انقلاب اسلامی :: ظهور و سقوط کابینه سه ماهه سید ضیاء ....

ظهور و سقوط کابینه سه ماهه سید ضیاء ....

19 آبان 1393

دکتر حسین آبادیان

رئیس‌الوزرای كودتای سوم اسفند رضاخان ، سیدضیاءالدین طباطبایی، پسر سیدعلی‌آقا یزدی بود. وی روزنامه‌نگاری بود جنجالی و مدیر روزنامه رعد؛ مقالات مشعشع او در حمایت از قرارداد 1919 زبانزد عام و خاص بود و انصاف باید داد دلیل‌های عقل‎پسندی در دفاع از قرارداد مطرح می‎نمود. اینک همو در سمت رئیس‎الوزرا با هر دستورالعملی که صادر می‎کرد، مضمون یکی از مقالات خویش را در نوشته‎های سابقش نفی می‎نمود. او با ملاحظه اوضاع و احوال و شرایط فکری و روانی جامعه آن زمان، و میراث به‎جای مانده از دوره بعد از جنگ اول جهانی که دولتهای ایران بر ویرانه‎ای ناشی از تبعات جنگ، قحطی، افلاس اقتصادی و بحرانهای فراگیر اجتماعی حکومت می‎کردند، دست به انتشار بیانیه‎ای زد تا خود را مدافع اقشار فرودست اجتماعی بنمایاند. سیدضیاء از روند اوضاع مطلع بود و می‎دانست چه دستهائی ایران را به لبه پرتگاه سقوط کشانیده بودند؛ اما نوک تیز حملات را متوجه اعیان و اشرافی کرد که به قول او زمام مملکت را به دست دارند و خون مردم را می‎مکند. سیدضیاء برای اینکه باعث و بانی اصلی بحران یعنی بریتانیا را تبرئه سازد، برخلاف اطلاعات درجه نخست خود که سالها در روزنامه رعد بازتاب می‎یافت و البته به‎منظور حفظ دولت مستعجل خویش، اعیان و اشراف را آماج حمله قرار داد تا دل توده‎ها را برباید. علت امر را یحیی دولت‌آبادی به خوبی کاویده است: «سیدضیاء از سوئی به دستگیری اعیان و اشراف کشور دست زد و از سوئی دیگر خود را مصلحی اجتماعی، حلال مشکلات اقتصادی، و حافظ منافع طبقات فرودست اجتماع جلوه‌گر ساخت تا به این شکل به کودتای انگلیسی خود صبغه‌ای سوسیالیستی و ضدسرمایه‌داری بدهد. ژستی که بعدها از سوی حزب سوسیالیست سلیمان میرزا اسکندری پی گرفته شد و این در حالیست که به روایت بهار از قول یکی از زعمای این حزب، در مرامنامه آنها هیچ ماده‌ای در مورد مالکیت وجود نداشت، به واقع این اسماعیل یکانی بود که به هنگام چاپ مرامنامه بدون اطلاع سلیمان میرزا آن ماده را گنجانیده و منتشر ساخت...»

از همان صبح روز سوم اسفند بود که رضاخان سیاست مشت آهنین را به نمایش گذارد، در فضائی که نگرانی موج می‎زد، مأمورین او شروع به بگیر و ببند کردند. مأمورین اداره تأمینات یا همان کارآگاهی در حالی‎که عده‎ای قزاق آنها را همراهی می‎كردند، از مردم زهر چشم می‎گرفتند. هر ده تن قزاق به خانه یکی از رجال مقیم تهران می‎رفتند و او را دستگیر می‎کردند؛ بدون اینکه معلوم باشد جرم آن فرد چیست. فهرست دستگیرشدگان از قبل مشخص بود. تا روز پنجم اسفند دویست تن دستگیر گردیدند. اینان در عمارت قزاقخانه که مشرف به میدان مشق قدیم بود حبس شدند و به دلیل کمبود جا هر دسته را در یک اطاق نگه ‎داشتند. چندی بعد این تعداد به چهارصد تا پانصد تن بالغ گردید. تلگرافخانه و تلفنخانه و نظمیه شبانه تصرف شد. بازارها بسته ماند و کسی حق نداشت دکان خود را بگشاید. روز سوم کودتا پستخانه هم تعطیل شد. به ادارات دولتی دستور داده شد مقررات تعطیلی را رعایت نمایند. در همین روز سوم کودتا بود که احمدشاه بالاخره فرمان ریاست وزرائی سیدضیاء را صادر کرد. روز چهارم کودتا از خزانه دولت و بانک شاهنشاهی مبلغ هشتاد هزار تومان به‎ عنوان انعام به افسران و قزاقان دست اندرکار کودتا پرداخت شد، به ‌هر‌ پاسبان نظمیه هم دو تومان انعام داده شد. این بخش کوچکی بود از حمایت بانک شاهنشاهی از کودتا و پیوند آن با دار و دسته توطئه‌گران. سیدضیاء و رضاخان، و در واقع مسببین اصلی کودتا در آن سوی مرزها، بیانیه‎هائی منتشر می‎کردند تا ضمن درج برخی واقعیات دستچین شده، افکار عمومی را فریب دهند. این فریب هم کارکرد داخلی داشت هم خارجی. در داخل، افکار عمومی به جان آمده از بحران‌های چهارده ساله آغاز مشروطه تا آن زمان را فریب می‎دادند؛ و در خارج هم تلاش داشتند تا شورویها را سرکیسه کنند. این همه از طریق انتشار بیانیه‎های شورانگیز سیدضیاء ممکن و میسر بود. عوامفریبی مذهب مختار سرکردگان کودتا بود. نمونه‎های فراوانی از این دست عملیات در منابع ذکر شده که ما را از ذکر شواهد و مثالها بی‎نیاز می‎سازد. سیدضیاء و به واقع عوامل پشت پرده کودتا با انقلابی‎نمائی که مد روز بود، عوام را می‎فریفتند و از آب گل‎آلود ماهی می‎گرفتند.

سیدضیاء نتوانست زودتر از هفت روز بعد از وقوع کودتا کابینه خود را معرفی نماید. روز دهم اسفندماه 1299، او کابینه خود را به احمدشاه معرفی کرد. تركیب كابینه سیدضیاء از این قرار بود: سیدضیاءالدین طباطبایی رئیس‌الوزرا و وزیر داخله، ماژور مسعودخان كیهان وزیر جنگ، نیرالملك هدایت وزیر معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، مدیرالملك جم وزیر امور خارجه، میرزاعیسی‌خان فیض وزیر مالیه، دكتر مؤدب‌الدوله نفیسی وزیر صحیه، مشیرمعظم خراسانی وزیر پست و تلگراف، محمود موقر (مؤقرالدوله) وزیر تجارت و فوائد عامه، عدل‌الملك دادگر كفیل وزارت داخله، منصورالسلطنه عدل وزیر عدلیه، احمد عامری معاون رئیس‌الوزرا.

در ترمیم بعدی بعد میرزا عیسی‎خان که بیمار بود برای معالجه به اروپا رفت و مدیرالملک جای او را گرفت و معززالدوله نبوی مردی دیگر از خاندان هدایت به وزارت خارجه منصوب گردید.

ترکیب کابینه خود نشان از تحولاتی می‎داد که در تقدیر تاریخ ایران نهفته بود. مدیرالملک، این به قول مورای کاردار سفارت آمریكا در تهران، «انگلوفیل جابر» و این «برده فرومایه سیاست‌های بریتانیا در ایران»، شوهر خواهر حسینقلی‎خان نواب بود؛ چهره‎ای منحصر به فرد در تاریخ معاصر ایران که نام او با حوادث بسیاری به هم تنیده است. در اهمیت موضوع همین بس که در زمان قحطی بزرگ ایران مقارن با دولت دوم وثوق‎الدوله، جم مدتی رئیس انبار غله دولتی بود. او بعداً هم موقعیت خود را حفظ کرد و در دوره حسن‎خان مشیرالدوله جانشین بلافصل وثوق، خزانه‎دار کل ایران بود. همین مرد اینک در کابینه سیدضیاء وزیر امور خارجه شده بود. جم در دوره پهلوی‎ها تا زمان مرگ مناصب مهمی از جمله نخست‎وزیری و وزارت دربار را به‎عهده داشت. عیسی فیض کارمند پرسابقه وزارت مالیه در انگلستان تحصیل نموده بود؛ و در عین حال مناسباتی نزدیک با مقامات بریتانیا در تهران داشت؛ به‎طور خاص او با سیدنی آرمیتاژ اسمیت محشور بود. فیض حتی بعد از اینکه به دلیل بیماری از کابینه سیدضیاء کنار رفت، موقعیت خود را حفظ نمود. به این شکل که به انگلستان رفت و خدمات دولتی خود را به‎عنوان کمیسیاریای عالی نفت ایران در لندن تا واپسین روزهای عمر بر عهده داشت. رضاقلی‌خان هدایت مشهور به نیرالملک دوم، از اعضای خانواده هدایت بود که اینان هم البته با مقامات بریتانیا از دیرباز رفاقت و دوستی داشتند.

حسین دادگر مشهور به عدل‎الملک هم از محشورین سیدضیاء و البته از برکشیدگان کودتای سوم اسفند شد. در اهمیت او همین بس که از دوره هفتم تا دوره نهم رئیس مجلس شورای ملی بود و بعدها هم به سمت سناتوری رسید. علی‎اصغر نفیسی مشهور به مؤدب‎الدوله هم همان کسی است که بعدها به هنگام تحصیل محمدرضا پهلوی در سوئیس، مسئولیت تربیت او را به‎عهده داشت. حاکم نظامی تهران کاظم‎خان سیاح بود و رئیس امنیه حبیب‎الله‌خان شیبانی؛ او کسی بود که کودتاچیان را به تهران راه داد و علیه آنان مقاومتی نکرد. موقر هم از عوامل شناخته شده بریتانیا بود. بعدها فرزندان او هم از كاركنان انگلیس شدند. اینان كاركنان مقیم كنسولگری بریتانیا در بوشهر و در آنجا به بالیوزی شهره بودند. مشهورترین اینان حسن بالیوزی است كه بعدها از كاركنان بی بی سی و در حقیقت خدمتگزار دستگاه اطلاعاتی بریتانیا شد.
مهمترین تحول در کابینه زمانی روی داد که مسعودخان کیهان به دلیل مداخلات بی‎جای سردار سپه در امور وزارت جنگ از منصب خود استعفا داد. بعد از او رضاخان به وزارت جنگ و کیهان به سمت وزیر مشاور منصوب شد؛ این حادثه مهم و البته طراحی شده راه را برای تحرکات آتی رضاخان باز كرد و مسیر او را به سوی اهداف از پیش تعیین شده هموار ساخت. ماژور مسعودخان از نیروهای ژاندارمری و البته از ابوابجمعی سیدضیاء به شمار می‎آمد. رضاخان از همان روزهای نخست کیهان را مانعی بر سر راه اهداف خود تلقی می‎نمود. رضاخان حتی عبدالله‎خان امیرطهماسبی آجودان مخصوص نظامی احمدشاه را با خود هم‌آواز کرد. این دو به همراه امیرلشگر احمد امیراحمدی سه ضلع مثلثی بودند که در رأس آن، همان رضاخان بود. به روایت امیراحمدی روزی رضاخان به او و امیرطهماسبی گفته بود کیهان، ماژور ژاندارمری است و او سردار سپه؛ اما کیهان وزیر جنگ شده است و این البته از نظر سلسله مراتب نظامی درست نیست و این شخص رضاخان است که باید وزیر جنگ باشد. امیراحمدی نگفت اگر این موضوع معیار تصدی پست‎ها باشد، رضاخان قبل از کودتا درجه سرتیپی داشته و شخصی مثل قاسم‎خان والی یعنی پدر همسر خود امیراحمدی امیرلشگر بود، پس اینان باید رئیس رضاخان می‎شدند. البته امیرلشگر این سخن را نگفت و در عوض خاطرنشان می‎کند: «من طبق تعهدی که با ایشان داشتم، مجدداً یادآور شدم که در راه پیشرفت نظرات ایشان کوتاهی نکنم. امیرطهماسبی نیز روی موافق نشان داد. سردار سپه رفت و نگرانی خود را خاطرنشان ساخت. چند روز بعد هم خبر رسید که به‎جای ماژور مسعود‌خان، وزیر جنگ شده است.»

ترکیب کابینه خود مؤیدی بود بر اینکه سیدضیاء پشتیبان چندان مطمئنی ندارد و به واقع او را صرفاً به عنوان فردی در نظر گرفته بودند تا با اتکاء به قدرت نطق خود قزاقان را تهییج نماید و کودتا را به انجام رساند. سیدضیاء از همان بدو مشروطه کار خود را با انقلابی‎نمائی پیش می‎برد؛ نقطه اتکای او قدرت قلم بود و بیان. او از دوره مشروطه به روزنامه‎نگاری اشتغال داشت؛ در عین حال سر و سری هم با سفارت بریتانیا پیدا کرده بود. او نه اندیشه مستحکم و منسجم سیاسی داشت و نه دارای پشتوانه‎ای نظری بود تا بتواند بر آن اساس عده‎ای را دور خود گرد آورد؛ و نه تجربه تشکیلاتی و حزبی درخور توجهی داشت و نه به ایل و عشیره‎ای می‎توانست تکیه کند. سیدضیاء خوب می‎نوشت و خوب سخن می‎گفت، اما در مقام عمل سخنرانی و مقاله‎نویسی فایده‎ای نداشت. تشکیلات اداری ایران و قدرتهای منسجم سیاسی در صحنه مستحکم‎تر از آن بودند که او بتواند یک تنه به مقابله‎شان برخیزد. از این بالاتر ندانم‎کاریهائی که برای فریب افکار عمومی صورت گرفت و هدف آن هم انقلابی‎نمائی بدون پشتوانه نظری بود، کار سیدضیاء را بساخت. بدون تردید مهمترین این رفتار‎ها دستگیری اعیان و اشراف و رجال قدیمی کشور بود که بازداشتشان فقط بدین منظور صورت گرفت تا شعار مبارزه با خائنین چندی افکار عمومی را به‎خود مشغول دارد. او حتی ملک‎الشعرای بهار را هم چون خانه‎اش محل مراجعه عده‎ای از ساکنین پایتخت بود، دستگیر ساخت و روانه دزآشیبش نمود؛ بهار در زمره معدود افرادی بود که هم خوشنام بود و هم با سیدضیاء حشر و نشری داشت و حتی سیدضیاء تصمیم به کودتا را چند روزی قبل از وقوع آن به اطلاعش رسانده بود. بهار هم فهمیده‎تر و هم دوراندیش‎تر از آن بود که بتواند با اقدامات سیدضیاء موافق آید، هرچند با وی خصومتی هم نشان نداد؛ و چون رئیس‎الوزرای جدید از او خواست پستی قبول کند، وی ضمن توضیح اینکه با سید مخالفتی نخواهد کرد، پی‎گیری کارهای ادبی خود را بهانه منصبی در دولت کودتا قرار داد. نیز او دو تن از چهره‎های روحانی مشهور و آگاه آن دوره یعنی شهید سیدحسن مدرس و شیخ حسین یزدی را بازداشت نمود، هم شهید مدرس و هم یزدی دیدگاههائی بسیار جالب توجه در مسائل سیاسی و اجتماعی داشتند و در فضای افراط و تندروی دوره مشروطه همیشه جانب عقلانیت و میانه‎روی را نگه می‎داشتند. همچنین او فرمانفرما و تیمورتاش و فرخی را هم دستگیر کرد که بعدها همه قربانی دسیسه‎های رضاخان شدند. در کنار اینان علی دشتی را هم که از مداحان رضاخان گردید، و آن زمان هنوز در کسوت روحانیت بود، بازداشت نمود.

سیدضیاء می‎خواست ادای دیکتاتورها را درآورد. به قول بهار «سیدضیاء در سخن ماهر بود، او ظاهراً فاشیست بود اما با اصول فاشیسم آشنا نبود! آنروزها مرض دیکتاتوری برای جلوگیری از کمونیزم در دنیا مد شده بود!»

سیدضیاء با اینکه هیچ حامی درخور توجهی نداشت، از همان ابتدا دست به ماجراجوئی زد: تلگرافخانه و پستخانه ده روز تمام تعطیل بود. وقتی هم دستور گشایش آنها را داد، بر سر کسانی که می‎خواستند تلفن بزنند یا نامه‎ای پست نمایند، مأمور گماشت و سانسور برقرار کرد. او مدام دستورالعمل صادر می‎کرد. حکام برخی شهرها را برکنار ساخت؛ در کشور حکومت نظامی برقرار نمود. بالاتر اینکه کلیه دوایر عدلیه را که محل رجوع مردم بود تعطیل کرد. تنها هنری که سیدضیاء داشت این بود که مردم را از خود بیزار کرد. دامنه فشار به حدی بود که اندک اندک زمزمه‌های نارضایتی بلند شد، به ویژه اینکه معلوم گردید وی چندان اقتداری هم ندارد. کسبه و بازاریان در آستانه عید سال 1300 تا پاسی از شب باید کار می‎کردند تا درآمد بیشتری کسب نمایند. لیکن مقررات حکومت نظامی باعث می‎شد هر شب چند صدتن که عمده آنها از اقشار طبقه متوسط به پائین جامعه بودند، در اتاقهای حکومت نظامی از سرما بر خود بلرزند و بی‎خوابی کشند تا سحرگهان هر کدام بیست و پنج قران تا سه تومان جریمه نقض مقررات حکومت نظامی را بپردازند و آزاد شوند. سیدضیاء غافل از دسیسه‎های سردار سپه شبانه‎روز در انباری از کاغذ و یادداشت و عریضه غوطه می‎خورد. هیچ کاری هم نمی‌‌‎توانست انجام دهد. زیرا اگر وی واقعاً دیکتاتور بود، باید مقررات اداری دست و پاگیر مرسوم را زیر پا می‎نهاد؛ لیکن به‎واقع او خود نمی‌‌‎دانست چه کند و در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بود. از این بالاتر کسانی را که به اتهام فساد دستگیر کرده بود، نتوانست محاکمه نماید؛ زیرا سندی دال بر فساد اینان به دست نیامد. برخی از افراد دستگیرشده از جمله فرمانفرما کسانی بودند که در ایام قحطی کمکهائی به مردم كرده بودند. سیدضیاء که دست به دستگیری اعیان و اشراف زده بود، در بد محظوری گرفتار شده بود. او نه می‎توانست محبوسین را آزاد نماید، زیرا از او می‎پرسیدند پس چرا دستگیرشان ساخته است و نه می‎توانست اتهاماتی که بر آنان وارد می‎کرد، اثبات نماید. اینك همگان می‌دانستند كه سیدضیاء این گروه را فقط بدان دلیل بازداشت کرده تا خودی نشان دهد و حس حقارت خود را در برابر رجال ذی‎نفوذ کشور ارضاء نماید و آنان را به تبعیت از خود وادارد؛ امری که در اجرای آن ناکام ماند. در این بین رضاخان بهتر از سیدضیاء با محبوسین برخورد کرد: او جان محمدخان علائی مشهور به دولو را به ریاست زندان منصوب کرد و کریم‎آقا‌خان بوذرجمهری را مأموریت داد هم مواظب فرمانفرما و پسرانش باشد و هم اینکه توجه نماید به آنان بی‎احترامی نشود.
سیدضیاء هرگز به افکار عمومی توضیح نداد كه اگر واقعاً قصدش از این بازداشت‎ها از پرده برون افکندن خیانت‎های خیانتکاران در دوره مشروطه به بعد است، چرا دست به بازداشت کسانی نزد که مجلس سوم را تعطیل کردند، و دستشان در پشت جوخه‎های ترور از جمله کمیته مجازات دیده می‎شد؛ همان کسانی که کابینه‎ها را متزلزل می‎کردند و پای دولتهای بیگانه را به کشور باز می‎نمودند؟ مگر این سیدضیاء نبود که به درستی در روزنامه رعد خود امثال محتشم‎السلطنه و صادق ‎مستشارالدوله را به باد حمله می‎گرفت و از دست‎های پشت پرده کمیته مجازات و عوامل قحطی سخن به میان می‎آورد و روزنامه‎نگاران جاه‎طلب و شهرآشوبی مثل حسین‎خان صبا را آماج حمله قرار می‎داد؟ پس چرا این عوامل را دستگیر نساخت در حالی‎که خود می‎دانست عوامل بحران ایران، حداقل در دوره جنگ اول جهانی به بعد همین افراد بوده‎اند؟ سیدضیاء نشان داد چیزی نیست جز مهره‎ای در دستان سفارت بریتانیا؛ او هیچ اصل ثابتی نداشت مگر حفظ منافع امپراتوری انگلیس در ایران؛ هرچند اگر مصلحت ایران را هم در این دیده باشد و یا منافع ایران را منطبق بر منافع انگلیس ارزیابی کرده و به عبارت دیگر نفع ایران را در برقراری سیاست موازنه مثبت با انگلیس ارزیابی کرده باشد. مطالب روزنامه رعد که ما به بخش‎هائی از آن در رساله‎ای دیگر اشاره کرده‎ایم، نشان می‎دهد سیدضیاء از پشت پرده سیاست آگاه و اصلاً خود یکی از بازیگران آن بود؛ لیکن برای رد گم کردن و منحرف ساختن افکار عمومی دست به آن بازیهای کودکانه زد.

عملیات دستگیری مخالفین کودتا تمامی نداشت. حال آنکه بعد از گذشت بیش از یک ماه از کودتا قاعدتاً باید نظمی نسبی شکل گرفته باشد. مهمترین حادثه در سال جدید شمسی در خراسان روی داد. در این ایام والی خراسان مردی سیاستمدار بود که از پیدا و نهان تحولات سیاسی ایران تا حدودی آگاهی داشت. این مرد کسی نبود جز احمدخان قوام‌السلطنه. کودتای سیدضیاء و شرکاء با مخالفت این مرد مواجه شد. او ضمن ارسال تلگرامی برای سیدضیاء از وی انتقاد نمود که از مفاد بیانیه رسمی‌اش «معلوم نمی‌‌شود که دولت ایران دارای چه اصول و رژیمی است.» سیدضیاء این مخالف خوانی را فراموش نکرد؛ پس در موقع مقتضی به کلنل محمدتقی‌خان پسیان فرمانده ژاندارمری خراسان دستور داد او را دستگیر کند. روز سیزدهم فروردین سال 1300 قوام‎السلطنه والی خراسان به دستور سیدضیاء و به وسیله کلنل محمدتقی‌خان پسیان دستگیر و به تهران اعزام گردید. سایر مقامات محلی هم همراه با قوام دستگیر شدند. صارم‎الدوله والی غرب هم دستگیر و به تهران فرستاده شد. دکتر محمد مصدق به میان ایل بختیاری رفت. وقتی قوام دستگیر شد، کنسول انگلیس با دبوا پیشکار مالیه و گمرگ خراسان مشغول ورق بازی بود. دبوا از خبر دستگیری قوام سراپا خوشحالی شد. کنسول انگلیس مقیم مشهد هم گزارش داد «به اعتقاد من قوام‌السلطنه خود در فکر سرپیچی از دستورهای حکومت مرکزی و اعلام نوعی استقلال در ایالت خراسان بود و شاید به همین منظور تا آنجا که می‌توانست واحدهای نظامی مستقر در اطراف و اکناف ایالت را به مشهد فراخوانده بود.» از افراطیون دوره مشروطه، یكی هم ایرج‌میرزا جلال‌الممالك بود كه معاونت دبوا را به عهده داشت. در اواخر خردادماه سال 1300 وقتی دبوا می‌خواست از پیشکاری مالیه استعفا دهد، او را به جای خود معرفی کرد. ایرج میرزا بعداً از مداحان رضاخان شد. این موضوع با پیشینه سیاسی او در دوره مشروطه ارتباطی مستقیم داشت. همانطور که افراطی‌ترین جناحهای دوره مشروطه از این به بعد سر بر آستان رضاخان می‌سائیدند، ایرج میرزا هم از این قاعده مستثنی نبود. علاوه بر ایرج میرزا، عارف قزوینی هم اینک در مشهد به سر می‌برد. عارف به عنوان حمایت از کلنل برنامه‌های هنری اجرا می‌كرد. در یکی از این مراسم او به شاهزادگان قاجار ناسزا گفت. کلنل که اینهمه افراط را نمی‌پسندید ناچار شد او را به قوچان فرستد. عارف همان کسی است که در دوره جنگ اول جهانی با افراطی‌ترین محافل سیاسی ایران مرتبط بود. در آن ایام عارف در اصفهان بود و علیه قرارداد 1919 کنسرت می‌داد. علی‌القاعده او در این ایام نمی‌‌توانست با کمیته آهن که باز هم ماهیت آن را در رساله‌ای دیگر کاویده‌ایم، بی‌ارتباط باشد. دبوا با گروهی از بلوائیان که می‌خواستند جنبش پسیان را از درون منهدم نمایند، مرتبط بود.

سیدضیاء هرگز نتوانست برنامه‎هائی که به مردم قول داده بود، اجرا کند. او فقط یک روزنامه‎نگار بود که مأموریت داشت در کشور فضای فوق‎العاده به‎وجود آورد تا رضاخان را به کابینه تحمیل نماید، اگرنه نه سابقه کار اجرائی داشت و نه می‎دانست مدیریت کردن چیست؟ به طور مثال او هیأتی تعیین کرد تا قوانین موجود را اصلاح نمایند و سازمان عدلیه را تجدید کنند. مصطفی عدل، ذکاءالملک فروغی، نصرالله تقوی، محمد بروجردی، محمد قمی و علی قمی که پیشتر سردبیری روزنامه رعد او را به‎عهده داشت، مأمور این کار شدند؛ لیکن این گروه حتی جلسه‎ای تشکیل ندادند تا چه رسد به اینکه اقدامی عملی انجام بدهند.

تعطیلی وزارت مالیه مردم را متحیر و پریشان ساخت. سیدضیاء به دست خود امور روزمره کشور را مختل کرد. نقشه جاه‎طلبانه‎ای در مورد تقسیم اراضی بین کشاورزان تنظیم شد. بدیهی است این طرح هم برای فریب افکار عمومی وضع شد؛ مگر این‎گونه نبود که سیدضیاء حتی در دهه چهل شمسی تقسیم اراضی را سیاستی مخرب برای اقتصاد کشاورزی ایران ارزیابی می‎کرد؟ پس چگونه چهل سال قبل از آن ماجرا که هیچ شرایط عملی برای تقسیم اراضی وجود نداشت، می‎خواست این کار را صورت دهد؟ کمتر کسی بود که نداند این طرح انجام نشدنی است. سیدضیاء برای اجرای این نقشه خود - که هدفی جز خلع سلاح دربار احمدشاه نداشت - از تقسیم زمینهای اربابی کوچکترین سخنی به میان نیاورد؛ بلکه وی از «تقسیم خالصه‌جات و اراضی دولتی مابین دهقانان و همین طور وضع قوانینی که زارع را از املاک اربابی بهره‌مند سازد»، سخن به میان آورد.شاید تنها كار مثبتی که سیدضیاء انجام داد، منع فروش مسکرات در معابر عمومی و بستن مغازه‎ها در روزهای جمعه و تعطیلات مذهبی بود که اینهم تمام و کمال انجام نمی‌‌‎شد. نیز سیدضیاء دستور داده بود در ضیافت‎های رسمی که خارجیان هم حضور دارند، به‎جای مشروبات الکلی، دوغ بر سر میزها گذارند. سیدضیاء به واقع قرارداد 1919 را که خود مدافع آن بود و سرمقاله‎های فراوانی از روزنامه رعد را به توجیه انعقاد آن اختصاص می‎داد، اینک به باد انتقاد می‎گرفت. سیدضیاء سخن از لغو آن قرارداد به میان آورد و اینکه می‎خواهد دیگر به بریتانیا در روابط خارجی مزیتی اعطاء ننماید! اما سیدضیاء عزم خویش را جزم کرد تا عملاً مفاد و مضمون قرارداد را اجرا سازد. همان ماه اول ریاست وزرائی، سیدضیاء که از لغو قرارداد 1919 سخن گفته بود، تصمیم گرفت اداره ارتش و امور مالی کشور را به بریتانیا بدهد. او گرچه تلاش کرد با سیاست‎هائی که به اصطلاح از آنها بوی حمایت از طبقات فرودست به مشام می‎رسید طرف شوروی را بفریبد، لیکن در این کار هم ناکام ماند؛ شورویها او را آلتی می‎دانستند در دست انگلستان. لغو قرارداد موضوعی است بسیار قابل توجه و اندکی پیچیده. روز سوم فروردین ماه سال 1300 شمسی، سفارت بریتانیا در تهران ضمن ارسال یادداشتی برای وزارت امور خارجه ایران، موافقت دولت متبوعه خویش را با لغو قرارداد اعلام داشت. چهار روز بعد یعنی روز هفتم فروردین ماه سال 1300 سیدضیاء با صدور بیانیه‌ای این موضوع را به ملت ایران تبریک گفت. در این بیانیه او از وفاداری خود به «اصول مشارکت ملی» یاد کرد؛ از «سعادت ملت» سخن گفت؛ از این بالاتر اعلام كرد كه «روح موافقی که از طرف دولت انگلستان در موضوع الغاء قرارداد ابراز گشته، بار دیگر نیات حسنه و مودت دیرینه بریتانیای کبیر را ثابت می‌نماید.» دیگر اینکه «من و هیأت من مخصوصاً از دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان، امتنان داریم که در همان حال که الغاء قرارداد را قبول نموده‌اند، هیچگاه در احساسات مودت‌آمیز دولت علیه ایران تردیدی ننموده، و با وجود الغاء قرارداد حاضر بودن خود را برای مساعدت به ایران، تأکید و تکرار کرده‌اند.» سیدضیاء از نورمن تشکر کرد که «حقیقت وضعیت ایران» را برای دولت متبوع خویش توضیح داده است، و «مأموریت حقیقی خویش را که عبارت از تحکیم مناسبات بین دولتین و ملتین ایران و انگلستان است به طرز کمال، ایفا نموده‌اند.» سیدضیاء در این بیانیه بار دیگر از «همسایه عظیم‌الشأن تاریخی خود که نیات حسنه وی همواره برای ما گرانبها بوده است»، یادی کرد و باز هم این «موفقیت دوگانه یعنی الغاء قرارداد» را که با موافقت طرفین صورت گرفته، تبریک گفت.

بعلاوه از اواخر فروردین ماه، نیروهای انگلیسی که در شمال ایران مستقر بودند، با آسودگی خیال قوای خویش را مرحله به مرحله عقب کشیدند. به این شکل سیدضیاء گامی دیگر در جهت تثبیت موقعیت خود برداشت. او اعلامیه‌ای صادر کرد و تخلیه قوای انگلیسی را ناشی از تلاشهای سیاسی خویش عنوان نمود. سیدضیاء در این بیانیه هم که در تاریخ بیست و هفتم فروردین ماه 1300 منتشر شد، مدعی گردید «در خدمت این قشون مجال انکار نیست»، و اینکه «حرکت قشون دولت عظیم‌الشأن انگلستان، بار دیگر ثابت می‌نماید که همسایه بزرگ ما قصد ندارد بحقوق ایران تخطی نماید، و بایستی همگی به استقلال وطن و به محترم شمردن حقوق ملی خود اطمینان حاصل نمائیم.» در کنار این مطالب سیدضیاء الفاظی مثل «عملیات درخشنده سپاهیان ایران»، «اعتماد به نفس و شجاعت، در حراست مملکت» و پاس داشتن «حق زندگانی فرزندان ایران» را در وصف قشون به کار برد. از «روح وطن‌پرستی و سلحشوری» قزاقانی که به جای نیروهای انگلیس تا منجیل رفته بودند سخن به میان آورد و از خونهای «گرم و سوزانی» گفت که «حاضر است که خاک وطن را برای سعادت و آزادی وی لعلگون کند.»

خروج نیروهای انگلیسی از ایران ربطی به ابتکار سیدضیاء نداشت. انگلیسیها از مدتها پیش در صدد بودند تا نیروهای نظامی خویش را از کشور بیرون برند؛ یكی از دلایل این كار این بود که انگلیس به دلیل بحران‌های مالی بعد از جنگ، می‌خواست با بیرون بردن قوای خود از هزینه سالیانه 3500000 پوندی این لشگرکشی‌ها آسوده شود؛ این تصمیم کابینه انگلیس بود که از مدتها قبل اتخاذ شده بود. اما در عرصه سیاست ایرانی انگلیس، كسانی هم بودند كه طور دیگری فكر می‌كردند؛ کرزن که خانواده محتشم فرمانفرما را در بند سیدضیاء دید ولی از آنها حمایتی نکرد، اینک به دلیل لغو قرارداد 1919 توسط او که البته به ابتکار تیم نورمن و شركاء و در راستای اجرای برنامه وزارت مستعمرات و حکومت هند انگلیس صورت گرفته بود، بر رئیس‎الوزراء خشم گرفت. هرچه سیدضیاء التماس کرد که چیزی تغییر نکرده است و بریتانیا می‎تواند اداره ارتش و امور مالی ایران را اینک به‎دست گیرد و با مخالفتی هم مواجه نخواهد شد، کرزن زیر بار نرفت و نباید هم می‎رفت. مگر نه این بود که سیدضیاء همین چندی پیش با نثر فاخر خود در روزنامه رعد قرارداد 1919 را توجیه می‎کرد؟ مگر آن روز او همسو با تیم کرزن نبود؟ حال چه اتفاقی افتاده که این مدافع پرشور قرارداد یکسره به ضدیت با آن برخاسته است؟ چه تضمینی وجود دارد که روزی دیگر او باز هم تصمیم خود را عوض نکند و به گروهی دیگر از حکام انگلیس اقبال نشان ندهد؟ برای کرزن قرارداد 1919 فارغ از وجوه مثبت و منفی آن برای طرف ایرانی، مظهری بود از تسلط اشرافیت زمیندار بریتانیا بر نظام اشرافیت مالی این کشور و نمادی بود از رقابت پیگیر این دو گروه بر سر منافع خود در ایران. سیدضیاء گرچه قول داد منافع گروه مورد حمایت کرزن را حفظ خواهد کرد، اما برای کرزن نفس ابقای قرارداد اهمیت بیشتری داشت تا وعده‌های رئیس‎الوزرای بی‎پشتوانه ایران.

سیدضیاء معتقد به برقراری موازنه مثبت در سیاست خارجی بود. او بر این باور بود که سمت و سوی این سیاست باید منطبق با مواضع بریتانیا باشد؛ لیکن باید در نظر داشت كه شوروی نیز همسایه‎ای است قدرتمند و به همین دلیل تا آنجائی که ممکن است باید توازن قوا به گونه‎ای باشد که حساسیت آنها را علیه سیاست فوق‎الذکر تحریک نکند. امضای عهدنامه مودت، که در دوره مشیرالدوله چندماهی قبل از کودتا تنظیم شده بود، در این راستا قابل فهم است. این نخستین اقدام رسمی کابینه کودتا به شمار می‌رود. نیز شعارهای شداد و غلاظ سیدضیاء به نفع اقشار فرودست جامعه و بازداشت ملاکین و اعیان را در این چارچوب باید مورد تحلیل قرار داد. اما جالب اینکه لرد کرزن حاضر نبود حتی کوچکترین امتیازی به قدرتهای رقیب دهد. او هنوز با معیارها و موازین استعمار قرن نوزدهمی با کشوری مثل ایران برخورد می‎کرد و ایران را حریم امنیتی بریتانیا تلقی می‎نمود كه در این حریم هیچ نامحرمی به هیچ شکلی نباید راه داده می‎شد.

سیاست کرزن در این رابطه فقط منحصر به همسایه شمالی ایران نبود. بلکه او حتی حاضر نبود آمریكائی‎ها قدم به عرصه‎های اقتصادی ایران گذارند. سیدضیاء برای اینکه هرگونه سوءتفاهمی را برطرف کند، ضمن اینکه عهدنامه مودت با شوروی را صحه نهاد، تلاش کرد مستشارانی از آمریكا برای تأسیس بانک فلاحتی استخدام کند. نیز او می‎خواست دو کارشناس برای وزارت پست و تلگراف استخدام نماید. کرزن از این تصمیم برآشفته شد. او نوشت تأسیس بانک کشاورزی در ایران به بانک شاهنشاهی لطمه می‎زند؛ و استخدام مستشار آمریكائی برای وزارت پست و تلگراف، برای بریتانیا که خطوط تلگراف هند و اروپا را در ایران به دست دارد، بی‎خطر نیست. مسئله بانک شاهنشاهی موضوعی نبود که بریتانیا به این سادگی از کنار آن بگذرد. حتی بعدها در اوایل سال 1306 که نصرت‌الدوله فیروز وزیر مالیه شد و تلاش کرد برای لغو امتیاز نشر اسکناس به وسیله بانک شاهنشاهی، بانک ملی را تأسیس کند تا امتیاز مزبور را به دست گیرد، خصومت شدید سفارت بریتانیا در تهران برانگیخته شد و این بار خصومت به حدی تند و تیز شد که منجر به حذف همیشگی فیروز از صحنه سیاسی ایران گردید.

خلاصه اینکه هرچه نورمن توضیح می‎داد كه سیدضیاء چون مشهور به انگلوفیل بودن است و از سالها قبل با سفارت بریتانیا در تهران حشر و نشر داشته، باید چنین سیاستی در پیش گیرد تا بتواند منافع انگلیس را حفظ کند، به گوش کرزن فرو نرفت. لئون تروتسکی به مناسبتی گفته بود انگلیسی‎ها ضرب‎المثلی دارند که می‎گوید این کشور چه حق داشته باشد و چه نداشته باشد، بر هر چیز دیگری ارجحیت دارد. این ضرب‎المثل به درستی در مورد کرزن مصداق داشت. او حتی حاضر نبود ایران با فرانسه قراردادی منعقد كند. سیاست کرزن یا همه یا هیچ بود. کرزن بر این باور بود كه سیدضیاء یا باید فقط از انگلیس مستشار استخدام کند و یا اینکه بهتر است برود. کرزن کوچکترین تعلق خاطری نه به سیدضیاء داشت نه به دیگر سیاستمدارانی که مشهور به انگلوفیلی بودند. او به راحتی سیاستمداران ایرانی را فدای اهداف امپریالیستی خود می‎کرد و هیچ ملاحظه‎ای نداشت جز منافع کشور متبوع خویش. کرزن حاضر نبود بپذیرد جغرافیای جهان تغییر کرده و اینک از درون ویرانه‎های امپراتوری عثمانی چندین کشور سر برآورده‎اند؛ در هند شورشهائی علیه امپراتوری بریتانیا در شرف تکوین است و بخشی از این شورشها رنگ و بوی احیای خلافت دارند؛ در همسایگی ایران قدرتی پا به عرصه وجود نهاده که کلیه قراردادهای استعماری خود را لغو کرده است و نیز در بین برخی از روشنفکران ایرانی محبوبیت دارد. کرزن معتقد به اجرای همان سیاستهای کهنه قرن نوزدهمی بود. او حتی برای رئیس‌الوزرای ایران تعیین تکلیف می‎کرد؛ می‎نوشت اگر ایران می‎خواهد مستشار استخدام کند، این مستشاران یا باید بلژیکی باشند و یا سوئدی. در این بین او بیش از همه با آمریكائیها خصومت می‎ورزید؛ به این علت که دولت آمریكا بود که علیه قرارداد 1919 واکنش سختی نشان داد و سیاستهای پوسیده کرزن را به باد انتقاد گرفت. لجاجت با فرانسه نیز در همین راستا قابل توضیح است.

سیاستی که سیدضیاء در ارتباط با شوروی در پیش گرفته بود البته در خود انگلستان طرفداران فراوانی داشت. از جمله شخص لرد کرزن در جریان یک پیمان بازرگانی بین انگلستان و شوروی قرار داشت که بالاخره در نیمه‎ مارس 1921 به امضاء رسید. آن پیمان برای متقاعد ساختن شووری جهت برداشتن حمایت خود از قوای جنگل صورت گرفت که البته نتیجه داد. تئودور روتشتین نخستین وزیر‎مختاری که از شوروی به ایران اعزام شد و توانست اعتبارنامه خود را به احمدشاه تحویل دهد، بعد از اینکه توانست به دنبال یک دوره فترت سفارت شوروی را نظمی دهد و دهها تن را به استخدام آن درآورد، شروع به احداث کنسولگری در کلیه شهرهای بزرگ ایران کرد.

روتشتین در بهار سال 1300 از مرز خراسان وارد ایران شد. به گزارش کنسول انگلیس، او در مشهد مورد استقبال مردم و کلنل محمدتقی‌خان پسیان قرار گرفت. به گزارش کنسول انگلیس در مشهد روتشتین ظاهراً پنجاه ساله بود و زبان انگلیسی را خیلی روان صحبت می‌كرد. او روز 23 فروردین آن سال با کنسول انگلیس ملاقات کرد و یک ساعت بعد کنسول همراه با وابسته نظامی و دستیارش به بازدید وزیرمختار رفت. روتشتین حدود بیست و پنج سال مقیم انگلستان بود. او سالها به عنوان سردبیر بخش خارجی نشریه منچستر گاردین کار کرده بود. او در جریان گفتگوهای روس و انگلیس همراه با کراسین، لیتوینوف و کامنف شرکت داشت. اینک هم همسر و فرزندان او در لندن اقامت داشتند. قرار بود آنها در تهران به او ملحق شوند. روتشتین گفت دولت انگلیس بدون تردید وی و لیتوینوف را به عنوان سفیر نخواهد پذیرفت. در این زمان ظاهراً سفارت شوروی در لندن تعطیل بود. در تهران هم روتشتین با استقبال گرم مردم مواجه گردید. اینها دلیلی نداشت جز اینکه دولت نوظهور شوروی با لغو قراردادهای استعماری، توانسته بود بین مردم و برخی محافل و مطبوعات سیاسی تهران نفوذی به دست آورد. این تحرکات از نگاه مقامات آمریكائی هم پوشیده نبود. وزیرمختار آمریكا در تهران تحرکات فوق را به وزارت امور خارجه کشور متبوع خود گزارش داد. روتشتین در سفارت بریتانیا با نورمن ملاقات کرد. در این ملاقات نورمن به او گفت نیروهای انگلیسی آخرین واحدهای خود را از قزوین خارج کرده‎اند. وزیرمختار شوروی هم در پاسخ گفت قوای شوروی نیز در حال خروج از ایران هستند. بالاتر اینکه بوریس روگاچف وابسته نظامی شوروی به همتای انگلیسی خود کلنل ساندرز توضیح داد قوای شوروی از مناطقی که در آن مستقر بودند عقب‎نشینی کرده‌اند و اگر دولت ایران علیه قوای کوچک‎خان عملیاتی انجام دهد، آنها دیگر مداخله‎ای نخواهند کرد. روگاچف بیست و هفت ساله بود و پیش از انقلاب بلشویکی دانشجوی رشته بازرگانی دانشگاه مسکو به شمار می‌رفت.

خروج نیروهای اشغالگر شوروی از شمال ایران، بازی سنجیده‌ای بود از سوی انگلیسیها در راستای حفظ منافع امپراتوری بریتانیا و نه مصالح بلند مدت ایران. شورویها از مدتها پیش تصمیم گرفته بودند نه از راه نظامی بلکه از طریق تبلیغات مرام خویش را در ایران گسترش دهند. عده‌ای امضای عهدنامه 1921 را در این راستا تحلیل می‌نمایند و آن را به منظور تسهیل در گسترش تبلیغات کمونیستی در ایران ارزیابی می‌كنند. اما واقعیت امر آن است که شوروی با امضای عهدنامه یادشده گمان کرد به منافع بلندمدت سیاسی و اقتصادی خویش در ایران نائل آمده است، به همین دلیل وقتی منافع خویش را تأمین شده دید، نیروهایش را از ایران خارج ساخت. سیدضیاء نه تشکیلاتی منظم داشت که بر آن اتکاء کند و نه هوادارانی سرسخت پرورده بود که بتواند در این موقع از آنان مدد گیرد. این نکته هم در نظر سیاستمداران داخلی و هم برخی از ناظران خارجی از جمله نقاط ضعف مهم او به شمار می‎آمد. از جمله ناظران خارجی بالفور بود که پیشتر اتهاماتی ناروا علیه برخی مقامات ایران در اظهارات و نوشته‎های خود مطرح كرده بود. او هم بر این باور بود كه سیدضیاء تنها کشور را اداره می‎کند و تلاش می‎نماید شخصاً به همه کارها برسد. رجال داخل کشور به او کوچکترین اعتمادی نداشتند، و بیشتر او را تحقیر می‎کردند تا تمجید. در بریتانیا هم وضع به همین منوال بود. نه کرزن به سیدضیاء اعتمادی داشت و نه حامیان کودتا. مهره مورد نظر وزارت دریاداری و وزارت جنگ او نبود. به واقع سیدضیاء کابینه‎ای محلل تشکیل داد که تنها دستاورد مقبول آن از نقطه‌نظر مقامات یادشده استقرار رضاخان در مقام وزیر جنگ بود. وزیر جنگ مورد اعتماد سیدضیاء یعنی ماژور فضل‎الله‌خان کیهان کسی نبود که بتواند در برابر دسیسه‎های حساب شده رضاخان مقاومت ورزد. نیز حاکم نظامی مورد اعتماد سیدضیاء یعنی کلنل کاظم‌خان سیاح به راحتی در برابر حریف سپر انداخت. روز چهارم اردیبهشت ماه سال 1300 سیدضیاء ناچار شد فرمان وزارت جنگ رضاخان را صادر کند. نخستین گام صعود رضاخان به عرصه وزارت، آخرین مرحله فروپاشی حکومت سیدضیاء بود. رضاخان، این به قول نورمن «دهاتی» بیسواد که هیچ خارجی حاضر به معاشرت با او نبود، توسط کسانی به میدان فرستاده شد که می‎خواستند از او دیکتاتور مورد‌نظر انگلستان را بسازند. این امر می‎توانست محقق شود. هم شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کشور و هم وضعیت روانی شخص رضاخان می‎توانست به این مهم کمک کند. از آن سوی حکومت سیدضیاء به واقع تسلط مستقیم انگلیس بر ایران تلقی می‎شد. این سیاست باید لزوماً تغییر می‎کرد و دولت با ثبات مقتدر متکی بر ارتش، امنیت لازم را برای سرمایه‎های بریتانیا فراهم سازد. بسیاری از مقامات بریتانیا نفرت و انزجار داخلی و بین‎المللی علیه قرارداد 1919 را دیده بودند؛ اینک باید به مقتضای زمان ارتش و مؤسسات و دوایر اداری به دست ایرانیانی اداره می‌شد که در تحلیل نهائی با سیاستهای بلندمدت و کهنه بریتانیا در مقابل ایران که آن را سپر دفاعی هند تلقی می‎کردند، موافق آید.

روز شانزدهم اردیبهشت ماه سال 1300 بین سیدضیاء و رضاخان بگومگوئی روی داد. از این به بعد رضاخان دیگر در جلسات کابینه شرکت نکرد. او حتی مقر اردوی قزاق را از محل اصلی قزاقخانه به قصر قاجار تغییر داد و تمام شبانه‌روز را در آنجا سپری می‌كرد. نکته جالب رفتار احمدشاه بود که بدون اطلاع از حوادثی که در اطرافش می‌گذشت، آتش نفاق بین رئیس‌الوزرا و وزیر جنگ را مشتعل‌تر می‌ساخت. وزیر دربار او، مشارالملک هم رابط بین شاه و وزیر جنگ بود، او نیز بر اختلافات موجود دامن می‌زد. سیدضیاء هم به واکنش جالب توجهی دست زد: او حقوق شاه و دربارش را کاهش داد و در مقابل بر حقوق ولیعهد افزود؛ به این امید که بتواند بین دو برادر اختلاف تولید کند و خود از این راه بر دوام عمر کابینه‌اش بیفزاید. او حتی مصمم شد شاه را برافکند و به جای وی محمدحسن میرزای ولیعهد را به مقام سلطنت برکشد؛ او با ولیعهد در این چارچوب ملاقاتهایی کرد. گزارش تحرکات سیدضیاء به شاه رسید. شاه به رئیس‌الوزرا دستور داد استعفا کند. بالاخره چند روزی بعد از آنکه رضاخان سردار سپه به وزارت جنگ معرفی گردید، سیدضیاء منفصل شد و در میان موجی از انزجار عمومی به اروپا رفت. دیگر به وجود او نیازی نبود. سیدضیاء به رغم جار و جنجالهای خود نتوانست نه اعتماد نیروهای داخلی را به دست آورد و نه قدرتهای خارجی را. ماندن او دیگر فایده نداشت. این است که روز چهارم خرداد مستعفی شد و از ایران خارج گردید. هیچ کس از رفتن او ناراحت نشد، سهل است تهران علیه او به حرکت درآمد و عده‌ای حتی قصد جانش کردند که قوای دولتی مانع شدند. تنها سه تن سیدضیاء را به هنگام خروج از ایران همراهی نمودند: گریگور ایپکیان که سرمقاله‎های روزنامه رعد را می‎نوشت و اینک رئیس تشکیلات بلدیه شده بود؛ ماژور مسعودخان کیهان که سمت وزیر مشاور داشت؛ و کلنل کاظم‌خان سیاح حاکم نظامی تهران که مدتی هم رئیس ارکان حرب گردیده بود. دستخط احمدشاه در مورد عزل سیدضیاء از همه توهین‌آمیزتر بود: «نظر بمصالح مملکتی میرزا سیدضیاءالدین را از ریاست ورزاء منفصل فرمودیم و مشغول تشکیل هیأت وزراء جدید هستیم، باید کمال مراقبت را در حفظ انتظامات بعمل آورید و مطالب مهمه را مستقیماً بعرض برسانید.»

به واقع انجام کودتا و هماهنگی‎های لازم، مهمترین اقدام نورمن بود؛ لیکن از این به بعد باید کسی وزیرمختاری ایران را به دست می‎گرفت که بتواند رضاخان را هدایت کند و در مسیرهای از پیش تعیین شده او را به اقدام وادارد؛ این فرد کسی جز سر پرسی لورین نبود. لورین کودتای رضاخان را صرفاً گامی مقدماتی برای تقویت نیروهائی می‎دانست که نایب‎السلطنه هند آنها را ابزاری مؤثر برای جلوگیری از رواج کمونیسم ارزیابی می‎کرد. برای انگلستان بهترین گزینه آن بود که استقلال ایران حفظ شود و برای جلوگیری از بهانه‎جوئی‎های همسایه شمالی، حکومت ایران خود حافظ منافع بریتانیا باشد؛ کاری که به خوبی از عهده رضاخان برمی‎آمد و منطبق با انتظارات وزارت مستعمرات، خزانه‎داری، دریاداری و حکومت هند انگلیس بود. در آن روزگار هیچ شخصیت بلندمرتبه‎ای وجود نداشت که صاحب قدرت باشد و درخور موقعیت روز؛ پس باید چنین فردی اختراع می‎شد. این فرد رضاخان بود و مطبوعات طرفدار او هم به سهم خویش تلاش می‎کردند او را بیش از آن چیزی که بود بنمایانند. رضاخان توسط مطبوعات به شدت ستایش می‎شد و صفاتی به او نسبت می‎دادند که تا دیروز خوابش را هم نمی‌‌دید. مردی که می‎خواست ایران را به عصر عظمت پیش از اسلام هدایت کند. سالها بعد معلوم شد حرکتی بسیار کوچک از سوی دست پشت پرده هدایت‌كننده رضاخان یعنی بریتانیا کافی است تا این به اصطلاح منجی ایران زمین و احیاکننده عظمت باستانی کشور، به همان قد و قواره‎ای برگردد که در شأنش بود؛ در شهریور 1320 این نجات دهنده قهرمان پذیرفت استعفا دهد و تحت‎الحفظ نیروهای بریتانیائی به تبعید رود.

سیدضیاء چون برق آمد و چون باد رفت. روز چهارم خرداد ماه 1300 بعد از نود و سه روز حکومت لرزان، در میان موجی از ابراز انزجار مردم، سیدضیاء به دستور احمدشاه از قدرت کناره گرفت و چون دیگر با آن مایه از حیثیت اجتماعی و سیاسی قادر نبود در کشور بماند، به خارج کشور رفت و تا حدود بیست و دو سال بعد که مأموریتی دیگر از سوی انگلیسیها به او محول شد، در همان خارج ماند.




منبع: تاریخ سیاسی ایران معاصر؛ بسترهای تأسیس سلطنت پهلوی (1304-1299 ش) ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، زمستان 1389 ص 40 تا 61
منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ ‌آبان ماه 1393



 
تعداد بازدید: 1124


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: