12 مهر 1393
راوی خاطرات پیش روی، از جوانان مبارز مشهد در دوران پیش از پیروزی انقلاب و نیز اعضای فعال و کلیدی حزب جمهوری اسلامی در دوران برقراری نظام اسلامی است. حمیدرضا ترقی از همین روی، از کارکرد سیاسی و مبارزاتی شهید حجت الاسلام و المسلمین سید عبدالکریم هاشمی نژاد، خاطرات و تحلیل هایی شنیدنی دارد. با او در سالروز شهادت استادش به گفت و گو نشستیم که نتیجه آن در پی میآید.
*اولین بار در چه مقطعی و چگونه با شهید هاشمینژاد آشنا شدید؟ و چه خصالی را در شخصیت ایشان برجسته دیدید؟
در اواخر دهه 40 در مجالس سیاسی و مذهبی شرکت میکردم و شهید هاشمینژاد از جمله افراد انقلابی بود که حرفهایش برای نسل جوان بسیار جذابیت داشت. ایشان عمدتاً در مسجد فیل منبر میرفت و من هم با اشتیاق زیاد میرفتم و به سخنان حماسی ایشان گوش میدادم. گاهی هم در جلسات بحث انتقاد دینی که در آنها به سئوالات دینی پاسخ داده میشد میرفتم.
*در صحبتهای ایشان چه نکات بدیعی وجود داشت که موجب جذب جوانان میشد؟
ایشان همیشه مباحث تازهای را درباره مسائل دینی و اسلامی بیان میکردند و حرفهایشان همیشه رنگ و بوی سیاسی و اجتماعی داشت. اغلب هم سعی میکردند بین حرفهایشان به سئوالات زیادی که برای جوانان مطرح بود جواب بدهند.
منافقین از زندان کینه این شهید را در دل داشتند
*مثل همان شیوهای که در کتاب «مناظره دکتر و پیر» داشتند؟
بله، این کتاب خیلی طرفدار پیدا کرد. ایشان انصافاً در پرسش و پاسخ از مهارت عجیبی برخوردار بود و صحبتهایش همواره نوعی پاسخگویی به سئوالات زمانه خود بود. یادم هست ایشان از همان زمان نسبت به صهیونیسم موضعگیری بسیار آشکاری داشت.
*در کانون بحث انتقاد دینی هم همین مباحث دنبال میشدند؟
در آنجا موضوعات بسیار متنوع بودند، از جمله بحث مهدویت و امام زمان(عج)، تثلیث در مسیحیت، خداشناسی، توحید، تکالیف دینی و فواید آنها. همه نوع سئوال عقیدتی و اعتقادی از سوی جوانان مطرح میشد.
*در آن مقطع مجاهدین خلق فعالیتهای مسلحانه گستردهای داشتند. از رابطه آنها با شهید هاشمینژاد چه نکاتی را قابل ذکر می بینید؟
در جلسات مخفیانه منزل ایشان عدهای از چهرههای سرشناس مجاهدین خلق شرکت میکردند که من هم آنها را میشناختم. در زندان که بودیم، یعنی در خرداد سال 54، میدیدم ایشان دیگران را به پیوستن به مجاهدین خلق تشویق میکنند. در زندان با آنها روابط صمیمانهای داشتند. البته فقط دو نفر از آنها حق داشتند با شهید هاشمینژاد ارتباط داشته باشند، سید کاشانی و احمد حنیفنژاد. دیگران حق تماس با ایشان را نداشتند. دلیلش هم این بود که آنها نمیخواستند آقای هاشمینژاد متوجه ماهیت فکریشان شود. ما در ارتباطاتی که با آنها گرفتیم متوجه شدیم مبانی فکریشان مارکسیسم است و شهید لاجوردی، مرحوم آقای عسگراولادی و مرحوم آقای حیدری سعی کردند به شهید هاشمینژاد بفهمانند مجاهدین خلق افکار التقاطی و انحرافی دارند، اما باور این موضوع برای ایشان بسیار دشوار بود تا آنکه در سال 1354 سازمان مجاهدین رسماً اعلام کرد ایدئولوژی آن مارکسیستی است. شهید هاشمینژاد فوقالعاده ناراحت شدند و بحث مفصلی با کاظم شفیعیها و تلاش زیادی کردند آنها را قانع سازند، اما موفق نشدند. از این زمان بود که شهید هاشمینژاد اعتماد خود را بهکلی از دست دادند و همکاریهایشان را با آنها قطع کردند و از این زمان بود که مجاهدین خلق کینه ایشان را به دل گرفتند.
منافقین از زندان کینه این شهید را در دل داشتند
*علت همراهی شهید هاشمینژاد با مجاهدین خلق چه بود؟
ایشان میگفتند ما هر دو دشمن مشترکی داریم آن هم رژیم شاه است، بنابراین باید با آنها همکاری کنیم تا ریشه رژیم کنده شود. مسئله دیگر این است که آنها از امثال ما افکارشان را پنهان نمیکردند، ولی در قبال روحانیون کاملاً وجهه دینی به خود میگرفتند و این نوع انحرافات را بروز نمیدادند.
*شما و شهید هاشمینژاد در دورهای همزندان بودید، بنابراین شناخت دقیقی از ایشان دارید. برنامه ایشان در زندان چه بود؟
ایشان به مسئله تهجد بسیار مقید بودند. غیر از عبادت که بخش مهمی از وقت ایشان را میگرفت، به بحث و جلسات فکری و سیاسی هم اهتمام داشتند. ورزش هم میکردند و مخصوصاً به فوتبال علاقه داشتند. زمانی را هم صرف آموزش دروس فقهی و طلبگی با آقای طبسی میکردند.
*در مورد مبارزه مسلحانه چه نظری داشتند؟
معتقد بودند مبارزه باید سیاسی ـ فرهنگی باشد و فقط در صورت اضطرار باید دست به اسلحه برد. در مجموع از هر حرکتی که ضربهای به رژیم شاه تلقی میشد حمایت میکردند، ولی یادم نمیآید مبارزه مسلحانه را تنها راه مبارزه با رژیم دانسته باشند.
منافقین از زندان کینه این شهید را در دل داشتند
*از نقش ایشان در دوران منتهی به پیروزی انقلاب و همرزمان ایشان هم یادی کنید.
برنامهریزی برای راهپیماییها و تظاهراتها در مشهد عمدتاً با شاگردان و همرزمان مقام معظم رهبری از جمله شهید هاشمینژاد، آقای طبسی، شهید کامیاب، آقای فرزانه و آقای مصباح عاملی بود. مسئولیت اصلی روحانیت مبارز در مشهد هم به عهده شهید هاشمینژاد بود و بیانیه تحصن بیمارستان امام رضا(ع) را ایشان امضا کرد. بنابراین نقش ایشان فوقالعاده مهم و تأثیرگذار بود. متأسفانه جامعه روحانیت مبارز مشهد پس از شهادت ایشان انسجام خود را از دست داد.
*نظر شهید هاشمینژاد نسبت به تشکیلات و تحزب چه بود؟
ایشان معتقد بودند حزب و تشکیلات ضامن بقای انقلاب هستند، به همین دلیل هم وقت و انرژی زیادی را در حزب جمهوری صرف میکردند. ایشان همچنین اهمیت خاصی برای کادرسازی قائل بودند و به همین دلیل جلسات زیادی را برای مدیران اجرایی استان تشکیل میدادند و در آنها مسائل مدیریتی و اعتقادی را مطرح میکردند.
*چرا با اینکه ایشان اهل مشهد بودند، برای مجلس خبرگان از مازندران کاندید شدند؟
این تصمیمی بود که هم حزب و هم روحانیت مبارز گرفتند، چون در مشهد شخصیتهای مناسب برای ورود مجلس خبرگان قانون اساسی زیاد داشتیم، اما در شمال کشور تعدادشان کافی نبود. شهید هاشمینژاد اهل بهشهر بودند و به همین دلیل از آنجا کاندید شدند.
منافقین از زندان کینه این شهید را در دل داشتند
*اما بعد در انتخابات مجلس شرکت نکردند.
چون معتقد بودند روحانیت باید در پشت صحنه در مدیریت کشور فعالیت کند و فعالیت در حزب و روحانیت مبارز را مفیدتر از فعالیت در مجلس میدانستند. ایشان توان عجیبی در وحدتبخشی بین گروههای مختلف داشتند و میتوانستند با حوزویها و دانشگاهیها همزمان ارتباط برقرار کنند و مذاکراتی در جهت انسجام آنان انجام بدهند. همه هم ایشان را قبول داشتند و به عنوان محور پذیرفته بودند.
*علت مخالفت شهید هاشمینژاد با استاندار خراسان چه بود؟
آقای احمدزاده قصد داشت بهتدریج پستها را به عوامل مخالف انقلاب و اسلام بسپارد، از جمله در قضیه مجلس خبرگان آقای انصاری را از نیشابور به مجلس خبرگان فرستاد و از او حمایت کرد. او هم چون عضو نهضت آزادی بود، در مجلس خبرگان با اصل ولایت فقیه مخالفت کرد و کلاً در مقابل اسلامی کردن قوانین قانون اساسی مشکلاتی را به وجود آورد. اقداماتی از این قبیل در کنار تقویت و تسلیح مجاهدین خلق بهشدت شهید هاشمینژاد را نسبت به اقدامات آقای احمدزاده مشکوک کرد.
یکی دیگر از مواردی که شهید هاشمینژاد حساسیت ویژهای به خرج میدادند، قضیه انجمن حجتیه بود. در این باره هم به نکاتی اشاره کنید.
میدانید پایگاه اصلی انجمن حجتیه در مشهد بود، چون مرحوم آقای حلبی، رئیس آن انجمن اهل مشهد بود. برادرخانم آقای هاشمینژاد، یعنی آقای حسن ابطحی با این انجمن ارتباطات وسیعی داشت و آنها هم کاملاً از او استفاده میکردند، به همین دلیل شهید هاشمینژاد مسئولیت کانون بحث و انتقاد دینی را از او گرفتند. اساساً انجمن حجتیه مخالف مبارزه با رژیم بود و بر سر این فعالیتها مانع ایجاد میکرد، در حالی که همه زندگی شهید هاشمینژاد صرف مبارزه با رژیم شاه و تقویت روحیه مبارزه در نسل جوان بود، به همین دلیل بهشدت در برابر این انجمن و فعالیت آن موضعگیری کرد.
*خود شما در دوره پس از زندان، درچه حوزههایی با ایشان ارتباط داشتید؟
بله، در زندان با مجاهدین مبارزه میکردم و به همین دلیل شهید هاشمینژاد به خوبی مرا به یاد داشتند و پس از انقلاب که قرار شد حزب جمهوری اسلامی تشکیل شود، ایشان مرا برای پذیرش مسئولیت حزب در نیشابور پیشنهاد دادند. در سال 1360 که مجاهدین اعلام جنگ مسلحانه کردند، ایشان مرا به مشهد خواستند و گفتند میدانم در زندان خیلی خوب اینها را میشناختی و در مقابلشان مقاومت میکردی، بنابراین بیا و حزب جمهوری اسلامی خراسان را از عناصر نفوذی آنها پاکسازی کن. در سال 1359 مسئولیت تشکیلات را به عهده گرفتم و فعالیتم را در حزب خراسان شروع و تمام کسانی را که احتمال میدادم نفوذی هستند، از حزب اخراج کردم، از جمله همان کسی را که بعدها شهید هاشمینژاد را ترور کرد. او اهل قوچان بود و در روزنامه عروهالوثقی کار میکرد و مسئول فروش عروهالوثقی دانشآموزی بود. به نگهبانها و همه عوامل سپرده بودم مراقب باشند و او را به حزب راه ندهند، اما متأسفانه در آن روز در مشهد نبودم و برای تدریس به دانشجویان تربیت معلم حیدریه به آنجا رفته بودم. با تشکیل کلاس درس اخلاق در آن شرایط موافق نبودم و ریسک این کار را بالا میدانستم. آن روز این جوان با این بهانه که شکایت دارم و میخواهم حاجآقا را ببینم وارد ساختمان میشود و متأسفانه درست هم او را بازرسی بدنی نمیکنند و آن فاجعه به وقوع میپیوندد.
*مسئولیت حفاظت از ایشان به عهده چه کسی بود؟
خود من مسئولیت حفاظت از ایشان را به عهده گرفته بودم و غالباً خودم ایشان را به منزل میرساندم و سعی میکردم تمام اصول ایمنی را رعایت کنم. بارها هم به سپاه اصرار کردیم محافظ به درد بخوری برای ایشان بفرستند، اما آنها میگفتند تبلیغات علیه حزب زیاد است و نمیشود خدمات ویژهای به آن داد. نهایتاً هم یک محافظ برای ایشان فرستادند که آنقدر چاق بود که نمیتوانست خودش را تکان بدهد، چه رسد به اینکه بخواهد از کسی حفاظت کند.
*پس از شهادت ایشان چه اقداماتی به عمل آوردید؟
اولین کاری که کردم حادثه را تلفنی به مقام معظم رهبری که آن موقع دبیرکل حزب بودند اطلاع دادم. ایشان فرمودند بیانیهای صادر و حادثه را محکوم کنید و بلافاصله آقای فرزانه را به جانشینی ایشان بگمارید. به عنوان مسئول تشکیلات حزب بیانیه را در صحن حرم حضرت رضا(ع) و در مراسم تشییع جنازه شهید هاشمینژاد خواندم و آقای فرزانه را به عنوان جانشین معرفی کردم. به این ترتیب اوضاع را در مشهد تحت کنترل گرفتیم. شهادت ایشان ضربه سنگینی بود. شرایط بسیار دشوار و خطرناکی بود. قبل از این حادثه با همکاری قضات و آقای فلاحیان، دادستان مشهد تیمهای منافقین را شناسایی و صدها تن از آنها را دستگیر کرده بودیم که ضربه سنگینی برای آنها بود، ولی در عین حال هم عده زیادی از امت حزبالله را شهید کردند.
*به عنوان واپسین سوال، به نظر شما ویژگیهای بارز اندیشه و عمل شهید هاشمینژاد کدامند؟
ایشان در ابتدای امر با هیچ جریانی مخالفت نمیکردند، بلکه درباره مواضع همه جریانات دقیقاً مطالعه و بررسی میکردند و اگر میدیدند جریان بر حقی است، با تمام وجود از آن حمایت میکردند و به محض این که متوجه میشدند دچار انحراف شده است، محکم در برابرش میایستادند و هیچ ترسی به دل راه نمیدادند.
ایشان در بحثها، مناظرهها و نیز در سخنرانی و خطابه فوقالعاده صریح، قاطع و مسلط بودند و از آنجا که با مسائل فقهی آشنایی عمیقی داشتند، همواره صحبتهایشان حاوی نکات پربار و بدیعی بود. همیشه برای ایراد سخنرانی مطالعه میکردند و حرفهایشان به روز و تازه بود. توانایی حیرتانگیز ایشان در ایجاد وحدت و حفظ آن بین همه نیروها و جریانات مثال زدنی بود و در مجموع حزب جمهوری اسلامی مشهد در دوره ایشان از مدیریت کارآمدی برخوردار بود که پس از آن میسر نشد.
منبع:سایت مشرق
تعداد بازدید: 873