انقلاب اسلامی :: اهداف واقعی ادوارد براون از سفر به ایران!

اهداف واقعی ادوارد براون از سفر به ایران!

16 مهر 1393

دكتر عباس نصری


تحقیق و درك فرهنگ و تاریخ سیاسی معاصر ایران بدون شناخت طراحان و سازندگان آن ممكن نیست. یكی از كسانی كه در این دو مقوله نقش بسزایی داشت «ادوارد براون» انگلیسی است. او نقشهای جداگانه‌ای در تراژدی مشروطیت، نگارش و تحلیل ادبیات، تاریخ، ایجاد تفرقه دینی و... بازی كرد و نام خود را با مسائل مختلف ملی ما گره زد. «ویژگی دو رویه بودن تمدن غرب و اشخاص غربی» را در او می‌توان سراغ كرد. مرحوم دكتر عبدالهادی حائری، تمدن غرب را دارای دو ویژگی 1. پیشرفتهای گسترده 2. استعمار كشورها دانسته است. عجیب آنكه این ویژگی در تك تك افراد غربی سرایت كرده است، به طوری كه حتی انسان‌گراترین اشخاص غربی نیز در برخورد با ملل شرق دو بعد خدمت و خیانت یا اثر مثبت و منفی دارند. براون در كتاب یك سال در میان ایرانیان مطلبی می‌نویسد كه عیسی صدیق نیز آن را نقل كرده و می‌گوید در شیراز، باغ بزرگ و باصفایی بوده است ولی مردم درباره صاحب این باغ بسی بدگویی می‌كرده‌اند كه براون از این ناسزاها در شگفت می‌شود، بعد از تحقیق معلوم می‌شود كه باغ از آن یكی از نوادگان و احفاد حاجی‌ابراهیم‌خان، وزیر كریم‌خان زند است كه به ولی‌نعمت خود خیانت كرده است. به همین خاطرمردم شیراز بعد از گذشت یك قرن به اعقاب كسی كه خیانت كرده ناسزا می‌گفته‌اند. بنابراین اگر چه براون با نگارش كتابهایی به ایران و ادبیات آن برای ما باغ باصفایی ایجاد كرده كه مملو ازگل و خار است اما رفتار استعمارگرانه او، پس از یك قرن، همان قضاوتی را می‌طلبد كه اهالی شیراز نسبت به صاحب آن باغ باصفا روا می‌داشتند. اما براون نیز همچون تمدن غرب دو رویه داشت و نباید هیچ‌یك از این دو رویه را فراموش كرد.


براون كیست

«ادوارد گرانویل براون» روز هفتم فوریه 1862 در انگلستان به دنیا آمد. پدرش رئیس یك مؤسسه كشتی‌سازی و ماشین‌سازی بود. و... پدرش چون میلی به مهندسی در او ندید، پسر را به تحصیل طب واداشت و به دانشگاه كمبریج فرستاد... در تابستان 1882 دو ماه در استانبول به سر برد، ... براون از 1884 تا 1887 در لندن در بیمارستانها به تكمیل فن طبابت مشغول بود ولی تمام ساعات فراغت خود را به خواندن كتابهای فارسی همراهش یا به مطالعه كتب فارسی در بریتیش میوزیوم، یا به معاشرت و گفت و گو با دوستان ایرانی خود می‌گذرانید. هرچه با زبان فارسی و مردم ایران ‌آشناتر می‌شد علاقه او به دیدار از ایران زیادتر می‌شد، تا عاقبت در سال 1887 وقتی كه 25 ساله بود این آرزوی او برآورده شد. یكی از ایرانیان مشهوری كه براون با او آشنا شد، درویش و موصوف معروف، حاجی پیرزاده بود. درباره چگونگی آشنایی حاجی پیرزاده و براون در سفرنامه پیرزاده این طور آمده است:

حاجی پیرزاده در سفر دوم فرنگ (1885 میلادی) با ادوارد براون كه در آن ایام تازه آموختن زبان فارسی را شروع كرده بود، آشنا می‌شود. كار این آشنایی به دوستی می‌كشد. آنچنان كه براون از حاجی پیرزاده لقب «مظهرعلی» را اخذ می‌كند.

براون قبل از سفر به ایران از وزارت امور خارجه كشورش خواست تا او را به ایران بفرستند چنانچه می‌گوید:

نظر به اینكه السنه فارسی و عربی و تركی را می‌دانستم، به مقامات رسمی مراجعه نمودم و از آنها درخواست كردم كه مرا به عضویت امور خارجه بپذیرند و با سمت قنسولی و یا عضو سفارت انگلستان به ایران بفرستند.

ورود «ادوارد براون» به ایران مصادف با نهضت معروف بابی بود و «ادوارد براون» چند سال درباره این نهضت نیز مطالعاتی كرد، بویژه آنكه بابیها در ایران تلفاتی داده بودند. وقتی «ادوارد براون» وارد ایران شد زبان فارسی را طوری صحبت می‌كرد كه اروپایی‌ها بعد از چند سال اقامت در ایران نمی‌توانستند آن طور صحبت كنند. حافظه خارق‌العاده‌ای داشت و تمام مذاكراتی كه با اشخاص مختلف در عرض یك سال اقامت در ایران كرده بود لفظ به لفظ به یادش مانده بود. تقی‌زاده در خاطرات خود از پذیرایی و سخاوت براون سخن می‌گوید. عیسی صدیق از خانه شخصی و زندگی خصوصی او می‌گوید:

بالای مدخل عمارت به خط ثلث نوشته شده بود: مرحباً و اهلاً و سهلاً. در خانه مذكور همه چیز ایران را به یاد انسان می‌آورد. كتابخانه شخصی براون با چند هزار جلد كتاب و رساله مرقع به فارسی و عربی، اثاثیه خانه از فرش و قلمكار و سفره و پرده و رومیزی و ظرف و قلیان و تصویر و عكس و امثال آن. انگشتری عقیق با سجع «ادوارد براون» در دست داشت و زنجیر ساعتش از دانه‌های فیروزه به شكل تسبیح بود.


سفر به ایران و تحقیق و تألیفات

مجتبایی درباره سفر او می‌نویسد: وی در سال 1887 به ایران سفر كرد، مدت یك سال در شهرهای این كشور چون یزد و كرمان و تهران اقامت گزید. با طبقات مختلف و فرقه‌های مذهبی آشنا گشت و آداب و رسوم و چگونگی معیشت مردم نواحی ایران را از نزدیك مشاهده كرد. این سفر شوق او را به تحقیق در فرهنگ و تمدن ایران افزون كرد و موجب شد كه از آن پس عمر خویش را یك سر در این راه صرف كند. نخستین كتاب او كه به نام سرگذشت یك سیاح در سال 1891 انتشار یافت، شرح مشاهدات او در ایران است. وی این كتاب را بار دیگر به نام یك سال در میان ایرانیان، به طبع رسانید. براون پس از بازگشت به انگلستان در دانشگاه كمبریج به تدریس زبان فارسی پرداخت و در سال 1902 به استادی زبان عربی آن دانشگاه انتخاب گردید، و تا سال 1926 كه پایان عمرش بود در این سمت باقی بود. ادوارد براون به امور سیاسی و اجتماعی ایران آن زمان نیز توجه خاصی داشت. وی در دوران انقلاب مشروطیت (1912ـ1905) ایرانیانی را كه از وطن متواری شده بودند گرد هم جمع كرد، انجمنی به نام «انجمن ایران» تشكیل داد و به پشتیبانی مشروطه‌خواهان برخاست و از سوی دیگر در برابر تجاوزات كشورهای بیگانه با سخنرانیها و مقالات مؤثر خود مدافع استقلال و حامی حقوق ملت ایران شد.

شرح مختصری از وقایع ایران، انقلاب ایران؛ بحران ایران در دسامبر 1911، حكومت وحشت در تبریز، مطبوعات و شعر جدید در ایران، آثاری است كه در این باب تألیف كرده است.


تحقیقات درباره بابیه

تحقیقات او درباره بابیه نیز شایسته ذكر است. وی پس از مطالعه كتاب مذاهب و فلسفه در خاورمیانه، تألیف كنت دوگوبینو، كه یكی از فصول آن بحث در تاریخ و عقاید این فرقه است، به این موضوع توجه یافت و هنگام اقامتش در ایران، اطلاعاتی فراوان در این باب به دست آورد. سپس به عكا و قبرس رفت و شخصاً با میرزایحیی (صبح ازل) و میرزاحسینعلی (بهاء) ملاقات كرد و به گردآوری رسالات و اسناد و اوراق مربوط به این طایفه مشغول شد. از كتبی كه در این باب منتشر ساخته است، یكی ترجمه مقاله سیاح، تألیف عباس افندی معروف به عبدالبهاء است و دیگری ترجمه تاریخ جراید تألیف میرزاحسین همدانی. كتاب اول در سال 1891 و كتاب دوم در سال 1893 انتشار یافت. وی علاوه بر این دو ترجمه، متن مقاله سیاح و نقطه‌الكاف حاجی‌میرزا‌جانی كاشانی (از معاصرین باب) را نیز طبع و نشر كرده است. این كتاب دارای حواشی و مقدمه‌هایی است كه از لحاظ تحقیقات تاریخی حائز اهمیت بسیار است. مقالاتی نیز در این باره در مجله انجمن سلطنتی آسیایی (J.R.A.S) منتشر ساخت.


تحقیق و تألیفات ادبی

پرارزش‌ترین كارهای این مستشرق ایران‌دوست(!) تألیفات و تحقیقات ادبی اوست. تاریخ ادبیات ایران، حاصل سی سال كوشش و تحقیق و مطالعه او در چهار مجلد بزرگ انتشار یافت. ایرانیان در مطبوعات و كتب خویش از براون فراوان یاد كرده و خدمات علمی و سیاسی او را ستوده‌اند. برای نمونه مقاله روزنامه وطن كه دنیس راس آن را نقل كرده است. این مقاله با اشاره به اینكه ایرانیان قدردان خدمتگزاران خود هستند می‌گوید براون توانسته است آن‌چنان احساسات این‌گونه نویسندگان را برانگیزد و عشق آنها را به خویش معطوف كند كه آنها با تمام وجود برایش اشك قلم جاری سازند. البته مواضع سیاسی براون در قبال مسائل جاری در ایران را همگان تأیید نمی‌كنند و از زمان براون تاكنون محل بحث و جدال بوده است. مطالب علمی وی نیز در زمینه‌های گوناگون مورد نقد و بررسی قرار گرفته است و همچون كتب علمی دیگر مردود یا تأیید و تمجید شده است. از جمله كسانی كه نظریات تاریخی ادوارد براون را نقد كرده مرحوم شهید مطهری است. ایشان در كتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، دیدگاههای براون را درباره چگونگی ورود اسلام به ایران به نقد كشیده و از نظریات او در برخی موارد سود جسته و برخی را اصلاح كرده است.


هدف براون از مسافرت به ایران

براون در آغاز سفرنامه‌اش سه هدف عمده از سفر به ایران ذكر كرده است.

1. مطالعه درباره امراض موجود در ایران 2. سیاحت و گردش 3. تكمیل زبان فارسی. او خود می‌گوید:

بنابراین من می‌توانستم در آن سفر هم راجع به امراضی كه در ایران هست مطالعه بكنم و هم آن كشور را از نزدیك ببینم و نواقص زبان فارسی خود را رفع نمایم.
ولی مطالعه سفرنامه او گویای آن است كه مورد اول از همان آغاز حقیقت نداشته چرا كه او نیز به صراحت اعتراف می‌كند كه من برای طبابت سفر نمی‌كنم. او در ایران به كلی شغل طبابت را كنار می‌‌گذارد و آن را از همه مخفی می‌نماید، خود او می‌گوید:

به حاجی صفر و باباخان و مرد ایروانی سپرده بودم كه به دیگران نگویند من طبیب هستم. او به قدری در ترك كار طبابت اصرار می‌ورزید كه وقتی در كرمان دچار چشم درد می‌شود از مداوای خودش هم درگذشته و طبق رسوم ایرانیان از معجون استاداكبرنامی استفاده می‌كند كه چشم او بدتر می‌شود و سپس به تریاك پناه می‌برد.
اما اینكه براون در ایران با ادیبان گفتگوهای ادبی نكرد و یا در جلسات شعر و مرثیه شركت نكرد و سری به مكتبخانه‌ها و مدارس ادبی نزد و یا در دارالفنون حضور علمی نیافت بیانگر این نكته است كه وی در این سفر قصد مطالعه بر روی ادبیات نداشته است. بلكه شاید بتوان گفت منظور او از تكمیل زبان فارسی دریافت گفتگوهای روزمره مردم كوچه و بازار بوده است.

اما هدف دوم براون، یعنی دیدن ایران، موضعی كلی است كه بر همه چیز قابل تطبیق است و باید به دنبال مصادیق آن گشت. او در جایی دیگر می‌گوید: «بزرگ‌ترین علت مسافرت من به ایران شناختن ایرانیها و روحیه و نبوغ این ملت بود.» بنابراین دو هدف دیگر یعنی تكمیل زبان فارسی و شناخت بیماریهای ایران اهداف جنبی بوده است و بزرگ‌ترین هدف او را تشكیل نمی‌داده است. اما ابزارهایی كه براون برای شناخت روحیه و نبوع این ملت به كار می‌برد با ابزارهای دیگر مستشرقین فرق داشت، چرا كه مستشرقین دیگر برای شناخت روحیه ایرانیان به سراغ آثار هنری، آثار باستانی، شخصیتهای علمی و ادبی، معابد و مساجد، شاه و دربار، بازار و اقتصاد و تحقیق درباره زن و خانواده و كانون‌های علمی و اجتماعی می‌رفته‌اند ولی براون كمتر به این امور پرداخته و هركجا از این آثار حرفی می‌زند حالتی گذرا دارد. برای مثال وقتی از دیدن مقبره سعدی و حافظ یاد می‌كند، میزان صحبت و شور و حال او در این باره كمتر از آن چیزی است كه درباره ملاقات با یك غلام‌بچه بهایی دارد. در حالی كه او در مقدمه كتابش می‌نویسد كه یكی از عوامل مهم شیفتگی او به ایران سعدی و حافظ بوده‌اند و این شعر را همیشه زمزمه می‌كرده است.
ترا زكنگره عرش می‌زنند صفیر - ندانمت كه در این خاكدان چه افتاده است

در مقدمه نیز آورده است كه اشعار شعرا و عرفای ایران، آینده و حیات را برایش امیدواركننده‌تر می‌ساخت، ولی او در آن هنگام كه به مقبره حافظ می‌رسد، كمتر از رؤیت جایگاه اعدام باب و یا مقبره دو بابی در اصفهان و یا احساساتی كه برای اسب خود نشان داده و مواردی دیگر متغیر و متأثر می‌شود و نگاه و تفحص كمتری می‌نماید. این در حالی است كه وقتی با یكی از بهاییها روبه‌رو می‌گشت سئوالات بسیار ریز و جزئی درباره اعتقادات و اشخاص و روابط آنها می‌نماید. از جمله اینكه زین‌المقربین كیست و چرا به این نام خوانده شد. و یا چگونگی ارتباط عكا با مردم شهرهای اصفهان و یزد و كرمان را تحقیق كرده و با تمام جزئیات نگاشته است.


گفتگو با براون

برای پی بردن به اهداف وی به گفتگویی تاریخی با او می‌نشینیم و پاسخهایش را از كتابش جویا می‌شویم. آقای براون؛

1) مگر نباید عنوان یك كتاب، قابل تطبیق بر مطالب آن باشد، پس چرا عنوان سفرنامه خودتان را یك سال در میان ایرانیان نهاده‌اید در حالی كه از نظر كمی و كیفی بیش از نیمی از آن اختصاص به بابیان و بهاییان و اعتقادات و روابط آنها دارد و بقیه سفرنامه حاشیه این موضوع محسوب می‌شود؟ آیا تمام ایرانیان بابی هستند؟ آیا بهتر نبود نام كتاب را یك سال در میان بابیان (و یا اقلیتهای ایرانی) می‌گذاشتید؟

2) علت این همه مخفی‌كاریها كه در سفرنامه به عمل آورده‌اید چیست؟ حتماً می‌پرسید كه كدام مخفی‌كاری؟ برای نمونه، در سفرنامه خود از شخصی نام می‌برید به نام آقای (ه‍ ) كه از معرفی نام و كار و مسئولیت او خودداری كرده‌اید؟ و اینكه چه كسی ایشان را به همراه شما فرستاد و مأموریتش چه بود و... همه نامعلوم است در حالی كه گفته‌اید:

از دوستان دانشگاهی من بود، مسلح بود، و نشان داده‌اید كه در سفارتخانه‌ها، كنسولگریهای سر راه انگلستان فوق‌العاده نفوذ داشته است. در گمركات ترتیبی می‌داده است كه بار و بنه شما را نگردند، وقتی صاحب‌منصب شهربانی به دلیل اشكال گذرنامه‌ای در مسافرخانه نزد شما می‌آید و در حقیقت بازداشت می‌شوید با رفتن آقای (ه‍ ) به كنسولگری مشكل رفع می‌شود و صاحب‌منصب شهربانی از نزد شما می‌رود.

این ابهام‌گوییها چیست و این موضوع چه بوده است؟ شما گفته‌اید كه وقتی به تهران رسیدید ایشان كه علاقه به زبان و ادبیات فارسی نداشت از شما جدا شد و فوری به بوشهر رفت و از آنجا به انگلستان بازگشت. پس ایشان برای چه با شما به ایران آمده بود؟ و در تهران چه كاری داشت كه چند روزی با شما ماند و ناگهان بازگشت؟ چه چیزی باعث شد تا زمانی كه ایشان در تهران بود در مسافرخانه با او بمانید و پس از رفتن او به خانه دوستتان حسن علیخان بروید؟ آیا ایشان مأمور اطلاعاتی نبوده است كه موظف بود شما را به تهران برساند و به زودی بازگردد. و حسن علیخان كیست؟ آیا در آن زمان برای همه مستشرقین چنین همراهانی می‌فرستادند؟ یا وضع شما استثناء بوده است؟ راستی علت عمراهیهای زیاد اشخاص و مراكز سیاسی انگلستان با شما چه بوده است؟ نمونه این همراهی‌ها عبارتند از اینكه گفته‌اید:

كنسول انگلیس در طرابوزان با محبت شما را پذیرفته است. سپس مترجم مخصوص خود را فرستاده تا بانفوذ خود همه كارهای گمرك را روبه‌راه كند تا جایی كه اسلحه آقای (ه‍ ) را كه در عثمانی حمل آن غیرمجاز بوده است از گمرك عبور دهد.

در جای دیگر گفته‌اید:

وقتی به ارزروم رسیدید پیشكار صراف بزرگ شهر نزد شما می‌آمد و شما را به ملاقات صراف بزرگ شهر دعوت كرد و آماده هرگونه خدمت‌گزاری بوده است. علت این امر را سفارش از طرابوزان ذكر كرده‌اید در حالی كه سفارش‌كننده معلوم نیست. آیا كنسولگری انگلستان یا كدام محفل دیگری از صراف ارزروم خواسته است همه كارهای شما را روبه‌راه نمایند؟

در جای دیگر سفرنامه خود گفته‌اید:

وقتی به تبریز رسیدید توصیه‌نامه‌ای برای كنسول تبریز داشته‌اید و كنسول تبریز با محبت شما را پذیرفته و چهار روز نزد ایشان مانده‌اید، یك روحانی امریكایی راهنمای شما شده و شهر را به شما نشان داده است. سپس با كنسول تركیه در تبریز آشنا شدید و رفت و آمد داشته‌اید. آن توصیه‌نامه از كجا بود؟ آیا روحانی امریكایی جزء گروه تبشیری نبود؟ آیا رفت و آمد با كنسول تركیه و زندگی در كنسول‌گری تبریز و به كار گرفتن آن روحانی در حد مقامات عالی‌رتبه سیاسی نبوده است؟ پس چرا برای انگلیسیهای دیگر (غیر از مأموریت عالی‌رتبه) چنین امكاناتی فراهم نمی‌گشت؟ خود شم از بدبختیهای دو نفر فرانسوی كه در كرمان آنها را دیده‌اید سخن گفته‌اید و یادآور شده‌اید كه حتی نتوانسته بودند در ایران یك بطری شراب تهیه كنند. شما به وسیله سرگرد (ولس) رئیس تلگراف هند و اروپا به ناصرالدین‌شاه معرفی می‌شوید. با وساطت دكتر تورنس، طبیب آمریكایی مقیم تهران به فرهادمیرزا عموی ناصرالدین شاه معرفی می‌شوید. با تمام مسئولان سیاسی و حكومتی ایران از تهران تا كرمان ملاقات می‌كنید. سرگرد ولس، رئیس تلگراف هند و اروپا به تمام تلگرافخانه‌ها بخشنامه‌ای صادر می‌كند كه از شما پذیرایی نمایند. و آنها نیز در همه جا پذیرای شما هستند. تا جایی كه می‌گویید با كاركنان تلگراف هند و اروپا كه عیال داشتند مربوط بودم و ساعات خوشی را با یكدیگر گذراندیم. طبق گفته خودتان در شیراز در منزل نماینده دولت انگلیس بودید و می‌توانستید با مجامعی مربوط باشید كه بدون او ارتباط با آن مجامع امكان نداشت. همچنین گفته‌اید كه در شیراز به دوستان اروپایی خود نوشته‌اید كه مجبور هستید به كرمان بروید و نمی‌توانید از این اقدام خودداری نمایید؟ موضوع چیست؟ نیز در شیراز تلگرافی به شما می‌رسد كه همسر یك انگلیسی كه از ده‌بید می‌گذشته بیمار شده و چون مأموریت عجولانه‌ای داشته است موظف بوده همسر بیمار خود را رها كند و برود. تلگرافخانه هم دستورات دارویی از دكتر (س) در بوشهر می‌گرفته ولی دكتر (س) كه شنیده بود شما طبیب هستید به شما تلگراف می‌كند كه خود را به ده‌بید برسانید. این خواسته او آن‌چنان وظیفه‌ای در شما ایجاد می‌‌كند كه سفر خود را نیمه‌كاره رها كرده و به سوی ده‌بید می‌روید و آن قدر این كار مهم بوده است كه گفته‌اید: وسایل طبی گرفتم و شبانه مراجعت كردم و وقتی وارد بستر برای خواب شدم یك ساعت بعد از نصف شب بود و تا صبح بر اثر اضطراب نتوانستم به راحتی بخوابم و ... بیشتر اضطراب من ناشی از این بود كه مبادا وقتی بالای بستر مریض برسم كه مبدل به بستر مرگ شده باشد. راستی این همه اضطراب برای كسی كه شغل پزشكی خود را از ایرانیان مخفی می‌نماید برای چیست؟ و هماهنگ‌كننده این مأموریت چه كسی بوده است كه این چنین شما را مضطرب كرده است؟ جالب است كه در بین راه شیراز تا ده‌بید مسئله‌ای پیش می‌آید كه اثبات می‌كند موضوع انسانی در میان نبوده است:

آخرین لحظه كه ما می‌خواستیم حركت كنیم زنی بچه خود را به نزد من آورد و گفت كه شنیده‌ام شما حكیم هستید و آمده‌ام كه زخم دست بچه‌ام را معالجه كنید و دوایی بدهید كه مداوا شود. گفتم تقریباً سه ساعت است كه من اینجا معطل هستم و شما نیامدید و حالا من فرصت ندارم و باید بروم و ركاب كشیدم و به راه افتادم...

بنابراین باید بپذیرید كه یا ـ نژادپرستی در شغل طبابت شما سایه افكنده بود كه برای آن زن انگلیسی آن چنان مضطرب شده بودید كه برای رسیدن به بالین او سر از پا نمی‌شناختید ولی طفل ایرانی را رها كرده ركاب كشیدید و به راه افتادید؟ ـ یا اینكه دكتر (س) به جایی مربوط می‌شده كه چنان در سرنوشت شما اثر داشت، مؤثر بود كه مضطربتان كرده بود؟ شما چگونه روابط تنگاتنگ خود را با مسئولان سیاسی، كنسولگریها و مراكز تلگراف هند و اروپا در حد یك رشته روابط شخصی و دوستانه توجیه می‌كنید؟ نمونه دیگری از مخفیكاریهایتان كه در سفرنامه آمده است قرار دادن نامهای مستعار و مخفف است. علت برخی را ذكر نموده‌اید كه مثلاً برای مستخدم خود كه نام عمر داشت علی را انتخاب كردم چرا كه ایرانیان از علی خوششان می‌آید و از عمر نه. یا با ذكر نام بهاییان و بابیان زیادی همه جا گفته‌اید این نام را من برای او انتخاب كرده‌ام كه برای او زحمتی ایجاد نشود. اما چه شد كه مثلاً نام عندلیب شاعر بابیان را به درستی ذكر كرده‌اید. و معلوم نیست چرا برای او زحمتی ایجاد نمی‌شود؟ اما برای دیگران ایجاد زحمت می‌‌كرد. چرا از افراد خارجی یعنی انگلیسی و فرانسوی اعم از پزشك و مشاغل سیاسی و غیره هم با نام مستعار یاد كرده‌اید به خصوص كسانی را كه ممكن است در ارتباطی خاص وابسته سیاسی قلمداد شوند. نظیر دكتر (س) كه از بوشهر برای ایشان تلگراف زده‌اند و یا آقای (ه‍ ) كه همراه او به ایران آمده‌اید و غیره).

3) مگر شما چه سمتی داشتید كه با اقدام شما دولت انگستان برای زردشتیان یزد نماینده‌ای از جانب خود تعیین كرد؟ شما گفته‌اید:

زردشتیها نسبت به دولت انگلستان كه در هندوستان مدافع تمام مذاهب و از آن جمله زردشتیها می‌باشد نظر خوب دارند... بعد از اینكه من به انگلستان مراجعت كردم، من و ستوان (ووگان) مسافر انگلیسی، كه اسم او را ذكر كردم، نزد دولت خودمان اقدام نمودم كه یكی از زردشتیهای یزد را به سمت نماینده خود در آن شهر انتخاب كند و دولت انگلستان اجازه داد كه یكی از زردشتیهای یزد را به سمت نماینده سیاسی خود انتخاب نماید و زردشتیها از این موضوع خیلی خوشحال شدند زیرا می‌دانند در موقع اغتشاش و ناامنی خطری آنها را تهدید نخواهد كرد.

این در حالی است كه خود شما بارها از عدالت حاكم یزد تعریف كرده‌اید كه مراعات حال زردشتیها را می‌نماید. برای نمونه گفته‌اید:

من هم متقابلاً خوش‌آمدگویی كردم ولی قسمت بیشتری از اظهارات من از روی خلوص عقیده بود و از عدالت و ملت‌نوازی حاكم تمجید نمودم و به راستی از خداوند خواستم كه به او و سایر حكامی كه مثل او عادل هستند سلامتی و طول عمر بدهد و در خاتمه توجه حاكم را به زردشتیها جلب كردم و از اینكه این‌گونه با زردشتیها نیك‌رفتاری می‌نماید او را تقدیر نمودم و یادآوری كردم كه بیشتر به آنها توجه نماید كه مردم نتوانند آسیبی به زردشتیها برسانند.

وقتی از عدالت حاكم یك ملت خالصانه تمجید می‌كنید دیگر تعیین نماینده از جانب انگلستان برای آن مردم چه معنی دارد؟ و چه شد كه بلافاصله پس از درخواست شما دولت انگلستان هم اقدام كرد؟ مگر شما به كجا مربوط بودید؟

4) سئوال دیگر اینكه شما كه آن همه دلسوز زردشتیها و بابیها (كه خواهد آمد) بودید، بهتر نبود قدری هم به فكر اكثریت جامعه شیعه می‌بودید، شما همه جا برای جذب بابیها و زردشتیان كوشیدید كه حتی از دلسوزی برای بیماران عادی هم خودداری نمودید. در سفرنامه شما از این موارد بسیار دیده می‌شود، از جمله گفته‌اید:
آن روز دو برادر با شیخ قمی به منزل من آمدند كه من آنها را به نام آقامحسن و آقامحمد صادقی می‌نامم. نفر دوم كه شیعه بود بعد ارتباطی با من پیدا نكرد. ولی آقامحسن بهایی بود با من مربوط گردید و من او را جوان بسیار خوبی یافتم.

چه بود كه بهاییان و بابیان به شما مربوط می‌شدند ولی شیعیان مربوط نمی‌شدند؟

5) جناب براون بفرمایید در برخورد با اقلیتهای مذهبی در ایران چرا موضع تشدید اختلاف اتخاذ می‌كردید و بدون تحقیق از طرف مقابل به تشجیع اقلیتها در برابر اكثریت می‌پرداختید. راستی این جبهه‌گشایی برای یك محقق دانشگاهی كه آمده است تا درباره طبابت و زبان و ادبیات تحقیق نماید چه مفهومی دارد؟ آیا این حركت شما كار سیاستمداران است یا كار یك محقق. چنانچه گفته‌اید:

هنگامی كه مشغول تهیه وسایل سفر بودم حاكم یزد باز برای من پیغام داد كه به ملاقات او بروم و یكی از دوستان بابی من، كه اسب سفید زیبایی داشت، پیشنهاد نمود كه من با اسب به منزل حاكم بروم. من نخواستم كه این پیشنهاد را بپذیرم برای اینكه دستور (پیشوای زردشتیان) هم پیوسته با من به منزل حاكم می‌آمد... او یك زردشتی است و من یك مسیحی و من و او هر دو در نظر مسلمین ناپاك هستیم و اگر مسلمین می‌توانستند مرا هم مثل او وادار می‌نمودند كه لباس زرد بپوشم و به همین جهت علاقه دارم كه پیاده با دستور به منزل حاكم بروم كه مسلمین ببینند كه من به دستور احترام می‌گذارم و از معاشرت با او نفرت ندارم.

بابیها گفتند كه اگر شما می‌خواهید به زردشتیها احترام بگذارید و هرگاه مایل هستید كه مردم جرأت نكنند كه زردشتیها را مورد اذیت قرار بدهند همان بهتر كه با احترام و شكوه نزد حاكم بروید زیرا هر چه تجمل شما زیادتر باشد مردم بیشتر از اذیت و آزار زردشتیها وحشت خواهند كرد. خود دستور هم این پیشنهاد را پذیرفت و نیم ساعت به غروب رفیق بابی من اسب خویش را با مستخدمش به باغ فرستاد و مقارن غروب آفتاب دسته معمولی فراشهای حاكم برای بردن من آمدند و این مرتبه فانوس بزرگی نیز با خود آورده بودند. آن شب من لباس جدیدی را كه یك خیاط یزدی برای من دوخته بود دربر كرده بودم... حاجی صفر وقتی آن لباس را دربرم دید گفت صاحب، مردم خیال می‌كنند كه شما بابی شده‌اید (برای اینكه بابیها لباس سفید را دوست می‌دارند) ولی از این موضع گذشته تصدیق كرد كه لباس خوبی است.
آیا این كارها در شأن استاد دانشگاه است و راستی آیا شما از یك مسلمان راجع به صحت حرفهای این بابی سئوال كردید، سپس سوار بر اسب شدید یا نه؟ این چه معنی دارد كه طبق نظر یك بابی، دفاع از زردشتیها را می‌پذیرید، با آنكه یزد حاكم عادلی هم داشت، جبهه‌ای سنگربندی شده از بابیها و زردشتیها در یك طرف و بقیه مردم در طرف دیگر، و آقای ادوارد براون انگلیسی نیز به دفاع از بابیها و زردشتیها برخاسته با لباس بابیها سوار بر اسب به نفع مواضع زردشتیها به سوی حاكم می‌رود و (دستور) پیشوای مذهبی زردشتیها نیز در پشت سر او حركت می‌كند تا مردمی كه بابی و زردشتی نیستند از ایشان حساب ببرند!؟! آیا این جبهه‌گشایی نیست؟ چرا هر چه شكوائیه از زردشتیها و بابیان نقل كرده‌اید در برخورد با مسلمین یك جانبه بوده است و حتی یك مورد را تحقیق نكرده‌اید كه بفهمید آیا صحت دارد یا نه؟ برای مثال از یك جوان زردشتی این داستان را نقل می‌نمایید كه:

امروز صبح رستم، جوان زردشتی كه ذكرش سابقاً به میان آمده به ملاقات من آمد و راجع به آزار و اذیتی كه مسلمین نسبت به زردشتیها می‌كنند صحبت كرد و گفت آنها دختران و پسران ما را می‌ربایند و آنها را تهدید می‌كنند كه مذهب اسلام را بپذیرند. مثلاً یك پسر دوازده ساله زردشتی را ربودند و او را به حمام بردند و تهدید كردند كه یا مسلمان شود و مراسم ختان درباره او به عمل بیاید و یا برای مرگ آماده باشد و در مورد دیگر دو زن به سن پانزده و بیست ساله‌ای را ربودند و با اذیت آنها را مجبور كردند كه به دین اسلام درآیند ولی آنها مقاومت می‌كردند تا اینكه یكی از آنها را عریان نمودند و در برف انداختند و وی برای نجات از این شكنجه ناچار شد كه هر چه می‌گویند اطاعت كند و مسلمان شود.

از این دست مطلب فراوان نوشته‌اید، اما حتی یك مورد هم كاوش نكرده‌اید كه صحت یا بطلان آن را ارزیابی نمایید، آیا وظیفه محقق دانشگاهی درج یك طرفه مطالب است؟

6) آقای براون! شما در هنگام ورود به ایران مسلح نبودید چرا كه گفته‌اید در كشور عثمانی فقط ناراحت اسلحه آقای (ه‍ ) بودید كه در گمرك آن را ضبط نكنند. ولی در ایران مسلح شدید و به هنگام ترك ایران آن را برای یكی از دوستان خود در تهران به عنوان یادگار ارسال داشته‌اید؟ در حالی كه در سفرنامه خود منبع تهیه اسلحه را ذكر تكرده‌اید؟ و نام دوست خود را نیز به میان نیاورده‌اید؟ چه كسی شما را مسلح كرد؟ آیا اسلحه از آن آقای (ه‍ ) است یا فرد دیگر.

7) چرا از مردمی كه با شما ملاقات كرده‌اند كسی باور نكرده است كه شما برای كاری غیر از جاسوسی به ایران آمده‌اید؟ برای نمونه از گفته‌های خود شما نقل می‌كنیم كه:

راجع به خدابخش هنوز صحبت نكرده‌ام و باید بگویم كه برخلاف چهارپادارهای دیگر به اصطلاح شم سیاسی داشت و وقتی كه دید من مشغول تماشای اطراف هستم گفت مبادا شما یك جاسوس فرنگی باشید و از طرف كشور خود آمده‌اید كه از اوضاع این مملكت و جاده‌ها و كاروانسراها مستحضر شوید و گزارش عملیات خود را به دولت خویش بدهید تا آنها به ایران تهاجم كنند؟ از شنیدن این حرفها از دهان آن چهارپادار حیرت كردم و به او اطمینان دادم كه من جاسوس نیستم بلكه بر عكس دوست ایران می‌باشم و آمده‌ام زیباییهای ایران را تماشا كنم ولی متوجه بود كه او حرفهای مرا باور نمی‌كند و مرا جاسوسی می‌داند و راجع به ینگی‌دنیا (امریكا) از من سئوالات كرد... سكنه آن قریه سئوالات زیادی راجع به ملیت و مذهب و شغل من می‌كردند. یك مرد سالخورده كه گفتار و رفتاری مضحك داشت، می‌گفت: من یقین دارم كه شما به اینجا آمده‌اید (كه در دین و دولت رخنه بكنید) و می‌خواهید كه تمام شهرها و آبادیها و دشتها و كوهها را بشناسید كه بعد در موقع گرفتن ایران از آن استفاده كنید...

در جای دیگر نوشته‌اید:

... هندوها راجع به علت مسافرت من تحقیق كردند و حاضر نبودند قبول كنند كه من برای سیاحت و فراگرفتن زبان فارسی مسافرت می‌كنم و یقین داشتند كه من از عمال دولت انگلستان هستم و یكی از آنها گفت: آخر شما برای چه ایران را تصرف نمی‌كنید؟ و چرا از گرفتن این مملكت خودداری می‌نمایید؟

در جای دیگر گفته‌اید:

بلوچ قدری سرش را از روی تفكر تكان داد. گفت صاحب شما كاملاً‌ درست می‌گویید اما من خوب می‌دانم كه شما مأمور دولت انگلیس هستید و اینجا آمده‌اید كه اطلاعاتی تحصیل كنید. گفتم شما اگر به زندگی من نظر بیندازید می‌بینید كه من مثل یك درویش زندگی می‌كنم و چگونه ممكن است كه یك مأمور دولتی انگلستان این طور زندگی كند. بلوچ گفت: شما انگلیسیها وقتی كه بخواهید به منظور خاصی برسید این جور زندگیها را تحمل می‌كنید، من شما را خوب می‌شناسم و به خوبی از طرز فكر و نقشه شما اطلاع دارم...

حتی بابیها هم كه برایشان دلسوزی می‌كردید باور نمی‌كردند كه علاقه شما به كسب اطلاعات در مورد عقاید و تاریخ بابیها ناشی از كنجكاوی باشد. شما نیز كنجكاوی را دلیل اصلی سفر نمی‌دانستید اما در توضیح مسئله همان كنجكاوی را انگیزه خویش برای آن دلال بابی برشمرده‌ اید و آیا راستی زندگی شما، زندگی درویشی بود. شما كه در انگلستان وضع بسیار خوبی داشتید پس چرا در ایران درویش شدید. در ایران هم هر كجا كه لازم بود ریخت و پاش كردید و البته تا آخرین ریال حساب آن را نگه داشتید؟:

وقتی كه صحبت مربوط به كتابها و خطوط تمام شد من از دلال پرسیدم كه آیا می‌داند قبر دو نفر بابی كه به سال 1879 میلادی در اصفهان به قتل رسیدند در كجاست؟ دلال گفت بلی... من می‌دانم كه قبر آن دو در كجاست و در صورتی كه مایل باشید حاضرم آن دو قبر را به شما نشان بدهم ولی می‌خواهم از شما كه در عكا بوده‌اید و علاقه به خرید كتابهای ما دارید و می‌خواهید قبر شهدای ما را ببینید سئوال كنم كه آیا شما هم بابی هستید؟ و اگر بابی هستید چرا از من پنهان می‌‌كنید؟ زیرا تصور نمی‌كنم كه این علاقه شما فقط ناشی از كسب اطلاع و كنجكاوی باشد؟ جواب دادم رفیق من نه بابی هستم و نه امروز به عكره مسافرت كرده‌ام ولی این را تصدیق می‌كنم كه علاقه من به تحصیل اطلاعات راجع به بابیها فقط ناشی از كنجكاوی نیست یعنی بیش از كنجكاوی است چون من احساس می‌كنم مرامی كه یك چنین طرفدارانی پیدا كرده و آنها در راه مرام خود شكنجه‌های هولناك را استقبال می‌كردند اقلاً درخور این است كه مورد مطالعه قرار بگیرد و انسان ببیند كه بابیها چه می‌گویند و اساس عقیده آنها مبنی بر چیست؟ اینكه می‌خواهم قبر این دو نفر را ببینم برای زیارت قرآنها نمی‌باشد بلكه برای این است كه در زندگی حاضر شدند در راه پر نشیب خود جان را فدا كنند و اگر این دو نفر در راه مرام و پرنسیب دیگری هم جان خود را فدا می‌كردند در نظر من مستوجب اعتنا بودند.
بابی، بلوچ، زردشتی، چهارپادار و هندی و غیره هیچ‌كدام باور نمی‌كنند كه شما جاسوس نباشید؟ و شما می‌گویید سفر من برای كنجكاوی نیست و باز توضیح می‌دهید كه برای كنجكاوی است. ایران با همه شهید و كشته‌های فراوان هیچ‌یك احترام شما را برنینگیخت ولی دو نفر بابی، آن همه عظمت پیدا كردند. گویی براون می‌گوید، آنها من را جاسوس می‌دانستند، تو درباره من چه نظری داری و برداشت تو از رفتار و گفتارهای من چیست؟ و از جمع‌بندی سئوالاتت چه نتیجه‌ای خواهی گرفت؟


براون در گردونه وزارت مستعمرات

در پاسخ به آقای براون باید گفت: به دلیل آنكه شما اقرار نموده‌اید كه اطلاعاتی عمیق در سیاست نداشته و در پاسخ صحبتهای حكمران كرمان درمانده بودید چنانچه گفته‌اید: «حكمران (كرمان) مرتباً راجع به سیاست اروپا صحبت می‌كرد و تصور می‌نمود كه من در سیاست بصیر هستم در صورتی كه متأسفانه من اطلاعات عمیقی از مسائل سیاسی نداشتم.»

بنابراین در آن دوره نباید سیاستهای كلی و استعمارگری انگلیس و روس و فرانسه و رقابتهای آنها در ایران برای شما كه هنوز جوان بودید روشن بوده باشد (و یا دروغ می‌گفتید و نزد حكمران كرمان مخفی‌كاری كرده‌اید.) بنابراین در آن موقع این سه قدرت با رقابت شدید درصدد یافتن پایگاههایی بیشتر در ایران بودند و هر یك به نوبه خود می‌كوشیدند تا از دیگری عقب نیفتند،‌ در آن میان امریكا نیز با آهستگی و صبورانه مشغول برنامه‌ریزی درازمدت در ایران بود. قبل از شما، دوستان لرد كرزن، سفیر انگلیس در ایران، سپس فرمانروای هند كه در نهایت نخست‌وزیر انگلستان شد به ایران آمده بود و مطالعاتی سیاسی درباره ایران انجام داده بود كه جنابعالی نیز درباره مطالعات او نوشته‌اید:

اخیراً از طرف جناب آقای ج.ن.كورزن تذكره‌ای دایره‌المعارف مانند، راجع به ایران نوشته شد، كه خیلی مفید است و تصور نمی‌‌كنم كه به این زودی كسی بتواند راجع به ایران چیزی بیرون بدهد كه مشابه و یا بالاتر از آن باشد.

به هر حال انگلستان نیز سخت مشغول كار و فعالیت و تحقیق و تفحص درباره ایران بود. از سوی دیگر موضوع بابیت و بهاییت كه دامنه گسترده‌اش غیر از شورشهای داخل ایران، عثمانی و مصر را هم دربر گرفته بود و شما شرح بعضی ماجراهای سیاسی آن را در سفرنامه خویش از زبان افراد مطلع بابی و بهایی نقل كرده‌اید نیز در همان روزها در كشور سودان نیز كسی به نام مهدی علیه استعمارگران قیام كرد و خود را امام زمان دانست و كار او به پیروزی منجر شد به همین خاطر دولت انگلستان كه برای حفاظت از هندوستان، خیلی نگران اوضاع ایران بود، بایستی تحقیقات كرزن را تكمیل می‌كرد. فرانسه هم قبل از این توسط گوبینو، از فرق دینی و اوضاع فرهنگی ایران مطلع شده بود؛ شخصی به نام (م ـ ر) را كه شما در سفرنامه خود از او یاد كرده‌اید و (نحوه بیان مطالب شما درباره او مؤید نظر ماست به ایران فرستاد تا همچون شما جزییات مطالب مربوط به بابیت را تحقیق نماید. در این زمان انگلستان در برخی موارد (نظیر آموزش زبان فارسی در دانشگاهها) نسبت به فرانسه عقب‌تر بود، پس از آنكه شما از وزارت امور خارجه تقاضای شغلی در ایران كردید، وضعیت شما را بررسی كردند و به این نتیجه رسیدند كه به دلیل سوابقتان بهترین كسی هستید كه می‌توانید درباره باب و بها و حوادث فرقه‌ای در ایران مطالعه كرده، نتایج آن را به سرعت در اختیار دولت انگلستان قرار دهید و به شما سفارش شده است كه نباید هیچ‌كس از این مأموریت اطلاع یابد، لذا شما گاه در جلسه‌ای مجبور به دروغ گفتن می‌شوید. چنانچه گفته‌اید:

در بین میهمانیهای آن شب شخصی را دیدم كه به اتفاق حكمران جدید از شمال وارد شیراز شده بود وی صحبت را دوست می‌داشت بدواً راجع به فلسفه صحبت كرد و در جریان صحبت من فكر كردم كه شاید بابی باشد زیرا به من گفت وقتی كه من شرح شما را در اسفهان شنیدم خیلی مایل شدم كه زودتر شما را ملاقات كنم و بعد گفت آیا شما آقای (م ـ ر) فرانسوی را كه چندی قبل به ایران آمده بود، دیده‌اید. سئوال اخیر ظن مرا كه وی شاید بابی باشد قوی‌تر كرد چون آقای (م ـ ر) راجع به بابیها مطالعاتی كرده و از طرفداران آنها به شمار می‌یود. وی مدتی در سوریه بود و از آنجا از طرف رؤسای بابی توصیه‌نامه‌هایی دریافت كرد و به همین جهت در هر شهری از شهرهای ایران كه بابیها در آن بودند وارد می‌شد و مورد پذیرایی كامل قرار می‌گرفت. من نمی‌خواستم كه ارتباطم با بابیها افشا شود زیرا قطع‌نظر از این كه بابی نبودم اگر ارتباط من با آنها افشا می‌شد مسلمانها از من دوری می‌كردند و من نمی‌توانستم با آنها معاشرت نمایم. این بود كه در جواب شخص مزبور راجع به اینكه آیا آن مرد فرانسوی را می‌شناسم با احتیاط گفتم نه... من او را نمی‌شناسم؟... چه جور آدمی است؟ آن شخص گفت كه من چندین مرتبه با او ملاقات كردم و او را آدم بسیار خوبی دیدم. یكی دو نفر از میهمانان با كنجكاوی مخصوص گوش به صحبتهای ما داده بودند و من نمی‌خواستم در آن مجلس این رشته صحبت طولانی شود.

در اینجا برخلاف همیشه، شما از افشای ارتباط خود با بابیها خودداری می‌كنید چرا كه احتمال می‌دادید كسی كه با آقای (م ـ ر) آشنا بوده است، این موضوع را به او اطلاع دهد و فرانسویها متوجه شوند كه انگلستان نیز در حال تحقیق بر روی موضوع بابیهاست. ولی علت این مخفی‌كاری را به مسلمانها نسبت می‌دهید، این در حالی است كه طبق گفته خود شما در اصفهان شایع بود كه به دنبال بابیها می‌گردید و علت معرفی دلال‌بابی را این شایعه‌ها می‌‌دانید و یا در یزد لباس بابیها را می‌پوشید و به خانه حكمران می‌روید و... به هر حال انگلستان به خاطر تحقیق بر روی این موضوع با شما قراردادی بست كه كلیه امكانات سفر را برای شما تأمین كند و شما پس از مطالعه نوشته‌های گوبینو و دیگر مطالب مربوط به این موضوع با سفر به ایران و تحقیق همه‌جانبه درباره عقاید، روابط، حوادث مربوط به بابیت و بهاییت نمایید. شما كه عشق سفر به كشورهای شرقی داشتید با كمال میل پذیرفتید و به ایران آمدید. به همین دلیل از سفرنامه شما برمی‌آید كه ذره‌بین بابی‌یابی بر چشم زده بودید و هیچ چیزی از زیباییهای ایران را ندیدید. پیرو همین قرارداد برای شما تا تهران آقای (ه‍ ) را فرستادند تا محافظ و راهنمایتان باشد. نیز كنسولگریها همه‌گونه همكاری را با شما به عمل آوردند. اسلحه به شما دادند. به مراكز مخابرات در سراسر كشور ابلاغ شد كه با شما همه‌گونه مساعدت به عمل آید. مراكز مخابرات كه شبكه اصلی كار سیاسی دولت انگلستان بود و طبق گفته خود شم اغلب كاركنان آن بابی و بهایی بوده‌اند‌ و چون شریعت از آنها برداشته شده بود، در آن روزگاری كه ارتباط بین زن و مرد بسیار سخت بود، می‌توانستند با زنانشان با شما به تفریح بیایند و خوش بگذرانید. و چون حقوق‌بگیر انگلیس بودید، آماده همه‌گونه خدمت‌گزاری بوده‌اند تا اطلاعات دقیق جمع‌آوری كنند و یا راهنمای شما برای جمع‌آوری اطلاعات باشند. البته دولت انگلستان وقتی كسی را به كشور دیگری گسیل می‌كرد دقیقاً زیرنظر داشت. به همین دلیل چند نوبت به شما تلگراف می‌شود كه اجازه دهید كرسی زبان فارسی كمبریج را به شما اختصاص دهیم. یا وقتی كه مطلع شدند شما در كرمان معتاد شده‌اید، پی در پی تلگراف می‌زنند كه شما از كرمان خارج شوید. نیز یكی از دلایلی كه هزینه‌ها را به صورت ریز و جزیی (كه حوصله خواننده را كدر می‌كند) در گزارش خود آورده‌اید، به خواهش آنهاست وگرنه شما گفته‌اید من از بیان مطالب زاید خودداری می‌كنم و فقط به شرح چیزهایی می‌پردازم كه بتواند ایران را به ملل اروپایی و سایر ملل بشناساند. ذكر صورت هزینه‌ها در چند مورد می‌توانست حدود قیمتها را بیان كند و نقل جزء به جزء انعامها و دیگر هزینه‌ها، جز برای محاسبه با كارفرما علت دیگری ندارد. بنابراین، سفرنامه شما هم یك گزارش است مشابه گزارش دیگر مأمورین انگلستان كه با حذف و اضافاتی چاپ شده است. شما ازشخصی به نام «میرزاعلی» نام می‌برید كه اندیشه‌های اروپایی داشته و بابی هم نبوده است (چون در جواب شما گفته است مردد هستم)، او در اروپا با شما آشنا شده است ولی در شیراز زمانی كه شما سرگردان شدید، ناگهان با قبا و ردا وارد شده است و شما را تا زمانی كه در شیراز هستید از این محفل به آن محفل می‌برد و كتابهای آن فرقه را در اختیار شما می‌گذارد؟

به محض اینكه من وارد شیراز شدم، تصمیم گرفتم بدون اینكه توجه كسی را جلب نمایم خود را با آن بابی كه مقیم شیراز بود مربوط نمایم. آن شخص در شیراز شغل نسبتاً مهمی داشت ولی من نمی‌توانم بگویم كه دارای چه شغلی بود و هكذا از ذكر نام واقعی او نیز خودداری می‌كنم و او را به نام (میرزامحمد) می‌خوانم كه این سطور برای وی تولید زحمت ننماید. ولی نمی‌دانستم كه چگونه بدون جلب توجه دیگران خود را با وی مربوط كنم تا اینكه یك واقعه غیرمنتظره دیگر پیش آمد و سه روز بعد از ورود من به اصفهان جوانی موسوم به میرزاعلی كه سابقاً در اروپا وی را دیده بودم از من ملاقات كرد بدواً من او را نشناختم زیرا كلاه پوستی ایرانی بر سر نهاده و لباده پوشیده و عبا بر دوش گرفته بود و بعد هر دو از این ملاقات خوشوقت شدیم ولی او زیاد نزد من توقف نكرد و هنگام رفتن از من دعوت نمود كه فردا برای ملاقات او به منزلش بروم. روز دیگر وقتی كه وارد اتاق شدم بدون نظر خاص چشم به اطراف انداختم و دیدم... و تقاطع نگاه به من ثابت كرد كه میرزاعلی بابی است... او پرسید كه آیا با میرزامحمد شما ملاقات كردید؟ گفتم نه، چون وسیله نداشتم كه با او مربوط شوم میرزاعلی گفت من همین یكی دو روزه وسیله ملاقات شما را با او فراهم می‌كنم و بدواً باید از او بپرسیم كه چه موقع فرصت دارد كه اینجا بیاید و بعد روز ملاقات را به شما خواهم گفت و شما را با رفقای دیگر هم مربوط خواهیم كرد. من گفتم كه راجع به خود شما اطلاعی نداشتم آیا شما هم... آیا واقعاً شما؟ میرزاعلی بدن این كه سئوال من تمام شود گفت من اعتراف می‌‌كنم كه مردد هستم... كه آیا مذهب آنها را قبول كنم یا نه؟ در آن روز میرزاعلی بعضی از كتب بهائیها را به من نشان داد و یكی از آنها كتاب كوچكی موسوم به (مدنیات) بود كه به وسیله چاپ سنگی در بمبئی چاپ كرده بودند و جزء كتب مبتدی محسوب می‌گردید. یعنی از كتابهایی بود كه بهاییها برای جلب همه و مخصوصاً آنهایی كه سواد و اطلاعات كمی دارند و بهایی هم نیستند می‌نویسند. كتاب دیگر موسوم به كتاب اقدس بود كه در آن مقررات و نظامات مذهبی بهایی را در فصول موجز و مختصر جمع‌آوری كرده بود. میرزاعلی گفت شما مخصوصاً بایدكتاب اقدس را بخوانید تا بتوانید بفهمید كه بابیها چه می‌گویند و تصور می‌كنم كه تا اینجا هستید این كتاب را بخوانید كه اگر اشكالی داشته باشید از میرزامحمد یا دیگران بپرسید و من می‌گویم كه منشی ما مخصوصاً یك نسخه از این كتاب را برای شما بنویسد و ضمناً در اینجا سیدی است كه در فلسفه دست دارد و من او را نزد شما می‌فرستم كه هر روز به ملاقات شما بیاید و اگر اشكالی دارید از او هم توضیح بخواهید و...

در جای دیگر از اندیشه‌های اروپایی میرزاعلی سخن می‌گویید:

دو روز بعد میرزاعلی مجدداً به ملاقات من آمد و مدت دو ساعت نزد من بود و در طی آن راجع به بعضی از مسائل مربوط به بابیها صحبت كرد كه سایر بابیها متوجه آن نیستند زیرا میرزاعلی چون در اروپا بوده و مطالعات اروپایی دارد به نكاتی پی‌ می‌برد كه مورد علاقه حاجی میرزاحسن و دیگران نیست و اصلاً ملل شرق كمتر به كسب اطلاع راجع به افكار و فلسفه و فرهنگ اروپا علاقه دارند و حاجی میرزاحسن و سایرین بیشتر دوست دارند كه راجع به اصول مذهب خودشان مطالعه و بحث كنند.

چگونه است كه شما ارتباط خود را با این شخص در اروپا تعریف نكرده‌اید، این طور ترسیم نموده‌اید كه به تصور شما این شخص بابی بوده است و نخواسته مذهبش را نزد شما اقرار نماید لذا گفته است مردد هستم ولی برای ما روشن است كسانی كه در آن ایام اندیشه‌های اروپایی داشتند در چارچوب اسلام آن روزها هم باقی نمی‌ماندند (مگر اسلام كسانی همچون سیدجمال)، دیگر چه رسد به پایداری در مسیر فرقه‌ای كه خود شما بدون آنكه مطالعات اسلامی داشته باشید چندین نوبت در جلسات، رؤسای آنها را مجاب كرده‌اید (در این باره خواهد آمد). چه بسا خود شما هم نمی‌دانستید ولی این شخص مأموریت داشته است خود را به شما برساند و عملیات كاوش درباره بابیت را پشتیبانی نماید تا سفر شما برای انگلستان بارورتر گردد. لذا در شیراز شما را به طور كامل به اشخاص و كتب و تشكیلات آنها م ربوط كرد و در متن كار قرار داد. شاید هم به دلیل سرگردانی، از دولت انگلستان كمك خواستید تا بتوانید به تشكیلات بابیها مربوط گردید. زیرا با وجود آنكه گفته‌اید از موقع ورود به ایران به دنبال بابی بوده‌اید. تا اصفهان نتوانسته بودید كسی را بیابید. حتی در تهران از فرط ندانم‌كاری استاد فلسفه یعنی میرزااسدالله سبزواری را كه توصیفات زیادی درباره او آورده‌اید به هنگام درس مخاطب قرار داده و می‌گویید تو بابی هستی:

من در تهران به قدری علاقه‌مند به ملاقات بابیها بودم كه روزی به یك گفتار بی‌موقع، خیلی معلم خود میرزااسدالله سبزواری را رنجانیدم. من شنیده بودم كه در گذشته میرزااسدالله را به جرم اینكه بابی است توقیف كرده بودند و بعد سفارت انگلستان واسطه می‌شود و او را نجات می‌دهد و خواستم بدانم آیا این شایعه صحت دارد یا نه؟ و آیا میرزااسدالله بابی است یا خیر؟ من می‌بایستی این موضوع را در یك فرصت مقتضی و آن هم به اشاره به میرزااسدالله‌ بگویم ولی بر اثر بی‌صبری روز دیگر بدون مقدمه این مسئله را در حضور او مطرح كردم. میرزااسدالله بدواً از شنیدن اظهارات من خیلی حیرت كرد و بعد مدت چند دقیقه سكوت كرد و به فكر فرو رفت و بعد گفت این واقعه این طور كه شما می‌گویید اتفاق نیفتاده بلكه طرز دیگری اتفاق افتاده است...

خلاصه از اینكه نتوانستید یك بابی پیدا كنید گیج شده فیلسوف و بابی را یكی دانسته‌اید. در اصفهان هم هر چه تلاش كردید و به این و آن سپردید نتوانستید كسی را پیدا كنید تا آنكه:

... هفته اول كه وارد اصفهان شدم با ایرانیها آمیزش نداشتم و جز با (میرزای) هیأت روحانی (كلیسا) فارسی صحبت می‌كردم... ولی میرزا نمی‌خواست یا نمی‌توانست كه سئوال مرا اجابت كند. لیكن بعد از یك هفته كه از ورود من به اصفهان گذشت واقعه‌ای روی داد كه مرا از كمك میرزا مستغنی كرد و من توانستم به طور مستقیم با بابیها تماس بگیرم. این واقعه غیرمنتظره كه سبب گردید من بالاخره با بابیها تماس حاصل كنم از این قرار است: یك روز بعد از ظهر درست یك هفته بعد از ورود من به اصفهان و فردای روزی كه من از كوه تخت رستم بالا رفته بودم در اتاق نشسته بودم و در این فكر بودم كه چه موقع به مسافرت خود ادامه بدهم و از دو شهر شیراز و یزد كدام‌یك را زودتر برای سفر به آنجا انتخاب نمایم كه در این اثنا دو نفر دلال وارد شدند... یكی از آن دو نفر كه از رفیق خود سالخورده‌تر بود و یك ریش حنایی داشت گفت صاحب... ما از یك راه دور آمده‌ایم كه چیزی به شما بفروشیم و شما مدتی وقت ما را گرفتید و حالا بدون اینكه بخواهید چیزی از ما بخرید ما را جواب می‌كنید؟ گفتم مگر من آدم عقب شما فرستاده بودم؟... دلال دیگر دهان خود را نزدیك گوش من گذاشت و گفت كه من می‌دانم كه شما می‌ترسید كه مبادا مغبون شوید ولی بدانید كه من مسلمان نیستم كه شما را مغبون كنم بلكه من بابی می‌باشم. از این حرف طوری یكه خوردم كه تا چند لحظه ندانستم چه جواب بدهم. به محض شنیدن این جمله كه وی گفت من بابی هستم فهمیدم كه او به چه دلایل خود را به من معرفی كرده است اول اینكه بر اثر شایعات، شنیده كه من خیلی میل دارم با بابیها تماس حاصل كنم زیرا در ایران شایعات خیلی سریع منتشر می‌شود برای اینكه در این كشور روزنامه زیاد وجود ندارد كه مردم اخبار و حوادث را از مطالعه جراید به دست آورند و یگانه وسیله كسب خبر و انتشار وقایع، شایعات است و چون ایرانیها و مخصوصاً سكنه اصفهان و شیراز و غیره خوش‌مشرب و اجتماعی هستند و صحبت و معاشرت را دوست می‌دارند، لذا شایعات به سرعت منتشر می‌گردد.

دلیل دوم این بود كه او به عقیده خود تصور می‌كرد كه چون من مسیحی هستم بابیها را از مسلمانها زیادتر دوست می‌دارم و دلیل سوم اینكه می‌دانست كه اگر هویت مذهبی خود را به من كه یك مسافر مسیحی هستم بروز بدهد خطری برای او تولید نخواهد كرد. وقتی كه من فهمیدم دلال مزبور بابی است او را كنار كشیدم و گفتم آیا به راستی شما بابی هستید؟ دلال گفت بلی گفتم از وقتی كه من وارد ایران شده‌ام میل دارم كه با بابیها ملاقات كنم ولی تاكنون نتوانستم كه حتی یك نفر از آنها را ببینم و حال كه شما بابی هستید خواهش می‌كنم كه هر چه زودتر... آری هر چه زودتر... كتابهای مذهبی خود را برای من بیاورید.

دلال گفت: صاحب، من تا آنجا كه بتوانم خواست شما را اجابت می‌كنم و یكی دو جلد از كتابهای خودمان را برای شما [می‌آورم تا] به چگونگی دین ما پی ببرید ولی می‌خواهم بفهمم چطور شد كه شما نسبت به دین ما علاقه‌مند شدید در صورتی كه خود می‌گویید از بدو ورود به ایران با هیچ بابی ملاقات نكرده‌اید؟ گفتم مدت مدیدی قبل از اینكه من به ایران بیایم می‌خواستم با بابیها ملاقات كنم و به چگونگی مذهب آنها پی ببرم زیرا چندی قبل من موفق شدم كه كتاب یك نفر فرانسوی موسوم به (كنت دوگوبینو) را راجع به بابیها بخوانم، این فرانسوی اندكی بعد از اینكه باب شروع به تبلیغ مرام خود كرد در ایران بود و نیز تقریباً به چشم خود دید كه چگونه پیروان باب با سخت‌ترین طرز، مورد شكنجه قرار گرفتند و وقتی مشاهده می‌‌‌گردد كه آنها در قبال شكنجه و مرگ آن قدر جسور و بااستقامت هستند به فكر افتاد كه تاریخ باب و مذهب بابی را بنویسد و لذا بعد از بازگشت به اروپا تاریخ مزبور را به زبان خویش كه زبان فرانسوی باشد نوشت و من آن را خواندم و من هم مانند او به فكر افتادم كه چرا این اشخاص در قبال شكنجه‌های هولناك و مرگ، آن همه استقامت به خرج دادند و حال كه به ایران آمده‌ایم میل دارم كه آنها را بشناسم و با آنها مذاكره كنم و گرچه تاكنون موفق به ملاقات آنها نشده‌ام ولی با مساعدت شما امیدوارم كه آنها را ملاقات كنم.

دلال از اظهارات من خیلی حیرت كرد و گفت عجب؟... آیا خبر (ظهور) به فرنگستان هم رسیده است... من از این موضوع مطلع نبودم و حال كه چنین است مطمئن باشید كه من تا بتوانم سعی خواهم كرد كه شما را با مذهب بیشتر آشنا كنم و وسایل ملاقات شما را با یكی از هم‌مذهبان خود كه مردی فاضل و باتقوی می‌باشد و خیلی در راه دیانت آسیب دیده فراهم خواهم نمود. گفتم این شخص كیست؟ دلال گفت او در اینجا رئیس ماست و بیش از دو هفته در اصفهان نخواهد ماند و در این دو هفته به منازل یكایك ما سر خواهد زد و تعلیمات لازم را به ما خواهد داد و ما را نسبت به آینده امیدوار خواهد نمود... من بیش از یك دلال نادان نیستم ولی او مرد عالمی است و هر چه از او بپرسید جواب خواهد داد. هنگامی كه مشغول این گفت و شنود بودیم دلال دیگری اظهار كم‌صبری می‌كرد و از نجوای ما حیرت می‌نمود و وقتی صحبت ما تمام شد من قدری از اشیاء او را خریداری كردم كه ناراضی نرود و آهسته به دلال جوان گفتم كه فردا حتماً نزد من بیاید. روز دیگر مشوش بودم كه مبادا دلال نیاید و قول خود را فراموش كند ولی در همان ساعت آمد و نظری كه با یكدیگر مبادله كردیم فهمیدم كه كتابها را آورده است.

این همه تراژدی در سفرنامه خود ردیف كرده‌اید تا خواننده را جذب كنید و بدون تجزیه و تحلیل تا پایان سفرنامه بر روی امواج احساسات پیش ببرید. نمی‌ توان همه را به طور طبیعی و بدون آنكه دستی از غیب شما را هدایت كند عادی قلمداد كرد. ناگهان یك دلال سر در گوش شما بگذارد و بگوید من بابی هستم و از من چیزی بخر و جای دیگر میرزاعلی كه در اروپا بوده است با قبا و ردا در اولین فرصت در شیراز به منزل شما بیاید و تا زمانی كه در شیراز هستید تمام روابط و عقاید و كتب بابیان را در اختیار شما قرار دهد؟ و یا در تهران كشیش امریكایی خصوصیات بابیها و راه شناخت آنها را به شما تعلیم دهد و دهها موضوع كه در جهت مأموریت شماست، به طور اتفاقی به كمك شما آمده باشد. البته یك احتمال دیگر هم می‌‌توان داد كه شما از انگلستان كمك نخواسته باشید تا شما را به بابیها مربوط كند، بلكه ناموفق بودن سفر شما را همان اسقف یا پزشك كلیسای انگلیسی اصفهان گزارش كرده، از انگلستان خواسته كه به شما كمك بیشتری نمایند، چرا كه طبق اسناد دولت انگلستان، كشیش مقیم اصفهان در آن ایام گزارشگر دولت انگلستان بوده است. لذا وقتی سفر شما را ناكام می‌بیند نیروهای وابسته را برای كمك به شما بسیج می‌كند. به هر حال شما، جوانی با احساسات پاك انسانی(!) مایل بودید به نفع تركهای مظلوم كشته شوید، دولت انگلستان از این احساسات پاك استفاده كرد و از مسئله بابیت چهره‌ای مظلومانه در نظرتان ترسیم و شما را یك پارچه شیفته آنان كرد تا برای شناخت دقیق آنها ایران را كه در سوز و گداز دیدارش به سر می‌بردید با این هدف طی كنید. چه بهتر كه شما شجاعانه اعلام نمایید كه بلی درست است من می‌خواستم به كشورم انگلستان خدمت كنم. ما هم از خدمت‌گزاری ایثارگرانه شما به كشورتان تقدیر می‌كنیم. پس ما سفر شما را از قبل تعیین شده می‌دانیم و این طور نبود كه به ایران بیایید و به طور اتفاقی و به دلیل مطالعات قبلی كه راجع به بابیت از گوبینو خوانده بودید شیفته تحقیق پیرامون این موضوع شوید؟ سراسر سفرنامه شما اثبات‌كننده این مطلب است كه شما از بدو ورود در كنكاش برای تحقیق پیرامون این مطلب بوده‌اید و تمام مطالب دیگری را كه درباره ایران خوانده بودید بایگانی كرده و در ردیف دوم و سوم صندوق ذهن خود قرار دادید. مثلاً شما می‌گویید هنگام دیدن ارگ تبریز توجه من به حرفهای راهنما نبود بلكه متوجه قتل علی‌محمدباب شیرازی بود كه در نهم ژوئیه 1850 در نزدیك ارگ او را اعدام كردند. اصولاً در سفرنامه شما اولین سئوال تحقیقی شخصی است به نام میرزاهاشم درباره شورش بابیها در زنجان و قبل از این سئوال، هیچ پرسشی دیگر درباره ایرانیان با 25 قرن تاریخ پرماجرا مطرح نكرده‌اید. آنجا در ضمن شرح سفر خود از تبریز به زنجان گفته‌اید:

بعد از حركت در راه شخصی كه سوار بر اسب بود به ما ملحق گردید و می‌گفت كه موسوم به میرزاهاشم است و قصد داشت كه به (میانه) برود. من برای اینكه تحقیقی راجع به شورش زنجان از او بكنم گفتم آیا در خصوص شورش بابیها در زنجان اطلاعاتی دارد یا نه.

... بدبختانه هیچ‌یك از كسانی كه در جنگ شركت كردند در زنجان نبودند كه من بتوانم از آنها اطلاعاتی راجع به جنگ كسب كنم. من خصوصاً از اینكه نتوانسته‌ام بازماندگان آن جنگ را در زنجان پیدا كنم متأثر شدم. زیرا امیدوار بودم به وسیله آنها، از جزئیات واقعه مطلع گردم و شرح وقایع را در تاریخ بابیها بنویسم. روز چهاردهم نوامبر تمام اوقات من در زنجان صرف این شد كه بازماندگان آن جنگ را پیدا كنم و حتی یك نفر پیدا نشد كه خود در آن جنگ شركت كرده باشد و چون ادامه توقف من در زنجان دیگر فایده نداشت روز دیگر كه پانزدهم نوامبر بود از آنجا حركت كردیم.

بنابراین شما از ابتدا با هدف مطالعه بر روی موضوع بابیت و شورشیهای آنها به ایران آمده‌اید. حتماً خواهید پرسید پس تماس من با غیر از بابیها چه بوده است؟ شما قصد تحقیق روابط آنها با بابیان را داشته‌اید و مثلاً گفته‌اید:

روابط زردشتیها و بابیها با یكدیگر بهتر از روابط هر یك از دو مذهب با مسلمین است.

تماس شما با صوفیها و علی‌اللهی‌ها نیز برای فهم رابطه آنها با بابیها بوده است. نیز مطرح كردن موضوع مسیحیت در حضور بابیان و یا بر عكس، بر همین اساس بوده است. علت سفر شما به جنوب ایران هم برای یافتن بابیها بود چون در تهران كسی را نیافتید. چنانچه گفته‌اید: اما در تهران هر قدر سعی كردم و وسیله به كار انداختم، نتوانستم كه با بابیها تماس حاصل كنم. برخی تماسهای شما با شخصیتهای ایرانی نظیر حاكم یزد از روی اجبار و اكراه بوده است و خودتان مایل به مصاحبت نبوده‌ اید اما پس از ملاقات با بهاییها به دیدار او رفته‌اید چنانچه گفته‌اید:

تازه من از شستشوی خود فراغت حاصل كرده بودم كه حاجی صفر اطلاع داد كه یك مرد زردشتی می‌خواهد مرا ملاقات كند و وقتی آمد، دیدم كه مردی است سالخورده كه عمامه و جامه زرد گبرها را دربر دارد. وی خود را معرفی كرد و معلوم شد كه دستور تیرانداز بزرگ‌ترین رئیس روحانی زردشتیها در یزد است و گفت كه حضرت والا شاهزاده عمادالدوله حكمران یزد وقتی كه مطلع شد كه یك اروپایی وارد شهر شده مرا نزد شما فرستاد كه از ملیت و شغل شما و اینكه برای چه به یزد آمده‌اید سئوال نمایم و بدانم كه اگر دارای مقام رسمی هستید و (متشخص) می‌باشید از طرف حكمران با احترامات لازم مورد پذیرایی قرار بگیرید. گفتم ملیت من انگلیسی است و شغل من جهانگردی می‌باشد و برای دیدن جاهای تازه و تكمیل زبان فارسی به ایران مسافرت كرده‌ام و در خصوص مقام من... به حكمران بگویید من مقام رسمی ندارم و متشخص نیستم و ایشان نباید برای پذیرایی من خود را به زحمت بیندازد و برای من قائل به احترام و تشریفات شوند و بر عكس این من هستم كه احترامات خود را به ایشان تقدیم می‌كنم. دستور زردشتی گفت بسیار خوب ولی اگر مقصود شما تكمیل زبان فارسی بود می‌توانستید كه در تهران و اصفهان و شیراز این زبان را تكمیل كنید...؟ گفتم منظور من از این مسافرت دیدن شهرهای ایران و مخصوصاً شهرهای قدیم آن است... چون دیدم دستور حرف مرا قبول نمی‌كند، یك مرتبه از او پرسیدم كه آیا حرف مرا باور می‌نمایید یا نه؟ دستور در جواب صادقانه گفت نه... بعد از رفتن آنها آدمی از طرف حاجی سید (م) كه من برای او یك توصیه فرستاده بودم آمد و گفت هر وقت كه مایل هستید به ملاقات آبا بیایید و من بی‌درنگ به اتفاق او به راه افتادم و وارد خانه حاجی سید (م) شدیم. دیدم در حدوده ده دوازده نفر از رفقا و منسوبان اطراف او هستند. سید مزبور مرا با محبت پذیرفت و برای من شربت و چای و قلیان آوردند و توصیه‌نامه كه میرزاعلی‌اكبر از شیراز نوشته بود در آن مجلس دست به دست گشت و همه وقتی آن را می‌خواندند تحسین و تمجید می‌كردند زیریا حضار بهایی بودند و میرزاعلی در آن توصیه‌نامه شرح بلیغی راجع به من نوشته و مخصوصاً ذكر كرده بود كه من می‌خواهم راجع به مذهب بهایی اطلاعات كامل كسب كنم...

اما چنانچه در بحث جبهه‌گشایی گفته شد برای دیدن این حاكم رئوف(!) با راهنمایی یك بابی سوار بر اسب با لباس بهاییها، دستور پیر را دنبال اسب خویش به سوی خانه عمادالدوله بردید تا عظمت خود را ثابت كنید؟

حق می‌دهیم كه ابراهیم صفایی بگوید:

فرستادن براون را در راستای شناخت بابی‌گری برای فهم انقلاب مهدی سودانی، انگلستان انجام داده است و برای این كار انگلستان از هر وسیله دیگری نظیر دعوت سیدجمال و پرسش نظریات او ابا نكرده است.

فؤاد فاروقی نیز هدف از مسافرت شما به ایران را از روی كتابتان مشابه این نویسنده یافته و می‌گوید:

ادوارد براون مستشرق بوده است، قبول. محقق بوده است، قبول. در شناساندن ادبیات ایران به اروپاییان فعالیت كرده است، قبول. ولی... مقصود براون از مسافرت به ایران شناختن مذاهب غیرقانونی و مطرود بابی و بهایی بوده است.


خدمات براون به بابی‌ها در سفر به ایران

براون كه شیفته سفر به ایران بود مأمور تحقیقی جامع درباره فرقه بابیت بود كه در آن ایام مسئله حاد سیاسی گشته و دامنه آن به عثمانی و مصر نیز كشیده شده بود. براون با ذره‌بین بابی‌یابی وارد ایران شد و همه جا را در جستجوی یافتن بابیها، حوادث، روابط شخصیتها و اعتقادات آنها گشت و به نظر ما سفرنامه‌اش مختصری از مشروح گزارشی است كه به مقامات سیاسی انگلستان تحویل داده بود و پس از حذف و اضافاتی به نام سفرنامه خود به نام یك سال در میان ایرانیان به چاپ رسانده است. خدماتی كه ایشان در این كتاب به بابیها و بهاییان كرده است عبارتند از:

1. اصلاح برداشتها و نظریات گوبینو در این باره.

2. ثبت و انتشار تاریخ حوادث آنها.

3. بیان اعتقادات آنها در ضمن سفرنامه‌اش به خصوص ریزه‌كاری‌های فراوانی از عقاید آنها را بیان كرده كه گاه حالت تبلغ به خود می‌‌گیرد.

4. با مظلوم‌نماییهایی از آنها زمینه پذیرش حقانیت آنان را در ضمیر ناخودآگاه خواننده فراهم ساخته است.

5. از چهره پاره‌ای از آنها نظیر قره‌العین غبارزدایی كرده او را قهرمان جلوه داده است.

6. چهره علما و بزرگان را ملوث كرده و بدون تحقیق گفته‌های بابی‌ها را علیه آنها در كتاب منعكس كرده است.

شاید خواننده محترم این همه از خودگذشتگی براون درباره این فرقه را از آن رو بداند كه لابد براون خودش بابی یا بهایی بوده است؟ در حالی كه چنین نیست. بر عكس براون گاهی از اعتقادات آنها اظهار تنفر نیز كرده است. براون در هر جلسه‌ای با بابیان و بهاییان بر سر اعتقاداتشان با آنها به مشاجره برخاسته و اغلب آنها را مجاب می‌كند یا پس از اتمام جلسه، خود به جمع‌بندی اعتقادات آنها می‌پردازد و آنها را مردود برمی‌شمارد:

من از این بت‌پرستی یا انسان‌پرستی طوری حیرت‌ كردم كه گفتم پناه بر خدا... خدا نكند كه من به تصور اینكه می‌روم و خدا را می‌بینم به عكره بروم شما هم اكنون شعر مثنوی را خواندید و گفتید (مه ببالا دان نه اندر آب جو) و این گفته اظهار شما را دایر بر این كه (بها) همان خداوند می‌باشد رد می‌كند زیرا ماه در آب جو نیست بلكه در آسمان است. مثنوی می‌خواهد بگوید كه اگر می‌خواهید خداوند را بشناسید از این دنیای مادی كه دنیای صور و حوادث است خارج شوید آنچه را شما در اینجا می‌بینید عكسی است كه در آیینه‌ای افتاده ولی خود عكس در اینجا نیست و احتیاجی هم به آینه ندارد. فتح‌الله به سخن درآمد و گفت حضرت فرنگی ـ تمام این افكار و تصورات كه شما درباره خدا دارید و هكذا تردید و شكی اگر داشته باشید از شماست و شما خالق آن افكار و تردیدها هستید و آنها مخلوق شما می‌باشند و لذا پروردگار آنها هستید...

شیخ ابراهیم گفت كه پیغمبر اسلام اظهار داشت به درستی كه من بشری مثل شما هستم و منظور او از این گفته این بود كه بتواند ما را انسان بكند... شیخ ابراهیم مدتی به همین منوال صحبت كرد و من از حرارتی كه او از خویش نشان می‌داد قدری متحیر و از اظهارات و عقیده او ناراحت بودم اما از حرارتی كه او از خویش نشان می‌داد قدری متحیر و از اظهارات و عقیده او ناراحت بودم اما از فصاحت بیان وی قدری خوشم می‌آید و در حالی كه او مشغول صحبت بود در دل به خویشتن می‌گفتم كه اینها چه می‌گویند و اساس گفته و حرف حساب اینها چیست؟ در اینكه بعضی از اینها ممكن است واقعاً مؤمن بدین خود باشند و با صداقت و فداكاری از آن طرفداری نمایند تردید نیست ولی اگر فراموش نكرده باشم عقیده‌ای كه اینها ابراز می‌كنند آیا همان عقیده كهنه مزدك و المقنع نیست؟... یا اینكه اینها بابی نیستند بلكه... عدم اعتقاد به خداوند را در لفافه اصطلاحات مخصوص پیچانده و خود را با افكار ماوراءالطبیعه مشغول كرده‌اند... وقتی كه غذا صرف شد شیخ ابراهیم دوباره شروع به صحبت كرد ولی این مرتبه صحبت او طوری كفرآمیز بود كه من با نفرت از جا برخاستم و میهمانان هم از جا برخاستند.

بله آقای براون، شما بت‌پرستی و آدم‌پرستی بابیها را دیدید و به آن اعتراف كردید و از آن ناراحت هم شدید ولی باز از آنها ح مایت كردید و برای آن قلم زدید و قدم برداشتید. وای از آن وقت كه شك كنیم، نكند عشق شما به ایران و آن همه نوشته و خدمات ادبی و تاریخ‌نگاری از همین نوع باشد؟ در عین تنفر، فداكاری و عشق ورزیدن؟ و برای چه؟! خدا آگاه‌تر است!


پی‌نوشت‌ها:

1. حائری، عبدالهادی، نخستین رویاروییهای اندیشه‌گران با دو رویه تمدن بورژ.وازی غرب، تهران، امیركبیر، 1376، ص 23.
2. دنیس رایس از دوستان براون در مقدمه‌ای كه بر كتاب یكسال در میان ایرانیان نوشته، او را به طور كامل معرفی كرده است. نیز می‌توانید برای شناخت كامل او به كتاب نفش سیاسی ادوارد براون در ایران، نوشه عباس نصر مراجعه فرمایید.
3. براون، ادوارد گرانویل، یكسال در میان ایرانیان، ترجمه ذبیح‌الله منصوریف تهران، كانون معرفت، صص 7 و بعد.
4. مینویی، مجتبی، نقد حال، تهران، خوارزمی، 1351، ص 400.
5. سفرنامه حاجی پیرزاد، جلد اول، به كوشش حافظ فرمانفرماییان، دانشگاه تهران، 1342، ص 26.
6. یكسال در میان ایرانیان، ص 36.
7. براون، ادوارد، انقلاب ایران، ترجمه احمد پژوه، تهران، كانون معرفت، 1338، صص ب و پ.
8. نقد حال، ص 402.
9. تقی‌زاده، سیدحسن، زندگی طوفانی، به كوشش ایرج افشار، تهران، علمی، 1368، صص 97 تا 99.
10. صدیق، عیسی، یادگار عمر، جلد اول، تهران، دهخدا، 1352، چاپ چهارم، صص 117ـ115.
11. براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، ترجمه فتح‌الله مجتبایی، تهران، مروارید، 1361، صص 10ـ4.
12. یكسال در میان ایرانیان، ص 39.
13. همان. ص 70.
14. همان، ص 312.
15. همان، صص 389 و 440.
16. همان، ص 387.
17. همان، ص 432 به بعد.
18. همان، ص 435 به بعد.
19. شما آقای براون، فصل 16 كتاب خود را كه اختصاص به كرمان دارد این طور آغاز می‌كنید «در هیچ‌یك از شهرهای ایران كه من دیدم نتوانستم به اندازه كرمان آشنا و دوست از هر طبقه با هر نوع روحیه و اخلاق پیدا كنم.» (همان، ص 388) ولی متأسفانه در كرمان تمام وقت در اختیار بابیان و بهاییان و ازلیان بودید و اغلب اوقات را نیز در جلسات جرس و بنگ مشغول تریاك كشیدن و عرق خوردن حتی متهم به صیغه كردن شدید. (ص 418) بنابراین ظلم است كه شما این گونه وقت‌گذرانیها را به نام ایران‌شناسی و ایرانی‌شناسی بنامید.
20. یكسال در میان ایرانیان، صص 41، 40، 37.
21. همان، ص 50.
22. همان، ص 95.
23. همان، صص 39 و 40.
24. همان، ص 49.
25. همان، ص 427.
26. همان، ص 108.
27. همان، ص 111.
28. همان، جاهای مختلف.
29. همان، صص 160 و 161.
30. همان، ص 268.
31. همان، صص 308، 309.
32. همان، ص 310.
33. همان، ص 40.
34. همان، ص 331.
35. به استثنای اشخاص مشهور و معلوم، براون هركسی را كه احتمال جاسوس بودن وی می‌رفت با نام مستعار ذكر می‌كند.
36. یك سال در میان ایرانیان، ص 343.
37. همان، ص 373.
38. همان، ص 371.
39. همان، ص 402.
40. همان.
41. همان، ص 493.
42. همان، صص 163 و 164.
43. قریه (كاتو) بین یزد و بوانات واقع شده بود و ظاهراً اهالی آن زردشتی بوده‌اند.
44. یكسال در میان ایرانیان، ص 324.
45. همان، ص 383.
46. همان، صص 422 و 423.
47. همان، ص 197.
48. همان، ص 428.
49. همان، ص 25.
50. همان، صفحات 300 و 301 و جاهای دیگر.
51. همان، ص 193.
52. همان، ص 418.
53. همان، ص 94.
54. شیراز صحیح است.
55. یكسال در میان ایرانیان، همان، صص 269 و 270.
56. همان، ص 284.
57. براون به دلال بابی می‌گوید: از وقتی كه وارد ایران شده‌ام میل دارم كه بابیها را ملاقات كنم ولی تاكنون نتوانستم كه حتی یك نفر از آنها را ببینم. (یكسال در میان ایرانیان، ص 194).
58. یكسال در میان ایرانیان، صص 149 و 150. ادامه واقعه از این قرار است؛ «مأمورین رفته‌اند یك بابی را دستگیر كنند چون نتوانسته‌اند، گفته‌اند فیلسوف و بابی تفاوتی ندارد و سبزواری را دستگیر كرده‌اند. بعد هم ملاها شهادت می‌دهند كه او بابی نبوده است و نایب‌السلطنه او را آزاد می‌كند و چون خانه‌اش نزدیك سفارت انگلستان بوده است شایع می‌شود كه سفارت انگلستان واسطه شده است.»
59. یكسال در میان ایرانیان.
60. همان، ص 149.
61. رجوع شود به: كتاب آبی، جلد اول، به كوشش احمد بشیری، تهران، نشر نو، 1361، ص 70 .
62. یكسال در میان ایرانیان، ص 72.
63. همان، ص 80.
64. همان، ص 88.
65. همان، ص 355.
66. همان، صص 367ـ364.
67. همان، ص 280 و جاهای دیگر.
68. همان، ص 148.
69. همان، صص 332ـ327 با حذف برخی قسمتها.
70. صفایی، ابراهیم، رهبران مشروطه، انتشارات جاویدان، 1362، ص 16.
71. فاروقی، فؤاد، سیری در سفرنامه‌ها، مطبوعات عطائی، 1361، ص 134.
72. یكسال در میان ایرانیان، صص 442، 443 و 444.




منبع: ایران و استعمار انگلیس ، مجموعه سخنرانیها ، میزگرد و مقالات ، بهار 1388 موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ،
منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 105 - مرداد ماه 1393



 
تعداد بازدید: 903


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: