19 آبان 1393
دکتر حسین آبادیان
رئیسالوزرای كودتای سوم اسفند رضاخان ، سیدضیاءالدین طباطبایی، پسر سیدعلیآقا یزدی بود. وی روزنامهنگاری بود جنجالی و مدیر روزنامه رعد؛ مقالات مشعشع او در حمایت از قرارداد 1919 زبانزد عام و خاص بود و انصاف باید داد دلیلهای عقلپسندی در دفاع از قرارداد مطرح مینمود. اینک همو در سمت رئیسالوزرا با هر دستورالعملی که صادر میکرد، مضمون یکی از مقالات خویش را در نوشتههای سابقش نفی مینمود. او با ملاحظه اوضاع و احوال و شرایط فکری و روانی جامعه آن زمان، و میراث بهجای مانده از دوره بعد از جنگ اول جهانی که دولتهای ایران بر ویرانهای ناشی از تبعات جنگ، قحطی، افلاس اقتصادی و بحرانهای فراگیر اجتماعی حکومت میکردند، دست به انتشار بیانیهای زد تا خود را مدافع اقشار فرودست اجتماعی بنمایاند. سیدضیاء از روند اوضاع مطلع بود و میدانست چه دستهائی ایران را به لبه پرتگاه سقوط کشانیده بودند؛ اما نوک تیز حملات را متوجه اعیان و اشرافی کرد که به قول او زمام مملکت را به دست دارند و خون مردم را میمکند. سیدضیاء برای اینکه باعث و بانی اصلی بحران یعنی بریتانیا را تبرئه سازد، برخلاف اطلاعات درجه نخست خود که سالها در روزنامه رعد بازتاب مییافت و البته بهمنظور حفظ دولت مستعجل خویش، اعیان و اشراف را آماج حمله قرار داد تا دل تودهها را برباید. علت امر را یحیی دولتآبادی به خوبی کاویده است: «سیدضیاء از سوئی به دستگیری اعیان و اشراف کشور دست زد و از سوئی دیگر خود را مصلحی اجتماعی، حلال مشکلات اقتصادی، و حافظ منافع طبقات فرودست اجتماع جلوهگر ساخت تا به این شکل به کودتای انگلیسی خود صبغهای سوسیالیستی و ضدسرمایهداری بدهد. ژستی که بعدها از سوی حزب سوسیالیست سلیمان میرزا اسکندری پی گرفته شد و این در حالیست که به روایت بهار از قول یکی از زعمای این حزب، در مرامنامه آنها هیچ مادهای در مورد مالکیت وجود نداشت، به واقع این اسماعیل یکانی بود که به هنگام چاپ مرامنامه بدون اطلاع سلیمان میرزا آن ماده را گنجانیده و منتشر ساخت...»
از همان صبح روز سوم اسفند بود که رضاخان سیاست مشت آهنین را به نمایش گذارد، در فضائی که نگرانی موج میزد، مأمورین او شروع به بگیر و ببند کردند. مأمورین اداره تأمینات یا همان کارآگاهی در حالیکه عدهای قزاق آنها را همراهی میكردند، از مردم زهر چشم میگرفتند. هر ده تن قزاق به خانه یکی از رجال مقیم تهران میرفتند و او را دستگیر میکردند؛ بدون اینکه معلوم باشد جرم آن فرد چیست. فهرست دستگیرشدگان از قبل مشخص بود. تا روز پنجم اسفند دویست تن دستگیر گردیدند. اینان در عمارت قزاقخانه که مشرف به میدان مشق قدیم بود حبس شدند و به دلیل کمبود جا هر دسته را در یک اطاق نگه داشتند. چندی بعد این تعداد به چهارصد تا پانصد تن بالغ گردید. تلگرافخانه و تلفنخانه و نظمیه شبانه تصرف شد. بازارها بسته ماند و کسی حق نداشت دکان خود را بگشاید. روز سوم کودتا پستخانه هم تعطیل شد. به ادارات دولتی دستور داده شد مقررات تعطیلی را رعایت نمایند. در همین روز سوم کودتا بود که احمدشاه بالاخره فرمان ریاست وزرائی سیدضیاء را صادر کرد. روز چهارم کودتا از خزانه دولت و بانک شاهنشاهی مبلغ هشتاد هزار تومان به عنوان انعام به افسران و قزاقان دست اندرکار کودتا پرداخت شد، به هر پاسبان نظمیه هم دو تومان انعام داده شد. این بخش کوچکی بود از حمایت بانک شاهنشاهی از کودتا و پیوند آن با دار و دسته توطئهگران. سیدضیاء و رضاخان، و در واقع مسببین اصلی کودتا در آن سوی مرزها، بیانیههائی منتشر میکردند تا ضمن درج برخی واقعیات دستچین شده، افکار عمومی را فریب دهند. این فریب هم کارکرد داخلی داشت هم خارجی. در داخل، افکار عمومی به جان آمده از بحرانهای چهارده ساله آغاز مشروطه تا آن زمان را فریب میدادند؛ و در خارج هم تلاش داشتند تا شورویها را سرکیسه کنند. این همه از طریق انتشار بیانیههای شورانگیز سیدضیاء ممکن و میسر بود. عوامفریبی مذهب مختار سرکردگان کودتا بود. نمونههای فراوانی از این دست عملیات در منابع ذکر شده که ما را از ذکر شواهد و مثالها بینیاز میسازد. سیدضیاء و به واقع عوامل پشت پرده کودتا با انقلابینمائی که مد روز بود، عوام را میفریفتند و از آب گلآلود ماهی میگرفتند.
سیدضیاء نتوانست زودتر از هفت روز بعد از وقوع کودتا کابینه خود را معرفی نماید. روز دهم اسفندماه 1299، او کابینه خود را به احمدشاه معرفی کرد. تركیب كابینه سیدضیاء از این قرار بود: سیدضیاءالدین طباطبایی رئیسالوزرا و وزیر داخله، ماژور مسعودخان كیهان وزیر جنگ، نیرالملك هدایت وزیر معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، مدیرالملك جم وزیر امور خارجه، میرزاعیسیخان فیض وزیر مالیه، دكتر مؤدبالدوله نفیسی وزیر صحیه، مشیرمعظم خراسانی وزیر پست و تلگراف، محمود موقر (مؤقرالدوله) وزیر تجارت و فوائد عامه، عدلالملك دادگر كفیل وزارت داخله، منصورالسلطنه عدل وزیر عدلیه، احمد عامری معاون رئیسالوزرا.
در ترمیم بعدی بعد میرزا عیسیخان که بیمار بود برای معالجه به اروپا رفت و مدیرالملک جای او را گرفت و معززالدوله نبوی مردی دیگر از خاندان هدایت به وزارت خارجه منصوب گردید.
ترکیب کابینه خود نشان از تحولاتی میداد که در تقدیر تاریخ ایران نهفته بود. مدیرالملک، این به قول مورای کاردار سفارت آمریكا در تهران، «انگلوفیل جابر» و این «برده فرومایه سیاستهای بریتانیا در ایران»، شوهر خواهر حسینقلیخان نواب بود؛ چهرهای منحصر به فرد در تاریخ معاصر ایران که نام او با حوادث بسیاری به هم تنیده است. در اهمیت موضوع همین بس که در زمان قحطی بزرگ ایران مقارن با دولت دوم وثوقالدوله، جم مدتی رئیس انبار غله دولتی بود. او بعداً هم موقعیت خود را حفظ کرد و در دوره حسنخان مشیرالدوله جانشین بلافصل وثوق، خزانهدار کل ایران بود. همین مرد اینک در کابینه سیدضیاء وزیر امور خارجه شده بود. جم در دوره پهلویها تا زمان مرگ مناصب مهمی از جمله نخستوزیری و وزارت دربار را بهعهده داشت. عیسی فیض کارمند پرسابقه وزارت مالیه در انگلستان تحصیل نموده بود؛ و در عین حال مناسباتی نزدیک با مقامات بریتانیا در تهران داشت؛ بهطور خاص او با سیدنی آرمیتاژ اسمیت محشور بود. فیض حتی بعد از اینکه به دلیل بیماری از کابینه سیدضیاء کنار رفت، موقعیت خود را حفظ نمود. به این شکل که به انگلستان رفت و خدمات دولتی خود را بهعنوان کمیسیاریای عالی نفت ایران در لندن تا واپسین روزهای عمر بر عهده داشت. رضاقلیخان هدایت مشهور به نیرالملک دوم، از اعضای خانواده هدایت بود که اینان هم البته با مقامات بریتانیا از دیرباز رفاقت و دوستی داشتند.
حسین دادگر مشهور به عدلالملک هم از محشورین سیدضیاء و البته از برکشیدگان کودتای سوم اسفند شد. در اهمیت او همین بس که از دوره هفتم تا دوره نهم رئیس مجلس شورای ملی بود و بعدها هم به سمت سناتوری رسید. علیاصغر نفیسی مشهور به مؤدبالدوله هم همان کسی است که بعدها به هنگام تحصیل محمدرضا پهلوی در سوئیس، مسئولیت تربیت او را بهعهده داشت. حاکم نظامی تهران کاظمخان سیاح بود و رئیس امنیه حبیباللهخان شیبانی؛ او کسی بود که کودتاچیان را به تهران راه داد و علیه آنان مقاومتی نکرد. موقر هم از عوامل شناخته شده بریتانیا بود. بعدها فرزندان او هم از كاركنان انگلیس شدند. اینان كاركنان مقیم كنسولگری بریتانیا در بوشهر و در آنجا به بالیوزی شهره بودند. مشهورترین اینان حسن بالیوزی است كه بعدها از كاركنان بی بی سی و در حقیقت خدمتگزار دستگاه اطلاعاتی بریتانیا شد.
مهمترین تحول در کابینه زمانی روی داد که مسعودخان کیهان به دلیل مداخلات بیجای سردار سپه در امور وزارت جنگ از منصب خود استعفا داد. بعد از او رضاخان به وزارت جنگ و کیهان به سمت وزیر مشاور منصوب شد؛ این حادثه مهم و البته طراحی شده راه را برای تحرکات آتی رضاخان باز كرد و مسیر او را به سوی اهداف از پیش تعیین شده هموار ساخت. ماژور مسعودخان از نیروهای ژاندارمری و البته از ابوابجمعی سیدضیاء به شمار میآمد. رضاخان از همان روزهای نخست کیهان را مانعی بر سر راه اهداف خود تلقی مینمود. رضاخان حتی عبداللهخان امیرطهماسبی آجودان مخصوص نظامی احمدشاه را با خود همآواز کرد. این دو به همراه امیرلشگر احمد امیراحمدی سه ضلع مثلثی بودند که در رأس آن، همان رضاخان بود. به روایت امیراحمدی روزی رضاخان به او و امیرطهماسبی گفته بود کیهان، ماژور ژاندارمری است و او سردار سپه؛ اما کیهان وزیر جنگ شده است و این البته از نظر سلسله مراتب نظامی درست نیست و این شخص رضاخان است که باید وزیر جنگ باشد. امیراحمدی نگفت اگر این موضوع معیار تصدی پستها باشد، رضاخان قبل از کودتا درجه سرتیپی داشته و شخصی مثل قاسمخان والی یعنی پدر همسر خود امیراحمدی امیرلشگر بود، پس اینان باید رئیس رضاخان میشدند. البته امیرلشگر این سخن را نگفت و در عوض خاطرنشان میکند: «من طبق تعهدی که با ایشان داشتم، مجدداً یادآور شدم که در راه پیشرفت نظرات ایشان کوتاهی نکنم. امیرطهماسبی نیز روی موافق نشان داد. سردار سپه رفت و نگرانی خود را خاطرنشان ساخت. چند روز بعد هم خبر رسید که بهجای ماژور مسعودخان، وزیر جنگ شده است.»
ترکیب کابینه خود مؤیدی بود بر اینکه سیدضیاء پشتیبان چندان مطمئنی ندارد و به واقع او را صرفاً به عنوان فردی در نظر گرفته بودند تا با اتکاء به قدرت نطق خود قزاقان را تهییج نماید و کودتا را به انجام رساند. سیدضیاء از همان بدو مشروطه کار خود را با انقلابینمائی پیش میبرد؛ نقطه اتکای او قدرت قلم بود و بیان. او از دوره مشروطه به روزنامهنگاری اشتغال داشت؛ در عین حال سر و سری هم با سفارت بریتانیا پیدا کرده بود. او نه اندیشه مستحکم و منسجم سیاسی داشت و نه دارای پشتوانهای نظری بود تا بتواند بر آن اساس عدهای را دور خود گرد آورد؛ و نه تجربه تشکیلاتی و حزبی درخور توجهی داشت و نه به ایل و عشیرهای میتوانست تکیه کند. سیدضیاء خوب مینوشت و خوب سخن میگفت، اما در مقام عمل سخنرانی و مقالهنویسی فایدهای نداشت. تشکیلات اداری ایران و قدرتهای منسجم سیاسی در صحنه مستحکمتر از آن بودند که او بتواند یک تنه به مقابلهشان برخیزد. از این بالاتر ندانمکاریهائی که برای فریب افکار عمومی صورت گرفت و هدف آن هم انقلابینمائی بدون پشتوانه نظری بود، کار سیدضیاء را بساخت. بدون تردید مهمترین این رفتارها دستگیری اعیان و اشراف و رجال قدیمی کشور بود که بازداشتشان فقط بدین منظور صورت گرفت تا شعار مبارزه با خائنین چندی افکار عمومی را بهخود مشغول دارد. او حتی ملکالشعرای بهار را هم چون خانهاش محل مراجعه عدهای از ساکنین پایتخت بود، دستگیر ساخت و روانه دزآشیبش نمود؛ بهار در زمره معدود افرادی بود که هم خوشنام بود و هم با سیدضیاء حشر و نشری داشت و حتی سیدضیاء تصمیم به کودتا را چند روزی قبل از وقوع آن به اطلاعش رسانده بود. بهار هم فهمیدهتر و هم دوراندیشتر از آن بود که بتواند با اقدامات سیدضیاء موافق آید، هرچند با وی خصومتی هم نشان نداد؛ و چون رئیسالوزرای جدید از او خواست پستی قبول کند، وی ضمن توضیح اینکه با سید مخالفتی نخواهد کرد، پیگیری کارهای ادبی خود را بهانه منصبی در دولت کودتا قرار داد. نیز او دو تن از چهرههای روحانی مشهور و آگاه آن دوره یعنی شهید سیدحسن مدرس و شیخ حسین یزدی را بازداشت نمود، هم شهید مدرس و هم یزدی دیدگاههائی بسیار جالب توجه در مسائل سیاسی و اجتماعی داشتند و در فضای افراط و تندروی دوره مشروطه همیشه جانب عقلانیت و میانهروی را نگه میداشتند. همچنین او فرمانفرما و تیمورتاش و فرخی را هم دستگیر کرد که بعدها همه قربانی دسیسههای رضاخان شدند. در کنار اینان علی دشتی را هم که از مداحان رضاخان گردید، و آن زمان هنوز در کسوت روحانیت بود، بازداشت نمود.
سیدضیاء میخواست ادای دیکتاتورها را درآورد. به قول بهار «سیدضیاء در سخن ماهر بود، او ظاهراً فاشیست بود اما با اصول فاشیسم آشنا نبود! آنروزها مرض دیکتاتوری برای جلوگیری از کمونیزم در دنیا مد شده بود!»
سیدضیاء با اینکه هیچ حامی درخور توجهی نداشت، از همان ابتدا دست به ماجراجوئی زد: تلگرافخانه و پستخانه ده روز تمام تعطیل بود. وقتی هم دستور گشایش آنها را داد، بر سر کسانی که میخواستند تلفن بزنند یا نامهای پست نمایند، مأمور گماشت و سانسور برقرار کرد. او مدام دستورالعمل صادر میکرد. حکام برخی شهرها را برکنار ساخت؛ در کشور حکومت نظامی برقرار نمود. بالاتر اینکه کلیه دوایر عدلیه را که محل رجوع مردم بود تعطیل کرد. تنها هنری که سیدضیاء داشت این بود که مردم را از خود بیزار کرد. دامنه فشار به حدی بود که اندک اندک زمزمههای نارضایتی بلند شد، به ویژه اینکه معلوم گردید وی چندان اقتداری هم ندارد. کسبه و بازاریان در آستانه عید سال 1300 تا پاسی از شب باید کار میکردند تا درآمد بیشتری کسب نمایند. لیکن مقررات حکومت نظامی باعث میشد هر شب چند صدتن که عمده آنها از اقشار طبقه متوسط به پائین جامعه بودند، در اتاقهای حکومت نظامی از سرما بر خود بلرزند و بیخوابی کشند تا سحرگهان هر کدام بیست و پنج قران تا سه تومان جریمه نقض مقررات حکومت نظامی را بپردازند و آزاد شوند. سیدضیاء غافل از دسیسههای سردار سپه شبانهروز در انباری از کاغذ و یادداشت و عریضه غوطه میخورد. هیچ کاری هم نمیتوانست انجام دهد. زیرا اگر وی واقعاً دیکتاتور بود، باید مقررات اداری دست و پاگیر مرسوم را زیر پا مینهاد؛ لیکن بهواقع او خود نمیدانست چه کند و در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بود. از این بالاتر کسانی را که به اتهام فساد دستگیر کرده بود، نتوانست محاکمه نماید؛ زیرا سندی دال بر فساد اینان به دست نیامد. برخی از افراد دستگیرشده از جمله فرمانفرما کسانی بودند که در ایام قحطی کمکهائی به مردم كرده بودند. سیدضیاء که دست به دستگیری اعیان و اشراف زده بود، در بد محظوری گرفتار شده بود. او نه میتوانست محبوسین را آزاد نماید، زیرا از او میپرسیدند پس چرا دستگیرشان ساخته است و نه میتوانست اتهاماتی که بر آنان وارد میکرد، اثبات نماید. اینك همگان میدانستند كه سیدضیاء این گروه را فقط بدان دلیل بازداشت کرده تا خودی نشان دهد و حس حقارت خود را در برابر رجال ذینفوذ کشور ارضاء نماید و آنان را به تبعیت از خود وادارد؛ امری که در اجرای آن ناکام ماند. در این بین رضاخان بهتر از سیدضیاء با محبوسین برخورد کرد: او جان محمدخان علائی مشهور به دولو را به ریاست زندان منصوب کرد و کریمآقاخان بوذرجمهری را مأموریت داد هم مواظب فرمانفرما و پسرانش باشد و هم اینکه توجه نماید به آنان بیاحترامی نشود.
سیدضیاء هرگز به افکار عمومی توضیح نداد كه اگر واقعاً قصدش از این بازداشتها از پرده برون افکندن خیانتهای خیانتکاران در دوره مشروطه به بعد است، چرا دست به بازداشت کسانی نزد که مجلس سوم را تعطیل کردند، و دستشان در پشت جوخههای ترور از جمله کمیته مجازات دیده میشد؛ همان کسانی که کابینهها را متزلزل میکردند و پای دولتهای بیگانه را به کشور باز مینمودند؟ مگر این سیدضیاء نبود که به درستی در روزنامه رعد خود امثال محتشمالسلطنه و صادق مستشارالدوله را به باد حمله میگرفت و از دستهای پشت پرده کمیته مجازات و عوامل قحطی سخن به میان میآورد و روزنامهنگاران جاهطلب و شهرآشوبی مثل حسینخان صبا را آماج حمله قرار میداد؟ پس چرا این عوامل را دستگیر نساخت در حالیکه خود میدانست عوامل بحران ایران، حداقل در دوره جنگ اول جهانی به بعد همین افراد بودهاند؟ سیدضیاء نشان داد چیزی نیست جز مهرهای در دستان سفارت بریتانیا؛ او هیچ اصل ثابتی نداشت مگر حفظ منافع امپراتوری انگلیس در ایران؛ هرچند اگر مصلحت ایران را هم در این دیده باشد و یا منافع ایران را منطبق بر منافع انگلیس ارزیابی کرده و به عبارت دیگر نفع ایران را در برقراری سیاست موازنه مثبت با انگلیس ارزیابی کرده باشد. مطالب روزنامه رعد که ما به بخشهائی از آن در رسالهای دیگر اشاره کردهایم، نشان میدهد سیدضیاء از پشت پرده سیاست آگاه و اصلاً خود یکی از بازیگران آن بود؛ لیکن برای رد گم کردن و منحرف ساختن افکار عمومی دست به آن بازیهای کودکانه زد.
عملیات دستگیری مخالفین کودتا تمامی نداشت. حال آنکه بعد از گذشت بیش از یک ماه از کودتا قاعدتاً باید نظمی نسبی شکل گرفته باشد. مهمترین حادثه در سال جدید شمسی در خراسان روی داد. در این ایام والی خراسان مردی سیاستمدار بود که از پیدا و نهان تحولات سیاسی ایران تا حدودی آگاهی داشت. این مرد کسی نبود جز احمدخان قوامالسلطنه. کودتای سیدضیاء و شرکاء با مخالفت این مرد مواجه شد. او ضمن ارسال تلگرامی برای سیدضیاء از وی انتقاد نمود که از مفاد بیانیه رسمیاش «معلوم نمیشود که دولت ایران دارای چه اصول و رژیمی است.» سیدضیاء این مخالف خوانی را فراموش نکرد؛ پس در موقع مقتضی به کلنل محمدتقیخان پسیان فرمانده ژاندارمری خراسان دستور داد او را دستگیر کند. روز سیزدهم فروردین سال 1300 قوامالسلطنه والی خراسان به دستور سیدضیاء و به وسیله کلنل محمدتقیخان پسیان دستگیر و به تهران اعزام گردید. سایر مقامات محلی هم همراه با قوام دستگیر شدند. صارمالدوله والی غرب هم دستگیر و به تهران فرستاده شد. دکتر محمد مصدق به میان ایل بختیاری رفت. وقتی قوام دستگیر شد، کنسول انگلیس با دبوا پیشکار مالیه و گمرگ خراسان مشغول ورق بازی بود. دبوا از خبر دستگیری قوام سراپا خوشحالی شد. کنسول انگلیس مقیم مشهد هم گزارش داد «به اعتقاد من قوامالسلطنه خود در فکر سرپیچی از دستورهای حکومت مرکزی و اعلام نوعی استقلال در ایالت خراسان بود و شاید به همین منظور تا آنجا که میتوانست واحدهای نظامی مستقر در اطراف و اکناف ایالت را به مشهد فراخوانده بود.» از افراطیون دوره مشروطه، یكی هم ایرجمیرزا جلالالممالك بود كه معاونت دبوا را به عهده داشت. در اواخر خردادماه سال 1300 وقتی دبوا میخواست از پیشکاری مالیه استعفا دهد، او را به جای خود معرفی کرد. ایرج میرزا بعداً از مداحان رضاخان شد. این موضوع با پیشینه سیاسی او در دوره مشروطه ارتباطی مستقیم داشت. همانطور که افراطیترین جناحهای دوره مشروطه از این به بعد سر بر آستان رضاخان میسائیدند، ایرج میرزا هم از این قاعده مستثنی نبود. علاوه بر ایرج میرزا، عارف قزوینی هم اینک در مشهد به سر میبرد. عارف به عنوان حمایت از کلنل برنامههای هنری اجرا میكرد. در یکی از این مراسم او به شاهزادگان قاجار ناسزا گفت. کلنل که اینهمه افراط را نمیپسندید ناچار شد او را به قوچان فرستد. عارف همان کسی است که در دوره جنگ اول جهانی با افراطیترین محافل سیاسی ایران مرتبط بود. در آن ایام عارف در اصفهان بود و علیه قرارداد 1919 کنسرت میداد. علیالقاعده او در این ایام نمیتوانست با کمیته آهن که باز هم ماهیت آن را در رسالهای دیگر کاویدهایم، بیارتباط باشد. دبوا با گروهی از بلوائیان که میخواستند جنبش پسیان را از درون منهدم نمایند، مرتبط بود.
سیدضیاء هرگز نتوانست برنامههائی که به مردم قول داده بود، اجرا کند. او فقط یک روزنامهنگار بود که مأموریت داشت در کشور فضای فوقالعاده بهوجود آورد تا رضاخان را به کابینه تحمیل نماید، اگرنه نه سابقه کار اجرائی داشت و نه میدانست مدیریت کردن چیست؟ به طور مثال او هیأتی تعیین کرد تا قوانین موجود را اصلاح نمایند و سازمان عدلیه را تجدید کنند. مصطفی عدل، ذکاءالملک فروغی، نصرالله تقوی، محمد بروجردی، محمد قمی و علی قمی که پیشتر سردبیری روزنامه رعد او را بهعهده داشت، مأمور این کار شدند؛ لیکن این گروه حتی جلسهای تشکیل ندادند تا چه رسد به اینکه اقدامی عملی انجام بدهند.
تعطیلی وزارت مالیه مردم را متحیر و پریشان ساخت. سیدضیاء به دست خود امور روزمره کشور را مختل کرد. نقشه جاهطلبانهای در مورد تقسیم اراضی بین کشاورزان تنظیم شد. بدیهی است این طرح هم برای فریب افکار عمومی وضع شد؛ مگر اینگونه نبود که سیدضیاء حتی در دهه چهل شمسی تقسیم اراضی را سیاستی مخرب برای اقتصاد کشاورزی ایران ارزیابی میکرد؟ پس چگونه چهل سال قبل از آن ماجرا که هیچ شرایط عملی برای تقسیم اراضی وجود نداشت، میخواست این کار را صورت دهد؟ کمتر کسی بود که نداند این طرح انجام نشدنی است. سیدضیاء برای اجرای این نقشه خود - که هدفی جز خلع سلاح دربار احمدشاه نداشت - از تقسیم زمینهای اربابی کوچکترین سخنی به میان نیاورد؛ بلکه وی از «تقسیم خالصهجات و اراضی دولتی مابین دهقانان و همین طور وضع قوانینی که زارع را از املاک اربابی بهرهمند سازد»، سخن به میان آورد.شاید تنها كار مثبتی که سیدضیاء انجام داد، منع فروش مسکرات در معابر عمومی و بستن مغازهها در روزهای جمعه و تعطیلات مذهبی بود که اینهم تمام و کمال انجام نمیشد. نیز سیدضیاء دستور داده بود در ضیافتهای رسمی که خارجیان هم حضور دارند، بهجای مشروبات الکلی، دوغ بر سر میزها گذارند. سیدضیاء به واقع قرارداد 1919 را که خود مدافع آن بود و سرمقالههای فراوانی از روزنامه رعد را به توجیه انعقاد آن اختصاص میداد، اینک به باد انتقاد میگرفت. سیدضیاء سخن از لغو آن قرارداد به میان آورد و اینکه میخواهد دیگر به بریتانیا در روابط خارجی مزیتی اعطاء ننماید! اما سیدضیاء عزم خویش را جزم کرد تا عملاً مفاد و مضمون قرارداد را اجرا سازد. همان ماه اول ریاست وزرائی، سیدضیاء که از لغو قرارداد 1919 سخن گفته بود، تصمیم گرفت اداره ارتش و امور مالی کشور را به بریتانیا بدهد. او گرچه تلاش کرد با سیاستهائی که به اصطلاح از آنها بوی حمایت از طبقات فرودست به مشام میرسید طرف شوروی را بفریبد، لیکن در این کار هم ناکام ماند؛ شورویها او را آلتی میدانستند در دست انگلستان. لغو قرارداد موضوعی است بسیار قابل توجه و اندکی پیچیده. روز سوم فروردین ماه سال 1300 شمسی، سفارت بریتانیا در تهران ضمن ارسال یادداشتی برای وزارت امور خارجه ایران، موافقت دولت متبوعه خویش را با لغو قرارداد اعلام داشت. چهار روز بعد یعنی روز هفتم فروردین ماه سال 1300 سیدضیاء با صدور بیانیهای این موضوع را به ملت ایران تبریک گفت. در این بیانیه او از وفاداری خود به «اصول مشارکت ملی» یاد کرد؛ از «سعادت ملت» سخن گفت؛ از این بالاتر اعلام كرد كه «روح موافقی که از طرف دولت انگلستان در موضوع الغاء قرارداد ابراز گشته، بار دیگر نیات حسنه و مودت دیرینه بریتانیای کبیر را ثابت مینماید.» دیگر اینکه «من و هیأت من مخصوصاً از دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان، امتنان داریم که در همان حال که الغاء قرارداد را قبول نمودهاند، هیچگاه در احساسات مودتآمیز دولت علیه ایران تردیدی ننموده، و با وجود الغاء قرارداد حاضر بودن خود را برای مساعدت به ایران، تأکید و تکرار کردهاند.» سیدضیاء از نورمن تشکر کرد که «حقیقت وضعیت ایران» را برای دولت متبوع خویش توضیح داده است، و «مأموریت حقیقی خویش را که عبارت از تحکیم مناسبات بین دولتین و ملتین ایران و انگلستان است به طرز کمال، ایفا نمودهاند.» سیدضیاء در این بیانیه بار دیگر از «همسایه عظیمالشأن تاریخی خود که نیات حسنه وی همواره برای ما گرانبها بوده است»، یادی کرد و باز هم این «موفقیت دوگانه یعنی الغاء قرارداد» را که با موافقت طرفین صورت گرفته، تبریک گفت.
بعلاوه از اواخر فروردین ماه، نیروهای انگلیسی که در شمال ایران مستقر بودند، با آسودگی خیال قوای خویش را مرحله به مرحله عقب کشیدند. به این شکل سیدضیاء گامی دیگر در جهت تثبیت موقعیت خود برداشت. او اعلامیهای صادر کرد و تخلیه قوای انگلیسی را ناشی از تلاشهای سیاسی خویش عنوان نمود. سیدضیاء در این بیانیه هم که در تاریخ بیست و هفتم فروردین ماه 1300 منتشر شد، مدعی گردید «در خدمت این قشون مجال انکار نیست»، و اینکه «حرکت قشون دولت عظیمالشأن انگلستان، بار دیگر ثابت مینماید که همسایه بزرگ ما قصد ندارد بحقوق ایران تخطی نماید، و بایستی همگی به استقلال وطن و به محترم شمردن حقوق ملی خود اطمینان حاصل نمائیم.» در کنار این مطالب سیدضیاء الفاظی مثل «عملیات درخشنده سپاهیان ایران»، «اعتماد به نفس و شجاعت، در حراست مملکت» و پاس داشتن «حق زندگانی فرزندان ایران» را در وصف قشون به کار برد. از «روح وطنپرستی و سلحشوری» قزاقانی که به جای نیروهای انگلیس تا منجیل رفته بودند سخن به میان آورد و از خونهای «گرم و سوزانی» گفت که «حاضر است که خاک وطن را برای سعادت و آزادی وی لعلگون کند.»
خروج نیروهای انگلیسی از ایران ربطی به ابتکار سیدضیاء نداشت. انگلیسیها از مدتها پیش در صدد بودند تا نیروهای نظامی خویش را از کشور بیرون برند؛ یكی از دلایل این كار این بود که انگلیس به دلیل بحرانهای مالی بعد از جنگ، میخواست با بیرون بردن قوای خود از هزینه سالیانه 3500000 پوندی این لشگرکشیها آسوده شود؛ این تصمیم کابینه انگلیس بود که از مدتها قبل اتخاذ شده بود. اما در عرصه سیاست ایرانی انگلیس، كسانی هم بودند كه طور دیگری فكر میكردند؛ کرزن که خانواده محتشم فرمانفرما را در بند سیدضیاء دید ولی از آنها حمایتی نکرد، اینک به دلیل لغو قرارداد 1919 توسط او که البته به ابتکار تیم نورمن و شركاء و در راستای اجرای برنامه وزارت مستعمرات و حکومت هند انگلیس صورت گرفته بود، بر رئیسالوزراء خشم گرفت. هرچه سیدضیاء التماس کرد که چیزی تغییر نکرده است و بریتانیا میتواند اداره ارتش و امور مالی ایران را اینک بهدست گیرد و با مخالفتی هم مواجه نخواهد شد، کرزن زیر بار نرفت و نباید هم میرفت. مگر نه این بود که سیدضیاء همین چندی پیش با نثر فاخر خود در روزنامه رعد قرارداد 1919 را توجیه میکرد؟ مگر آن روز او همسو با تیم کرزن نبود؟ حال چه اتفاقی افتاده که این مدافع پرشور قرارداد یکسره به ضدیت با آن برخاسته است؟ چه تضمینی وجود دارد که روزی دیگر او باز هم تصمیم خود را عوض نکند و به گروهی دیگر از حکام انگلیس اقبال نشان ندهد؟ برای کرزن قرارداد 1919 فارغ از وجوه مثبت و منفی آن برای طرف ایرانی، مظهری بود از تسلط اشرافیت زمیندار بریتانیا بر نظام اشرافیت مالی این کشور و نمادی بود از رقابت پیگیر این دو گروه بر سر منافع خود در ایران. سیدضیاء گرچه قول داد منافع گروه مورد حمایت کرزن را حفظ خواهد کرد، اما برای کرزن نفس ابقای قرارداد اهمیت بیشتری داشت تا وعدههای رئیسالوزرای بیپشتوانه ایران.
سیدضیاء معتقد به برقراری موازنه مثبت در سیاست خارجی بود. او بر این باور بود که سمت و سوی این سیاست باید منطبق با مواضع بریتانیا باشد؛ لیکن باید در نظر داشت كه شوروی نیز همسایهای است قدرتمند و به همین دلیل تا آنجائی که ممکن است باید توازن قوا به گونهای باشد که حساسیت آنها را علیه سیاست فوقالذکر تحریک نکند. امضای عهدنامه مودت، که در دوره مشیرالدوله چندماهی قبل از کودتا تنظیم شده بود، در این راستا قابل فهم است. این نخستین اقدام رسمی کابینه کودتا به شمار میرود. نیز شعارهای شداد و غلاظ سیدضیاء به نفع اقشار فرودست جامعه و بازداشت ملاکین و اعیان را در این چارچوب باید مورد تحلیل قرار داد. اما جالب اینکه لرد کرزن حاضر نبود حتی کوچکترین امتیازی به قدرتهای رقیب دهد. او هنوز با معیارها و موازین استعمار قرن نوزدهمی با کشوری مثل ایران برخورد میکرد و ایران را حریم امنیتی بریتانیا تلقی مینمود كه در این حریم هیچ نامحرمی به هیچ شکلی نباید راه داده میشد.
سیاست کرزن در این رابطه فقط منحصر به همسایه شمالی ایران نبود. بلکه او حتی حاضر نبود آمریكائیها قدم به عرصههای اقتصادی ایران گذارند. سیدضیاء برای اینکه هرگونه سوءتفاهمی را برطرف کند، ضمن اینکه عهدنامه مودت با شوروی را صحه نهاد، تلاش کرد مستشارانی از آمریكا برای تأسیس بانک فلاحتی استخدام کند. نیز او میخواست دو کارشناس برای وزارت پست و تلگراف استخدام نماید. کرزن از این تصمیم برآشفته شد. او نوشت تأسیس بانک کشاورزی در ایران به بانک شاهنشاهی لطمه میزند؛ و استخدام مستشار آمریكائی برای وزارت پست و تلگراف، برای بریتانیا که خطوط تلگراف هند و اروپا را در ایران به دست دارد، بیخطر نیست. مسئله بانک شاهنشاهی موضوعی نبود که بریتانیا به این سادگی از کنار آن بگذرد. حتی بعدها در اوایل سال 1306 که نصرتالدوله فیروز وزیر مالیه شد و تلاش کرد برای لغو امتیاز نشر اسکناس به وسیله بانک شاهنشاهی، بانک ملی را تأسیس کند تا امتیاز مزبور را به دست گیرد، خصومت شدید سفارت بریتانیا در تهران برانگیخته شد و این بار خصومت به حدی تند و تیز شد که منجر به حذف همیشگی فیروز از صحنه سیاسی ایران گردید.
خلاصه اینکه هرچه نورمن توضیح میداد كه سیدضیاء چون مشهور به انگلوفیل بودن است و از سالها قبل با سفارت بریتانیا در تهران حشر و نشر داشته، باید چنین سیاستی در پیش گیرد تا بتواند منافع انگلیس را حفظ کند، به گوش کرزن فرو نرفت. لئون تروتسکی به مناسبتی گفته بود انگلیسیها ضربالمثلی دارند که میگوید این کشور چه حق داشته باشد و چه نداشته باشد، بر هر چیز دیگری ارجحیت دارد. این ضربالمثل به درستی در مورد کرزن مصداق داشت. او حتی حاضر نبود ایران با فرانسه قراردادی منعقد كند. سیاست کرزن یا همه یا هیچ بود. کرزن بر این باور بود كه سیدضیاء یا باید فقط از انگلیس مستشار استخدام کند و یا اینکه بهتر است برود. کرزن کوچکترین تعلق خاطری نه به سیدضیاء داشت نه به دیگر سیاستمدارانی که مشهور به انگلوفیلی بودند. او به راحتی سیاستمداران ایرانی را فدای اهداف امپریالیستی خود میکرد و هیچ ملاحظهای نداشت جز منافع کشور متبوع خویش. کرزن حاضر نبود بپذیرد جغرافیای جهان تغییر کرده و اینک از درون ویرانههای امپراتوری عثمانی چندین کشور سر برآوردهاند؛ در هند شورشهائی علیه امپراتوری بریتانیا در شرف تکوین است و بخشی از این شورشها رنگ و بوی احیای خلافت دارند؛ در همسایگی ایران قدرتی پا به عرصه وجود نهاده که کلیه قراردادهای استعماری خود را لغو کرده است و نیز در بین برخی از روشنفکران ایرانی محبوبیت دارد. کرزن معتقد به اجرای همان سیاستهای کهنه قرن نوزدهمی بود. او حتی برای رئیسالوزرای ایران تعیین تکلیف میکرد؛ مینوشت اگر ایران میخواهد مستشار استخدام کند، این مستشاران یا باید بلژیکی باشند و یا سوئدی. در این بین او بیش از همه با آمریكائیها خصومت میورزید؛ به این علت که دولت آمریكا بود که علیه قرارداد 1919 واکنش سختی نشان داد و سیاستهای پوسیده کرزن را به باد انتقاد گرفت. لجاجت با فرانسه نیز در همین راستا قابل توضیح است.
سیاستی که سیدضیاء در ارتباط با شوروی در پیش گرفته بود البته در خود انگلستان طرفداران فراوانی داشت. از جمله شخص لرد کرزن در جریان یک پیمان بازرگانی بین انگلستان و شوروی قرار داشت که بالاخره در نیمه مارس 1921 به امضاء رسید. آن پیمان برای متقاعد ساختن شووری جهت برداشتن حمایت خود از قوای جنگل صورت گرفت که البته نتیجه داد. تئودور روتشتین نخستین وزیرمختاری که از شوروی به ایران اعزام شد و توانست اعتبارنامه خود را به احمدشاه تحویل دهد، بعد از اینکه توانست به دنبال یک دوره فترت سفارت شوروی را نظمی دهد و دهها تن را به استخدام آن درآورد، شروع به احداث کنسولگری در کلیه شهرهای بزرگ ایران کرد.
روتشتین در بهار سال 1300 از مرز خراسان وارد ایران شد. به گزارش کنسول انگلیس، او در مشهد مورد استقبال مردم و کلنل محمدتقیخان پسیان قرار گرفت. به گزارش کنسول انگلیس در مشهد روتشتین ظاهراً پنجاه ساله بود و زبان انگلیسی را خیلی روان صحبت میكرد. او روز 23 فروردین آن سال با کنسول انگلیس ملاقات کرد و یک ساعت بعد کنسول همراه با وابسته نظامی و دستیارش به بازدید وزیرمختار رفت. روتشتین حدود بیست و پنج سال مقیم انگلستان بود. او سالها به عنوان سردبیر بخش خارجی نشریه منچستر گاردین کار کرده بود. او در جریان گفتگوهای روس و انگلیس همراه با کراسین، لیتوینوف و کامنف شرکت داشت. اینک هم همسر و فرزندان او در لندن اقامت داشتند. قرار بود آنها در تهران به او ملحق شوند. روتشتین گفت دولت انگلیس بدون تردید وی و لیتوینوف را به عنوان سفیر نخواهد پذیرفت. در این زمان ظاهراً سفارت شوروی در لندن تعطیل بود. در تهران هم روتشتین با استقبال گرم مردم مواجه گردید. اینها دلیلی نداشت جز اینکه دولت نوظهور شوروی با لغو قراردادهای استعماری، توانسته بود بین مردم و برخی محافل و مطبوعات سیاسی تهران نفوذی به دست آورد. این تحرکات از نگاه مقامات آمریكائی هم پوشیده نبود. وزیرمختار آمریكا در تهران تحرکات فوق را به وزارت امور خارجه کشور متبوع خود گزارش داد. روتشتین در سفارت بریتانیا با نورمن ملاقات کرد. در این ملاقات نورمن به او گفت نیروهای انگلیسی آخرین واحدهای خود را از قزوین خارج کردهاند. وزیرمختار شوروی هم در پاسخ گفت قوای شوروی نیز در حال خروج از ایران هستند. بالاتر اینکه بوریس روگاچف وابسته نظامی شوروی به همتای انگلیسی خود کلنل ساندرز توضیح داد قوای شوروی از مناطقی که در آن مستقر بودند عقبنشینی کردهاند و اگر دولت ایران علیه قوای کوچکخان عملیاتی انجام دهد، آنها دیگر مداخلهای نخواهند کرد. روگاچف بیست و هفت ساله بود و پیش از انقلاب بلشویکی دانشجوی رشته بازرگانی دانشگاه مسکو به شمار میرفت.
خروج نیروهای اشغالگر شوروی از شمال ایران، بازی سنجیدهای بود از سوی انگلیسیها در راستای حفظ منافع امپراتوری بریتانیا و نه مصالح بلند مدت ایران. شورویها از مدتها پیش تصمیم گرفته بودند نه از راه نظامی بلکه از طریق تبلیغات مرام خویش را در ایران گسترش دهند. عدهای امضای عهدنامه 1921 را در این راستا تحلیل مینمایند و آن را به منظور تسهیل در گسترش تبلیغات کمونیستی در ایران ارزیابی میكنند. اما واقعیت امر آن است که شوروی با امضای عهدنامه یادشده گمان کرد به منافع بلندمدت سیاسی و اقتصادی خویش در ایران نائل آمده است، به همین دلیل وقتی منافع خویش را تأمین شده دید، نیروهایش را از ایران خارج ساخت. سیدضیاء نه تشکیلاتی منظم داشت که بر آن اتکاء کند و نه هوادارانی سرسخت پرورده بود که بتواند در این موقع از آنان مدد گیرد. این نکته هم در نظر سیاستمداران داخلی و هم برخی از ناظران خارجی از جمله نقاط ضعف مهم او به شمار میآمد. از جمله ناظران خارجی بالفور بود که پیشتر اتهاماتی ناروا علیه برخی مقامات ایران در اظهارات و نوشتههای خود مطرح كرده بود. او هم بر این باور بود كه سیدضیاء تنها کشور را اداره میکند و تلاش مینماید شخصاً به همه کارها برسد. رجال داخل کشور به او کوچکترین اعتمادی نداشتند، و بیشتر او را تحقیر میکردند تا تمجید. در بریتانیا هم وضع به همین منوال بود. نه کرزن به سیدضیاء اعتمادی داشت و نه حامیان کودتا. مهره مورد نظر وزارت دریاداری و وزارت جنگ او نبود. به واقع سیدضیاء کابینهای محلل تشکیل داد که تنها دستاورد مقبول آن از نقطهنظر مقامات یادشده استقرار رضاخان در مقام وزیر جنگ بود. وزیر جنگ مورد اعتماد سیدضیاء یعنی ماژور فضلاللهخان کیهان کسی نبود که بتواند در برابر دسیسههای حساب شده رضاخان مقاومت ورزد. نیز حاکم نظامی مورد اعتماد سیدضیاء یعنی کلنل کاظمخان سیاح به راحتی در برابر حریف سپر انداخت. روز چهارم اردیبهشت ماه سال 1300 سیدضیاء ناچار شد فرمان وزارت جنگ رضاخان را صادر کند. نخستین گام صعود رضاخان به عرصه وزارت، آخرین مرحله فروپاشی حکومت سیدضیاء بود. رضاخان، این به قول نورمن «دهاتی» بیسواد که هیچ خارجی حاضر به معاشرت با او نبود، توسط کسانی به میدان فرستاده شد که میخواستند از او دیکتاتور موردنظر انگلستان را بسازند. این امر میتوانست محقق شود. هم شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کشور و هم وضعیت روانی شخص رضاخان میتوانست به این مهم کمک کند. از آن سوی حکومت سیدضیاء به واقع تسلط مستقیم انگلیس بر ایران تلقی میشد. این سیاست باید لزوماً تغییر میکرد و دولت با ثبات مقتدر متکی بر ارتش، امنیت لازم را برای سرمایههای بریتانیا فراهم سازد. بسیاری از مقامات بریتانیا نفرت و انزجار داخلی و بینالمللی علیه قرارداد 1919 را دیده بودند؛ اینک باید به مقتضای زمان ارتش و مؤسسات و دوایر اداری به دست ایرانیانی اداره میشد که در تحلیل نهائی با سیاستهای بلندمدت و کهنه بریتانیا در مقابل ایران که آن را سپر دفاعی هند تلقی میکردند، موافق آید.
روز شانزدهم اردیبهشت ماه سال 1300 بین سیدضیاء و رضاخان بگومگوئی روی داد. از این به بعد رضاخان دیگر در جلسات کابینه شرکت نکرد. او حتی مقر اردوی قزاق را از محل اصلی قزاقخانه به قصر قاجار تغییر داد و تمام شبانهروز را در آنجا سپری میكرد. نکته جالب رفتار احمدشاه بود که بدون اطلاع از حوادثی که در اطرافش میگذشت، آتش نفاق بین رئیسالوزرا و وزیر جنگ را مشتعلتر میساخت. وزیر دربار او، مشارالملک هم رابط بین شاه و وزیر جنگ بود، او نیز بر اختلافات موجود دامن میزد. سیدضیاء هم به واکنش جالب توجهی دست زد: او حقوق شاه و دربارش را کاهش داد و در مقابل بر حقوق ولیعهد افزود؛ به این امید که بتواند بین دو برادر اختلاف تولید کند و خود از این راه بر دوام عمر کابینهاش بیفزاید. او حتی مصمم شد شاه را برافکند و به جای وی محمدحسن میرزای ولیعهد را به مقام سلطنت برکشد؛ او با ولیعهد در این چارچوب ملاقاتهایی کرد. گزارش تحرکات سیدضیاء به شاه رسید. شاه به رئیسالوزرا دستور داد استعفا کند. بالاخره چند روزی بعد از آنکه رضاخان سردار سپه به وزارت جنگ معرفی گردید، سیدضیاء منفصل شد و در میان موجی از انزجار عمومی به اروپا رفت. دیگر به وجود او نیازی نبود. سیدضیاء به رغم جار و جنجالهای خود نتوانست نه اعتماد نیروهای داخلی را به دست آورد و نه قدرتهای خارجی را. ماندن او دیگر فایده نداشت. این است که روز چهارم خرداد مستعفی شد و از ایران خارج گردید. هیچ کس از رفتن او ناراحت نشد، سهل است تهران علیه او به حرکت درآمد و عدهای حتی قصد جانش کردند که قوای دولتی مانع شدند. تنها سه تن سیدضیاء را به هنگام خروج از ایران همراهی نمودند: گریگور ایپکیان که سرمقالههای روزنامه رعد را مینوشت و اینک رئیس تشکیلات بلدیه شده بود؛ ماژور مسعودخان کیهان که سمت وزیر مشاور داشت؛ و کلنل کاظمخان سیاح حاکم نظامی تهران که مدتی هم رئیس ارکان حرب گردیده بود. دستخط احمدشاه در مورد عزل سیدضیاء از همه توهینآمیزتر بود: «نظر بمصالح مملکتی میرزا سیدضیاءالدین را از ریاست ورزاء منفصل فرمودیم و مشغول تشکیل هیأت وزراء جدید هستیم، باید کمال مراقبت را در حفظ انتظامات بعمل آورید و مطالب مهمه را مستقیماً بعرض برسانید.»
به واقع انجام کودتا و هماهنگیهای لازم، مهمترین اقدام نورمن بود؛ لیکن از این به بعد باید کسی وزیرمختاری ایران را به دست میگرفت که بتواند رضاخان را هدایت کند و در مسیرهای از پیش تعیین شده او را به اقدام وادارد؛ این فرد کسی جز سر پرسی لورین نبود. لورین کودتای رضاخان را صرفاً گامی مقدماتی برای تقویت نیروهائی میدانست که نایبالسلطنه هند آنها را ابزاری مؤثر برای جلوگیری از رواج کمونیسم ارزیابی میکرد. برای انگلستان بهترین گزینه آن بود که استقلال ایران حفظ شود و برای جلوگیری از بهانهجوئیهای همسایه شمالی، حکومت ایران خود حافظ منافع بریتانیا باشد؛ کاری که به خوبی از عهده رضاخان برمیآمد و منطبق با انتظارات وزارت مستعمرات، خزانهداری، دریاداری و حکومت هند انگلیس بود. در آن روزگار هیچ شخصیت بلندمرتبهای وجود نداشت که صاحب قدرت باشد و درخور موقعیت روز؛ پس باید چنین فردی اختراع میشد. این فرد رضاخان بود و مطبوعات طرفدار او هم به سهم خویش تلاش میکردند او را بیش از آن چیزی که بود بنمایانند. رضاخان توسط مطبوعات به شدت ستایش میشد و صفاتی به او نسبت میدادند که تا دیروز خوابش را هم نمیدید. مردی که میخواست ایران را به عصر عظمت پیش از اسلام هدایت کند. سالها بعد معلوم شد حرکتی بسیار کوچک از سوی دست پشت پرده هدایتكننده رضاخان یعنی بریتانیا کافی است تا این به اصطلاح منجی ایران زمین و احیاکننده عظمت باستانی کشور، به همان قد و قوارهای برگردد که در شأنش بود؛ در شهریور 1320 این نجات دهنده قهرمان پذیرفت استعفا دهد و تحتالحفظ نیروهای بریتانیائی به تبعید رود.
سیدضیاء چون برق آمد و چون باد رفت. روز چهارم خرداد ماه 1300 بعد از نود و سه روز حکومت لرزان، در میان موجی از ابراز انزجار مردم، سیدضیاء به دستور احمدشاه از قدرت کناره گرفت و چون دیگر با آن مایه از حیثیت اجتماعی و سیاسی قادر نبود در کشور بماند، به خارج کشور رفت و تا حدود بیست و دو سال بعد که مأموریتی دیگر از سوی انگلیسیها به او محول شد، در همان خارج ماند.
منبع: تاریخ سیاسی ایران معاصر؛ بسترهای تأسیس سلطنت پهلوی (1304-1299 ش) ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، زمستان 1389 ص 40 تا 61
منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393
تعداد بازدید: 1124