19 آبان 1393
« پشت دیوارهای بلند » عنوان کتابی است که در سال 1382 توسط خانم آذر آریانپور همسر دكتر شجاعالدین شیخالاسلامزاده - وزیر بهداری رژیم پهلوی – به رشته تحریر درآمده است .
خانم آریانپور نویسنده کتاب در سال 1318 خ. در تهران به دنیا آمد و دوران ابتدایی و دبیرستان را در همین شهر سپری ساخت در كلاسهای فوق برنامههای هنری با آقای شجاعالدین شیخالاسلامزاده - دانشجوی سال آخر پزشكی - آشنا شد و پس از ازدواج، به اتفاق وی برای ادامه تحصیل به آمریكا رفت. نویسنده كتاب پس از پنج سال با اخذ مدرك فوق لیسانس آموزش و پرورش در حالیكه هنوز یك سال از دوره تخصصی همسرش باقی مانده بود به ایران بازگشت و در یك مؤسسه آموزش عالی مشغول به كار شد و همزمان كار ترجمه را نیز پی گرفت كه از آن جمله كتاب تاریخ تكامل انسان تحت عنوان «چگونه انسان غول شد» را به فارسی برگرداند. دكتر شیخالاسلامزاده نیز پس از بازگشت از آمریكا در بیمارستان پارس به امر طبابت مشغول شد و در سال 1348 سازمان توانبخشی معلولین را در تهران راهاندازی كرد.در سال 49 ابتدا شیخالاسلامزاده به وزارت رفاه منصوب شد و پس از دو سال به دنبال ادغام دو وزارتخانه رفاه و بهداری به عنوان وزیر رفاه و بهزیستی فعالیت خود را ادامه داد. همزمان با اوجگیری قیام سراسری مردم علیه سلطنت پهلوی و استیلای آمریكا بر ایران، دكتر شیخالاسلامزاده از عضویت در دولت آموزگار استعفا كرد و از پستهای دولتی كنار كشید، اما به فاصله كوتاهی، در 19 شهریور 57 به اتهام تبانی وزارت بهداری با شركت آمریكایی ای.دی.اس. بازداشت شد و تا پیروزی انقلاب در زندان پادگان جمشیدآباد باقی ماند. بعد از پیروزی انقلاب دكتر شیخالاسلامزاده محاكمه و در سوم مرداد 58 به حبس ابد محكوم شد. در این حال تحول عمیق فكری و اعتقادی وی موجب تقلیل محكومیتش به پنج سال و آزادیاش در 17 شهریور 62 گردید. خانم آریانپور كه بلافاصله بعد از محكومیت همسرش یعنی در اوایل پائیز 58، ایران را برای سركشی به فرزندانش در آمریكا ترك كرده بود، اقامت كوتاه مدت خود را بتدریج به یك اقامت دائمی تبدیل ساخت تا جایی كه حتی درخواستهای مكرر همسرش نیز برای تغییر این برنامه مؤثر واقع نشد. دكتر شیخالاسلامزاده بعد از آزادی، دو دیدار از خانوادهاش در آمریكا داشت، اما متاسفانه نتوانست همسرش را برای بازگشت به كشور راضی كند. در شهریور 65 خانم آریانپور برای اقامت كوتاهی به ایران آمد. در این سفر نیز اصرارهای دكتر شیخالاسلامزاده برای ماندن وی در وطن بینتیجه بود. این جداییهای خود خواسته سرانجام در فروردین 71 موجب گسسته شدن زندگی مشترك این زوج شد. دكتر شیخالاسلامزاده ضمن بنیان گذاشتن زندگی مشترك دیگری هماكنون در بیمارستان پارس به امر طبابت مشغول است. خانم آریانپور نیز در آمریكا فعالیتهای خود را ادامه میدهد.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران کتاب « پشت دیوارهای بلند » مورد نقد و بررسی قرار داده که با هم می خوانیم :
كتاب خاطرات خانم آذر آریانپور همسر دكتر شجاعالدین شیخالاسلامزاده - وزیر بهداری رژیم پهلوی - كه بیست و سه فصل دارد، همه بخشهای زندگی نویسنده به استثنای دوران وزارت همسر ایشان را شامل میشود. در این اثر جز یكی- دو اشاره بسیار گذرا به این ایام، نویسنده به طور كلی ترجیح داده است با یك جهش، از این مقطع تاریخ عبور كند، در حالی كه رویكرد اصلی كتاب به همین ایام بوده و به حسب ظاهر خانم آریانپور به دنبال اثبات این ادعاست كه در این دوران هیچ عملی توسط همسر ایشان جز خدمت صورت نگرفته و عدم رضایت مردم و مقامات دولت انقلاب از عملكرد وزارت بهداری در این مقطع كاملاً بیمورد بوده است، اما برای منطقی و طبیعی جلوهگر ساختن این رویكرد، بجا بود كه نویسنده دستكم روایت خود را از این دوران حساس زندگی سیاسی و حكومتی همسرش بیان میكرد تا خوانندگان كتاب ضمن آشنایی با حوادث و رخدادها از منظر و نگاه ایشان، بهتر و سهلتر به حقیقت نزدیك شوند، حال آنكه هیچگونه شرحی از دوران وزارت آقای دكتر شیخالاسلامزاده داده نمیشود. پر واضح است كه ایام مورد بحث میبایست دوران پر خاطرهای در زندگی خانم آریانپور (به سبب مسافرتها، میهمانیهای دربار، ملاقاتها، مذاكرات و ...) بوده باشد، اما ایشان بدون عرضه كردن خاطرات این دوران در فرازهای متعددی از كتاب صرفاً بر این نكته پافشاری میكند كه در ایام تصدی همسرش در وزارت بهداری هیچگونه تخلفی صورت نگرفته و این وزارتخانه تماماً در مسیر صواب گام برداشته است. اولین سؤالی كه این گونه تاریخ پردازی برای خواننده پیش میآورد این است كه چرا راوی اصلی شاهد و ناظر بر رخدادهای این ایام(یا نزدیكترین فرد به راوی اصلی) از ارائه اطلاعات خود پرهیز كرده است؟ مگر نه این كه نویسنده بنا دارد دیگران را نسبت به موضع خود متقاعد بسازد و هرگونه اتهام همراهی با استبداد و وابستگی مطلق به بیگانگان را به عنوان بلای خانمان برانداز آن دوران منتفی قلمداد كند. در این صورت چرا خاطرات وزیر و خانوادهاش در كنار دیگر روایات منابع مختلف بیان نمیگردد؟نپرداختن به مسائل و خاطرات این ایام كه مورد مناقشه قرار دارند از یك سو و حركت بسیار كند نویسنده روی رخدادهای بسیار جزئی بعد از انقلاب و بعضاً بزرگنماییهای اغراقآمیز برخی مسائل، از سوی دیگر این شائبه را تقویت میكند كه خانم آریانپور هرچند اینگونه مینمایاند كه خاطرات خود را با نقش محوری همسر سابقش آقای دكتر شیخالاسلامزاده و به منظور اثبات صداقت و پاكی ایشان به نگارش درآورده، اما در واقع باید آن را دفاعیهای دانست كه نویسنده طی آن در مقام توجیه انتخاب نهایی خود و كمرنگ كردن عواقب چنین انتخابی برآمده است؛ انتخابی كه دقیقاً پس از رفع گرفتاری همسر، حاصل زندگی مشترك چندین ساله وی را با پایانی تلخ و شاید به مراتب تلختر از پنج سال زندان مواجه میسازد و هرگز نمیتواند مصداقی بر عشق ادعایی در جای جای كتاب باشد.در نگاهی گذرا به این مسئله باید گفت وزارت بهداری در زمان تصدی دكتر شیخالاسلامزاده (در دوره نخستوزیری هویدا و سپس آموزگار) دارای عملكردی بود كه براساس بخشی از آن، در اواخر حكومت پهلوی مسئولان بلندپایهاش به همراه دو تن از مدیران شركت آمریكایی «ای.دی.اس» (به اتهام تبانی در یك قرار داد كلان) بازداشت میشوند و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز وزیر مربوطه محاكمه میشود و مدت پنج سال را در زندان سپری میسازد. اكنون ضرورتی در مورد ورود به این بحث نمیبینیم كه حساسیتهای جامعه انقلابی آن دوران نسبت به عناصر كلیدی اجرایی و تصمیم ساز در دوران پهلوی تا چه اندازه منطبق بر اسناد و ادله متقن و به چه میزان ناشی از فضای طبیعی ناشی از یك انقلاب و خیزش عمومی علیه بیعدالتیها، جنایتها و ظلمهای بیشمار، بوده است؛ زیرا بعد از صداقتی كه آقای دكتر شیخالاسلامزاده در پایبندی به سوگندش، در جریان محاكمه از خود نشان داد و بعد از آزادی، وفاداری به این پیمان و عهد با ملت خویش را به اثبات رساند، شاید چندان منطقی نباشد كه به كاوش در گذشتهها بپردازیم؛ لذا صرفاً به فرازی از مدافعات وی در جلسه محاكمه اشاره میكنیم: «من در اینجا عوض شدهام. من در دانشگاه زندان حداقل 50 كتاب مذهبی مطالعه كردم. من برای اولین بار 3 بار نهجالبلاغه خواندم، برای اولین بار تمام كتابهای اقتصادی توحیدی، نبوت و امامت دكتر شریعتی را خواندم. من كتابهای بسیار راجع به حضرت محمد و زندگی ایشان و راجع به شیعه خواندم. من اگر در گذشته یك مسلمان ارثی بودم به عنوان اینكه فرزند و نوه شیخالاسلام آذربایجان و فرزند سیدحسین هستم. امروز خود را یك مسلمان با ایمان واقعی میدانم كه مطالعه كرده است… من در برابر این دادگاه عرض میكنم جز به پروردگار به هیچ كس توسل نمیكنم و بجز پروردگار از هیچ كس برای گناهان گذشته خودم تقاضای عفو نمیكنم. در خاتمه خواهم گفت اگر دادگاه فرصتی بمن بدهد یك روزی این مسئله را ثابت خواهم كرد كه واقعاً یك مسلمان متعهد در لباس یك پزشك، یك لباس متخصص بتوانم به مردم، واقعی ایندفعه بفهمانم.» (روزنامه اطلاعات، شماره 15906 مورخ 26/4/1358)بنابراین زمانی كه آقای شیخالاسلامزاده شجاعانه در مورد آنچه در این ایام صورت گرفته از خداوند متعال طلب مغفرت میكند، سخن بدون پشتوانه استدلالی همسر ایشان مبنی بر این كه هیچ گونه خطایی در این دوران حتی توسط معاونان وزیر صورت نگرفته نمیتواند كششی داشته باشد، بویژه آنكه خانم آریانپور پا را فراتر نهاده و در مقام تطهیر دو آمریكایی هم پرونده كه به جرم اختلاس دستگیر شده بودند نیز برمیآید. از سوی دیگر كاملاً مردمی جلوهگر ساختن عملكرد یكی از وزارتخانههای دوران پهلوی دوم با برخی اظهارات نویسنده محترم در مورد این حاكمیت وابسته و منحط، در تعارض است. ایشان در فرازهایی بدرستی محمدرضا را دیكتاتوری میخواند كه همه امور را در مسیر تباهی سوق داده بود. در این صورت باید پرسید چگونه برای چند سال یكی از وزارتخانههای مهم میتوانسته خارج از چارچوب نظام مستبدانه و تحت كنترل بیگانه عمل كند؟ به اعتراف شخص شاه بسیاری از پروژهها در این دوران بركشور ایران تحمیل میشد كه در تعارض با منافع ملت بود و شاه به عنوان عنصری دست نشانده خود را ناگزیر از پذیرش آنها میدیده است. مشاور خانم فرح دیبا در این زمینه به نقل ملاقاتی با محمدرضا میپردازد و میگوید: «شاه به ناگهان فكری را ابراز كرد كه حاكی از ابراز یأس او نسبت به خارجیها و خصوصاً آمریكائیان بود: متاسفانه باید بگویم، خارجیها، در عمل بعضاً طرحهایی را تحمیل كردند كه منافع ما، اصلاً در آنها منظور نشده بود.« (از كاخ شاه تا زندان اوین، نوشته احسان نراقی، انتشارات رسا، چاپ اول، ص 214)زمانی كه پهلوی دوم صراحتاً از تحمیل طرحها برایران سخن میگوید، خانم آریانپور با قطعیت تمام و بدون در نظر گرفتن كمترین احتمال خطا! به دفاع از پروژه ماشینی كردن سازمان تأمین اجتماعی توسط یك شركت آمریكایی میپردازد كه طی آن میلیونها دلار به جیب آمریكاییان سرازیر میشود. در این ارتباط نكته حائز اهمیت اینكه با اوجگیری و گسترش اعتراضات مردمی و خیزش سراسری غیرقابل سركوب، آمریكاییها و شاه برای متقاعد ساختن مردم به حركت در مسیر تغییر روند گذشته، انتقادات از وزارت بهداری و قراردادش با شركت آمریكایی «ای.دی.اس» را پذیرفتند. منطقاً چنین ادعایی پذیرفته نیست كه برای اولین بار در ایران بعد از تصویب كاپیتولاسیون به مقامات اجازه داده شود دو مقام عالیرتبه یك شركت آمریكایی را در ایران دستگیر كنند در حالی كه اختلاسی بزرگ با بازتابی گسترده صورت نگرفته باشد. نیازی به توضیح نیست كه زمانی حتی تظاهر به برخورد با متخلفان میتوانست مردم را آرام كند كه افراد دستگیر شده در قضاوت عمومی جامعه دستكم مجرم دست دوم (بعد از درباریان) ارزیابی میشدند. طبعاً اگر در قالب این مانور سیاسی برای كاستن از ابعاد قیام سراسری، افراد خدوم و خوشنام را دستگیر میكردند علاوه بر نقض غرض، بر نفرت مردم از آمریكا و شاه و همچنین بر دامنه بحران میافزود.طرحی كه از سوی شركت آمریكایی ای.دی.اس برای ماشینی كردن سیستم تأمین اجتماعی به وزارت بهداری ارائه شده و به صورت قراردادی چند میلیون دلاری با معاون این وزارتخانه (رضا نقابت) به امضاء رسیده بود و براساس آن ماهانه یك میلیون و چهار صد هزار دلار به شركت پرداخت میشد در همان زمان ابعاد سیاسی- اجتماعی گستردهای یافت و بحثهای مختلفی حول آن در جامعه مطرح گشت. همین مسئله نیز سبب شد كه مقامات وزارت بهداری در زمره اولین كسانی باشند كه قربانی مانور اصلاحی آمریكا و شاه شوند.خانم آریانپور در این كتاب هرچند دستگیریهای مقامات عالیرتبه دولت هویدا و شخص وی را توسط شاه محكوم میكند، اما موضع واحدی در مورد عملكرد وزارتخانهها و سازمانهایی كه مسئولان آنها دستگیر شدهاند ندارد. برای نمونه، وی عملكرد ساواك را وحشتناك ترسیم میكند (دستكم در مورد خود و در جریان ملاقاتهایش با دكتر شیخالاسلامزاده) بنابراین نمیتوان مدعی شد دستگیری تیمسار نصیری به عنوان شكنجهگر و قاتل هزاران متفكر و روشنفكر مبارز مخالف با سلطهآمریكا بر ایران درست بوده و به عنوان یك مانور سیاسی از سوی آمریكا و شاه میتوانسته در التیام بخشی به آلام مردم مؤثر واقع شود، اما همین قاعده در مورد مقامات دستگیر شده وزارت بهداری صادق نبوده است. آنچه پرونده وزارت بهداری را در این میان مهمتر و حائز اهمیتتر میسازد دخالت مستقیم آمریكائیها در آن بود. به طور قطع مشاركت كسانی كه مصونیت قضایی داشتند و از تمامی حقوق دیپلماتیك بهره میگرفتند، هرگونه اقدامی را برای بررسی قرار داد و برخورد با متخلفان پیچیدهتر میساخت؛ لذا نمیتوان باور كرد كه بدون هیچگونه جرمی در نظام پهلوی چند آمریكایی دستگیر شوند. در ادامه، اصرار بر بیگناهی دستگیر شدگان در ماههای پایانی حكومت پهلوی، خانم آریانپور را به جایی میرساند كه رئیس ساواك را نیز كه از جمله خشنترین و خونریزترین ایادی شاه بود مبرا از جرم معرفی نماید: «شاه كه تختطاوس خود را در شرف سقوط میدید، ناگزیر از اعتراف به اشتباهاتی در اداره مملكت شد. ولی گناه آنها را به گردن دولتهای پیشین انداخت و برای كسب وجهه دستور توقیف بعضی از مقامات مسئول سالهای اخیر را صادر كرد. نصیری رئیس سابق ساواك وعده زیادی از وزرا و امراء كشور جزو بازداشت شدگان بودند» (ص67) هرچند این قضاوت نویسنده بیانگر بخشی از حقیقت است، اما آیا نصیری كه فرمانبر صرف دستورات شاه در سركوب خشونتآمیز شخصیتهای علمی و روحانی مبارز بود خطایی مرتكب نشده بود؟ وزارت بهداری نیز ممكن است با اشاره محمدرضا تن به انعقاد چنین قرارداد سنگینی با آمریكاییها داده باشد، اما آیا مسئولان آن به عنوان كارشناسان ذیربط نمیبایست در برابر چنین قراردادهای خفتباری برای ملت ایران مقاومت میكردند؟ این سخن پذیرفته شدهای است كه در نظام دیكتاتوری شاه همه تصمیمات توسط وی اتخاذ میشد، اما این واقعیت از جرم مجریان و مسئولان بلندپایه اداری وقت به دلیل گام برداشتن علیه مصالح ملی نمیكاهد. بیتردید تدبیر مشترك آمریكا و شاه برای دستگیری افرادی كه مطیع كامل دستورات بودند یك اقدام فریبآمیز بود تا آنان را از بحران ایجاد شده رهایی بخشد، اما آیا میتوان گفت بسیاری از متخلفان (در ردههای بعد از درباریان و وابستگان به خانواده پهلوی) بدرستی و با عنایت به داشتن چهره منفی در میان مردم انتخاب شده و برخی از این قاعده مستثنی بودند؟ باید توجه داشت حتی زمانی كه شاه از ایران فرار كرد و بختیار به عنوان عضوی از جبهه ملی در مقام نخستوزیری قدرت كامل داشت نه تنها شرایط دستگیر شدگان را تغییری نداد، بلكه تدابیر سختتری چون ممنوعالمعامله شدن را در مورد آنان اعمال كرد. بنابراین اگر در آخرین روزهای حكومت پهلویها بر ایران قرار بود این عده برای تطهیر عملكرد آمریكا و دربار، قربانی شوند قطعاً قربانیان نمیتوانستند از عناصر بیاعتبار از نظر اجتماعی نباشند. خانم آریانپور برای به كرسی نشانیدن ادعای خویش حتی به ضرس قاطع در مقام دفاع از آمریكاییهای دستگیر شده و عملكردشان در ایران برمیآید: «در آن سال (1355خ) وزارت بهداری و بهزیستی، پس از مطالعه دامنهدار، از یك شركت پرتجربه آمریكایی به نام الكترونیك داتا (دیتا) سیستمز یا به طور اختصار ای.دی.اس دعوت كرد كه مسئولیت ایجاد یك سیستم مدرن كامپیوتری را برعهده بگیرد و سیستم دقیق و منظمی جهت رسیدگی به امور بیمه حقوق بگیران به وجود آورد. این پروژه بزرگ به خوبی پیش میرفت تا آنكه وزیر بهداری و بهزیستی- یعنی همسر من- بازداشت شد، و سه ماه بعد از آن دو تن از مسئولان شركت ای.دی. اس در ایران به نامهای یالشاپارون و بیل گیلرد، به اتهام كاذب ارتشاء دستگیر شدند تا جرم آنها مورد بررسی قرار گیرد.» (ص114) نویسنده همچنین در فراز دیگری از خاطرات خود با استناد به كتاب ضدایرانی «بربال عقابها» (On Wings of Eagles) كه در ایران ترجمه آن تحت عنوان «فرار عقابها» به چاپ رسیده است مجدداً همین ادعا را تكرار میكند: «در این ایام در آمریكا كتاب پرفروش «پرواز بر بال عقاب» به قلم نویسنده معروفی انتشار یافت كه براساس بازداشت و فرار دو نماینده شركت آمریكایی ای.دی.اس قرار داشت. این همان شركت كامپیوتری بود كه توسط سازمان تأمین اجتماعی وابسته به وزارت بهداری استخدام و بعدها متهم به اختلاس شده بود. نویسنده ضمن شرح واقعه، از زبان قهرمانان واقعی كتاب شمهای از خدمات شجاع را در زمان تصدی وزارت بهداری و بهزیستی شرح داده و اتهام سوءاستفاده در خرید كامپیوتر را تكذیب كرده بود.» (ص322)جهت اطلاع خانم آریانپور، نویسنده این كتاب آقای كن فالت در مصاحبه با روزنامه هرالد تریبون مورخ 14 اكتبر 1983م. صریحاً اعلام میكند كه «بر بال عقابها» را به سفارش رئیس مؤسسه ای.دی.اس نوشته تا ثابت شود كه دو تن از كارمندان عالیرتبه این مؤسسه در ایران به اتهام ساختگی و دروغین رشوه و فساد زندانی شده بودند...همچنین شاید توجه به اصرار و سماجت غیرعادی رئیس مؤسسه ای.دی.اس برای آزاد كردن دو تن از كارمندان عالیرتبه خویش، همراه با صرف صدها هزار دلار برای فراری دادن آنها از ایران نیز بتواند علاوه بر اسناد موجود در دادگستری تهران در مورد این دو متهم، به نوعی دیگر بر تلاش آمریكاییها برای دستیابی به چنین قرارداد كلانی از طریق پرداخت رشوه صحهگذارد و درجه وحشت رئیس این مؤسسه را از احتمال افشای عملكرد فساد انگیزشان - كه قطعاً با محاكمه آن دو آمریكایی برملا میشد - آشكار سازد. از اینها گذشته كتاب بر «بال عقابها» خود به تنهایی نیز میتواند بهترین سند بر فساد چنین نیروهایی در ایران به شمار آید. برای نمونه در این كتاب مكرراً اعتراف شده است برای انجام هركار غیرقانونی در ایران، آمریكاییهای شاغل در شركت ای.دی.اس متوسل به پرداخت رشوه میشدند: «صبح روز جمعه 8 دسامبر، اعضای تیم تداركاتی كابورن، در حالی كه هر كدام حدود هزار تومان در جیب داشتند در فرودگاه مهرآباد حاضر شدند تا هر جا كه مشكلی پیش آمد بلافاصله حق و حسابی بدهند و كار را پیش ببرند. غیر از آنها، كابورن در هر قسمت فرودگاه قبلاً یك نفر را تطمیع كرده بود تا امر تخلیه آمریكائیها بدون كارشكنی انجام شود» (فرار عقابها، ترجمه دكتر حسین ابوترابیان، نشر نو، چاپ دوم، صص 3-22) گرچه برهمگان روشن است كه در آن ایام كسی جرئت كارشكنی در امور آمریكائیان را نداشت، اما توضیحات بعدی بخوبی روشن میسازد این رشوه برای پیشبرد چه مسائلی پرداخت میشده است. «... ولی با همه این تدابیر دو مورد پیدا شد كه نزدیك بود برای كابورن درد سر ایجاد كند. همسر یكی از كارمندان آمریكایی گذرنامه استرالیایی داشت و به دلیل اعتصاب كلیه ادارات دولتی در چند روز گذشته نتوانسته بود خروجی بگیرد... مورد دیگر به یك كودك سر راهی ایرانی ارتباط داشت كه توسط یك خانواده آمریكایی به فرزندی قبول شده بود و چون آنها هنوز فرصت نكرده بودند برای این كودك كه چند ماهی بیشتر از عمرش نمیگذشت گذرنامهای بگیرند، لذا برای بردنش از ایران نیز گرفتار مشكل شده بودند.» (همان، ص23) بنابراین مسائلی چون خروج بدون مدرك معتبر از كشور یا خارج ساختن یك بچه ایرانی به صورت غیرقانونی و عدم ثبت آن در مراجع ذیربط كه حكم آدمربایی را دارد از جمله مواردی است كه برای حل آن پیشاپیش رشوه پرداخت میشود. در ضمن اعتصاب ادارات اخلالی در انجام امور گذرنامه نمیتوانست ایجاد كند؛ زیرا خدمات گذرنامهای مربوط به پلیس است و پلیس هرگز در اعتصاب! به سر نمیبرد. همچنین برای روشن شدن هویت آقای كابورن كه نفر سوم این مؤسسه كامپیوتری در ایران به حساب میآید و علیالقاعده باید تجربیات طولانی در این زمینه داشته باشد این كتاب كمك شایستهای به محققان میكند: «كابورن شخصاً از صدای گلوله هرگز وحشت نمیكرد. او در جوانی آنقدر گلوله شلیك كرده بود كه حساب نداشت. در ویتنام، خلبانی هلیكوپترهای توپدار به عهدهاش بود و در موارد متعددی برای پشتیبانی از عملیات زمینی با نقل و انتقال نفرات و تجهیزات، میبایست در میان رگبار گلولهها به زمین بنشیند یا برخیزد. او طی این ماموریتها عده كثیری را كشته بود. كابورن در بازگشت به آمریكا 39 مدال به سینه داشت و علاوه بر آن توانسته بود 2 مدال افتخار «صلیب پرنده» و یك مدال «ستاره نقرهای» دریافت كند.» (همان، ص 7)بنابراین اگر خوانندگان كتاب خاطرات خانم آریانپور از محتوای «بر بال عقابها» بیشتر مطلع شوند نه تنها آن را گواهی بر بیگناهی دو آمریكایی دستگیر شده نخواهند پنداشت، بلكه با نحوه كار آمریكائیها در آن ایام بیشتر آشنا میشوند و حتی بدون مطالعه اسناد و مدارك نیز این گمان و احتمال در آنها تقویت میشود كه آمریكاییها با پرداخت رشوه توانستند چنین قرارداد سنگینی را با دكتر رضا نقابت در وزارت بهداری به امضاء رسانند.تهیه یك نرمافزار كامپیوتری به منظور ساماندهی به وضعیت سازمان تأمین اجتماعی به همراه سختافزارهای مورد نیاز حداكثر با یك قرارداد چند صد هزار دلاری به خوبی امكانپذیر بود، حال آنكه بر اساس آنچه در كتاب «بر بال عقابها» آمده طی چند سال ماهانه یك میلیون و چهار صد هزار دلار به مؤسسه «ای.دی.اس» برای چنین كار نه چندان پیچیدهای پرداخت میشده است: «به این ترتیب، هر ماه كه میگذشت مبلغ حدود یك میلیون و چهارصد هزار دلار بر طلبكاری مؤسسه «ای.دی.اس» از وزارت بهداری اضافه میشد.» (همان،ص16)كتاب «بر بال عقابها» همچنین روشن میسازد كه آمریكا بعد از شكست خفتبارش در ویتنام برای رهایی از بحرانهای داخلی بلافاصله در پوششهای مختلف نیروهای درگیر در جنگ ویتنام را به كشورهای تحت سلطه خود گسیل میداشته است. عدهای به عنوان مستشار نظامی و عدهای دیگر در پوششهای مختلف به كشورهایی چون ایران اعزام میشدند تا سیاستگذاران كاخ سفید از بحران مواجهه با بیكاری نظامیان شكست خورده بازگشته از ویتنام به دور مانند. حال این نظامیان خشونتطلب و خونریز چه ارمغان و دستاوردی میتوانستند برای كشورهایی چون ایران داشته باشند، خود حدیث مفصلی است و در حوصله این نقد نمیگنجد. اما به طور كلی میتوان گفت از آنجا كه هرگز ارتقای شرایط زندگی ایرانیان مدنظر نبود، نتایج این موضوع برای این برنامهریزان اهمیت چندانی نداشت. مهم این بود كه چنین افرادی با حقوقهای كلان (از جیب ملتهای محرومی چون ایرانیان) در پوششهای مختلف راهی ماموریتهایی به نقاط مختلف جهان شوند و ایران در این میان بهشت رؤیایی برای این افراد وا خورده به شمار میآمد؛ زیرا در آن هم مصونیت قضایی داشتند و هیچ كس نمیتوانست معترض تخلفات آنان شود و هم حقوقهای كلان و بیحسابی دریافت میداشتند كه در هیچ كجای جهان امكان دستیابی به آن نبود.شاید اگر خانم آریانپور زحمت مطالعه دقیق این كتاب را به خود میداد هرگز به آن استناد نمیكرد؛ زیرا كتابی كه سراسر به تحقیر ملت ایران پرداخته و تعابیر ناشایستی چون دیوانه و ... به مردم ما نسبت داده است نمیتواند گواهی برای تبرئه آمریكاییان و همدستانشان در وزارت بهداری باشد.موضوع دیگری كه شاید نویسندة خاطرات غفلتاً به آن وادی سوق یافته، بیمبنا نشان دادن خشم و نفرت آحاد جامعه از هئیت حاكمه و وابستگان به دربار در جریان اوجگیری انقلاب و مدتی پس از پیروزی آن است. در این خاطرات، سهواً یا عمداً سخنی از جنایات، غارت اموال عمومی، تحقیر ملت از طریق به زیر سلطه بیگانه بردن آن، تعدیگریها به مال و نوامیس مردم و از همه مهمتر شكنجه و كشتار نخبگان ملت در دوران پهلوی به میان نیامده و اگر هم اشاراتی بسیار گذرا بوده (در مورد آیتالله طالقانی) صرفاً به عنوان فردی دارای سوابق مبارزاتی و زندان و به همین دلیل برخوردار از محبوبیت فوقالعاده در میان مردم ازوی یاد شده است. حتی در مورد شكنجهها و مدت زندان و تبعید این اندیشمند و عالم بزرگ چیزی بیان نمیشود. در حالیكه متفكران بزرگی چون آیتالله سعیدی، آیتالله غفاری، و ... در زیر بدترین شكنجهها به شهادت رسیدند و روشنفكرانی چون دكتر شریعتی در گوشه زندان به سر بردند و دانشجویان و دانشگاهیان بیشماری با ددمنشانهترین رفتارها مواجه بودند و مبارزات مردم در این سالهای سیاه خفقان، بشدت سركوب میشد. البته چون دقیقاً در همین سالها همسر خانم آریانپور وزیر این رژیم بود نمیتوانند از آنچه در مورد اهل فكر و اندیشه اعمال میشد بیخبر بوده باشند.شاید تصور شود خانم آریانپور به عنوان همسر وزیر در جریان جنایات پهلویها قرار نمیگرفته است و به همین دلیل در خاطرات خود نیز ذكری از این مسائل كه خشم و نفرت مردم را از دربار و وابستگان آنها برمیانگیخت به میان نمیآورد، اما برخی فرازهای كتاب حكایت از آن دارد كه وی بیاطلاع از این جنایات نبوده است: «چون مدتی گذشت و از محاكمه یا آزادی شجاع خبری نشد، به فكر افتادم كه با یك وكیل مدافع مشورت كنم. پس از مدتی پرسوجو، به دفتر هدایت متیندفتری راهنمایی شدم و از او تقاضای كمك كردم... وی كه به بیگناهی شجاع معتقد بود، اظهار كرد حاضر است وكالت او را در دادگاه برعهده بگیرد. در عوض متوقع بود كه شجاع با افشای حقایق مكتوم، به رسوایی بیشتر شاه كمك بكند. از آنجایی كه شاه هنوز برمسند سلطنت و قدرت قرار داشت، جرئت نكردم كه وضع شجاع را بیشتر به مخاطره بیندازم. ناچار پیشنهاد كمك متین دفتری را رد كردم.» (ص99) اگر در آن زمان كه همه اقشار مختلف همه امكانات - حتی جان خود- را در راه تعالی ایران عزیز سخاوتمندانه عرضه میداشتند خانم آریانپور به دلیل مصالح شخصی آگاهی را از ملت خود دریغ میداشت چرا اكنون، با گذشت بیش از ربع قرن از سقوط پهلویها هیچ نكتهای از مسائل پنهان آنها توسط نویسنده محترم خاطرات بیان نمیشود؟ به طور قطع نتیجه به تصویر كشیدن یكجانبه مسائل انقلاب حتی اگر به دور از غرض ورزی و بزرگنمایی باشد، نمیتواند حقگویی تلقی شود. نوع عملكرد خانم آریانپور مانند آن است كه نویسندهای جریان دستگیری فردی را كه در برابر مجریان قانون مقاومت میكند و ماموران بناچار برای انتقال وی به بازداشتگاه به زور متوسل میشوند با ذكر جزئیات و قلمفرسایی احساسی ترسیم كند و ترحم خوانندگان را نسبت به وی برانگیزد، اما هرگز نگوید این فرد چند كودك خردسال را سربریده یا جنایات هولناك دیگری مرتكب شده است. طبعاً نوع قضاوت خوانندگان نسبت به فرد دستگیر شده ارتباط تنگاتنگی با اعمال و رفتار مجرمانه وی دارد. حال اگر ما صرفاً بخشی از حقیقت، یعنی آنچه را كه در خیابان مشاهده كردهایم، بیان كنیم، آیا حقیقت را منعكس كردهایم؟خانم آریانپور در كتاب خود با قلم شیوایی نفرت و كینه برخی نیروهای جوان و احساسی اوایل انقلاب را از افراد مرتبط با رژیم پهلوی یا منتسب به آنها ترسیم میكند، اما هرگز دلیل این كینه و نفرت را به عنوان بخش دیگری از حقیقت كه موجب پیدایش یك انقلاب مردمی بزرگ شد كالبد شكافی نمیكند. در اینجا هرگز قصد دفاع از برخی عملكردهای صرفاً احساسی اوایل انقلاب را نداریم (هرچند آن را تا حدودی غیر قابل اجتناب میپنداریم) چرا كه به طور قطع چنین عملكردهایی با آموزههای اسلامی مغایرت دارد. اما اگر خانم آریانپور این را نیز یادآور میشدند كه «ممكن است یكی از خویشاوندان پاسداری كه با من برخورد تندی داشت، توسط ساواك بسختی شكنجه شده باشد، ازجمله این كه ناخنهای وی كشیده شده یا پاهایش در درون روغن داغ گذاشته شده باشد و … » خواننده برداشت دیگری از این برخورد احساسی میداشت. هرچند بعد از پیروزی انقلاب در مقایسه با جنایات و خیانتهایی كه بر این ملت روا داشته شده بود شاهد عملكردهای گسترده و مشهودی ناشی از نفرت و كینه چندین ساله از دربار و آمریكا نبودیم، اما نمیتوان انكار كرد كه احتمالاً افرادی نتوانستهاند بر احساسات خود غلبه یابند و در مواردی تحت تأثیر آن واقع شدهاند. در این میان وجدان حكم میكند تا رشد فرهنگیای را كه ملت ایران در جریان شكلگیری این انقلاب بزرگ از خود به نمایش گذاشت، با بزرگنمایی اغراقآمیز آن موارد اندك مخدوش و ملكوك نسازیم. كافی است تحول سیاسی ملتمان را با قتلها و كشتارهای تلافیجویانه بعد از انقلاب فرانسه یا انقلاب اكتبر روسیه مقایسه كنیم، آن گاه خود را ناچار از كرنش در مقابل این ملت بزرگ خواهیم دید.آیا سراغ داریم كه مردم ایران در جریان تظاهرات میلیونی خود به یك خانه یا مقر آمریكاییها حمله كرده و به آنان آسیبی وارد ساخته باشند؟ ملت ایران حتی در برابر نیروهای گارد شاهنشاهی كه برای سركوب آموزش دیده و بارها در جریان این نهضت ثابت كرده بودند كه از قتلعام كودك و پیر و جوان ابایی ندارند، شاخه گل به دست میگرفت و آن را به نشانه صلح و پرهیز از هرگونه خشونت بر لوله مسلسلهای آنان قرار میداد. آمریكاییها با كودتای 28 مرداد ضمن ساقط كردن دولت قانونی دكتر محمد مصدق هزاران نفر را كشتند. اموال ملت ایران را طی سالها به غارت بردند. ساواك را بلافاصله بعد از كودتا راهاندازی نمودند و مخوفترین شكنجهها را به نیروهای آن آموزش دادند، اما ملت ایران هرگز درصدد تلافیجویی برنیامد، در حالی كه صرفاً پنجاه هزار نفر مستشار نظامی به همراه خانوادههایشان در كشور به سر میبردند. لذا شاید از این جهت بتوان انقلاب اسلامی ایران را فرهنگیترین و اصیلترین انقلاب جهان دانست.نكته دیگری كه در برخوردهای خانم آریانپور با نیروهای جوان - كه با ایثار و فداكاری وصفناپذیری به سلطه چندین و چند ساله بیگانگان بر كشور پایان دادند - نباید فراموش كرد، اقدام به تحریك آنان از روی عمد است. معلوم نیست ایشان بر اساس چه منطقی و با چه معیاری در مراجعه به زندان پس از انقلاب، همسرشان را زندانی سیاسی میخواندهاند؟ قطعاً بكارگیری این تعابیر یك نوع موضعگیری آشكار در برابر نیروهایی به حساب میآید كه موجب این تحول شده بودند. «روز بعد از رادیو اعلام كردند كه كار تعمیر داخلی زندان قصر تمام شده و عدهای از زندانیها را به آنجا منتقل كردهاند. فوراً به حوالی زندان كه پشت سربازخانه حشمتیه واقع شده بود و با ما فاصله زیادی نداشت، رفتم. با احتیاط از پاسدار جوانی كه شانههایش زیر سنگینی دو مسلسل خم شده بود، پرسیدم: - آقا زندانیهای سیاسی را به این جا منتقل كردهاند؟ چنان نگاه تندی به من كرد كه ترسیدم. – منظورت جنایتكارهای رژیم سابق است؟ با نفرت گفت: «اول برو دعا كن كه اعدامشان نكنند، بعد به فكر ملاقات بیفت!».» (ص146)از آنجا كه تعبیر «زندانی سیاسی» پیوسته و در فرازهای مختلف توسط خانم آریانپور در جایگاه یك فرد تحصیلكرده به كار میرود روشن نیست از چه رو اصرار داشتهاند با اتخاذ این شیوه غیر دوستانه، راه زخمزبان زدن بر پیكر رنجور نیروهای انقلاب را در پیش گیرند. حتی اگر ایشان باور قطعی داشتند كه همسرشان از اتهامات مطرح شده مبرا هستند باز هم نمیتوانستند تعبیر زندانی سیاسی را در مورد ایشان به كار گیرند.میتوان گمان كرد كه علت این امر نداشتن موضع روشن در مورد انقلاب مردم بوده است: « شب عاشورا همه دور كرسی خواهرم نشستیم... شوهر خواهرم كه مرد وطنپرست و پرشوری بود، به ما گفت: - قرار است فردا تظاهرات وسیعی در شهر صورت گیرد به عقیده من بهتر است كه ما نیز همبستگیمان را با مبارزه مردم نشان بدهیم و در آن تظاهرات شركت كنیم. مادرم كه از طرفداران دیرین جبهه ملی و مخالف رژیم شاه بود، از پیشنهاد او استقبال كرد. من و بابك هم تصمیم گرفتیم كه به مبارزان بپیوندیم. حالا كه رژیم به ما وفاداری نشان نمیداد، دلیلی نداشت كه ما به آنها وفادار بمانیم... این روحیه عالی انسانی در جامعه ایرانی كمنظیر و كمسابقه بود. امروز همه مثل اعضای یك خانواده متحد رفتار میكردند. من كه به سبب وزارت شوهرم، جزو طبقه حاكم محسوب میشدم و مطرود بودم، حالا تا حدی در كنار دیگران احساس تعلق و ایمنی میكردم.» (صص94-91) خانم آریانپور در اینجا ضمن اعتراف به مزیتهای با مردم بودن به صراحت اعلام میدارد كه اصولاً با شاه به علت وابسته و فاسد بودن تعارضی نداشته، بلكه به سبب بیمهری او با خود وهمسرش، دیگر دلیلی نمیدیده است كه همچنان به آن رژیم وفادار بماند، به عبارت روشنتر اگر شاه همسر ایشان را دستگیر نمیكرد تا آخرین روز سقوط پهلوی این وفاداری حفظ میشد. بنابراین میتوان چنین برداشت كرد كه خانم آریانپور گرچه بعد از اطلاع از عدم كشتار مردم در تظاهرات میلیونی روز تاسوعا در تظاهرات روز عاشورا شركت میكند و از با مردم بودن در آن روز لذت معنوی میبرد، اما خود را با مردم كاملاً همراه نمیسازد؛ لذا بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب از صفوف مردم به شدت فاصله میگیرد. قطعاً بهانههایی نیز توجیهگر این فاصله گرفتنهایند. در صورتی كه در مورد آقای دكتر شیخالاسلامزاده عكس آن صادق است.شاید اگر نویسنده محترم به توصیه برادر مرحومشان «دكتر امیرحسین آریانپور» گوش فرا میدادند كتابی به مراتب همه جانبهتر به خوانندگان عرضه میداشتند: «امیرحسین به من هشدار داد كه خاطرهنویسی امر دشواری است و نویسنده را در محظورات مختلف قرار میدهد. باید بكوشم كه در نوشتن اسیر خیالپردازی و غرضورزی نشوم و از جاده بیطرفی پا بیرون نگذارم.»(ص351)برای اینكه مشخص شود تا چه حد خانم آریانپور به این توصیه عمل كردهاند ناگزیر به ذكر مواردی هستیم: «چند پاسدار مسلح به خانه كه خالی افتاده بود، حمله كرده بودند تا آن را آتش بزنند. آنها مشغول شكستن قفل در بودند كه من و بابك سراسیمه رسیدیم. با ترس و احتیاط جلو رفتم و پرسیدم: - ببخشید، با كی كار داشتید؟ یكی از آنها كه سبیل درشت و نگاه نفرتباری داشت، بانگ زد: آمدهایم خانه شیخالاسلامزاده را كه از زندان فرار كرده آتش بزنیم، توضیح دادم كه شوهرم فراری نیست و شب گذشته خودش را به مقامات جدید تسلیم كرده است… یكی از انقلابیها محتوای پیت نفتی را كه با خود حمل میكرد، در پای یك درخت تنومند سپیدار خالی كرد و كبریت را كشید.» (صص129-128)«یك ماه پس از ملاقاتم با حاكم شرع، از كمیته محل كلید خانه سابقمان را پس فرستادند من كه تا چند لحظه قبل در تمام دنیا یك غاز نداشتم ناگهان احساس دولتمندی كردم. چون هیچ كس داوطلب همراهی با من نشد، تنها و با احساسات متضاد روانه خانه غارت شده خودمان شدم... داخل ساختمان وضع خرابتر بود بوی مشمئز كنندهای مشامم را آزار میداد. از سرسرا به حمام رفتم تا علت را دریابم. از لگن دستشویی و توالت اثری نبود. در عوض دو سطل آشغال مدفوع جمع كرده و برای ما به یادگار گذاشته بودند.» (ص253)یادآور میشویم كه بسیاری از وابستگان به رژیم پهلوی مدتی قبل از سقوط رژیم، از كشور فرار كردند حتی آنان كه چون عبدالمجید مجیدی (رئیس سازمان برنامهوبودجه همزمان با وزارت شیخالاسلامزاده) از زندان گریختند هرگز كسی خانه و كاشانه آنها را به آتش نكشید و در تاریخ چنین چیزی به ثبت نرسیده است كه در روز 23 بهمن كه نیروهای انقلاب بشدت درگیریهای پراكندهای با بقایای ساواك و ... داشتند با مراجعه به منازل فراریان اقدام به آتش زدن آنها كرده باشند وگرنه امروز نمیبایست نشانی از كاخها و منازل اشرافی درباریان و وابستگانشان وجود میداشت. علاوه برآن، در ایران حتی افراد با پایینترین سطح فرهنگ هم آن گونه كه خانم آریانپور توصیف نمودهاند لگن توالت را نمیكنند تا به جای آن از سطل آشغال استفاده نمایند. این كار علاوه برآنكه عملاً ممكن نیست، امكان زیستن برای هركسی با هرسطح فرهنگی را در چنین شرایطی اصولاً غیرممكن میسازد. بخصوص آن كه ایشان به اقامت نیروهای انقلاب در منزل مصادره شدهاشان اشاره دارند متأسفانه بیگانگی خانم آریانپور با مردم، آن هم مردمی كه به تعبیر دقیق خود ایشان ارزشی والا و كمنظیر آفریدند، محدود به مسائل سیاسی نیست، بلكه در زمینه اعتقادی و دینی نیز قرابت چندانی وجود ندارد. برای نمونه نوع برخورد وی با روزهداری همسرش در یكی از ملاقاتها نمیتواند حكایت از اقبال ایشان به ارزشهایی داشته باشد كه حتی برای غیر مسلمانان نیز محترم است: «گوشی را برداشتم و با زحمت از او پرسیدم:- شجاع، چطوری؟ – خوبم - پس چرا اینقدر ضعیف شدهای؟ غذای كافی نمیخوری؟- مسئلهای نیست روزه هستم. - روزه؟ برای خدا یا خلق؟» (ص225)اینكه چرا تحول فكری و روحی آقای دكتر شیخالاسلامزاده اینچنین با نیش زبان و برخورد تحقیرآمیز خانم آریانپور مواجه میشود قابل تأمل است، زیرا حتی غیر معتقدان به دیانت و دینداری، به افراد خودساخته به دیده احترام مینگرند. ممكن است كسی نماز را برای خودنمایی و تظاهر بخواند، اما در مورد روزهداری چنین حالتی نمیتواند صادق باشد، چون فرد غیر معتقد ضمن تظاهر به آن نزد خلق، اگر در طول روز خلوتی بیابد مواد غذایی تناول میكند. بنابراین روزه داری حقیقی نمیتواند برای خلق باشد و جز در ارتباط با خالق معنا نمییابد. پس چنین برخورد ناخوشایندی ریشه در مسائل دیگری باید داشته باشد كه در ادامه به آن میپردازیم.همانگونه كه هر خوانندهای به آن اذعان خواهد داشت مهمترین و حساسترین موضوع در این كتاب، شكست پیوند زناشویی خانم آریانپور و دكتر شیخالاسلامزاده و نوع تبیین علل آن است. آیا میتوان آنگونه كه نویسنده خاطرات سعی در القای آن دارد یك انقلاب تاریخی را علت شكلگیری این پایان تلخ عنوان كرد: «نوروز 1371 به آخرین بستگی عمیق ما با گذشته خاتمه داد. پس از سی و پنج سال زناشویی، طلاق من و همسرم رسماً اعلام گردید. سیزده سال انتظار كشنده و توأم با وفاداریام به انتها رسید. اگر چه من خود استقلال فردی را بر انقیاد برگزیده بودم، ولی احساس پیروزی نمیكردم. تاوانی كه برای حصول این آزادی پرداخته بودم، به بهای از دست دادن وطن و همسرم تمام شده بود. راستش را بخواهید، من و او هر دو قربانیان یك انقلاب تاریخی شده بودیم.» (ص357)هرچند در این فراز، بحث از آزادی و پایان بخشیدن به انقیاد است، اما در نهایت فروپاشی این زندگی به نوعی به انقلاب نسبت داده شده است. در واقع، سایه این جمعبندی نهایی را بر بسیاری از مطالب كتاب میتوان دید. به عبارت بهتر، خانم آریانپور خاطرات خود را به مثابه دفاعیهای كرده كه طی آن علت فروپاشی زندگی ایشان، انقلاب اسلامی قلمداد میشود. علیرغم این تلاش عینی، خواننده بخوبی درمییابد كه همزمان با تحولات فكری آقای شیخالاسلامزاده در جهت نزدیكی به مردم این مرز و بوم، تغییراتی در نوع بینش همسر ایشان متأثر از زندگی در آمریكا ایجاد و عامل فروپاشی یك زندگی بعد از سی و پنج سال میشود. در همین ارتباط علت بزرگنمایی برخی مشكلاتی كه بعد از انقلاب نویسنده با آن مواجه میشود توسط وی بخوبی قابل درك است. مرور برخی از فرازهای از این خاطرات، سیر تغییر را در كسی كه زندگی را باعشق آغاز كرده است روشن میكند: «آذرجان، خبر نویدبخش این كه حاجیگیلانی اخیراً در زندان اوین مرا دید و گفت كه فلانی، با امام راجع به تو صحبت كردهام و زمینه برای تغییر حكم حبس ابدت مناسب است... فقط عشق خودتان را از من دریغ نكنید. آذرجان برگرد! من به وجود تو احتیاج دارم!…» برخلاف همیشه، نامة امروز شجاع مرا عصبانی كرد... آیا من هنوز شوهرم را میشناختم؟… البته كه آرزو داشتم نزدیك شوهرم باشم ولی به چه قیمتی؟ (صص306-305)همزمان با افزایش مدت اقامت خانم آریانپور در آمریكا خلجانات ذهنیای در ایشان به وجود میآید كه كاملاً مخرب مبانی خانواده است: «من به عنوان یك زن تحصیلكرده و روشنفكر، از زندگیم احساس رضایت نمیكردم. تا به یاد میآوردم، در جامعه ایرانی از آزادی بیان و تفكر اثری ندیده بودم. بویژه زنان كه در دوران چند هزار ساله تاریخ ما، به صورت تحقیرآمیزی مورد استثمار قرار گرفته بودند. امتیازات اندكی كه شاه به زنان اعطاء كرده بود عمقی نداشت. هویت من هم مثل سایر زنان ایرانی تابع شوهرم بود.» (ص320) در واقع همانگونه كه به وضوح میتوان دید این مشكلات بعد از انقلاب نیست كه بنیان این خانواده را متزلزل ساخته بلكه احساس استقلالی است كه به واسطه زندگی در آمریكا به خانم آریانپور دست دادهاست: «یك روز با یك دوست آمریكایی كه آسیستان روانشناسی در دانشگاه بود، به درد دل نشستم... از من پرسید:.. - « اگر شوهرت آزاد شد و پیش تو آمد، از نظر عاطفی آمادگی برخورد با او را داری؟» لحظهای مكث كردم و بعد گفتم: - «احساس متضادی دارم. از یك طرف، بیصبرانه انتظارش را میكشم. از طرف دیگر، از روبه رو شدن با او باك دارم. قریب پنج سال است كه از یكدیگر جدا شدهایم و در دو قطب مخالف زندگی كردهایم… دوستم گفت: - «خوشحالم كه لااقل خودت را فریب نمیدهی. طبیعی است كه با گذشت زمان و جدایی طولانی، شور عاشقانهات از بین رفته باشد…» (صص324-323)نتیجه «امتیازات اندكی» كه از دیدگاه خانم آریانپور شاه به زنان اعطاء كرده بود و بر این اساس علیالقاعده انبوهتر آن را در آمریكا میتوان به دست آورد تنها عامل فروپاشی این زندگی شده است. اولین پیامد ناگوار چنین امتیازات دروغین و فریبندهای متلاشی شدن كانون خانواده به عنوان هسته اصلی تضمین كننده سلامت جامعه است كه بعد از تجربه شدن در بسیاری از مجامع صنعتی اكنون، برای برخی بانوان ایرانی مقیم غرب یا متمایل به فرهنگ غربی همچنان دارای جاذبههایی است. مسلماً نتیجه تقلید راه بیحاصل دیگران (كه شاه و اشرف مبلّغ آن بودند) گویاتر از آن است كه نیازی به بررسی جامع داشته باشد؛ زیرا دستكم در مورد خانم آریانپور به اعتراف خودشان گسستن از همه پیوندهای فرهنگی و عاطفی را موجب شده است: «صادقانه پاسخ دادم كه خودم هم نمیدانم. متاسفانه با وطن و شوهرم هر دو بیگانه شدهام…» (ص351)در آخرین فراز از این نوشتار لازم است اشاراتی نیز به برخی لغزشهای قلمی كتاب داشته باشیم. برای نمونه نخستوزیری مرحوم مهندس بازرگان بعد از همهپرسی (رفراندوم فروردین 58) رسمیت نیافت، بلكه رسماً كابینه خود را در 23 بهمن 57 معرفی كرد. دیگر آنكه مجتمع آموزشی تحت عنوان مدرسه رفاه علوی وجود خارجی ندارد، بلكه دبیرستان علوی و رفاه دو مؤسسه آموزشی خصوصی و جدا از یكدیگرند. آیتالله مفتح توسط یك گروه معتقد به نظام اسلامی به شهادت نرسید بلكه توسط یك گروه مرتبط با سازمان مجاهدین خلق ترور شد. همچنین عبارت «خواهرم حجاب تو نجابت است، ما را وسوسه نكن...» صرفاً میتواند در ذهن خانم آریانپور شكل گرفته باشد و....كلام آخر؛ آنچه از مطالعه سرگذشت این خانواده میتوان كسب كرد نقش موثر و تعیین كننده فرهنگ و باورهای دینی در دور یا نزدیك ساختن آنها به ملت و وطن است. آقای دكتر شیخالاسلامزاده با انتخاب آگاهانه و از روی مطالعه و در ضمن صادقانه خویش، هرگز از ملت خود جدا نمیشود و حتی با وجود قبولی در امتحان جواز پزشكی آمریكا با بیان آن كه: «دل گسستن از وطن دشوار است» ترجیح میدهد به ایران بازگردد و در خدمت مردمی باشد كه به وی نیازمندند. اما خانم آریانپور در پی فرهنگی دیگر میرود و راه بیگانگی از سرمایههای عظیم خود را میپیماید. از اینرو خاطرات خانم آریانپور جدا از اغراقها و بزرگنماییهایی كه برای توجیه عملكرد خود، در مورد نیروهای سرنگون كننده دیكتاتور وابسته ترسیم كرده است میتواند مفید باشد هرچند اگر ایشان خاطرات خود را از دوران محشور بودن با دربار بیان میداشت میتوانست منبع مناسبی در اختیار تاریخپژوهان بگذارد.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران ـ شماره 108 ـ آبان ماه 1393
تعداد بازدید: 1034