. این صحنه طنزآمیز، «ریچارد فورد» كاردار آمریكا، را بر آن داشت كه در گزارش خود بنویسد در حالی كه مسئول زندان به دار مجازات آویخته می‌شد، قاتل اصلی یعنی رضاشاه كه مجسمه‌اش در میدان بود از چنگال عدالت گریخته بود.

شرح سركوب وحشیانه عشایر به دست ارتش، غارت مال و اموال آنها و تبعید اجباری این مردم نگون‌بخت نیز در گزارش‌های مزبور آمده است. صحنه هولناك گذراندن مردان و زنان سالخورده و كودكان از صدها كیلومتر زمین خشك و لم‌یزرع تبعید از خانه و كاشانه‌شان در غرب ایران به مناطق دورافتاده خراسان به خوبی در این گزارش‌ها انعكاس یافته است. ناراحت‌كننده‌تر از آن شرح مفصل كشتار مردم در ژوئیه سال 1935 در مشهد است. چنانكه وزیرمختار آمریكا توصیف كرده، نیروهای ارتش به دستور شخص شاه به تظاهركنندگان حمله كردند، و «استفاده از تیربار موجب تلفات هولناكی شد.» برآورد محافظه‌كارانه از شمار كشتگان و مجروحان 500 نفر بوده است. علاوه بر این، در حدود 2000 نفر نیز دستگیر شدند و هر روز در گروههای 30 نفری فلك می‌شدند.

انگلیسی‌ها در اولین واكنش خود به این تراژدی اسفناك، درست همانند زمانی كه سعی داشتند مرگ برخی شخصیت‌های زندانی در سال 1934 را به علت‌های طبیعی نسبت بدهند، حالا نیز تلاش می‌كردند كه تعداد تلفات را كمتر از واقع ذكر كنند، و اصرار داشتند كه «فقط» شصت نفر كشته و 120 نفر دستگیر شده‌اند.

بر اساس گزارش وزیرمختار آمریكا، بعد از این واقعه اسفناك دلمشغولی اصلی وزیرمختار انگلیس محافظت از جان رضاشاه در مقابل سوءقصدها بود.

هارت می‌نویسد: «انگلیسی‌ها همیشه برای موفقیت سیاست‌هایشان به او ِ[رضاشاه] متكی بودند» و می‌خواستند كه رضاشاه زنده بماند، و بدین ترتیب ادامه كشتارها را تضمین می‌كردند. در سال 1938 حكومت وحشت علاوه بر سایر شخصیت‌ها مدرس، علی‌اكبر داور، نصرت‌الدوله فیروز، حسین دادگر، علی دشتی و زین‌العابدین رهنما را نیز طعمه خویش ساخته بود. چهار شخص اول به سرنوشت شومی گرفتار شدند. بقیه نیز یا تبعید شدند و یا در بیمارستان زندان «بستری». در اینكه مدرس از همان اول دشمن سرسخت رضاخان بود شكی نیست، ولی برخی از قربانیان مزبور از همان روزهای اول حكومت رضاخان از ملازمان نزدیك او بودند و در رسیدنش به قدرت نقش داشتند.


رضاشاه و بریتانیا ،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،دكتر محمدقلی مجد




منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی



 
تعداد بازدید: 876


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: