16 مهر 1393
«علما و انقلاب مشروطیت ایران» عنوان کتابی است که در ارتباط با حوادث مشروطه و جایگاه علما و روحانیون در این حوادث به رشته تحریر درآمده است .
لطفالله آجدانی نویسنده کتاب در سال 1343ه.ش. در شهر آمل متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را ابتدا در تهران وسپس در آمل پی گرفت. وی در سال 69 از دانشگاه تربیت معلم لیسانس و در سال 74 از دانشگاه شهید بهشتی فوقلیسانس تاریخ را اخذ كرد. در طی این سالها آجدانی علاوه بر پرداختن به امور آموزشی در آموزش و پرورش و مؤسسات آموزش عالی، با رسانههای نوشتاری كشور همكاری داشته است و از همین رهگذر در سال 1373 به عنوان رتبه اول دومین جشنواره مطبوعات كشور در گرایش مقالات سیاسی برگزیده شد.نویسنده كتاب «علما و انقلاب مشروطیت ایران» آثار دیگری همچون «روشنفكران ایران در عصر مشروطیت» و «تاریخ تحلیلی انقلاب مشروطیت ایران» را نیز در دست چاپ دارد. آجدانی به عنوان فردی كه حوزه تخصصی مطالعاتی خود را تاریخ اندیشه سیاسی در عصر قاجار برگزیده است مقالاتی را نیز در سمینارهای علمی- پژوهشی از جمله، در اجلاسی كه در این زمینه در سال 78 توسط وزارت امور خارجه برگزار شد، ارائه كرده است.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
نهضت مشروطیت به عنوان نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران، همواره در طول یكصدسال گذشته مورد توجه تاریخ پژوهان ایرانی و خارجی قرار داشته و از زوایای گوناگونی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. در این چارچوب، یكی از بحثهای بسیار مهم و دامنهدار، تعیین حوزه نفوذ و نقش هر یك از اقشار و طبقات اجتماعی در این نهضت بزرگ سیاسی بوده است. علما و روحانیون از یك سو و روشنفكران و تجددگرایان از سوی دیگر، دو طیفی به شمار میآیند كه بیشترین بحثها و نیز مناقشات را به خود اختصاص دادهاند. بدیهی است با توجه به پیچیدگی پدیدههای اجتماعی، هیچگاه امكان نفی كامل سهم یك قشر و رهبریت كامل قشر دیگر وجود نداشته، اما زمینهها، چگونگی، نوع و میزان تأثیرگذاری هر یك از این دو طیف بر نهضت مشروطیت مورد بحث بوده است. آقای لطفالله آجدانی در كتاب «علما و انقلاب مشروطیت ایران»، نگاهی مجدد به این مقوله از طریق تمركز بر نقش فكری و سیاسی روحانیت در این نهضت، داشته است. بدین منظور ایشان بحث خود را از حوزه نظریات فقهی و سیاسی روحانیون دربارة مسائل مهمی مانند ولایت فقیه و شأن، جایگاه و مسئولیت روحانیت در عصر غیبت و نیز چگونگی تنظیم روابط این طبقه با حكومت آغاز مینماید، سپس در ادامه، دیدگاههای علما را در مواجهه با ایده و اندیشه «مشروطیت» بازگو میكند و آنگاه اختلافات نظری و عملی میان روحانیون در مقاطع و مراحل مختلف استقرار مشروطه در كشور بیان میگردد. اختلافات نظری و سیاسی علما و روشنفكران بخش دیگری از این كتاب را تشكیل میدهد و در ادامه نحوه عملكرد شیخفضلالله نوری در قبال مشروطه و هواداران روحانی و غیر روحانی آن مورد مداقه قرار میگیرد. نحوه ارتباط و تعامل علما و روحانیون با اندیشه آزادیخواهی و نیز اصلاحات دینی از جمله موضوعات دیگری است كه آقای آجدانی در كتاب خویش به آنها پرداخته است.به طور كلی باید گفت تلاش نویسنده محترم در فصلبندی موضوعی كتاب و نیز گردآوری مستندات لازم برای ارائه مطالب هرفصل، قابل توجه و تقدیر است و اطلاعاتی كلی از اوضاع و احوال فكری، سیاسی و اجتماعی دوران مشروطه به مخاطبان میدهد.چالش میان تجدد و سنت از موضوعات محوری كتاب حاضر است كه البته نه تنها در این كتاب بلكه در بسیاری از مكتوبات و تحلیلها درباره نهضت مشروطیت، به آن پرداخته شده و دو طیف از نیروهای فعال در این حركت، علما و روشنفكران، در قالب سنتگرایان و تجددگرایان مورد توجه قرار گرفتهاند. فارغ از هر تحلیل و تفسیر دیگری، اصولاً اینگونه نامگذاری و عنوانبندی، فینفسه دارای بار ارزشی و روانی خاصی است كه بر ذهنیت خوانندگان تأثیر میگذارد. به طور طبیعی تجدد، مدرنیته و نوگرایی مفاهیم و قالبهاییاند كه حكایت از پیشرفت و توسعه دارند و لذا مقبول و مطبوع طبع قرار میگیرند. از سوی دیگر، سنتگرایی و آحاد و گروهها و اقشار منتسب به این امر، لاجرم با خود مفاهیمی از قبیل كهنگی، ایستایی، واپسگرایی و مقاومت در برابر پیشرفت را حمل میكنند و طبیعتاً واكنشی منفی را در مخاطبان دامن میزنند؛ به این ترتیب در تحلیل نهضت مشروطه، از همان ابتدا این عنوانبندی كلیشهای، به ذهنیت مخاطبان جهتی خاص میدهد و امكان قضاوت بدون پیشداوری را از آنها سلب میكند. بنابراین هنگامی كه در مقدمه كتاب میآید: «تكاپوی جامعه ایرانی برای آزادیخواهی و تجدد طلبی، و چالش سنت و تجدد مهمترین ویژگی عصر مشروطیت ایران بود... شناخت هرچه صحیحتر و نقد چگونگی و چرایی مواضع فكری و عملكرد علما در عصر مشروطیت ایران، از آن رو كه مهمترین رهبران سنتی جامعهی ایرانی در برابر تفكر جدید و فعالیتهای تجددطلبانه در عصر مشروطیت، و ماهیت و چگونگی تداوم اندیشهی سیاسی سنتی در میان گروهی از علما و تحول اندیشهی سیاسی سنتی در میان گروهی دیگر از علما را نشان میدهد، از اهمیت فراوانی برخوردار است.» (ص7) در واقع از همان ابتدا روحانیت به عنوان حافظ سنت، در موضعی قرار میگیرد كه حداكثر تلاش و دستاورد آن، دفاع از خود در برابر سیل اتهامات خواهد بود.بر این اساس، اولین نكتهای كه باید در مطالعه متون مربوط به مشروطیت مورد توجه قرار داد، مراقبت از ذهن به منظور عدم تأثیرپذیری آگاهانه یا ناخودآگاه از دو عنوان سنت و تجدد است. واقعیت آن است كه هیچیك از این دو عنوان را نمیتوان به طور كلی مردود یا بالعكس صددرصد پذیرفتنی و مقبول دانست. آنچه باید صورت گیرد، یافتن و جداكردن نكات مثبت و منفی، و مفید و مضر در هر یك از این دو مقوله است. طبعاً با همین نوع نگاه، میتوان و باید به بررسی افكار، مواضع و عملكردهای پیروان سنت و تجدد پرداخت. نكته قابل توجه در مورد كتاب «علما و انقلاب مشروطیت ایران» آن است كه اگرچه نویسنده در ابتدا چالش میان این دو را مطرح میسازد، اما در ادامه تلاش میكند تا نقاط قوت و ضعف هر یك از این دو جریان را بیان و حتیالمقدور از شكلگیری ذهنیت مطلقنگر درباره آنها جلوگیری كند. در عین حال نكتهای كه نویسنده محترم تأكید چند بارهای بر آن داشته و یك ضعف اساسی و شاید مهمترین ضعف علما و روحانیون در جریان نهضت مشروطه به حساب میآورد، بویژه آن بخش از روحانیت كه موضعی سرسختانه در مقابل جریان غربگرا داشتند و مشروطة مورد نظر آنها را رد میكردند، این است كه این طیف از علما قادر به ارائه طرح و مدل جایگزینی برای آن نوع مشروطیت نبودند و به همین دلیل نیز حداكثر كارآمدی آنها در مسیر سلب و نفی بوده است: «ضعف علما در ارائهی طرح و برنامه مشخص و كارآمد برای جایگزینی آن چه كه در نفیاش میكوشیدند و ناتوانی آنان برای ارائهی تصویر روشن از كمال مطلوب خویش كه هرگز از یك طرح كلی فراتر نرفت، ویژگی مشتركی بود كه با درجات متفاوتی هر دو گروه از علمای مشروطهطلب و مشروطهی مشروعهخواه را در برگرفته بود. ضعف و ناتوانی علمای دینی مخالف حكومت استبدادی مطلقه در حوزهی اندیشه و برنامهی سیاسی برای تداوم هدایت و رهبری نهضت از یك سو و ضرورت اجتنابناپذیر ارائهی برنامهی سیاسی جایگزین و كارآمد در نیل به تغییرات و اصلاحات سیاسی و اجتماعی از سوی دیگر، دو عامل مهمی بودند كه به تدریج زمینهی نفوذ و بسط هر چه بیشتر اندیشه و برنامههای سیاسی منورالفكران دموكراسی طلب را كه در مقایسه با علما از آمادگی بیشتری برای ارائهی برنامههای اصلاحی و نوگرایانه برخوردار بودند، فراهم آورد.» (ص148)برای ارزیابی این اظهارنظر باید به جوانب مختلف این مسئله نیز نگریست تا بتوان قضاوت بهتری داشت. بدین منظور ابتدا به طرح یك سؤال میپردازیم: آیا «منورالفكران دموكراسی طلب»، آنگونه كه در اینجا بیان شده است، واقعاً طرح و برنامه اصلاحی و نوگرایانهای بر اساس اندیشه و دیدگاه خود تدوین و تنظیم كرده و در مقابل، روحانیت و علما در تهیه یك برنامه و طرح برای حكومت، ناكام مانده بودند؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت اگرچه روشنفكران، علیالظاهر دارای طرح و برنامهای بودند، اما این برنامه عمدتاً ترجمه و اقتباسی از الگوهای سیاسی و حكومتی غربی بود. به عبارت دیگر، روشنفكران و مشروطهطلبان غربگرا در این برهه، نقش یك مترجم را در انتقال نظریات و شیوهها و مدلهای سیاسی به داخل كشور ایفا میكردند، حال آن كه علمای مشروطهخواه و نیز مشروطه مشروعهخواه، براساس آموزههای دینی و نیز تكلیف و مسئولیتی كه بر دوش خود احساس میكردند، به هیچ رو در صدد الگو برداری صرف از غرب نبودند. لذا پرواضح است كه طیف نخست كاری سهل و طیف اخیر كاری بس مشكل را در پیش رو داشتند، اما با این حال نگاهی به واقعیات حاكی از آن است كه این طیف توانسته است در چنین راه صعب و دشواری نیز گامهای قابل توجهی بردارد: «وقتی از رسائل دوره مشروطیت بحث میكنیم آن چیزی كه مسلم است حدود هشتاد رساله سیاسی است كه در دهه اول مشروطه نوشته شده است كه از این رسائل قسمت اعظم آن تألیف علمای دینی و یا از مردم عادی كوچه و بازار بوده است و اكثر رسالههای اقتباسگونه و ترجمه شده از ناحیه كسانی نوشته شده كه غربگرا و در جبهه تجددخواهان قرار داشتهاند؛ البته در این گروه هم رسائل تألیف شده وجود دارد ولی درصد كمتری نسبت به شریعت خواهان در این قسمت مشاهده میشود.» (موسی نجفی، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران، نشر مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1379، صص94-92)البته جدای از این مسئله نمیتوان منكر این واقعیت شد كه میزان حساسیتها و نوع مصلحتاندیشیها در میان تمامی علما، یكسان نبود و در برهههای مختلف میتوان اختلافنظرهایی را میان آنها در رابطه با مشروطیت و اوضاع و احوال حاكم بر آن مشاهده كرد، اما همانگونه كه نویسنده محترم نیز اشاره دارد برای روحانیت، اسلام به عنوان ملاك و معیار اصلی مطرح بود و هر عامل و مسئله دیگری، در ارتباط با آن مورد ارزیابی و سنجش قرار میگرفت. به همین دلیل اگرچه علمایی مانند آخوندخراسانی، ملاعبدالله مازندرانی، علامه نائینی و آیتالله طباطبایی و بهبهانی پس از چندی با شیخفضلالله نوری، دچار اختلاف نظر میشوند و ظاهراً در تقابل با یكدیگر قرار میگیرند، اما از آنجا كه هدف این طیف از علما از مشروطهخواهی جز استقلال میهن، مبارزه با استبداد داخلی، رویارویی با استعمار خارجی و در نهایت تعظیم و تقویم بنیانهای اسلام در كشور نبود، لذا با مشاهده انحرافات و كجرویها و سپس مفسدههای انجمنها، گروهها، روشنفكران و سیاستمدارانی كه عنوان مشروطهخواه را برخود داشتند، دچار نگرانیهای شدید و دلسردی و افسردگی خاطر گردیده و به موضعگیری در قبال مشروطه موجود و مشروطه خواهان در صحنه پرداختهاند. در واقع آنگونه اختلافات، ناشی از تفاوت معیار نزد آنها نبود بلكه به نوع تفسیر و تحلیل هر یك از آنها از مشروطیت و نیز چگونگی مصلحتاندیشی درباره مقتضیات روز باز میگشت.به عنوان نمونه علامه محمدحسین نائینی كه آقای آجدانی از وی به عنوان «بزرگترین تئوریسین علمای مشروطهطلب» نام میبرد (ص45) در توجیه و تفسیر نظام مشروطیت به گونهای سخن میگوید كه محوریت اسلام و سنجش مشروطیت با این محور و معیار، كاملاً از سخنان او هویداست: «رژیم استبدادی سهگونه غصب و ظلم را كه عبارتند از «اغتصاب رداء كبریائی عز اسمه و ظلم به ساحت احدیت»؛ «اغتصاب مقام ولایت و ظلم به ناحیه مقدسه امامت» و نیز «اغتصاب رقاب و بلاد و ظلم درباره عباد» در بر دارد. در حالی كه در نظام مشروطهی پارلمانی ظلم و اغتصاب «فقط به مقام مقدس امامت راجع و از آن دو ظلم و غصب دیگر خالی است.» لذا ناگریز باید آن نوع حكومت كه با ظلم و غصب كمتری همراه باشد- یعنی سلطنت مشروطه- را پذیرفت. سپس نائینی میافزاید كه حتی هرگاه در نظام مشروطهی پارلمانی حاكم، كه حكومت وی در جامعه به منزلهی متولی یك موقوفه است، از یكی از مجتهدان كسب اجازه كند، تولیت وی «لباس مشروعیت هم میتواند پوشیده و از اغتصاب و ظلم به مقام امامت و ولایت هم به وسیلهی اذن مذكور خارج تواند شد.» (ص46)با توجه به این اظهارات میتوان دریافت كه علما و روحانیون، همزمان میبایست سه مسئله «اسلام»، «حكومت استبدادی موجود» و «مشروطیت» را مورد توجه و دقت قرار میدادند و پس از یافتن نقطه تعادل میان آنها به عنوان «حد مقدور»، برای تحقق و سپس محافظت از آن تلاش میكردند. این در حالی بود كه روشنفكران غربگرا یا حتی روحانیون و اشخاص مسلمانی كه تعبد یا توجه لازم را به حفظ و رعایت موازین اسلامی نداشتند، صرفاً با چشم دوختن به مشروطیت از نوع غربی آن، كار بسیار سهل و سادهای را پیش رو داشتند. بنابراین «مشروطیت» اگرچه یك اشتراك لفظی میان منورالفكران و علما به حساب میآمد، اما درباره آن اشتراك معنایی كامل بین این دو طیف از مشروطهخواهان وجود نداشت.آقای آجدانی با بیان این كه «نیك اندیشیدن در آرای علمای دینی مشروطهطلب نشان میدهد كه فهم و تفسیری كه آنان از مشروطیت به دست دادهاند، پیوند نزدیكی با مفهوم واقعی مشروطیت در یك چارچوب دمكراتیك آن برقرار نمیسازد» (ص55) این تفاوت دیدگاه میان علما و روشنفكران را به نقص و نقصان آگاهی و فهم روحانیت از مشروطیت، تعبیر میكند، كما این كه در جای دیگری به صراحت عنوان میدارد: «تمایل و علاقه [سیدمحمد] طباطبایی به استقرار نظام مشروطیت، هر چند هم سابقهی طولانی داشته باشد، الزاماً آگاهی بسنده او به ماهیت و مبانی واقعی نظام مشروطیتی را كه وی به آن دلبستگی نشان میداد، اثبات نمیكند.» (ص56) اما مسئله اینجاست كه علمای مشروطهطلب اساساً دنبال مشروطیتی با ماهیت و محتوای غربی نبودند. به عبارت دیگر، روحانیت به عنوان قشری كه در كلیت خود- فارغ از برخی جزئیات و استثنائات- مدافع تودههای مردم در مقابل حكومتهای استبدادی و حاكمان ظالم بوده است، در جریان نهضت مشروطیت بخوبی از آنچه در پی كسب و استقرار آن بود، آگاهی داشت و اتفاقاً همین آگاهی و هوشیاری باعث میشد نیروهای غربگرا و بیتعهد به اسلام، برای پیشبرد مقاصد خود، راهها و شیوههای اصولی و منطقی را به كنار گذارده و دست به كار ترفندها و روشهای غیر متعارف و حیلهگرانه شوند و از طریق فضاسازیها، شانتاژها و اعمال فشارهای تبلیغاتی و روانی، سعی در عقب نشاندن علما از مواضع اصولی خود داشته باشند. آقای آجدانی خود به دفعات، این واقعیت را مورد اشاره قرار داده است: «روشنفكران به موازات تلاش خود برای فراهم كردن زمینههای لازم جهت افزایش مطالبات سیاسی مخالفان حكومت از درخواست تأسیس عدالتخانه به درخواست استقرار نظام مشروطیت پارلمانی، همچنین تلاش فراوانی كردند تا شرایطی به وجود آید كه در آن، احساسات عمومی را علیه علما تحریك و زمینه را برای پذیرفتن تدریجی رهبری منورالفكران از سوی مردم و علمای دینی مخالف حكومت فراهم كنند. جریان روشنفكری و تجددطلبان با رعایت اصل مخفیكاری با انتشار اعلامیهها و شبنامهها، علمای مخالف حكومت و دربار را به فساد مالی، رشوهخواری و سازش با حكومت استبدادی متهم میكردند و به این طریق احساسات عمومی را بر ضد علما برمیانگیختند. هدف سیاسی فشار بر علما آن بود كه آنان را به انجام خواستههای خود مجبور كنند.» (ص116) و در این راستا، حتی از تهدید به قتل علما نیز خودداری نمیشد: «بنا به گزارش مخبر همایون و نیز گزارش مشابهای از سوی ابوالحسن بزرگ امید، بهبهانی كه در آغاز سخت با اصل هشتم مخالفت میكرد، زمانی به تصویب آن تن داد كه از سوی بعضی عوامل وابسته به محافل روشنفكری و از آن جمله سلطان محمود میرزا یكی از تحصیلكردگان دارالفنون، به قتل تهدید شده بود.» (ص121)بكارگیری چنین شیوههایی تحت عنوان تلاش برای دستیابی به «مشروطیت» و دموكراسی، حاكی از چه واقعیتی در آن دوران است؟ آیا میتوان با بهرهگیری از روشهای غیراخلاقی و حاكم ساختن جو ارعاب و شانتاژ و ترور، به مشروطه، آزادی و دموكراسی دست یافت و آیا بر نیروها و انجمنها و گروههایی كه دست به چنین اقداماتی میزدند میتوان نام و عنوان مشروطهخواه واقعی را بار كرد؟ «در تداوم سیاست و اقدامات مجامع مخفی و بعضی از روشنفكران مشروطهطلب به منظور تحت فشار قرار دادن علما، دو تن از اعضای انجمن ملی به نامهای ملكالمتكلمین و نصرتالسلطان طی ملاقاتی با طباطبایی و بهبهانی و سایر علمای متحصن در زاویهی عبدالعظیم، اعلامیهای را كه قبلاً به وسیله خود ملكالمتكلمین نوشته شده بود و در طی آن علمای مخالف حكومت به رشوهخواری و سازش با عینالدوله متهم شده بودند، به آنان نشان دادند. سپس ملكالمتكلمین در برابر چارهجویی علما برای اثبات برائت خود و رفع اتهام كذب سازش با دولت، به آنان خاطرنشان ساخت كه باید «از شاه برقراری مجلس منتخبین ملت و حكومت مشروطیت را بخواهید.» (ص69)این روشها اگرچه بظاهر برای استقرار مشروطه در كشور به كار گرفته میشد، اما در بطن خود نطفه استبداد جدیدی را میپروراند كه در مقاطع بعدی به صورت یك سد و مانع بزرگ برای پیشرفت مشروطیت مبتنی بر فرهنگ دینی و ملی و مقتضیات كشور، جلوهگر شد و دورانی از بیثباتی سیاسی، درگیری، ناامنی و ركود شدید اقتصادی را بر ایران حاكم ساخت. به عنوان نمونه، همانگونه كه آقای آجدانی نیز خاطرنشان ساخته است پس از آن كه سرانجام میان شیخفضلالله نوری و نمایندگان مجلس توافقی حاصل شد و دو طرف، متعهد به رعایت آن شدند، اگر این نمایندگان و نیروهای مشروطهخواه به تعهد خود پایبند مانده بودند و آن را نقض نمیكردند، شاید هیچگاه اتفاقات تلخی كه شاهد آن بودیم، روی نمیداد، اما از آنجا كه روحیه استیلاجویی و خوی استبداد به مرور بر این نیروها حاكم شده بود و قصد داشتند تا صرفاً آنچه را كه خود میخواهند و میپسندند حاكم سازند، لذا عهدشكنی كردند و سیر وقایع به سمت وسویی رفت كه جز خسران و خسارت برای ملت ایران، در بر نداشت: «همانگونه كه در گزارشی از كسروی آمده است، نباید از نظر دور داشت كه «پس از گفتگوهایی كه درباره ناسازگار نبودن قانونهای مجلس با شریعت به میان آمد، و دو سید [طباطبایی و بهبهانی] نویدهایی در این باره دادند، حاجی شیخفضلالله نیز نوید داد كه دیگر دشمنی با مجلس نكند و مردم را بر سر خود گرد نیاورد و چادری بلند نكند.» و لاجرم هنگامی كه شیخ فضلالله مشروطهخواهان را به تعهدی كه كرده بودند پایبند نیافت، در اعتراض به آن در زاویه عبدالعظیم تحصن كرد.» (ص84)نگاهی به مقوله آزادی و كشمكشهایی كه در آن دوران بر سر این مسئله بین غربگرایان و اسلامگرایان صورت گرفت نیز در تبیین واقعیتها در این برهه حساس از حیات سیاسی كشورمان، بسیار مؤثر خواهد بود. به نوشته آقای آجدانی «در تلقی سنتی آزادیخواهان عصر مشروطیت ایران، بدون توجه به موافقت یا مخالفت آنان با مشروطیت، مفهوم رایج از آزادی و مصادیق آن به طور عمده محدود بود به دو اصل ضرورت رهایی از ظلم و استبداد حكومتهای داخلی و ضرورت رهایی از سلطهجوییهای قدرتهای خارجی در ایران، با هدف حفظ بیضهی اسلام و مصالح مسلمین.» (ص161) مسلماً پیگیری مبارزه برای دستیابی به آزادی براساس دو اصل رهایی از استبداد داخلی و استعمار خارجی، البته در چارچوبهای مشخص نظری و عملی، میتوانست دستاورد بسیار گرانبهایی برای مردم ایران داشته باشد، اما دستمایه شدن مفهوم آزادی و نیز مفاهیمی از قبیل مساوات، برابری و برادری توسط نیروهای غربگرا و دامن زدن به هرج و مرج و دمیدن در كوره احساسات و هیجانات و سرازیر شدن سیل اتهامات و فحاشیها و دشنامها در روزنامهها و اطلاعیهها و شبنامهها، باعث شد تا اهداف اصلی و اساسی آزادیخواهی در زیر انبوهی از این مسائل گم و از دسترس خارج شوند؛ به این ترتیب زمینهای آماده گردید تا این بار استبداد داخلی و استعمار خارجی در كالبد یك شخص جمع شوند و در قالب حكومت رضاخانی، خشنترین و غیرانسانیترین چهره خود را به نمایش گذارند. اتفاقاً نكته جالب اینجاست كه غالب نیروهای به اصطلاح آزادیخواه غربگرا و در رأس همه آنها سیدحسن تقیزاده، به صورت عوامل سرسپرده چنین دستگاه حكومتی درآمدند و سعی و تلاش بسیاری برای تثبیت هرچه بیشتر استبداد داخلی و استعمار خارجی، كردند. البته ناگفته نماند كه تقیزاده در اوج فعالیتهای خود تحت عنوان زیبای آزادیخواهی و مشروطهطلبی نیز به گونهای عمل میكند كه دقیقاً برخلاف چنین شعارها و ظواهری است: «تقیزاده در تاریخ سیاسی این دوره، در دست داشتن در دو قتل مهم سیاسی، یا آگاهی داشتن از مقدمات این قتلها، متهم است. یكی در قتل امینالسلطان و دیگری در قتل سیدعبدالله بهبهانی، او در هر دو مورد خود را مبرا و بیگناه میداند و بارها مؤكداً گفته است كه هیچ نوع آگاهی هم از ماجرای این قتلها از پیش نداشته است... مدارك، شواهد و قرائن بسیاری در دست است كه او به عنوان نمایندهی مجلس، هم با حیدرخان عمواوغلی و هم با اجتماعیون عامیون چه در ایران و چه در قفقاز، در ارتباط نزدیك بوده است و نمیتوانسته است از تصمیمات، دیدگاهها و اقدامات سیاسی آنها آنگونه كه خود میگوید بیخبر بوده باشد.» (ماشاءالله آجودانی، مشروطهی ایرانی، نشر اختران، 1382، صص105-104)بیان این موارد، مسلماً به معنای نادیده انگاشتن نقصها و نقصانهای موجود در نحوه عملكرد علما و روحانیون از هر دو طیف «مشروطهخواه» و «مشروطه مشروعهخواه» نیست. نخستین اشكال و ایراد وارد بر آنها عدم حفظ وحدت نظر و رویه در بین خود در طول مسیر است تا جایی كه در برههای از زمان كاملاً روبروی یكدیگر قرار گرفتند و متأسفانه فتاوایی از سوی آخوند خراسانی و ملاعبدالله مازندرانی در رد و نفی شیخفضلالله صادر گشت. چه بسا اگر چنین نظرات و فتاوایی نبود، نیروهای غربگرای مشروطهخواه بسادگی قادر به اعدام شیخفضلالله نمیشدند. اشكال دیگر را باید بیتوجهی علما و روحانیون به دستهای اختلافافكن پنهانی دانست كه از سوی نیروهای غربگرا مدیریت و هدایت میشدند. نمونهای از این قضایا را میتوان در نجف اشرف و شعلهور ساختن آتش اختلاف و كینه میان علمای طراز اول مقیم این شهر و نیز پیروان و طرفداران آنها مشاهده كرد. گزارشی كه علامه شهرستانی از شاگردان و پیروان آخوند خراسانی در این باره نگاشته، گویای بسیاری از مسائل است: «در خلال سال 1325 ه.ق درگیری بسیار شدیدی... شروع شد و دشمنی كه به نهایت وحشیگری از اذیت رساندن عوام نسبت به برادران و گروه ما رسید و این مبتنی بر اندیشهای عامیانه بود كه ما را خواهان نوعی آزادی میكرد كه ضد دین است و چه بسیار كسانی كه آنها برسرشان زدند (ضرب و جرح و احیاناً قتل) و من بر این باورم كه برخی از شیاطین آنها كاری زشت و بد كردند، به این شكل كه اعلامیهای بر دیوارها نصب و منتشر كردند كه در آن دستی كشیدند كه ششلول داشت و آنها در آن اعلامیه سید [كاظم] یزدی یكی از علما را مخاطب قرار داده و او را سوگند دادند كه به نظر مردان مشروطهخواه برگردد، وگرنه او را میكشند. این اعلامیه اثر بدی در روان عوام داشت و یاری آنها نسبت به یك گروه بیشتر و عواطف آنها برانگیخته شد و اندیشیدند كه آنها مجرمان و گنهكارانی هستند كه میخواهند پسر رسول خدا (ص) را بكشند... و دشمنی بین دانشمندان و عوام به شكلی خطرناك گردید و نجف چون پارچههای شلعهور و افروخته شد.» (موسی نجفی، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران، 94-92)نكته دیگری كه باید به آن اشاره كرد نوع رفتار و عملكرد شیخ فضلالله نوری پس از جدا ساختن مسیرش از علمای مشروطهخواه است. درست است كه شیخفضلالله با تیزبینی و درایت خود، بخوبی و روشنی خطوط انحرافی را در افكار و نظریات و روشهای مشروطهطلبان غربگرا تشخیص میداد و نمیتوانست آنها را بپذیرد، همچنین در پیمان شكنیها، تهمتزنیها و جوسازیهای این طیف از مشروطهخواهان نیز جای بحثی وجود ندارد، اما قرار گرفتن شیخفضلالله در كنار حكومت استبدادی محمدعلی شاه به هر عذر و بهانه و دلیلی كه باشد، قابل پذیرش نیست. البته همانگونه كه آقای آجدانی در فصل پنجم از این كتاب توضیح داده است، بسیاری از اتهاماتی كه به شیخفضلالله در این باره زده شد و امیال و مقاصد دنیوی، علت اینگونه موضعگیری وی قلمداد گردیده، جز جعلیات و اكاذیب نیست، اما به هر حال شیخفضلالله با سوق یافتن به سمت دربار، راه صحیحی را برای مقاومت در برابر جریان غربگرا و دور افتاده از اسلام انتخاب نكرد.در طرف مقابل، علمای مشروطهطلب نیز توجه كافی و لازم را به طیف نیروهای غربگرای مشروطهخواه نداشتند. این در حالی بود كه علاوه بر هشدارها و انذارهای شیخفضلالله، نحوه عملكرد انجمنهای مخفی، احزاب و گروههای علنی و روزنامهها جملگی حكایت از انحرافات فكری و روشی صحنهگردانان سیاست مشروطهخواهی و آزادیطلبی غربی داشت. در چنین اوضاع و احوالی، علمای مشروطهخواه به جای آن كه یكسره به هدف و غایت این حركت یعنی استقرار مشروطه و رهایی از استبداد داخلی و استعمار خارجی از نگاه خود بنگرند، میبایست به مسیر و ابزارها و شیوههای مورد استفاده برای رسیدن به آن غایت نیز توجه كافی میكردند. چه بسا اگر چنین توجهی صورت گرفته بود و موضعی نرمتر و همدلانهتر و متحدتر با شیخفضلالله را در پیش میگرفتند، قادر به تشكیل جبههای متحد و معتدل میشدند كه پشیمانیها و سرخوردگیهای بعدی را در پی نداشت. متأسفانه بیتوجهی در این زمینه باعث شد تا سیدعبدالله بهبهانی، جان خود را بر سر این راه بگذارد، سیدمحمدطباطبایی به گوشه انزوا رانده شود، علمای مشروطهخواه نجف پس از تهدیدات جانی، افسرده و سرخورده شوند و در نهایت، آخوند خراسانی نیز به طرز مشكوكی، دارفانی را وداع گوید. در اینجا مناسب است به دو نامه، یكی به امضای مشترك آخوند خراسانی و ملاعبدالله مازندرانی و دیگری فقط به امضای مازندارانی، اشاره شود كه در آن میتوان فرجام ماجرای مشروطیت را از نگاه این دو روحانی بزرگ مشروطهخواه به وضوح مشاهده كرد. در بخشی از نامه اول كه به تاریخ 29 جمادیالثانی 1328 ه.ق نگاشته شده، آمده است: «البته بدیهی است، تمام زحمات و مجاهدات علما و امراء و سرداران عظام ملی و مجاهدین دین پرست وطنخواه، و طبقات ملت ایران در استقرار اساس قویم مشروطیت و این همه بذل نفوذ و اموال در تحصیل این سرمایه سعادت، برای حفظ دین و احیای وطن اسلامی و آبادانی مملكت و ترقی ملت و اجرای احكام و قوانین مذهب و سد ابواب حیف و میل در مالیه و صرف آن در قوای نظامیه و سایر مصالح مملكتی و قطع مواد تعدی و تحمیل چند نفر نفسپرست خودخواه خود رأی بود، نه از برای این كه به جای اشخاص آن اداره استبدادیه، كه هر چه بود، باز لفظ دین مذهبی بر زبان داشت، یك اداره استبدادیه دیگری از مواد فاسده مملكت به اسم مشروطیت یا طرفداری كاركنان و نحوذالك، همدست شوند و همدیگر را در جمیع ادارات داخل و به جای تشكیل قوای حربیه نظامی كه اهم تكالیف فوریه و مایه نجات مملكت از مهالك و قطع تشبثات اجانب است، به تكثیر ادارات مضره و توسیع دوائر مفسده و صرف مالیه مملكت در این مصارف بپردازید. معاشهای خطیره از مال ملت مظلومه درباره همدیگر برقرار و در عوض اجرای تمدن اسلامی كه به اتفاق تمام عقلای عالم، وسیله منحصره حفظ این مملكت و جامعه وحید این ملت است، علناً به ضدیت مذهب و اعدام جامعه ملیت، همت گمارند و در هتك نوامیس دینیه و اشاعه منكرات اسلامیه از بذل مجهود فروگذاری نكنند...» (مجله تاریخ معاصر ایران، ویژهنامه نهضت مشروطیت ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ ایران، سال سوم، شماره 10، صص244-241)در نامه دیگری كه چندی بعد توسط ملاعبدالله مازندرانی نگاشته شده است نیز میخوانیم: «... مادامی كه اداره استبدادیه سابقه طرف بود این اختلاف مقصد بروزی نداشت. پس از انهدام آن اداره ملعونه تباین مقصد علنی شد. ماها ایستادیم كه اساس را صحیح و شالوده را بر قوایم مذهبی كه ابدالدهر خلل ناپذیر است استوار داریم. آنها هم در مقام تحصیل مراودات خودشان به تمام قوا برآمدند. هر چه التماس كردیم كه «ان لمیكن دین و كنتم لاتخافون المعاد»، برای حفظ دنیای خودتان هم اگر واقعاً مشروطهخواه و وطن خواهید، مشروطیت ایران جز بر اساس قویم مذهبی ممكن نیست استوار و پایدار بماند، به خرج نرفت. وجود قشون همسایه را هم در مملكت اسباب كار خود دانسته، اسباب بقا را فراهم و به كمال سرعت و فعالیت در مقام اجراء مقاصد خود برآمدند.دوم این كه چون مانع از پیشرفت مقاصدشان را فیالحقیقه ما دو نفر یعنی حضرتحجهالاسلام آقای آیتالله خراسانی دامظله و حقیر منحصر دانستند از انجمن سری طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگیری كردیم. لهذا انجمن سری مذكور كه مركز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائیه لعنهمالله هم محققاً در آن انجمن عضویت دارند و هكذا ارامنه و یك دسته دیگر مسلمان صورتان غیرمقید به احكام اسلام كه از مسلك فاسده فرنگیان تقلید كردهاند هم داخل هستند. از انجمن سری مذكور به شعبهای كه در نجف اشرف و غیره دارند رأی درآمده كه نفوذ ما دو نفر تا حالا كه استبداد در مقابل بود نافع و از این به بعد مضر است، باید در سلب این نفوذ بكوشند و مجالس سریه خبر داریم در نجف اشرف منعقد گردید... حالا كه مطلب بالا گرفت مكاتیبی به غیر اسباب عادیه به دست آمده كه برجانمان هم خائف و چه ابتلاها داریم. از یك طرف شكایات بلاد از صدمات و تعدیات و اشاعه منكرات و خرابی ادارات، شب و روزی برایمان نگذارده. از طرف دیگر متصل به اصلاح خرابی مركز مشغول و یك ثلمه را اگر سد كنیم هزار خرابی از جاهای دیگر پدید و واقعاً خسته و درمانده شده و برجان خودمان هم خائفیم...» (فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال سوم، شماره 10، صص 247-245) همچنین مضمون تلگرافی از ایشان در سال 1327 ه.ق به مجلس شورای اسلامی دوره دوم مبنی بر این كه: «امروز استبداد فردی به استبداد مركبه تبدیل شده است.» (موسی نجفی، همان، ص108) گویای حقایق بسیاری است.بنابراین جای شكی نیست كه روحانیت مشروطه خواه اگرچه در ابتدای این حركت و نهضت به صورت متحد و یكپارچه و به عنوان مؤثرترین نیرو و عامل، پای در این مسیر نهاد و در مقاطع اولیه نیز توانست موفقیتهای قابل توجهی كسب كند، اما به دلیل عدم توجه كافی به ضروریات و مقتضیات چنین حركتی، قادر به حفظ موقعیت خود در این عرصه نشد و غربگرایان با روشها و ترفندهای خاص توانستند سكانداری این نهضت را به دست گیرند و آن را از مسیر منطبق با منافع ملی ایرانیان خارج سازند.نكته جالب اینجاست كه فضای مذهبی جامعه و شأن و جایگاه علمای دینی در آن، به گونهای بود كه حتی روشنفكر غربگرایی مانند میرزا ملكم خان نیز پس از چندی به این نتیجه مسلم میرسد كه جز با تكیه بر نیروی روحانیت و تلاش برای ایجاد انطباق و هماهنگی میان آراء و اندیشههای غربی با اسلام در افكار عمومی، راه به جایی نخواهد برد و در این راه چنان راه افراط را میپیماید كه آقای لطفالله آجدانی، وی را در زمره «روشنفكران دیندار» معرفی میكند: «روشنفكران عصر مشروطیت برپایهی چگونگی تلقی آنان از دین و روحانیت به دو گروه اصلی روشنفكران دین ستیز و روشنفكران دیندار تقسیم شده بودند. میرزا فتحعلی آخوندزاده را میتوان مهمترین نمایندهی فكری روشنفكران ضد دین و میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی و با تفاوتهایی چند، شخصیتهایی چون میرزاملكم خان، میرزا یوسفخان مستشارالدوله و میرزا آقاخان كرمانی را میتوان برجستهترین نمایندگان فكری روشنفكران دیندار ایرانی در عصر مشروطیت به شمار آورد.» (ص107)این نكته پرواضح است كه میرزاملكمخان به لحاظ اعتقادات قلبی، گرایشی به اسلام نداشت و نگاه وی به دین صرفاً نگاهی ابزاری و فرصتطلبانه بود، كما این كه آقای آجدانی نیز اندكی پس از بیان اولیه خود درباره میرزاملكمخان، این واقعیت را مورد تأكید قرار میدهد: «ملكمخان به رغم انتقاداتی كه به روحانیت و برخی كاركردهای دینی در جامعهی ایران داشت، مصلحتاندیشانه و البته در چارچوب ابزار انگاری دینی، با اجتناب از خشونت فكری علیه دین و روحانیت، سعی كرد تا با تقلیل مفاهیم مدرنی چون مشروطیت و دموكراسی و همانند سازیهای آن مفاهیم با آموزههای دینی و احكام شرعی، بین عقلانیت و علم دنیوی از یك سو و آموزههای دینی و شرعی از سوی دیگر، آشتی برقرار كند.» (صص110-109)نه تنها میرزا ملكمخان، بلكه میرزا آقاخان كرمانی كه از پیروان بابیه به شمار میآید و داماد میرزا یحیی صبح ازل بود نیز سرانجام راهی را كه ملكمخان برگزیده بود در پیش گرفت و چه بسا تندتر از وی در این زمینه به پیش رفت: «امروز سندی از آقاخان كرمانی در دست است كه به تمام معنی افشاگر تناقض اساسی است كه جریانهای روشنفكری ایران، در «نظر» و «عمل» با آن درگیر بودهاند. طنز تلخ این تناقض وقتی بیشتر خود را به رخ میكشد كه دریابیم كه نویسندهی آن نامه، برجستهترین تدوین كننده اندیشهی ناسیونالیسم «ایرانی» بوده است و در مقام نظر سختترین انتقادها را از اسلام و تشیع به عنوان دین و آیین عربی و از روحانیون شیعه به دست داده است و آن مجموعه را در مجموع عامل اصلی تباهی و انحطاط ایران و تاریخ آن معرفی كرده است. یكی از شگفتیهای آن طنز تلخ در این است كه آن سخنان درست در زمانهای بر زبان رانده میشد كه روحانیون ایران یا لااقل بخش مهمی از روحانیون ایران، از مشاركت مستقیم در براندازی حكومت قاجار و مهمتر از آن، از به دست گرفتن قدرت سیاسی حكومت و دولت- به این دلیل روشن كه «از امور سیاسی اطلاع ندارند و از عهده برنمیآیند»- پرهیز داشتند. اما تدوین كنندهی اندیشه ناسیونالیسم در ایران، آنان را تشویق میكند، و نیز از هممسلك دیگر خود- یعنی ملكم- میخواهد كه روزنامهی «قانون» به آنان «تأمینات» بدهد كه اگر حكومت را در دست بگیرند، «عمل دولت و ملت بر دست این علما هزار بار خوبتر و نیكوتر» جریان پیدا میكند. وانگهی این علم و فضیلت و دیانت و تقوی كه در علمای ما موجود است، سرمایه بزرگی از برای همه چیز هست و بر همه كاری ایشان را توانایی میدهد. اگر هر یك از ذوات محترم دو ماه در امور سیاسی داخل شوند، هر یكی به مراتب با این استعداد طبیعی و فضیلت و كمالات شخصی، از پرنس بیسمارك و سالیسبوری هم گوی سبقت خواهند ربود.» (ماشاءالله آجودانی، مشروطهی ایرانی، صص 336-335)گذشته از چگونگی قضاوتمان راجع به میرزا ملكم خان و میرزا آقاخان كرمانی و دیگرانی از این طیف، این همه بیانگر نقش و جایگاه علما و روحانیون در جامعه است و طیف روشنفكر چارهای جز در پیش گرفتن چنین تاكتیكهایی برای پیشبرد اهداف و اغراض خود نداشتند. در این حال اگر انتقادی بر روحانیت وارد باشد آن است كه علیرغم برخورداری از این شأنیت، به دلیل پارهای كمتوجهیها به مقتضیات زمانه و مسئولیت سنگینی كه بر دوش داشت، قادر به بهرهگیری كافی از این موقعیت در جهت استقرار یك نظام عادلانه و مترقی اسلامی در كشور نشد.بیتردید نهضت مشروطیت تجربهای گرانبها برای تمامی علاقهمندان به ایران و اسلام است تا با مرور چندباره آن و بررسی نقاط ضعف و قوت تمامی نیروهای فعال در آن، از تكرار اشتباهات جلوگیری كنند و استقلال و آزادی پایدار كشور را در جهان پرتلاطم و پیچیده كنونی رقم زنند.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 105 - مرداد ماه 1393
تعداد بازدید: 832