11 آبان 1393
کشور ایران به دلیل موقعیت جغرافیایی خاصی که داشت، محل تردد اقوام و قبایل مختلف بود و گاه این تردد به صورت مسالمتآمیز صورت میگرفت.
سرزمین پارس چون در مسیر امپراتوریها و تمدنهای بزرگ قرار داشت، به مثابه شاهراه اقتصادی بود که نقل و انتقال کالا در قالب کاروانهای تجاری از شمال و جنوب و شرق و غرب یا برعکس به صورت مستمر انجام میگرفت. در این رهگذر اقوام و گروههای مختلف با اهداف اقتصادی و سیاسی به ایران میآمدند و در بسیاری مواقع نیز دلیل شرایط مساعد زندگی، توطن اختیار میکردند.
برخی مواقع نیز به دلیل موقعیت استراتژیک و ژئوپلتیک، کشورمان در معرض تهاجم اقوام بیگانه قرار داشت. این روند در بسیاری فراز و نشیبهای تاریخی این مرز و بوم وجود داشت.
این پدیده در طول تاریخ، روندی تاثیرگذار بر جامعه ایرانی داشته و باعث تغییر بافت فرهنگی ـ اجتماعی و سیاسی ما شده است. موقعیت جغرافیایی ایران در طول تاریخ به عنوان سرزمین حدفاصل شرق و غرب، همواره یکی از دلایل اصلی جذب دیگر اقوام و رویارویی این سرزمین با مهاجرین دیگر ملتها بوده، به گونهای که برخی معتقدند نام این کشور نیز از نام اولین گروه مهاجر به این سرزمین قرض گرفته شده است.
البته در ارتباط با مهاجرت تاریخی، اطلاعات قابل اعتماد، دقیق و کافی در جهت انجام تحقیقات و فهم و تجزیه و تحلیل عوامل و تاثیرات این پدیده موجود نیست، اما براساس شواهد و آثار موجود، استقرار سلسلههای مختلف در ایران ـ که از هزاره دوم قبل از میلاد آغاز شده ـ بر اثر مهاجرت و جاریشدن جمعیت به این سرزمین صورت گرفته و گسترش قلمرو ایرانیان در طول سلسله هخامنشی به دنبال حرکات عظیم جمعیتی به وقوع پیوسته و پایهگذاری اشکانیان نیز براساس مهاجرت قبیله اشکانیان و پیدایش تحرکات عظیم جمعیتی در قلمرو ایران انجام شده است.
کشورگشاییهای اسکندر و برخورد نظامی ایرانیان و یویانیان که در نهایت باعث حضور سلسلهای هلنی مآب در ایران شد، مهمترین حضور قومی بیگانه بعد از مهاجرت آریاییها به ایران بود.
انقراض سلسله هخامنشیان و جایگزینی نظام سلوکی حاصل این برخورد بود. کشور ایران پس از این واقعه بود که برای اولینبار طعم حضور قوم بیگانه را بر جغرافیای سیاسی خود چشید. تمدن هلنی با حضور سلوکیان در ایران اگرچه آثار و تبعاتی از خود برجا گذاشت و حتی آثاری از آن در دوران اشکانیان دیده میشد، اما در نهایت عنصر ایرانی بر جهان تمدنی یونانی فائق آمد و اشکانیان که برآمده از تبار آریاییها بودند دوباره نظام برخاسته از دیوانسالاری و فرهنگ ایرانی را استمرار بخشیدند.
دومین اردوکشی بزرگ نظامی اواخر دوره ساسانیان رخ داد. شاهان ساسانی که آن موقع گرفتار اختلافات دربار و فساد و زیادهخواهی موبدان بودند، توان رسیدگی به مشکلات اقتصادی مردم ایران را نداشتند. از اینرو در مواجهات نظامی با جنگاوران عرب مسلمان نتوانستند از همه امکانات برای مقابله با آنان استفاده کنند. به همین دلیل سنگر به سنگر و شهر به شهر مجبور به عقبنشینی شدند. مردم ایران نیز که از مشکلات ایجاد شده به ستوه آمده بودند غیر از مقاومت محلی اقدام دیگری در برابر قوم مهاجم صورت ندادند.
در بسیاری موارد نیز ایرانیان با درک درست از پیام الهامبخش اسلام از قالب کهنه به در آمدند و با پذیرش دین جدید، دروازههای شهر را به روی مهاجم عرب گشودند. در برخی شهرهای ایران نیز مقاومتهای پراکندهای رخ داد که البته به ثمر نرسید. گزارشها حاکی است دیرپاترین مناطق ایران به لحاظ مقاومت در برابر اعراب صفحات شمالی ایران بود که این مناطق نیز نه به جنگ، بلکه با صلح روی تازه واردین گشوده شد. این گروه مهاجر با نظامیان عرب که از دستگاه خلافت دستور میگرفتند و سودای فتح سرزمین کفر و دستیابی به ثروت مناطق تصرف شده را داشتند متفاوت بودند. گروه جدید از تبار خاندان اهل بیت عصمت و طهارت بودند و نسبشان به پیامبر و آل علی(ع) میرسید و خود جزو معترضان عملکرد دستگاه خلافت اموی و عباسی به شمار میآمدند.
سادات علوی، حسینی و حسنی به واسطه اعتراضات پیاپی، تحت تعقیب بودند و ایران و بویژه صفحات شمالی کشورمان را به عنوان پناهگاهی برای خود و فعالیتهای فرهنگی و سیاسی یافتند. بعدها همانان با یاری بخشی از مردم ایران اولین سلسلههای مستقل شیعی را درون سرزمینهای اسلامی پایهریزی کردند.
بعد از تصرف ایران از سوی اعراب، تا مدتها این سرزمین رنگ حاکمیت مرکزی را ندید. بعد از سپریشدن دو قرن، سلسلههای محلی و منطقهای سربرآوردند و باوجود اطاعت ظاهری از دستگاه خلافت به صورت مستقل بخشهایی از ایران را به تصرف درآوردند و به حکمفرانی مشغول شدند.
نظام خلافت با توجه به گسترش سرزمینهای تصرفشده توان کافی برای رتق و فتق امور نداشت. اگر چه ابتدا برای اداره سرزمینهای تحت تصرف به دستگاه دیوانسالاری ایرانی اعتماد کرده بود، اما همواره برای توازن قوا به دنبال ایجاد موازنه قدرت بود؛ از این رو نیروی سومی را به ساختار سیاسی خود اضافه کرد.
جهاد با کفار در سرزمینهای ماوراءالنهر، سبب ساز ورود جریانی تازهنفس به بخش نظامی دستگاه خلافت شد. غلامان ترک که ابتدا به عنوان اسیر و بعدها با نشان دادن کارآییهای نظامی خود در قالب سپاهی در دستگاه خلافت وارد شدند، توانستند به مقامات بالایی دست یابند. این نیروی سوم بعدها چنان در کار خود پیش رفت که حتی خلیفه و وزیر عوض میکرد. نظامیان ترک در سایه اقتدار نظامی فراهم شده سودای قدرت در سر میپروراندند و بعدها دم و دستگاهی در مناطقی از ماوراءالنهر به هم زدند و به کشورگشایی رو آوردند.
ایران نیز از این روند برکنار نماند. اقوام ترک در قالب سلسلههایی چون غزنویان، خوارزمشاهیان و سلجوقیان هر یک پس از دیگری کشورمان را مورد تاخت و تاز قرار دادند. حاصل این یورشهای ویرانگر فقط کشتار نظامی نبود و البته بعد از استقرار یک نظام اداری و سیاسی، بار دیگر عناصر ایرانی دیوانسالار کارها را بسامان کردند و امور در عرصههای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی نظم و نسق یافت.
هجوم اقوام مغول بار دیگر ایران را به ویرانهای بزرگ تبدیل میکند، اما گویی قرار نیست این آتش خانمانسوز طومار زندگی و حیات فرهنگی را در این گستره جغرافیایی در هم بپیچد. قوم وحشی گرچه جنگجویی غالب بود، اما در حیطه فرهنگی کاملا مقهور قوم مغلوب شد و سالیان سال حضور بیابانگردان بیگانه و در امتداد آن تیموریان در ایران چنان تاثیری در قوم مهاجم گذاشت که به عنوان مروجان افکار ایرانی در عرصه تاریخ شناخته شدند.
سخن گزافهای نیست اگر حکومت صفوی را به عنوان اولین پایهگذار حاکمیت مرکزی و وحدت ملی بعد از سالها سلطه سلسلههای ملوک الطوایف در ایران بدانیم. این مرکزیت سیاسی در سایه حضور جریان مقتدر صفوی و رسمیت یافتن مذهب تشیع صورت گرفت. جلوهگریهای هنری و فرهنگی ایرانی در این دوره نمود فراوان یافت و نمادهای آن در اصفهان، پایتخت معروف صفویان قابل مشاهده است.
این اقتدار و شکوه در سالهای پایانی سلسله صفوی منتهی به حاکمیت سلطان حسین بهواسطه عشرتطلبیها و تنپروریها با هجوم افغانها به خزان گرایید و مدتی نیز ایران تحت اشغال افاغنه قرار داشت. برخلاف دورههای گذشته، حضور افغانها در ایران دیری نپایید و نادرشاه در آوردگاههای نظامی، قوم اشغالگر را از خاک ایران بیرون کرد.
از این دوره تا زمان قاجاریه، کشور ایران گرچه در معرض تهدیدات نظامی از سوی عثمانیها در غرب و ازبکان در شمال غرب قرار داشت، اما تنها جبهه نبرد در نواحی مرزی بود که صحنه زورآزمایی دو طرف متخاصم قرار گرفت؛ شهرهای لب مرز بود که دست به دست میگشت و بعدها در دوره فتحعلیشاه دومین فرمانروای سلسله قاجار بود که ایران در دو جنگ پیاپی با روسیه و انعقاد دو قرارداد گلستان و ترکمنچای بخشهایی از خاک خود را از دست داد. رو به ضعف نهادن ایران بعد از شکستهای اخیر، عثمانی را برآن داشت تا دستدرازیهایی به مرزهای غربی ایران بکند که البته این بار نیروهای ایرانی جلوی لشکر متخاصم را گرفتند و پای قرارداد ارزنهالروم تکلیف نواحی مرزی میان دو کشور را مشخص کردند.
در جنگ جهانی اول هم باوجود اعلام بیطرفی ایران، باز کشورمان در معرض تاخت و تاز نیروهای بیگانه قرار گرفت و گرچه ایران ناحیهای را از دست نداد، اما نابسامانیهای سیاسی و اقتصادی سبب حضور بیپروای نیروهای روس و انگلیس در ایران شد و حتی بیآن که نظر طرف ایرانی را بخواهند، کشور را در قرارداد 1907 بین خود تقسیم کردند.
در ماجرای شهریور 1320 نیز ایران که در گزارشهای بینالمللی به عنوان پل پیروزی قلمداد میشد، از سوی سه کشور آمریکا، شوروی و انگلیس به اشغال نظامی درآمد و گرچه مقاومتهای پراکندهای از سوی برخی نیروهای نظامی صورت گرفت، اما این اقدامات کم رمق نظامی تاثیر نداشت و کشور از سوی ارتش متفقین اشغال و رضا شاه پهلوی مجبور به استعفا و کنارهگیری از قدرت شد.
شهاب سلیمی / جام جم
منبع: سایت جامجم ایام
تعداد بازدید: 884