22 مهر 1393
امام خمینی در فرانسه
با هجرت تاریخى حضرت امام از عراق به پاریس فصلى دیگر در نهضت امام خمینى و انقلاب اسلامى گشوده شد. هواپیماى حامل رهبر انقلاب روز جمعه 14 مهرماه 1357 ساعت 6 بعدازظهر (به وقت تهران) ـ با دو ساعت تأخیر ـ در فرودگاه پاریس به زمین نشست. انتشار خبر ورود امام به پاریس موجى از شادى در ایران پدید آورد و نگرانى و اضطراب میلیونها زن و مرد ایرانى و مشتاقان آن حضرت در خارج کشور که پس از شنیدن خبر خروج آن حضرت از عراق (13 مهر 57) از سرنوشت رهبر خویش بى اطلاع بودند پایان داد.
امام خمینى(س) یک روز پس از ورود به پاریس (بعدازظهر شنبه 15/مهر/1357) جزییات برخورد خود با مقامات عراقى و کویتى و سپس سفر به پاریس را تشریح کرده ضمن آن فرمودند که: مقامات عراق به من هشدار دادند که به دلیل روابطى که با رژیم ایران دارند، نمى توانند فعالیتهاى مرا تحمل کنند. من به آنها پاسخ دادم که اگر شما مسئولیتهایى نسبت به حکومت ایران داشته باشید، من هم در برابر اسلام و ملت ایران مسئولم و باید به وظیفۀ الهى و معنوى خود عمل کنم.
ایشان در بخش دیگرى از اعلامیۀ خود یادآور شدند که اگر مى ماندم، خود را در برابر ملت ایران، گناهکار احساس مى کردم امّا من نمى توانم بى تفاوت بمانم. امام خمینى(س) در سخنرانى 19/مهر/1357، به هجرت خود از عراق به پاریس اشاره مى کنند.
از آنجا که نکات تاریخى فراوانى در هجرت سرنوشت ساز امام وجود دارد، شرح آن را از زبان یادگار و فرزند گرامى ایشان، حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینى، که در تاریخ 10/بهمن/1360 در روزنامۀ اطلاعات درج گردیده است، نقل مى کنیم: «از من هم خواسته شد تا مطلبى درباره هجرت امام بنویسم. از آن جا که مطالبى گفته یا نوشته شده بود که با واقعیت مطابقت نداشت، لازم دانستم به طور مختصر چند جمله اى را از آن چه در جریان آن بودم، بیان دارم:
علت هجرت امام به پاریس، به جریاناتى که چند ماهى قبل از این تصمیم روى داد، برمى گردد. با اوج گیرى مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتى متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها براى ایران که براى عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرین ایرانى چیزى نبود که عراق بتواند به آسانى از کنار آن بگذرد. و بدین جهت برادر عزیزمان آقاى دعائى را خواستند تا خیلى روشن نظرات شوراى انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقاى دعائى نظرات عراق را براى حضرت امام بیان داشت که ملخص آن عبارت است از:
1. حضرتعالى چون گذشته مى توانید در عراق به زندگى عادى خود ادامه دهید ولى از کارهاى سیاسى اى که باعث تیرگى روابط ما با ایران مى گردد، خوددارى نمایید. 2. در صورت ادامۀ کارهاى سیاسى باید عراق را ترک کنید. تصمیم امام، معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند: «گذرنامۀ من و خودت را بیاور» و من چنین کردم. آقاى دعائى عازم بغداد شد ولى از گذرنامه ها خبرى نشد.
چندى بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبى در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشاتى از این دست را به عرض امام رسانید، ولى در خاتمه چیزى بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلى صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد؛ مثلاً فرمودند: «من هر کجا بروم و فرشم را (اشاره به زیلوى افشار) پهن کنم، منزلم است.» و یا گفتند: «من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت، دست از تکلیفم بردارم.» و از این قبیل. چندى گذشت و خبرى نشد. احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولاى متقیان دیدنى بود؛ لذا منزلشان محاصره شد و کسى را حق ورود نبود. برادرم دعائى به بغداد احضار شد و تصمیم آخر فرماندهى عراق مبنى بر اخراج امام به او گفته شد و در مراجعت، گذرنامه ها را به همراه داشت.
با اجازۀ امام، تصمیم معظم له مبنى بر سفر به کویت، به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد؛ به 7-8 نفر از خصوصى ترین افراد. بلافاصله دو دعوتنامه براى من و امام توسط یکى از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما مصطفوى است، لذا دولت کویت تشخیص نداده بود). سه ماشین سوارى تهیه شد و فرداى آن روز بعد از نماز صبح حرکت کردیم. در یکى از ماشینها، من و امام و در دوتاى دیگر دوستان نزدیک.
جریان منزلمان، شبى که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنى بود؛ مادرم و خواهرم و حسین ـ برادرزاده ام ـ و همسرم و همسر برادرم، همگى حالتى غیر عادى داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان، چون شبهاى قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت ونیم به صبح براى نماز شب برخاستند. درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند که هیچ ناراحت نباشید که هیچ نمى شود، آخر نمى شود بود و ساکت بود، جواب خدا و مردم را چه مى دهیم، عمدۀ تکلیف است، نمى شود از زیر بار تکلیف شانه خالى کرد. ایشان گفتند این که هیچ، اگر مى گفتند که یک روز ساکت باش و این جا زندگى کن و من مى دانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم. و باز از این قبیل بسیار.
زمانى که مى خواستیم سوار ماشین شویم، در تاریکى مردى غیر معمم نظرم را جلب کرد؛ دقیق شدم، آقاى دکتر یزدى بود. او براى گرفتن پیامى از امام براى انجمن هاى اسلامى ایران در کانادا و آمریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکى از آن دو ماشین شد. متوجه شدیم که یک ماشین از مأموران عراقى ما را همراهى مى کنند. قرار بود آن روز آقاى رضوانى (عضو شوراى نگهبان) کار معمولى روزانۀ خود را به صورتى عادى دنبال کند. همه به نماز جماعت رفته بودند اما نجف از امام خالى بود. صبحانه در یک قهوه خانه صرف شد: نان و پنیر و چاى. نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. کارهاى مرزى به سرعت انجام شد. مأمورین عراقى خداحافظى کردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املایى رحمة اللّه علیه و آقاى فردوسى، نمایندۀ طبس و آقاى دکتر یزدى راهى نجف شدند و ما پنج نفر روانۀ مرز کویت. آقایان یزدى و فردوسى و املایى کارشان تمام شد، من و امام ماندیم. گفتند صبر کنید ؛ معلوم شد کویت مطلع شده. از مرکز شخصى آمد که خلاصۀ صحبت یکساعته اش این بود که ورود ممنوع!
بازگشتیم؛ عراقیها منتظرمان، اهلاً و سهلاً. از دو بعد از ظهر تا 11 شب معطلمان کردند. مرحوم املایى با زرنگى خاص خودش، روانۀ بصره شد و نجفیها را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و با مقدارى نان و پنیر و کتلت و از این قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من براى ایشان شدیداً متأثر بودم. امام از قیافۀ من فهمیدند که من از این که ایشان را این همه معطل کردند، ناراحتم. گفتند: تو از این قضایا ناراحت مى شوى؟ گفتم: «براى شما شدیداً ناراحتم.» گفتند: ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکى از هزارها ناراحتى اى که بر سر برادران مان مى آید لمس کنیم؛ محکم باش. گفتم: چشم.»
در حالى که ما توى اطاقى کثیف گرد امام، که دراز کشیده بودند، جمع شده بودیم، تفألى به قرآن زدم: اذهب الى فرعون انه طغى، قال رب اشرح لى صدرى و یسرلى امرى» باور کنید که نیروى تازه اى گرفتم، خیلى عجیب بود. بیهوده ما را بیش از 9 ساعت معطل کردند، در حالى که ما گفته بودیم که مى خواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانى شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها مى گفتم که چرا معطل مى کنید، مى گفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام، آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: آن چه بر من در این جا بگذرد، به دنیا اعلام مى کنم. این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزى نگذشت که آمدند که ببخشید، ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم، و الا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند.
ما را سوار کردند ولى دکتر یزدى را نگاه داشتند. دکتر به من گفت: ناراحت نباشید، اینها نمى توانند مرا نگاه دارند. چهار نفرى عازم بصره شدیم. در هتلى نسبتاً خوب و تمیز، شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اطاق، آقایان فردوسى و املایى در اطاق دیگر. با تمام خستگى اى که امام داشتند، بعد از سه ساعت استراحت، براى نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز، از تصمیمشان جویا شدم. گفتند: «سوریه» گفتم: «اگر راه ندادند، اگر آنها هم برخوردى مثل کویت کردند، بعد کجا؟» کشورهاى همسایه یکى یکى بررسى شد، کویت که نگذاشت، شارجه و دوبى و از این قبیل به طریق اولى نمى گذارند، عربستان که مرتب فحش مى داد، افغانستان و پاکستان که نمى شد؛ مى ماند سوریه، و امام درست تصمیم گرفته بودند ولى بى گدار به آب نمى شد زد؛ مى بایست وارد کشورى شد که ویزا نخواهد و از آن جا با مقامات سورى تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطى ما را بپذیرند یعنى امام به هیچ وجه محدود نگردند. چرا که اگر محدودیت بود، عراق که منزلمان بود. فرانسه را پیشنهاد کردم، زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه مى توانست مثمر ثمر باشد و امام مى توانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند؛ امام پذیرفتند. خوابیدیم.
ساعت 8 صبح به مأموران عراقى گفتم: مى خواهیم برویم بغداد. گفتند: مى توانید برگردید نجف. گفتم نمى رویم. ساعتى بعد آمدند که مرکز مى گوید تصمیمتان چیست؟ گفتم: «پاریس». با تعجب رفت! آقاى یزدى ساعت 5/10 - 11 صبح آمد. خوشحال شدیم. مى خواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند؛ حال امام مساعد نبود، با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن، با پاریس تماس گرفتم که عازم آن جاییم. آقاى دکتر حبیبى گفت: چه کنم؟ گفتم: تا ورودمان به آن جا از تلفن فاصله نگیر. شب را در بغداد بودیم؛ دوستانمان را دوباره دیدیم. امام همان شب براى زیارت به کاظمین (ع) مشرف شدند؛ احساسات مردم عجیب بود؛ صبح به فرودگاه رفتیم. هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت، جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقۀ دوم بودیم به اضافه سه نفر که نمى شناختیمشان. حالت عجیبى براى دوستان بدرقه کننده دست داده بود؛ نمى دانستند به سر امام چه مى آید. مأموران، آقاى دعایى را خواستند؛ با حالتى متغیر برگشت. خجالت کشید که به امام بگوید؛ به من گفت که گفتند امام دیگر برنگردد. (چه پررو و وقیح). با تأثر خندیدم.
ما در طبقۀ دوم بودیم. طبقۀ اول را هم ندیدیم ولى مسافرانى بودند که مى خواستند عازم فرنگ شوند. هواپیما دو سه ساعت پرواز کرده بود که ما متوجه شدیم در آن جا زندانى هستیم. چرا که یکى از ما تصمیم گرفت. دستشویى برود (البته در همان طبقه) با این وصف یکى از آن سه نفر بلند شد و دنبالش کرد. براى این که یقین کنیم درست فهمیدیم، مرحوم املایى بلند شد تا گشتى در طبقۀ اول زند، نگذاشتند. برگشت؛ بحث و گفتگو بین چهارنفرمان شروع شد: آیا مى خواهند سر به نیستمان کنند؟ آیا مى خواهند بدزدندمان؟ آیا خیال دارند در کشورى زندانى مان کنند؟ و از این پرسشهاى بسیار. امام، پایین را نگاه مى کردند؛ تو گویى در چنین سفرى نیستند. بعد از صحبتهاى بسیار، به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدى و املائى در ژنو پیاده شوند و من و فردوسى پهلوى امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند، داد و بیداد کنیم تا مردم پایین متوجه شوند.
دکتر به یکى از آن سه نفر گفت که ما مى خواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم. لحظه اى بعد بلندگوهاى هواپیما اعلام کرد موقعىکه هواپیما در ژنو مى نشیند، کسى غیر از مسافران آن جا پیاده نشود. خیالاتى شدیم. امام به پایین نگاه مى کردند. تصمیممان را اجرا کردیم: املائى یکى از آنها را که مى خواست مانع پیاده شدنشان شود، از عقب گرفت، یزدى پرید توى پله ها. چیزى نگفتند فقط دو نفرشان سلاحهایشان را که تا آن موقع دیده نمى شد، در قفسه اى گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنابر قرار، آقاى حبیبى در منزل بود، پشت تلفن منتظر. به او گفتند که همۀ دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه، که اگر مسافران آمدند و ما
نبودیم، به هر وسیله اى هست نگذارید هواپیما پرواز کند (چون احتمال این معنى را مى دادیم که بعد از پیاده کردن مسافران ما را روانه دیارى دیگر کنند). در این هنگام به امامت امام، نماز ظهر و عصر را خواندیم. چند دقیقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شدیم. تازه جریان را به امام گفتیم و خیالاتى که کرده بودیم. فرمودند: «دیوانه شدید!»
رسیدیم پاریس؛ براى این که عمامه ها جلب نظر نکند، امام تنها رفتند و با فاصله، من و بعد از من و امام، آن دو بزرگوار. همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من که: «ما مواجه شدیم با این قضیه، چه بخواهیم و چه نخواهیم، آیت اللّه آمده است. اگر مطلع مى شدیم نمى گذاشتیم». وقت خواستند. امام گفتند بیایند. آمدند و گفتند حق ندارید کوچک ترین کارى انجام دهید، و امام گفتند: ما فکر مى کردیم این جا مثل عراق نیست، من هر کجا بروم حرفم را مى زنم؛ من از فرودگاهى به فرودگاهى دیگر و از شهرى به شهرى دیگر سفر مى کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا، دستشان را در دست یکدیگر گذاشته اند تا مردم
جهان صداى ما مظلومان را نشنوند ولى من صداى مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه مى گذرد.
با اینکه امام اعلام کردند: به محض این که یکى از کشورهاى مسلمان از من دعوت کند، من به آنجا خواهم رفت. در سراسر جهان حتى یک کشور، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، حتى براى یک روز از امام نخواستند تا به آن جا مسافرت کنند...
امام در فرانسه شبانه روز کار مى کردند. روزى نبود مگر این که سخنرانى اى داشتند و یا مصاحبه و اعلامیه اى. و این پدر پیر انقلاب، با تمام وجود براى سقوط شاهنشاهى ایران و شکست آمریکا در ایران ـ که به امید خدا در منطقه خواهد بود ـ سر از پا نمى شناخت. گاهى مصاحبه گران مى گفتند که این گونه ندیده اند در اطاقى 3×2 بدون تشریفات و بیا و برو و بدون میز و صندلى، روحانى اى سخن مى گوید و به دنبال آن ایرانى به سخن و حرکت درمى آید. رفت و آمدهاى سیاسیون ایرانى شروع شد. از ایران و کشورهاى اروپایى، آسیایى و امریکا تقریباً همه آمدند و گفتند که به رفتن شاه راضى شوید، چرا که آمریکا و ارتش را نمى شود شکست داد؛ ولى امام مى فرمودند شما به مردم کارى نداشته باشید، آنان جمهورى اسلامى را مى خواهند. اگر بخواهید این مطالب را رسماً بگویید، شما را به مردم معرفى مى کنم. و بارها امام مى فرمودند که ارتش از خودمان است، به امریکا هم که مربوط نیست. شاه رفتنى است، ریشۀ رژیم شاهنشاهى را باید قطع کرد و مردم را آزاد نمود.
مردم ایران هم خوب فهمیده بودند و به قول یکى از دوستان خوبمان که مى گفت امام و امت همدیگر را شناخته اند، بقیه هم حرفهاى نامربوط مى زنند، مردم شعارهایشان را هم از اعلامیه هاى امام مى گرفتند. در این جا باید این مطلب را تذکر دهم که امام خیلى سریع مى نویسند؛ مثلاً در ظرف یک ربع، یک صفحۀ بزرگ واقعاً مشکل است. آخر امام است و روى هر جمله شان حساب مى شود. و مى بینید که در نوشتن، داراى سبکى خاص مى باشند. با این که وقتى که قرار شد دربارۀ موضوعى، موضعى گرفته شود، رسم است که دستیاران مطالبى را تهیه مى کنند و براى رئیس جمهور یا شخصیتى مى خوانند و آنها هم نظرات خودشان را مى گویند و پس از حک و اصلاح امضا مى کنند. ولى امام تمامى اعلامیه هایشان را خودشان نوشته اند و مى نویسند. یک اعلامیه نیست مگر این که امام تمامى آن را نوشته باشند. ما فقط گزارشها را به امام مى رساندیم و هم اکنون هم مى رسانیم و باقى با امام بود و هست. شیرین است که با تمام این اوصاف، بعضى ها با کمال بى شرمى مدعى شدند که ما اعلامیه ها را مى نویسیم. من این جا صریحاً اعلام مى کنم:
1ـ امام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچ کس حتى به اندازۀ سرسوزنى در رفتن امام به پاریس دخالتى نداشت؛ فقط من، پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند. 2ـ تمام اعلامیه هایشان را خودشان مى نوشتند و مى نویسند و امام حاضرند و ناظر؛ اگر غیر از این بوده و هست تکذیب بفرمایند و اگر کسى مدعى است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمه اى براى امام نوشته است، دروغ محض است و من خواهش مى کنم که در این صورت مطلب را آفتابى کند؛ چرا که در غیر این صورت، بعداً ادعایى پذیرفته نیست. و اما من چرا روى این دو نکته تکیه کردم، با این که از عهدۀ این نوشتار که داستان هجرت امام امت است، خارج مى باشد؛ زیرا تاریخ ما و مسیر تاریخى انقلاب ها و انقلاب ما و در نتیجه، نظام جمهورى اسلامى ما، از مسیر اصلى و اصیل خود منحرف مى شود و دیرى نمى پاید که حرکت اصیل و مردمى و خدایى امام، به یک حرکت سیاسى مترشح از غرب و شرق و یا این گروه و آن گروه مبدل مى گردد؛ چنان که گفته شد (و چه بى پروا و تقوا گفته شد) که در تمام حرکات و سفرها، این ما بودیم که در کنار امام بودیم.
برادران و خواهران عزیز! تا امام هست، که خدا او را تا انقلاب مهدى زنده نگهدارد، باید روشن شود که:1ـ هیچ کس از هجرت امام به جز من و تنى چند از دوستان معمم نجف، خبرى نداشت. 2ـ امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچ یک از گروههاى سیاسى، چه داخل و چه ایرانیان خارج، مربوط نیست. فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهى پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر مى شود مبارزه کرد و از این قبیل لاطائلاتى که اگر با بودن امام روشنش نکنى، فردا از بزرگ ترین انحرافات اساسى این انقلاب و نهضت، به شمار خواهد رفت.
پس از دو روز توقف، به دهاتى در هفت فرسنگى پاریس رفتیم، «نوفل لوشاتو». آن جا منزل آقاى عسگرى بود. ایشان به ما خیلى محبت کرد. منزلى در پاریس گرفته شد تا هر کس بخواهد به نوفل لوشاتو بیاید، از آن جا راهنمایى شود و یا با مینى بوسى که در آن جا بود و روزى یکى دو بار رفت وآمد مى کرد، به دیدار امام بیاید.
امام در ابتدا، هر شب صحبت مى کردند؛ بعد، شد هفته اى دو شب و بعد، شبهاى جمعه و بعد، ظهرهاى یکشنبه؛ چرا که دانشجویان سراسر اروپا، تنها یکشنبه ها مى توانستند خودشان را به امام برسانند. در ابتدا کسى نبود ولى این اواخر، حسابى آن جا شلوغ مى شد به صورتى که یک روز تظاهرات مفصلى راه انداختند به رهبرى آقاى هادى غفارى. وضع نهار و شام هم دیدنى بود: آقاى حاج آقامهدى عراقى ـ خدایش رحمت کند ـ رئیس آشپزخانه بود؛ هر روز، نهار یک تخم مرغ و نصف گوجه فرنگى و گاهى آبگوشت...
***
بیست وهشت روز از کشتار رژیم در میدان ژاله (شهدا) مى گذشت. روزنامه هاى 15 مهر 1357، تیتر اول خود را به ورود امام خمینى (س) به پاریس اختصاص داده بودند.[1] شریف امامى همچنان در پست نخست وزیرى بود و در تهران و 11 شهر بزرگ حکومت نظامى برقرار بود. ارتشبد اویسى که بعد از فاجعۀ 17 شهریور به «قصاب تهران» معروف شده، فرماندار نظامى تهران بود. شاه و همسرش به مجلس سنا رفته اند تا اجلاس جدید مجلسین را افتتاح کنند. ارتشبد نصیرى که بعد از ریاست ساواک به سفارت ایران در پاکستان منصوب شده بود؛ از کار برکنار شده بود. دامنۀ اعتصابات به بسیارى از ادارات و سازمانهاى دولتى گسترش یافته و کارکنان راه آهن و هواپیمایى ملى هم به اعتصابیون پیوسته بودند. در شهرستانها همه جا تظاهرات، راهپیمایى و صحنه هاى زدوخورد مأموران با مردم به چشم مى خورد. در تظاهرات خرم آباد، چند دانش آموز کشته و 47 نفر زخمى شده بودند. (کوثر، ج1، صص 431- 443)
سخنرانی ای که متن آن در ذیل آمده، دومین سخنرانی امام در نوفل لوشاتو است که در جمع ایرانیان مقیم پاریس درباره جنایات شاه و اهداف انقلاب روز 19 مهر 1357 ایراد شده است:
شرح هجرت از عراق و ورود به فرانسه
... و بعدش رئیس اطلاعاتشان آمد پیش من و راجع به اینکه: شما خوب است ایران را مسلح نکنید، خوب است فعالیت نکنید؛ ما تعهداتى داریم نسبت به دولت ایران، من گفتم که خوب، شما تعهداتى نسبت به دولت ایران دارید اما من نسبت به آن تعهدى ندارم؛ و ما هم تعهداتى خودمان داریم نسبت به اسلام و نسبت به ملت خودمان. ما به کار خودمان ادامه مى دهیم، شما هم هر کارى مى خواهید بکنید. گفت: آخر شما هر روز اعلامیه مى دهید، هر روز یک نوارى مى فرستید و چه مى کنید؛ این را کمش کنید. گفتم نه! من اعلامیه مى دهم، نوار هم پر مى کنم و مى فرستم. منبر هم اگر رفتم صحبت مى کنم. اینها چیزى است که من نمى توانم خلافش را بکنم. او هم رفت و بعد تشدید کردند به طورى که من دیدم که اینها دیگر تحمل مطلب را ندارند؛ و پیشتر چون این را گفته بود که فلانى حالا هیچ اما شماها (رفقاى ما) را چه خواهیم کرد، من دیدم که ممکن است یکوقتى اینها به رفقاى ما یک تعرضى بکنند و ما هم مکانى پیشمان مطرح نیست، ما مى خواهیم کارمان را انجام بدهیم، بنا گذاشتم که بروم به کویت و از آنجا بعد به یکى از ممالک اسلامى بروم. با اینکه ویزا هم داشتیم، در سر حد کویت باز دولت کویت مانع شدند از اینکه ما برویم. حتى اجازه اینکه ما برویم به فرودگاه از آنجا پرواز کنیم، آن قدر هم اجازه ندادند. ما باز برگشتیم به عراق. معلوم شد که خود آنها هم تفاهمى داشتند؛ منتظر ما بودند! همان جمعیتى که ما را آورده بودند باز آنجا ایستاده بودند! ما برگشتیم عراق و ما را بردند بصره و بعد از چندین ساعت بردند بغداد. و از بغداد هم دیدیم که حالا بیاییم اینجا، تا بعد بتوانیم یک فلان محلى براى خودمان انتخاب کنیم. موقتاً آمدیم به فرانسه.
الزام شرعى و عقلى
و من خودم را ملزم مى دانم، یعنى ملزم شرعى مى دانم، عقلى مى دانم، که در یکوقتى که مردم ایران قیام کرده اند و دارند کشته مى دهند، جوانهایشان را گرفته اند، از آنها یک دسته اى را کشته اند، یک دسته اى را حبس کرده اند، عده اى از علماى ما الآن در حبس هستند، عده زیادشان در تبعید هستند، و مردم همه از بچه کوچک تا پیرمرد ایستاده اند الآن در مقابل دستگاه شاه و همه با یک صدا مى گویند ما شاه را نمى خواهیم، همه مسئول مى شویم براى این ملت. و این ملت- هر ملتى- حق دارد خودش تعیین کند سرنوشت خودش را. این از حقوق بشر است که در اعلامیه حقوق بشر هم هست. هر کسى، هر ملتى خودش باید تعیین سرنوشت خودش را بکند، دیگران نباید بکنند. این ملت ما هم الآن همه ایستاده اند و مى خواهند سرنوشت خودشان را تعیین کنند.
و این است که ما، این آدمى که به ما خیانت کرده است، به اسلام ما، به دین ما خیانت کرده است، مخازن ما را دارد به اجنبى مى دهد در مقابلش یا اسلحه مى گیرد و مردم را مى کُشد، و یا مى گیرد و مقدارى- یک مقدارش- را خرج همین کارها مى کند، باقى اش را هم خودشان و رفقاى خودشان از بین مى برند، یک مردمى که حالا ایستاده اند و دارند خون مى دهند براى این کار، مایى که در خارج هستیم مکلف هستیم که با اینها همزبان باشیم. الآن آنها، همین الآن هم که ما اینجا نشسته ایم شما بدانید که در آنجا انقلاباتى هست. الآن در ایران، همین چند روز پیش از این، در خیلى از جاهاى ایران آدم کشته اند. خیلى است! الآن هم که ما اینجا نشسته ایم باز نمى دانیم، شاید الآن هم در ایران یک صدایى باشد و هست؛ اما حالا کشتار هست یا نه، الآن ما نمى دانیم. چرا؟ دوریم. هر روز این مسائل هست. آنها در میدان مبارزه هستند و مشغول مبارزه هستند، ماها اینجا بى تفاوت باشیم و مشغول به مثلًا کارهاى عادى خودمان باشیم! این بر خلاف انصاف، بر خلاف انسانیت، بر خلاف شرع، بر خلاف همه اینها هست.
وظیفه ما، کمک به نهضت
ما موظفیم که با آنها هر اندازه اى مى توانیم [همراهى کنیم ]، هر کس به اندازه قدرت خودش. من مى توانم الآن با شما صحبت کنم و شما را دعوت کنم به اینکه با ملت خودتان که براى منافع همه- که شماها هم جزء آنها هستید- قیام کردند [متحد شوید] و شماها موافقت کنید، این جبهه هاى خارجى هر چه هستند، اینها همه همدست بشوند؛ من به اندازه اى که مى توانم براى شما چند نفر الآن صحبت کنم صحبت مى کنم؛ آن مقدارى هم که مى توانم بنویسم مى نویسم منتشر مى کنم؛ شما هم به هر اندازه اى که مى توانید. تظاهر، هر وقت وقتش شد، مناسب شد؛ نوشتن، گفتن، به روزنامه نگارها چیز گفتن، هر چه مى توانید. هر کس به اندازه اى که مى تواند با این ملت ضعیف که الآن تحت چکمه این بى انصافها هست باید همراهى کرد.
و یک همچو قیامى که الآن در ایران هست من گمان ندارم در تاریخ سابقه داشته باشد، این را که یک مسئله واحدى را همه بخواهند. الآن همه، این بچه هایى که تازه خودشان هم الآن نمى دانند چه چیز دارند مى گویند اما مى گویند ما شاه نمى خواهیم! یا اینکه همه گفته اند اینها هم مى گویند. یک بچه هفت- هشت ساله، پنج- شش ساله! آنکه زبان باز کرده الآن مى گوید که مرده باد شاه! براى اینکه دیده همه مى گویند او هم مى گوید. این زبان همه است، این منطق همه است. و در طول تاریخ شاید ما نداشته باشیم یکوقتى که همه یک مطلبى را با هم بگویند؛ یعنى، آنکه در آن طرف ایران- در اقصا بلاد ایران- است با آنکه در مرکز است حرفش یکى باشد. الآن وضع این طور شده است. و یک ملتى وقتى وضعش این طور شد، این پیش مى رود. این دیگر نمى شود که این ملتى که ایستاده الآن در مقابل ظلم و در مقابل قلدریها، و آنها با توپ و تانک و او با مشت، دارد مقاومت مى کند و نمى رود کنار، این ملت شکست نمى خورد.
تبلیغات دشمن براى ایجاد تفرقه
الآن تبلیغات مختلف شروع شده است. شروع بود، زیاد شده است. تبلیغات مختلف براى اینکه بشکنند این وحدت را، و جبهه هاى مختلف، اشخاص مختلف [را]. اینها با آن صورتها. حتى گفتند که بنا دارند که در دانشگاه- وقتى که باز شد دانشگاه- یک دسته سازمان امنیتى را به صورت دانشجوها بیاورند و شعار کمونیستى بدهند براى اینکه به مردم بفهمانند که اگر شاه نباشد خواهد این طور شد! این شاه از کمونیستها هم بدتر است. این شاه، هر کسى از این شاه، از این آدم که بهتر است! این چه گذاشته براى مملکت ما؟ این جز اینکه همه اش تبلیغات [است ]؟ چقدرها خرج تبلیغات در داخل و خارج مى شود تا اینکه روزنامه ها در خارج براى او دروغها را بنویسند و در داخل برایش دروغها را بنویسند. این مشغول این کارهاست. و مشغول جمع کردن مال و در اطراف دنیا زینت تهیه کردن و زمین تهیه کردن. همین است کار ایشان! کار ایشان دیگر چیست؟ .... یا آدمکشى و آدمزنى است، یا یک استفاده این طورى؛ از مردم دارد استفاده مى کند و مال این ملت را دارد تضییع مى کند.
حرف ما این است. ما یک کلمه حرف داریم و آن این است که اینهایى که نشسته اند سر این خوان یغما، که اسمش ایران است، و هر کس از هر طرف آمده است، هر مملکتى از هر طرف آمده است، دارند از این خوان یغما مى خورند و این ملت ما کنار این دارد گرسنگى مى خورد، ما مى گوییم این نباشد. ما مى گوییم یک مملکتى ما داریم، نفت دارد، مخازن دیگر دارد، غنى است مملکت ما، این مملکت را براى خودمان بگذارید. خودمان کارهایش را مى کنیم. اگر بخواهیم هم کارشناس بیاوریم، خودمان مى آوریم. چرا شما بیاورید با ماهى- نمى دانم- چند صد هزار تومان! کارشناس مى آوریم که این طور نباشد. خودمان کارشناس درست مى کنیم.
فرهنگ استعمارى، مانع رشد استعدادها
دانشگاه از وقتى که امیر کبیر ایجاد کرده است تا حالا، به قدر هفتاد سال یا ... خیلى سال مى گذرد از عمرش، لکن نگذاشتند جوانهاى ما درست بشوند، خوب سرانجام کار را انجام بدهند. اصلًا مانع شدند از اینکه رشد بکنند جوانهاى ما. دانشگاههایى، که به دست دیگران درست شده است که نگذارند رشد در آن پیدا بشود. نظامیهاى ما را نمى گذارند که تربیت نظامى صحیح بشوند. مستشارهاى امریکایى اینها را به راه کج مى برند؛ یعنى راهى که براى آنها فایده دارد مى برند! فرهنگ ما فرهنگ استعمارى است. ما باید فرهنگ خودمان را داشته باشیم. این فرهنگها فرهنگهایى است که نمى گذارند بچه هاى ما با فرهنگ بزرگ بشوند. یک لوزه الآن مى خواهد عمل کند، همین خود یکى از چیزهایشان این بود که از اروپا آوردند این لوزه را عمل کرد! خوب، تویى که مى گویى که ما دیگر مملکتمان را بردیم تا آنجا! لوزه تان را هم دارید جاى دیگر عمل مى کنید! پس معلوم مى شود که شما هیچى ندارید! یک خط مى خواهند بکشند از اینجا به آنجا، از خارج مى آورند و درست مى کنند براى اینکه یک خطى بکشند! آن وقت یک قرارداد با یک کمپانى مى بندند- در یکى از این قراردادها بوده است، من یادم نمى ماند این چیزها- که نمى دانم چند متر راه درست کرده بود و باقى آن را برداشت و رفت پى کارش! اینها این طور ریختند به جان این مملکت. گازش را شوروى مى بَرد، نفتش را امریکا مى بَرد! ما که مى گوییم که حکومت اسلامى مى خواهیم، مى خواهیم جلوى این هرزه ها گرفته بشود؛ نه به منطق شاه که مى گوید اینها مى گویند که ما مى خواهیم برگردیم به زمان هزار و چهار صد سال پیش از این! ما مى خواهیم به عدالت هزار و چهار صد سال پیش از این برگردیم نه اینکه زندگى مان زندگىِ آن وقت بشود. نه؛ همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داریم لکن اینهایى که اینها دارند مظاهر تمدن نیست. این همه آدمکشى مظاهر تمدن است؟! این حکومت نظامى- عرض مى کنم که- به جان مردم ریختن، این مظاهر تمدن است؟! این همه نفتهاى ما را به دیگران دادن و در مقابلش اسلحه اى که نمى توانند این اسلحه را به کار ببرند. اسلحه هایى که به ایران مى آورند ما نداریم کسى که کارشناس باشد، بداند این را چه جورى باید به کار انداخت، باید خود مستشارهاى آنها بالاى سرش باشد! پایگاه درست کردند اینجا! پایگاه امریکایى درست کردند به صورت اینکه ما مى خواهیم مملکتمان را چه بکنیم! پایگاه امریکاست اینجا! ما اینکه حرفمان است این است که مى خواهیم این طور این آشفتگى که الآن این آقا ایجاد کرده است، این نوکر ایجاد کرده براى اربابهاى خودش، ما مى خواهیم این نباشد.
رژیم پهلوى دست نشانده اجانب
از روز اول که من یادم است- شماها جوانید یادتان نیست- از روز اولى که رضا شاه کودتا کرد، کودتایى بود که با دست انگلیسها بود! خود انگلیسها هم بعد از اینکه این رفت، در رادیو دهلى گفتند که (من خودم شنیدم) ما رضا شاه را آوردیم و لیکن خیانت کرد بردیمش! آن وقتى که بردند او را به جزیره کذا، «1» در رادیو دهلى- که مربوط به انگلیسها بود- گفتند که ما رضا شاه را آوردیمش سر کار و بعد از اینکه خیانت کرد او را بردیم! خود آقاى محمد رضا خان گفت! در یکى از چیزهایش نوشته بود- که شاید هم در همان خدمت براى وطنم «2» باشد- لکن بعدش این را از بین بردند، دیدند بد حرفى زده است! که متفقین وقتى که آمدند اینجا، صلاح دیدند که من باشم! از خاندان ما باشد! لکن جنابعالى هم دست نشانده هستى! «صلاح دیدند که من باشم» معنایش این است که آنها مرا قرار دادند. ما مى گوییم نمى خواهیم یک کسى را که با صلاح متفقین آمده اینجا، و حالا هم براى متفقین دارد کار مى کند، زحمت مى کشد، همه هستى ما را دارد به باد مى دهد. استقلالْ ما نداریم، آزادى بیان نداریم، آزادى قلم نداریم، هیچى نداریم.
نابودى کشاورزى و تزاید فقر
زراعت یک مملکت زراعى که زراعتش باید صادر بشود چقدرها، اینها براى 33 روز- مثل اینکه این طور نوشته بودند، 33 روز یا 34 روز، یک همچو چیزى دارد- باقى آن را باید از خارج بیاورند. شما الآن مى بینید که از خارج هى سیل گندم است و جو است و چه و چه و چه، تخم مرغ است. و همه چیز را از خارج دارند مى آورند. اینها به اسم «اصلاحات ارضى» زراعت ایران را به باد دادند؛ یعنى دهقان و رعیت بیچاره را بیچاره کردند که دیگر نتوانستند اینها بمانند در مزرعه هاى خودشان. از آنجا کوچ کردند و آمدند به تهران. و اطراف شهر تهران به وضع بدى زندگى مى کنند. به وضع بسیار اسفناکى. الآن عده کثیرى زیاد- شاید قریب چهل مورد، چهل محل، شاید این مقدارها که صورتش را به من داده اند که در نجف این صورت پیش من بود که در کجاى شهر فلان عده، در کجاى شهر فلان عده، همین طورى در شهرْ متفرق، با کوخهاى کوچک، با چادرنشینى، این طورى است. در تهرانِ مرکز این طور هست که با چادرنشینى و کوخ نشینى دارند اینها زندگى مى کنند! نوشته بود که [اگر] بخواهد یک کوزه آب براى بچه هایش بیاورد، باید نمى دانم چند پله، صد پله، چقدر، از آن گودالى که اینها زندگى در آن مى کنند باید بیاورند به بالا، برسند به این شیر آبى که اینجا گذاشته اند. در زمستانِ سرما این زن باید این کوزه را بیاورد بالا و بعد از این پله ها برگردد یک کوزه آب ببرد براى بچه هایش.
حیات رژیم، مغایر آزادى و استقلال
ما مى گوییم این وضع آشفته باید از بین برود. از آن طرف خرجهاى خودشان آن طور خرجهاست که همین آخرى- من خواندم که- براى فلان ویلایى که براى یکى از خواهرهاى شاه بود، خود ویلا را چقدر خریدند. الآن من یادم نیست ولى زیاد بود؛ پنج میلیون دلار! پنج میلیون دلار براى خرج گلکارى و زینت گلکارى! این وضع اینها! و بیشتر از این است که الآن ما نمى توانیم تصورش را بکنیم. این وضع عده کثیرى از مردم که در خود شهر تهران زندگى دارند مى کنند با یک چادرى، با یک کوخى، بى همه چیز؛ نه یک چراغ دارند، نه یک- عرض بکنم که- آب دارند؛ اسفالت و این حرفها هم که اصلًا معنى ندارد براى آنها! ما که مى گوییم حکومت اسلامى، مى گوییم این وضع باید از بین برود. نمى گوییم که حکومت اسلامى ... شاه مى گوید که اینها مى گویند باید ما برگردیم به آن زمانى که با الاغ راه برویم! کدام آدم این حرف را زده که شما باید با الاغ بروید؟! ما مى گوییم که این وضع را باید به هم زد. و تا محمد رضا و دودمان پهلوى هست، ما نمى توانیم یک روى آزادى و یک روى استقلال براى مملکتمان ببینیم. این یک نوکرى هست که گذاشته اند او را اینجا و «مأمور» براى وطنش هست! خودش هم مى گوید «مأموریت براى وطنم»! راست مى گوید اما مأموریت از امریکا! مأمور است از جانب امریکا براى وطنش که این وطن را، وطن بیچاره را، نه بگذارد رشد معنوى بکند و نه مالشان را خودشان بخورند. مالشان باید نصیب امریکا بشود.
حکومت اسلامى یعنى حکومت عدالت
ما که مى گوییم حکومت اسلامى، مى گوییم حکومت عدالت، ما مى گوییم یک حاکمى باید باشد که به بیت المال مسلمین خیانت نکند، دستش را دراز نکند بیت المال مسلمین را بردارد، ما این یک مطلب را مى گوییم. این یک مطلب مطبوعى است که در هر جامعه بشرى که گفته بشود، براى هر کس گفته بشود، از ما مى پذیرند. ملت ما امروز قیام کرده است براى این مطلب که این آدم به ما خیانت کرده، اموال ما را خورده است و برده است و- عرض مى کنم که- در ممالک دیگر براى خودش و براى خانواده اش و براى اتباعش ویلاها خریده و- عرض مى کنم که- زندگیهاى بزرگ تهیه کرده است و ما گرسنه هستیم. گرسنه ها جمع شده اند مى گویند که ما نمى خواهیم او را. چه مى گوید؟ خوب، منطق ما این است، ما غیر از این حرفى نداریم.
تبلیغات سوء
حالا در ضمن، روزنامه هاى اینجا هر چه بخواهند بنویسند: اسلام ارتجاعى است! خوب، هر چه هست، اینها این کلمه را، شما این را جواب بدهید. من این کلمه را که مى گویم، این روزنامه ها، همه روزنامه هاى دنیا، جمع بشوند جواب این کلمه را بدهند که آقا ما مخازن نفت داریم، مخازن مس داریم، مخازن چیزهاى دیگر داریم، همه چیز داریم، لکن دارند مى برند، غارت مى کنند؛ ما ملت ضعیف عقب افتاده نمى خواهیم غارت بشویم! شما مى گویید عقب افتاده ایم، بسیار خوب، نمى خواهیم آقا؛ شما که غارت مى کنید جلو افتادید، مایى که غارت شدیم عقب افتادیم! شما به- عرض مى کنم که- «دروازه تمدن» رسیدید که دارید مردم را غارت مى کنید! مردمْ دیگر شاید نرسیده اند به آنجا که آزادى به آنها بدهند! مردکه مى گوید اینها نرسیدند به آن حد آزادى! نرسیدند به آن حد! من نمى فهمم یعنى چه؟! چطور نرسیدند به آن حد که به آنها آزادى بدهند؟! مردم که داد مى کنند که آقا! چرا آن کارهاى غلط را مى کنى، اینها نرسیده اند به آن؟! حالا برسند به آن حد، باید حرف نزنند؟! هر چه تو سرشان مى زنند دیگر حرفى نزنند، تا اینکه رسیده باشند به آن حدى که بشود به آنها آزادى داد؟!
حمایت همگانى از قیام ملت
مملکت ما امروز قیام کرده است، و این قیامْ قیامى است که همه موظفیم دنبالش برویم. یعنى از منى که طلبه هستم تا شمایى که محصل هستید، تا آنکه کاسب است، تا آنکه تاجر است، تا هر کس که هست که اهل این مملکت است، باید دنبال این اهالى مملکتش باشد تا این کار بشود. بلکه مسئله اى است که منطقى است که بشر باید دنبالش باشد. اینها دارند حقوق اولیه بشریت را مطالبه مى کنند. حق اولیه بشر است که من مى خواهم آزاد باشم، من مى خواهم حرفم آزاد باشد، من مى خواهم مستقل [باشم ]، من مى خواهم خودم باشم. حرف ما این است. این حرفى است که در هر جا شما بگویید، همه از شما مى پذیرند. و ما همه موظفیم که به دنبال این مطلب باشیم. تا آن اندازه اى که مى توانیم به برادرهایى که دارند کشته مى دهند کمک بکنیم. هر چه مى توانیم آنهایى که الآن کَانَّهُ در میدان جنگ هستند، ما به اینها کمک برسانیم. هر طورى که مى توانیم کار کنیم: با قلم، با بیان، با صحبت، با هر چه که مى شود، با تظاهرات. این حرف ماست.
از خداى تبارک و تعالى توفیق همه تان را مى خواهم؛ و امیدوارم که همه تان یک اشخاص صحیح مبارز [باشید]، با فساد مبارزه کنید. و همه موفق باشید، ضمن اینکه رضاى خداى تبارک و تعالى را که همه اش این است که این ملتها ملتهاى قوى باشند، ملتهاى قدرتمند باشند، ملتهاى مرفه باشند، ان شاء اللَّه همه موفق باشید که این مطلب را به دست بیاورید. (صحیفه امام، ج 3، ص: 502- 510)
[1]. از روز اول مهر 57 که خبر محاصره منزل امام در نجف به وسیله قواى بعثى منتشر شد و همچنین اخراج امام از نجف تا لحظه ورود به پاریس، موجى از خشم و اعتراض سراسر کشور را فرا گرفت و مردم در بسیارى از شهرهاى ایران در خیابانها به تظاهرات پرداختند نگاه کنید به مطبوعات این ایام. مراجع تقلید قم طى اطلاعیه مشترک و تلگرافات جداگانه به حسن البکر رئیس جمهور عراق و حضرت آیت اللّه خویى خواستار اقدام عاجل جهت رفع محاصره و بازگشت امام شدند و از سوى علماى تهران و مردم قم و جمعیت هاى مختلف اطلاعیه هایى در همین رابطه صادر شد. رجوع کنید به: نهضت روحانیون ایران ج 8، ص 115.
منبع: پرتال امام خمینی
تعداد بازدید: 843