انقلاب اسلامی :: در دیدار امام با مشاور صدام چه گذشت/ نقش امام خمینی در پویایی حوزه علمیه نجف

در دیدار امام با مشاور صدام چه گذشت/ نقش امام خمینی در پویایی حوزه علمیه نجف

03 آبان 1393

حضرت آیت الله آقای حاج شیخ مصطفی اشرفی شاهرودی از شاگردان ممتاز و نامدار امام، در دوره تبعید ایشان به نجف به شمار می‌رود. وی در آن مقطع به دلیل تكاپو و مكانت علمی خویش، با رهبركبیر انقلاب انسی یافت و از همین روی از منش فردی و اجتماعی آن حضرت، خاطراتی شنیدنی دارد. ایشان در گفت وشنود پیش روی، شمه‌ای از این ناگفته‌ها را باز گفته است.


*نخستین بار کی و چگونه با حضرت امام آشنا شدید و چگونه ارتباط شما با ایشان آغازشد؟

در هنگام تبعید ایشان به ترکیه و نجف، بنده در نجف طلبه بودم، منتهی وقتی ایشان به نجف آمدند، من برای تعطیلات تابستان همراه خانواده به ایران آمده بودم. موقعی که به نجف برگشتم، پدرم برای زیارت عتبات به نجف آمدند و منزل بنده تشریف داشتند. در همان روزها امام طبق همان رسمی که بین علما وجود داشت، به دیدن ایشان آمدند. بعد هم ما در خدمت ابوی بازدید ایشان را پس دادیم و به این ترتیب باب آشنایی گشوده شد. چند ماهی پس از شروع تدریس هم به درس ایشان رفتم.


*با توجه به این‌ که در نجف بزرگان زیادی تدریس می‌کردند، چه شد جذب درس حضرت امام شدید؟

واقعیت این است که من به درس حضرات آیات: خوئی، آسید محمود شاهرودی و آشیخ حسین حلّی می‌رفتم و حقیقتاً وقت برای رفتن به درس دیگری را هم نداشتم. محل درس امام در مسیر منزل ما بود. یک روز رفتم ببینم درس ایشان چگونه است. چند بار این کار را تکرار کردم و بالاخره تصمیم گرفتم به‌طور مرتب بروم.


*چه ویژگی‌هایی شما را ترغیب کرد این کار را بکنید؟

درس امام دو ویژگی بارز داشت. یکی این‌که ایشان از طلبه‌ها می‌خواستند اهل پرسش، بحث و اشکال باشند و می‌گفتند: کلاس درس که مجلس روضه نیست که یکی حرف بزند و بقیه گوش بدهند. دومین ویژگی نو بودن روش ایشان در مقایسه با مدرسین نجف بود. جلسات درس ایشان طولانی‌تر بود و از جوانب مختلف به یک موضوع می‌پرداختند و آرای بزرگان را مطرح می‌کردند. بنده تا سال 53 که در نجف بودم، به‌طور مرتب در درس امام شرکت می‌کردم.


*تفاوت عمده حوزه نجف و قم در سیاسی بودن و نبودن هم بود؟

بله، کلاً فضای حوزه نجف با حوزه قم فرق داشت. حوزه نجف همواره سعی می‌کرد وارد مسائل سیاسی و اجتماعی نشود و فقط یک استثنا در آن وجود داشت و آن هم مخالفت آیت‌الله سید محسن حکیم با صدام حسین بود، اما در حوزه علمیه قم، موضع‌گیری‌های امام در قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، فاجعه مدرسه فیضیه، دستگیری امام و زندان و بعد هم تبعید ایشان، به حوزه این شهر جهت سیاسی داد. وقتی امام به نجف آمدند، طلبه‌هایی که با فضای حوزه نجف مأنوس بودند، خیلی به ایشان گرایش نشان نمی‌دادند، ولی طلبه‌های جوان از شیوه امام خوششان می‌آمد و مخصوصاً وقتی بحث ولایت‌فقیه و حکومت اسلامی در بحث مکاسب مطرح شد، درس کاملاً رنگ و بوی سیاسی و اعتراض علیه حکومت شاه را به خود گرفت و در نتیجه طلاب جوان بیشتری به درس امام آمدند. یک روز هم عده‌ای از فضلای حوزه که مباحث امام برایشان جذاب بود از من خواستند با امام صحبت کنم که آنها بتوانند نزد ایشان بروند و بحث‌هایی را با ایشان مطرح کنند.


*پس رابطه شما و امام به این شکل تقویت شد؟

بله، بنده چون زیاد اشکال می‌کردم و به درس توجه ویژه‌ای داشتم، ایشان محبت پدرانه‌ای به من داشتند و رابطه ما چنان صمیمی شد که تا در نجف بودم کمتر پیش می‌آمد نظر یا پیشنهادی بدهم و ایشان رد کنند! حتی در این حد که روزی طلبه‌ای از من خواهش کرد امام اجازه بدهند او در ایران اجازه دریافت وجوهات از جانب ایشان داشته باشد و امام با این‌که قصد داشتند برای مدتی اجازه صادر نکنند، اما فرمودند: حالا که می‌گویید اشکال ندارد!


*ارتباط مراجع نجف با امام را چگونه تحلیل می‌کنید.

رابطه مراجع با هم مثل رابطه سلاطین با هم است!.


*یعنی چه؟

یعنی خیلی با هم تماس ندارند، مگر دیدی و بازدیدی یا وقتی که پیشامد خاصی اتفاق می‌افتد! به همین دلیل در آنجا هم گاهی پنج شش ماه می‌شد همدیگر را نمی‌دیدند! اگر کاری پیش می‌آمد، دور هم جمع می‌شدند، ولی اگر پیش نمی‌آمد، به دلیل مشغله‌های زیاد مراجع تقلید، معمولاً هر کسی دنبال کارهای خودش هست، مخصوصاً اگر مدرس سطح بالایی هم باشد که دائماً باید مطالعه و تحقیق کند و پاسخ استفتائات را هم بدهد که این خود مستلزم مراجعه به منابع مختلف است.

اما این مسئله که در حوزه نجف کسی تمایلی به ورود به مسائل سیاسی را نداشت، امر تازه‌ای نبود، به همین دلیل حوزه قم به حرف‌ها و افکار امام عنایت بیشتری نشان می‌داد. امام هم شیوه و روش بدیعی داشتند و با اعتنا و بی‌اعتنایی کسی، تغییر روش نمی‌دادند. از سوی دیگر خود امام هم خیلی وقت برای ملاقات‌های شخصی و خصوصی نمی‌گذاشتند و در هر کاری نظم عجیبی داشتند.


*درجریان مواجهه رژیم بعث با ایرانیان و اخراج آنان، گفته می‌شد آیت‌الله خوئی به خاطر بیماری به لندن رفت و فقط امام بود که توانست در برابر بعضی از اقدامات بعثی‌ها، از جمله خروج ایرانی‌ها از عراق مقاومت کند...

اینها حرف‌های بی‌پایه‌ای است. مرحوم آقای خوئی به خیلی‌ها گفته بود: باید تا جان در بدن داریم حوزه را حفظ کنیم. حتی به خود من هم فرمودند: حتماً در نجف بمانید، هر چه سر ما بیاید، سر شما هم می‌آید!

رژیم بعث برای از بین بردن قدرت شیعه در مقابل مرحوم آقای حکیم، ناجوانمردی را به حد اعلی رساندند. ایشان هم به عنوان اعتراض به بغداد رفت، ولی مجبورشان کردند به کوفه بروند و در آنجا هم منزلشان در محاصره بود و برق و آب آن را قطع کردند! خلاصه به‌قدری ایشان را در تنگنا قرار دادند که زیر آن همه فشار از دنیا رفتند. بعد هم اغلب مقلدین ایشان به آیت‌الله خوئی رجوع کردند.پس از رحلت آقای حکیم، زمینه برای تاخت و تاز حکومت بعث و آزار حوزوی‌ها شروع شد. در این ایام آیت‌الله خوئی بیمار و در بیمارستان «مدینه الطب» بغداد بستری شدند که در آنجا به دیدارشان رفتم. بعد از مدتی، ایشان از بغداد به نجف آمدند و تدریس را از سر گرفتند. وقتی بنده به زیارتشان رفتم، دیدم سفیدی چشم ایشان زرد شده است! گفتند: ظاهراً خون آلوده به ایشان تزریق شده است! در نتیجه به ‌ناچار ایشان را برای معالجه به لندن بردند. از بعثی‌ها هر خباثتی بر می‌آمد و این شایعات را هم آنها پخش کردند. آنها حقه‌باز بودند. گاهی خود را دوست و رفیق نشان می‌دادند و گاهی در مدارس و حوزه‌های علمیه می‌ریختند و طلاب و علما را آزار می‌دادند. حتی یک بار عده‌ای از جمله مشاور صدام را خدمت امام فرستادند و این سئوال ایجاد شد كه چرا امام این خبائث را به حضور پذیرفته‌اند؟ از جمله کسانی که این را از امام پرسید، خود من بودم. امام فرمودند: می‌دانم هدف اینها ریشه‌کن کردن اسلام است، چه رسد به شیعه، اما اینها بی‌آن که خبر بدهند، به خانه‌ام آمدند و مرا در برابر عمل انجام‌شده قرار دادند!

امام اساساً علاقه‌ای به ملاقات با سران حکومت‌ها نداشتند و فوق‌العاده شجاع بودند، در حالی که معمولاً کسانی که به کشوری تبعید می‌شوند، پس از مدتی سکوت پیشه می‌کنند و ترس بر وجودشان مستولی می‌شود، اما امام هر روز که می‌گذشت شجاع‌تر و بصیرتر می‌شدند. امام می‌فرمودند: اینها که آمدند پرسیدم چرا این کارها را می‌کنید؟ علت اخراج ایرانی‌ها چیست؟ اما متأسفانه در اینجا مردم همکاری نمی‌کنند. مثل ایران نیست که از تقابل با حکومت نترسند، به همین دلیل بیش از این نمی‌شود در اینجا کاری کرد. عراقی‌ها و ایرانی‌ها، از این جنبه قابل قیاس نیستند.

در هر حال این شبهه‌ای که ایجاد کردند که آیت‌الله خوئی بعد از اخراج ایرانی‌ها به بهانه بیماری به لندن گریخت، کذب محض است. قصد حکومت بعث از بین بردن حوزه نجف بود و در این راه از آزار علما و مراجع هیچ کم نگذاشت و شخصیت‌های بزرگ روحانی را در نجف و جاهای دیگر دستگیر کردند، جلوی مجالس روضه‌خوانی و دستجات عزاداری را گرفتند و خلاصه قصد داشتند کلاً تشیع را تعطیل کنند که تا حدودی موفق هم شدند. باید عرض کنم عراقی‌ها در مسائل سیاسی پختگی ایرانی‌ها را ندارند. در زمینه‌های دینی هم آن‌قدرها محکم نیستند، به همین دلیل حزب بعث توانست در میان شیعه‌ها نفوذ کند.


*شما هم با امام و هم با آیت‌الله خوئی ارتباط نزدیکی داشتید. رابطه این دو را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

پس از رحلت آیت‌الله حکیم بعثی‌ها فشارشان را روی شیعیان تشدید کردند، طوری که هر شب به خانه طلاب می‌ریختند و آنها را دستگیر می‌کردند و می‌بردند. بعد هم خانواده‌های این بندگان خدا به آیت‌الله خوئی شکایت می‌بردند. آیت‌الله خوئی مقامات و مسئولین عراقی را می‌خواستند و از آنها می‌پرسیدند: جریان از چه قرار است؟ آنها هم یک مشت راست و دروغ سر هم می‌دادند و کاری هم نمی‌کردند. یک روز آیت‌الله خوئی مرا خواستند و گفتند: شما برو پیش آقای خمینی و بپرس تکلیف چیست؟ با این اوضاع چه باید بکنیم؟ رفتم پیش امام و قضیه را تعریف کردم. ایشان فرمودند: ما به مسئولین عراقی اعلام می‌کنیم اگر دست از این کارهایشان برندارند از اینجا می‌رویم! برگشتم و این پیام را به آیت‌الله خوئی رساندم. ایشان گفتند: آنها از خدا می‌خواهند ما حوزه را رها کنیم و برویم تا لجام‌گسیخته هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند، اما تکلیف ما در برابر امام زمان(عج) چه می‌شود؟ تکلیف این حوزه هزار ساله و این همه آثار ارزشمندی که بزرگان این حوزه تولید کردند چه می‌شود؟ اینها با رفتن ما حتی قبور ائمه را هم از بین خواهند برد و اینجا را منطقه توریستی خواهند کرد! برگشتم و این پیغام را به امام رساندم. ایشان فرمودند: خیر! ما از خارج پول می‌آوریم و در اینجا صرف می‌کنیم و رونق اقتصادشان بسته به این پول‌هاست! اگر ارسال پول را قطع کنیم، به‌ناچار کوتاه می‌آیند. عرض کردم:اولاً اینها سنی هستند و از خدا می‌خواهند برای شیعه پولی نرسد، ثانیاً: پول یک روز نفت اینها بیشتر از تمام پول‌های حوزه‌هاست و مطمئناً حاضرند از ده‌ها برابر چنین پول‌هایی بگذرند تا از شر حوزه خلاص شوند.


*از ویژگی‌های اخلاقی امام و برخورد ایشان با دیگران چه به یاد دارید؟

انسان‌ها معمولاً در زندگی هدفی را برای خود تعیین می‌کنند، اما در مسیر غالباً تغییر هدف می‌دهند و شیوه‌هایشان عوض می‌شود، اما امام هدف مشخصی را تعیین کرده بودند و همواره در همان جهت و بدون ذره‌ای تزلزل حرکت می‌کردند. امام برنامه داشتند، بسیار باهیبت برخورد می‌کردند و کسی جرئت نداشت خیلی با ایشان رفیقانه برخورد کند! بسیار بااراده بودند و دیگران در حضور ایشان جرئت نداشتند حرف زیادی بزنند و مجلس ایشان غالباً به سکوت می‌گذشت.


*اهل گعده کردن نبودند؟

تعبیر بسیار درستی را به کار بردید. یکی از ویژگی‌های بسیار برجسته امام نظم بود و هر کاری را دقیقاً رأس ساعت و دقیقه معینی انجام می‌دادند. خصوصیت دیگر ایشان شجاعت حیرت‌آورشان بود، طوری که وقتی انسان ایشان را می‌دید، خود به خود دست و پایش را جمع می‌کرد. خیلی کم حرف می‌زدند، اغلب سرشان پایین بود و نهایتاً وقتی حرف می‌زدید، گاهی سرشان را بلند می‌کردند و نگاهی به شما می‌انداختند و باز به زیر نگاه می‌کردند. وقت ملاقات هم که تمام می‌شد، از جا برمی‌خاستند و می‌رفتند.


*چه شد به ایران برگشتید؟

من درنجف،مدرس معروفی شده بودم و نمی‌خواستم برگردم، اما مرحوم ابوی بیماری قلبی داشتند و موظف بودم برگردم. آیت‌الله خوئی و دیگران راضی نبودند. ایشان گفتند: حکایت ما شده است حکایت اصحاب سیدالشهدا(ع). یک نفر هم که برود زیاد است. با امام هم که ملاقات کردم فرمودند: در عمرم نه از وجوهات استفاده کردم، نه اجازه امور حسبیه و نه اجازه اجتهاد! شما هم به این چیزها اعتنا نکنید و روی پای خودتان بایستید. وقتی از محضر امام بیرون آمدم، به آقای رضوانی گفتم: حداقل به آقا بگویید به من اجازه حسبیه را بدهند که دادند. البته آقایان دیگر هم اجازه حسبیه داده بودند و هم اجازه اجتهاد.

به هر حال بنده به ایران برگشتم و سعی کردم حوزه شاهرود را تجدید بنا کنم و سر و سامان بدهم. در سال 1362 هم به تهران آمدم و به ملاقات امام رفتم. ایشان به من فرمودند: به قم بروید، اگر هم نمی‌توانید اقلاً به مشهد بروید، شما برای حوزه شاهرود حیقف هستید. عرض کردم: خودم هم از سر و کله زدن با طلاب خسته شده‌ام! نهایتاً هم تصمیم گرفتم و به مشهد رفتم.




منبع: سایت مشرق



 
تعداد بازدید: 795


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: