18 آبان 1393
امام خمینی پس از بازداشت در 15خرداد 1342 به پادگان قصر منتقل شد. با انتشار خبر بازداشت امام خمینی مردم دست به قیام زدند و حکومت پهلوی نیز دست به کشتار مردم زد و در تهران و شیراز که مخالفتها از شدت بیشتری برخوردار بود حکومت نظامی اعلام شد. حکومت پهلوی پس از بازداشت امام خمینی گزینههای مختلفی را درباره ایشان پیش رو داشت؛ اعدام، زندان، تبعید و ... اما با حمایت گسترده روحانیون و مردم تمامی گزینههای حکومت پهلوی یکی پس از دیگری از بین رفت و سرانجام حکومت پهلوی ناچار به آزادی امام خمینی شد.
امام پس از زندانی شدن در پادگان قصر تا 11 مرداد 1342 در حبس بودند. در مجموع 58 روز دوران حبس امام به طول انجامید و در این مقطع حوادث خونینی در تهران و شهرستانها رخ داده بود ولی امام کاملاً بیاطلاع بودند.
مردم، علما و اقشار مختلف در سراسر کشور نسبت به این اقدام رژیم واکنشهای تندی نشان دادند که بارزترین آن حوادث غمانگیز روز 15 خرداد بود.
سران رژیم و دستگاههای تبلیغاتی رژیم مرتب از محاکمه، اعدام امام سخن میگفتند. مردم گروه گروه با علما و مراجع تقلید ملاقات میکردند و نسبت به این برخوردهای رژیم اعتراض میکردند و خواستار آزادی امام بودند.
مراجعة مکرر مردم در تهران و شهرستانها به منازل علما و مراجع تقلید موجب گردید دولت با نمایندگان علما از طریق مذاکره زمینه آزادی امام را فراهم کند تا اینکه تصمیم گرفت او را از زندان به خانهای در شمال تهران به صورت حصر نگهداری کند.
آیتالله پسندیده که موضوع را پیگیر بوده است در خاطرات خود در این رابطه مینویسد: «به وسیله آقای پناهی که داماد همشیرهمان بود و در عشرتآباد معلم بود (گرچه نظامی هم نبود ولی استاد نظامیان بود) پیغامی به امام دادیم. من مطلبی را به این شرح خدمت ایشان نوشتم که: «شما را بنا است امروز آزاد کنند و پاکروان برای آزادی شما به آنجا میآید و قصد دارد شما را به منزل «نجاتی» ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست. صلاح نیست شما به آنجا بروید. لذا موافقت نکنید.» من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم پیغام را به امام رساند، امام در پاسخ نوشتند: «ما راهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و به منزل نجاتی برویم، ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم. و بعداً منزل بگیریم، فعلاً رفتن به آنجا اشکالی ندارد...» هنگامیکه نزدیک بود امام آزاد شود، مهندس کشاورز دامادمان را به اتفاق اخوی، مرحوم آقای هندی، فرستادم به طرف عشرتآباد که دم در ورودی منتظر امام بشوند ولی مأمورین اجازه ندادند و نگذاشتند بمانند و آنها برگشتند، طولی نکشید که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند.»[1]
قبل از انتقال امام به داودیه، امام و آیتالله قمی را به دفتر ستاد پادگان میبرند تا حسن پاکروان رئیس ساواک وقت به همراه مولوی رئیس ساواک تهران با امام دیدار داشته باشند. شرایط این دیدار فراهم میگردد. پاکروان در ابتدای سخناناش از موضع نصیحت وارد گفتگو میشود و نکاتی را خطاب به آنها ذکر میکند که امام در سخنانی به این ملاقات و حرفهای پاکروان ضمن بیان خاطرهای اشاره میکند و میفرماید:
«ما را وقتی که از حبس میخواستند بیرون بیاورند آمدند گفتند که بیایید توی آن اطاق، از حبس در آمدیم رفتیم توی اطاق مجللی هم بود نشستیم. پاکروان آمد پیش ما و آن مولوی هر دو آنها... آمدند. و پاکروان در ضمن صحبتهایش گفت که سیاست عبارت از دروغ گفتن است. عبارت از تقلب است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگی است (این تعبیر آخرش بود.) این را بگذارید برای ما، میخواست ما را وادار کند به اینکه ما دخالت در سیاست نکنیم. من به آن گفتم خوب اگر این سیاست عبارت از اینهاست این که مال شما هست، بله بعد هم برداشتند توی آنجا نوشتند که تفاهم شد بین ما و فلان. من هم آمدم سر منبر حسابش را رسیدم.»[2]
بالاخره، در روز 12 مرداد 1342 حضرت امام را تحتالحفظ به منزل «نجاتی» در داودیه منتقل میکنند. دستگاههای امنیتی رژیم که گمان میکردند داودیه نقطه دور افتادهای است در روز جمعه که مطبوعات منتشر نمیشد در بهترین فرصت امام را انتقال دادند. روز بعد روزنامهها خبری را به دستور ساواک منتشر کردند تا در نظر مردم چنین وانمود کنند که انتقال امام از زندان به محل جدید به دلیل تفاهمی بود که میان ایشان و «مقامات انتظامی» بوجود آمده است. این خبر چنین بود: «طبق اطلاع رسمی که از سازمان اطلاعات و امنیت کشور و اصل گردیده است، چون بین مقامات و حضرات آقایان خمینی، قمی و محلاتی تفاهمی حاصل شد که در امور سیاسی مداخله نخواهند کرد و از این تفاهم اطمینان کامل حاصل گردیده است که آقایان برخلاف مصالح و انتظامات کشور عملی انجام نخواهند داد، لذا آقایان به منزل خصوصی منتقل شدند.»[3]
سیدمحمود محتشمیپور درباره وضعیت اوضاع خانه نجاتی توضیح میدهد:
«یکی از دوستان که منزلش نزدیک منزل آقای نجاتی بود، به ما خبر داد که در منزل محل اقامت امام، ساواکیها دور بر ایشان هستند و از مردم پذیرایی میکنند، بلافاصله جلسهای تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم در منزل آقای نجاتی حرکتی علیه ساواکیها انجام دهیم.
بعد از ظهر همان روز، چند کیسه شکر و چای و یک سماور آماده کردیم و برای پذیرایی به خانه آقای نجاتی رفتیم. از آنجا که بیشتر مأموران ساواک را میشناختیم، توانستیم آنها را یکی یکی کنار بزنیم و خودمان بر اوضاع مسلط شویم. بعد از آن جمعیت بسیاری برای دیدار حضرت امام صف کشیدند، صفی طولانی، دو سه کیلومتر به شکلی که مجبور شدیم چند نفر از همراهان را برای ایجاد نظم به بیرون خانه بفرستیم.»[4]
آیتالله پسندیده هم از عزیمت خود به داودیه در خاطرات خود توضیح دادهاند که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند و ما هم به آنجا روانه شدیم وقتی رفتیم، دیدیم خیابان خیلی شلوغ و پر سر و صدا است و جمعیت موج میزند، مأمورین... هم سواره و پیاده در حرکتند و مراقب مردم، ولی متعرض کسی نمیشوند. مردم روبروی ساختمان که امام در آنجا بود جمع شده بودند. من هم به آنجا رسیدم و وقتی وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عدهای از آقایان از جمله آقای فلسفی آقای قمی و آقای محلاتی هم در خدمت امام بودند...»[5]
سیدمحمود محتشمیپور در بخشی دیگر از خاطراتش چنین توضیح میدهد: «رژیم وقتی دید که جمعیت برای دیدار حضرت امام این همه بیتابی میکند و صف طویل میکشد، دیدار امام را ممنوع کرد به این ترتیب دیگر نگذاشتند مردم به دیدار امام بیایند. آن روز، علمای شهرهای مختلف، آقایان: میلانی، قمی، مرعشی و شریعتمداری نیز آنجا بودند و قصد داشتند با حضرت امام دیدار کنند. سختگیری مأموران به حدی بود که حتی یک شب وقتی آقای میلانی قصد داشت تا به دیدن امام برود، جلوی ورود ایشان را گرفتند. بعد اعلام کردند که ما هم باید از منزل خارج شویم ولی ما سرپیچی کردیم. عدهای از آقایان علما، در حدود پنجاه نفر آن شب در منزل، مهمان امام بودند، وقتی دیدیم برای امام و مهمانهای امام غذایی در نظر گرفته نشده، تصمیم گرفتیم آن شب شام تهیه کنیم، بلافاصله از منزل خارج شدیم و مقداری مرغ و برنج تهیه کردیم. غذا که حاضر شد مطمئن نبودیم که بتوانیم وارد منزل شویم. آن روزها آقایی در نزدیکی خانة ما امام جماعت مسجد بود، به نام «عصار» برادرزاده او «عصار» نامی هم آن وقت رئیس سازمان امنیت شمیرانات بود. من خدمت امام جماعت رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. وقتی نام برادرزادهاش را گفتم بنا کرد به نفرین کردن برادرزادهاش. از او خواستم ترتیبی دهد تا توسط برادرزادهاش شام به محل اقامت امام ببریم. گفت: «از قول من به او بگویید. «پدر سوخته قرتی»، او هم ترتیب ورود شما را به منزل خواهد داد!»
غذا را برداشتیم و راه افتادیم. وقتی نزدیک منزل رسیدیم. مأمورین جلو ما را گرفتند از آنها خواستیم که «عصار» را خبر کنید، وقتی رئیس ساواک آمد. آنچه را که عمویش گفته بود برایش بازگو کردیم، او کلی خندید و بعد اجازه داد تا ما به اقامتگاه امام برویم. به هر ترتیب آن شب توانستیم از امام و مهمانهایشان پذیرایی کنیم.»[6]
آیتالله پسندیده در این رابطه اظهار داشتهاند که «بار دیگر که خواستم برگردم، مأمورین جلوگیری کردند، من ناچار شدم برای ملاقات امام، توسط خواهرزاده دکتر نصیری و مهندس محتشمی که همکارش بود، سوار ماشین خواهرزاده نصیری بشوم و با آنها برویم. خواهرزاده نصیری با خود نصیری روابط خوبی نداشت، ولی با مهندس محتشمی شریک بود چون میدانستم که اتومبیل او را نمیتوانند جلوگیری کنند لذا ناچار با آنها رفتم. وقتی پیاده شدیم که بر امام وارد شویم، مأمورین ممانعت کردند، مهندس محتشمی و یکی که ظاهراً مهندس کشاورز بود، برگشتند ولی من هیچ به حرفهای مأمورین گوش ندادم و بر امام وارد شدم و با ایشان ملاقات نمودم از آن پس قرار شد امام از منزل بیرون روند و منزلی تهیه کنند در قیطریه».[7] محمود محتشمیپور در این باره اظهار داشته که «بعد از مدتی ساواک دید که اقامت حضرت امام در آن مکان برای رژیم خطرناک است و روز به روز، ساعت به ساعت صف ملاقات کنندگان طویلتر میشود، تصمیم گرفتند تا مکان دیگری را برای امام پیدا کنند. این بود که «عصار» رئیس ساواک و آقای «مهدی عراقی» چند روزی را به دنبال محلی مناسب برای انتقال امام گشتند. آقای عراقی چند جا را انتخاب کرد اما «عصار» نپسندید، هر بار میگفت: «این جا از جای قبل بدتر است تا اینکه سرانجام منزل آقای «روغنی» را انتخاب کردند، جایی که کاملاً دور و بر امام محصور بود. آنجا آشپزخانهای راه انداختند که فقط حدود سی، چهل نفر از مأمورین ساواک میتوانستند، صبحانه و ناهار و شام بخورند. امام هم تنها بودند.»[8]
آقای روغنی که از تجّار محترم بازار بود از حضرت امام درخواست کرد تا به منزل ایشان در قیطریه بیایند و امام نیز پذیرفتند. سیدتقی بیانزاده در خاطراتش به انگیزه آقای روغنی در پذیرفتن حضرت امام اشاره میکنند و اظهار میدارد: «آقای روغنی در بازار آشنا شده بودم، ایشان قبل از آزادی امام، به آقای مطهری گفته بودند خواب دیدهام «آقا امام زمان (عج)» در منزل ما نماز میخواندند. تا اینکه روز قبل، به ایشان خبر دادند، امام را به منزل شما خواهیم آورد. البته ما خبر نداشتیم تصمیم را چه کسی گرفته است، بعد از مدتی به دلیل کوچک بودن محل مراجعات، منزل همجوار آن در نظر گرفتند.»[9]
محسن رفیقدوست، که در آن روزها موفق به ملاقات امام میگردد، در خاطرات خود میگوید: «پس از مدتی به قیطریه منتقل شدند که من در آنجا خدمت ایشان شرفیاب شدم همین که ملاقات امام آزاد شد، اعلام شد بار دیگر آن روح گرایش به امام و پیروی از مرجع تقلید در مردم زنده شد و مردم برای دیدار با امام هجوم بردند. در روزهای اول و دوم، از دیدار با امام جلوگیری نمیشد و جمعیت زیادی هر روز ازدحام میکردند تا با امام دیدار کنند. ولی از روز سوم در خانه را بستند و فقط به روحانیون اجازه داده میشد به محضر امام شرفیاب شوند.
یکی از خاطراتی که از حضرت امام و دیدار ایشان با روحانیان یادم میآید در قیطریه بود. آن روز، عده زیادی از علما، در سالن خانه آقای روغنی در قیطریه در محضر امام بودند. یکی از اشخاصی که خدمت میکرد و کارواندار حج بود، به نام حاجآقا صرّافان پیش امام رفت و در گوش امام چیزی گفت. وقتی سخن صرافان تمام شد، امام به حالت تشهد نشست در حالی که به شدت عصبانی شده بود و من رگ برافروخته، گردن امام را میدیدم، فرمودند: «خوب از این که آقایان مجاهده کردند و زحمت کشیدند زندان رفتند و زجر دیدند خداوند انشاءالله به آنها اجر بدهد. برای خدا این کار را کردند، خداوند هم اجرشان را میدهد، ولی اگر به خاطر من زندان رفتند کار بیخودی کردند.» وقتی که سخنان امام تمام شد از آقای صرافان پرسیدم که به آقا چی گفتی که این گونه عصبانی شد. گفت: به ایشان گفتم که این آقایان روحانیان زندان رفتند و زجر کشیدند و سختی دیدند، یک دلجویی از آنان بکنید و آقا از این حرف ناراحت شدند.»[10]
به هر روی، امام مدت 8 ماه در این خانه در حصر بهسر بردند و سرانجام در تاریخ 18 فروردین 1343 آزاد شده و به قم انتقال یافتند.
منابع:
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. خاطرات آیتالله پسندیده، ص 123
[2]. صحیفه نور، جلد 8، ص 182، در تاریخ 30/4/58
[3]. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ـ کتاب زندان، ص 12
[4]. خاطرات 15 خرداد ـ دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص 216
[5]. خاطرات آیتالله پسندیده، ص 124
[6] خاطرات 15 خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص 207
[7]. خاطرات آیتالله پسندیده، ص 124
[8]. خاطرات 15 خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص 297
[9]. همان، ص 36
[10]. خاطرات محسن رفیقدوست، ص 63
منبع: پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد ، سید مهدی حسینی
منبع بازنشر: سایت جامجم ایام
تعداد بازدید: 1005