16 آذر 1393
مسعودرضائی
رسول جعفریان نویسنده کتاب « جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران» در نهم تیرماه 1343 در محله خوراسگانِ اصفهان متولد شد. در سال 1355 تحصیل علوم دینی را در اصفهان آغاز كرد و در تابستان سال 1357عازم قم شد و در آنجا به تحصیلات خود در فقه و اصول نزد استادان وقت حوزه ادامه داد. وی از سال 1361 به مطالعه در تاریخ اسلام پرداخت و با راهنمایی استاد جعفر مرتضی طی سالها در این حوزه به تحقیق و نگارش مشغول شد كه حاصل آن كتاب «تاریخ سیاسی اسلام» در دو مجلد تا پایان دوره اموی بود. در كنار آن از سال 1366 به تحقیق در تاریخ تشیع مشغول گشت كه محصول آن كتاب تاریخ تشیع در ایران در سه مجلد است كه محدوده ایران اسلامی را تا پیش از روی كار آمدن صفویان دربرمیگیرد. بخش دیگری از كارهای پژوهشی وی كه از سال 1370 آغاز شد، در حوزه تاریخ صفویه است كه در این زمینه هم كتاب «صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست» درسه مجلد محصول تلاش ده ساله ایشان است. در كنار این موضوعات، مقالات و رسالات متعددی نیز از ایشان به چاپ رسیده كه تاكنون ضمن دوازده مجلد تحت عنوان «مقالات تاریخی» به چاپ رسیده است. مجموعه «میراث اسلامی ایران» كه حاوی بیش از 225 رساله كهن است با همت ایشان و تلاش شمار فراوانی از محققان دیگر كه هر كدام رسالهای را تصحیح كردهاند، توسط كتابخانه بزرگ حضرت آیتاللهالعظمی مرعشی چاپ شده است. ایشان از سال 1374 دست به تأسیس كتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران زد كه تاكنون فعال است. به علاوه از سال 1379 به عضویت هیئت علمی ـ پژوهشی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه درآمد و مدیریت گروه تاریخ را بر عهده گرفت.
كتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی- سیاسی ایران» را در نگاهی كلی، باید اثری به حساب آورد كه درصدد پاسخگویی به یكی از نیازهای مهم نسل پرسشگر و محقق امروز، برآمده است و از این بابت باید قدردان تلاش آقای رسول جعفریان بود. وی طی فصلهای ششگانه این كتاب همانگونه كه از عنوان آن برمیآید، نگاه خود را بر كلیه جریانهای سیاسی و فكری با محتوای دینی و مذهبی كه در فاصله بین سالهای 1320 الی 1357 به وجود آمده و فعالیت داشتهاند، متمركز كرده است. شاید بتوان انگیزه اصلی ایشان را از اقدام به این امر مهم انتشار انبوهی از كتابها و مجلات و مقالاتی درباره فعالیت شخصیتها، گروهها و جریانهای فكری و سیاسی غیرمذهبی، ملیگرا، چپگرا و لائیك دانست. این حجم بالای تولیدات تاریخی در این زمینهها طبعاً به طرح این سؤال میانجامد كه به چه دلیل نهضت مردم ایران در براندازی رژیم پهلوی، ماهیت اسلامی به خود گرفت و سرانجام، تغییر رژیم در پی وقوع «انقلاب اسلامی» صورت پذیرفت؟ به این ترتیب، كتاب آقای جعفریان را باید بازنمایی ریشههای انقلاب اسلامی دانست. ایشان در فصل اول كتاب تحت عنوان «بازگشت دین به عرصه جامعه و سیاست»، زمینهها و دلایل فعال شدن جریانهای مذهبی را در دهههای 20 و 30 مورد توجه قرار میدهد و به معرفی مصادیق این جریانها میپردازد. در فصل دوم، فعالیتهای حوزوی از اواخر دهه 30 تا زمان پیروزی انقلاب مورد توجه نویسنده قرار دارد و در این راستا تعدادی از مؤسسات شكل گرفته در كنار حوزه و نحوه فعالیت و تأثیرگذاری آنها، بررسی قرار میشوند. سومین فصل به بحث درباره جریانهای مذهبی- سیاسی فعال دهه چهل تا اوایل دهه 50 اختصاص دارد و در چهارمین فصل به بررسی تفصیلی دو جریان فكری- سیاسی مجاهدین خلق و دكتر شریعتی به عنوان دو نمونه بارز از مطرح كنندگان اسلام انقلابی در آن مقطع زمانی از نظر میگذرد. به دنبال این و با نزدیك شدن به مقطع پیروزی انقلاب، معرفی فعالان مذهبی- سیاسی در آستانه انقلاب اسلامی در پنجمین فصل صورت میگیرد و در نهایت ششمین فصل به مروری بر آرا و افكار جریانهای تجدیدنظر طلب در عقاید شیعه اختصاص دارد. مسلماً گستردگی جریانهای فكری و سیاسی اسلامی در ایران به حدی است كه گردآوری آنها در یك كتاب برای مطالعه آحاد جامعه، میتواند خدمت شایان توجهی به شمار آید، اما در این میان باید توجه داشت كه نگاه ما به هر یك از این جریانها باید در یك چارچوب اصولی و منطقی كلی كه برای تمامی آنها به طور یكسان كاربرد دارد، قرار داشته باشد. اهمیت این مسئله از آنجاست كه ضمن اتقان بخشیدن به كار تاریخنگاری انقلاب اسلامی و پرهیز از بزرگنماییها و كوچكنماییهای غیرمنطقی، باعث میشود تا تأثیرگذاریهای هر یك از این جریانهای سیاسی و فكری بر مسائل دوران پس از انقلاب نیز، در حد و اندازه واقعی آنها و با ضعفها و قوتهای ذاتیشان، در معرض ارزیابی و قضاوت افكار عمومی قرار گیرد.با توجه به آنچه بیان شد، هنگام مطالعه كتاب «جریان¬ها و سازمانهای مذهبی- سیاسی ایران» نمیتوانیم به بیطرفی نویسنده محترم آن حكم كنیم؛ چرا كه وی به عنوان یك پژوهشگر و نویسنده تاریخ، در پشت یك چارچوب تحلیلی ثابت به نظاره و ثبت وقایع، رویدادها، تفكرات و عملكردها نمیپردازد و بعضاً زاویه نگاه او به تناسب فرد یا سازمان مورد بررسی، تغییر مییابد؛ و بدین لحاظ مشاهده میشود گاه یك مسئله كه برای فردی بسیار مذموم و گناهی بزرگ به حساب میآید، برای دیگری، از این درجه سیاهی برخوردار نیست و چه بسا بتوان در جمع و تفریق نكات مثبت و منفی او، سرانجام حاصلی مثبت را در كارنامه فرد یا سازمان مورد نظر ثبت كرد. به عنوان نمونه، اگر همكاری با ساواك یا همسویی فكری و عملكردی با آن، نامطلوب و منفی بوده است، طبیعتاً این مسئله باید برای همگان یكسان باشد. قائل شدن هرگونه تفاوت در این زمینه، میتواند به عنوان یك نقطه ضعف در تحلیل تاریخ به حساب آید.در این كتاب به مقتضای موضوع آن، از اشخاص، سازمانها، نشریات و طیفهای سیاسی و فكری بسیار متنوعی كه در چارچوب اعتقاد به اسلام میگنجند، سخن به میان آمده است. طبیعتاً هر یك از اینها دارای نوع خاصی از تأثیرگذاری بر جامعه بودهاند و همچنین از نظر عمق و گستره این تأثیرگذاری نیز تفاوتهای آشكاری با یكدیگر داشتهاند؛ بنابراین جا دارد با تمركز بر مواردی خاص و با اهمیت بیشتر، به ارزیابی آنها بپردازیم. در این زمینه به دو طریق میتوان عمل كرد: نخست آن كه یك فرد یا یك سازمان به تنهایی مورد توجه قرار گیرد و مشخص شود كه قضاوتهای نویسنده درباره او تا چه حد منطبق بر واقعیات است و دوم این كه با یك نگاه تطبیقی، به این مسئله پرداخته شود كه آیا نویسنده در ارزیابی افراد و سازمانهای مختلف، از یك شیوه و چارچوب واحد پیروی كرده است یا تفاوتهایی را در این زمینه میتوان مشاهده نمود كه طبعاً دارای تبعات و پیامدهای خاصی در نتیجهگیریها میتواند باشد. در این ارزیابی سعی ما بر آن است تا این دو مسئله را به صورت توأمان مدنظر داشته باشیم. به طور كلی موضوعی كه در این كتاب به شدت جلب توجه میكند، حساسیت نویسنده در مورد دكتر علی شریعتی است. شاید از این رو كه افكار و عملكردهای دكتر شریعتی فینفسه توجهات بسیاری را به خود معطوف میدارد و جبههای از موافقان و مخالفان را در برابر او شكل میدهد. آنچه در یك تحلیل بسیار كلی باید دربارة دكتر شریعتی گفت این است كه آراء و اندیشههای او دارای نقاط قوت و نقاط ضعف است و تأیید یا رد یكسره آنها به هیچوجه امكانپذیر نیست. از طرفی دكتر شریعتی در طول فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خویش، رفتارها و عملكردهای مختلف و متفاوتی از خود بروز داد كه منشأ بحثها و مناقشات دامنهداری بین موافقان و مخالفان او از زمان اوجگیری حیات سیاسی و فكری وی تا حال حاضر شده است. موافقان وی معتقدند اینگونه عملكردها مبتنی بر شرایط و مقتضیات روز و به منظور فراهم آوردن فضای مناسبی برای فعالیتهای فرهنگی و سیاسی او بوده است و مخالفانش بر این نكته پای میفشارند كه آنچه از دكتر شریعتی مشاهده شده است، فراتر از مصلحتسنجیهای متعارف بوده و حكایت از نوعی همراهی خودخواسته با رژیم پهلوی دارد. اینك در چارچوب چنین مناقشاتی كه گویا پایانی نیز بر آن متصور نیست، شایسته است ببینیم آقای جعفریان چه تصویری را از جریان فكری دكتر علی شریعتی به دست داده است.پیش از این، جا دارد اشارهای به جلد سوم كتاب «نهضت امام خمینی» به قلم سیدحمید زیارتی (روحانی) شود كه مقدمهای ضروری بر این بحث به حساب میآید. آقای زیارتی در این كتاب، با انتشار تعدادی از اسناد مربوط به دكتر شریعتی در ساواك و تحلیل و ارزیابی آنها، به این نتیجهگیری قطعی دست زده كه شریعتی علیرغم چهره انقلابی خویش، همكاری ارگانیك و برنامةریزی شدهای با ساواك داشت و به منظور پیشبرد اهداف سیاسی و فرهنگی رژیم پهلوی تلاش و فعالیت میكرد. وی سپس در دفاع از نظریه خویش طی مقالاتی در پاسخ به یكی از منتقدان جلد سوم «كتاب نهضت امام خمینی» نوشت: «پیوند عمیق میان ساواك و شریعتی به تحلیل و اثبات نیاز ندارد. آنان كه با چشم حقیقتبین به جریان بنگرند، با نگاهی گذرا تنها به نامه 40 صفحهای شریعتی به پیشگاه ساواك، پیوند عمیق میان ساواك و شریعتی را آشكارا میبینند هرچند بتتراشان و اسطورهسازان ناگزیرند با بهانهتراشیها، جوسازیها و بهتان¬تراشیها، حقایق را نادیده انگارند و تاریخ را تحریف كنند.»
(سیدحمیدروحانی، پاسخ به مقالات بار دیگر شریعتی، روزنامه كیهان، 10/9/1372، ص6)اینك با توجه به این دیدگاهِ آقای سیدحمید روحانی كه در زمان حضور خود در «مركز اسناد انقلاب اسلامی» مبادرت به چاپ جلد سوم كتاب «نهضت امام خمینی» كرد، جا دارد موضعگیری آقای جعفریان را در كتاب خویش كه آن نیز از سوی این مركز انتشار یافته است، مورد ملاحظه قرار دهیم: «در اینجا باید گفت، دو دیدگاه درباره مسائل مطرح شده میان رژیم و شریعتی مطرح شده است: الف: یك دیدگاه، دیدگاهی است كه آقای سیدحمید روحانی در كتاب نهضت امام خمینی جلد سوم دنبال كرده و بر اساس برخی از مطالبی كه در این اسناد آمده و موافقتهایی كه ساواك با برنامههای حسینیه داشته و شواهد دیگر، كوشیده است تا به نوعی دكتر را عامل رژیم معرفی كند... باید گفت چنین عقیدهای، از شواهد كافی برخوردار نیست، هرچند سكوت رژیم در برابر حسینیه، محاكمه نشدن دكتر و بعد هم مسائل دیگر، جای نوعی پژوهش در این مسأله را بر جای میگذارد.»(ص474) همانگونه كه ملاحظه میشود آقای جعفریان اگرچه ابتدا نظریه آقای روحانی را از «شواهد كافی برخوردار» نمیداند و به نوعی آن را رد میكند، اما در عین حال راه را برای پژوهش و اثبات احتمالی آن نیز نمیبندد و لذا میتوان گفت حكمی قطعی در این باره نمیدهد. وی در ادامه این بحث به طرح دیدگاه دیگر درباره شریعتی میپردازد و خاطر نشان میسازد: «نگاه دوم آن است كه ساواك و دكتر شریعتی، به شهادت برخی از نامههای متبادله، بازجوییها و شرح حالهایی كه دكتر برای خود و بیان دیدگاههایش تهیه و به ساواك داده است، به نوعی وحدت نظر در برخورد با مسائل اجتماعی، روحانیت، ماركسیسم و سرگرم كردن جوانان به برخی از مسائل و مبارزه با سنتهای اصیل تحت عنوان خرافهزدایی و غیر آن رسیده بودند. این امر در نامه چهل صفحهای و بیشتر بازجوییهای دكتر مشهود است. انكار این نامه و سایر بازجوییها با هیچ نوع نگرش اصیل تاریخی سازگار نیست.»(ص474) به این ترتیب تنها تفاوت «نگاه دوم» نسبت به «نگاه اول»، «عامل بودن» دكتر شریعتی است كه البته با توجه به تأكیدی كه بر رسیدن ساواك و شریعتی «به نوعی وحدت نظر» صورت میگیرد، نتیجه عملی نگاه اول و دوم، چندان تفاوتی با یكدیگر ندارد. بنابراین خوشبینانهترین نگاه این كتاب راجع به شریعتی چنین است كه طبعاً وحدت نظر و اشتراك فكری او و ساواك میبایست نتایجی در مسیر اهداف و برنامههای ساواك به دنبال داشته باشد. اما آیا چنین شد؟ برای یافتن پاسخ این سؤال به متن كتاب رجوع میكنیم: «هیچ كس نمیتواند تأثیر شریعتی را در انقلاب اسلامی انكار كند. این افزون بر آن است كه با طرح اسلام علوی، زینبی و ابوذری، از سوی شریعتی، نوعی فضای انقلابی در كشور پدید آمد كه در آستانه تحولات سال 56 مورد استفاده قرار گرفت.»(ص512)حال باید پرسید این چگونه وحدت نظری بین شریعتی و ساواك «در برخورد با مسائل اجتماعی، روحانیت، ماركسیسم و سرگرم كردن جوانان به برخی از مسائل و مبارزه با سنتهای اصیل تحت عنوان خرافهزدایی و غیر آن» است كه نتیجه آن، شكلگیری «نوعی فضای انقلابی در كشور» و تأثیرگذاری گسترده بر رویش روحیه انقلابی اسلامی در میان اقشار وسیعی از جوانان و بویژه طیف دانشجویان بوده است؟ با تأمل در این سؤال است كه متوجه جای خالی «نگاه سوم» در این كتاب میشویم. حتی ممكن است این نگاه سوم، به اعتقاد نویسنده كتاب، دارای اشكال یا غلط باشد كما این كه نوع «نگاه اول» را ایشان غیرقابل پذیرش می¬خواند، اما به هر حال میبایست از آن در شمار نوع نگاههای مطرح به رفتارها و عملكردهای شریعتی یاد میشد. این نگاه بر آن است كه شریعتی نه «عامل» ساواك بود و نه «به نوعی وحدت نظر با ساواك» رسیده بود؛ چرا كه از دل چنین وحدت نظری با دستگاه سركوب و اختناق رژیم پهلوی كه اهداف خاص خود را دنبال میكرد، جز همان عاملیت نتیجه نخواهد شد. در این نوع نگاه، شریعتی به عنوان یك مسلمان انقلابی و مبارز مطرح است كه اگرچه انتقاداتی نیز بر بخشهایی از نظرات و رفتارهای وی میتوان داشت، اما او در پی به دست آوردن فضا و شرایط مناسب به منظور طرح افكار و عقاید انقلابی خویش بوده است و در این مسیر، به ناچار و حتی گاهی به اشتباه، تبادل نظرهایی را با ساواك به قصد فریب آن و اطمینان بخشی نسبت به خود، انجام میدهد. مبنای استدلال این نگاه، جامعنگری به آثار شفاهی و مكتوب به جا مانده از شریعتی و نوع تأثیرگذاری آنها بر فضای عینی و ذهنی جامعه در طول سالهای 48 تا 56 است. به عبارت دیگر، در این نوع نگاه، نامه 40 صفحهای شریعتی به ساواك و دیگر مكاتبات وی با این سازمان و نیز اوراق بازجویی وی و محتویات آنها، در كنار هزاران صفحه مطلب و دهها ساعت سخنرانی وی و محتویات آنها قرار میگیرد، سپس درباره جمع آنها قضاوت میشود و نتیجه این قضاوت همان است كه در یك جمله از سوی نویسنده این كتاب نیز بیان شده است: «هیچ كس نمیتواند تأثیر شریعتی را در انقلاب اسلامی انكار كند.»(ص512) اما مسئله اینجاست كه آقای جعفریان به لوازم این قضاوت خویش، اعتنای لازم را ندارد، حال آن كه در نوع نگاه سوم، این لوازم مورد دقت قرار میگیرد.همچنین درباره دیدگاه شریعتی نسبت به روحانیت جای هیچ شك و شبههای نیست كه وی در این زمینه دچار اشتباهات و افراطهایی شده و نظرات وی در این باره تأثیراتی منفی بر شكلگیری افكار انحرافی نزد برخی گروههای تندرو منحرف گذارده است. اما در اینجا نیز، همه حقیقت را باید دید و نه تنها بخشی از آن را.بد نیست به آنچه حضرت آیتالله خامنهای در سخنرانی خود در سال 59 به مناسبت سالگرد فوت دكتر شریعتی در مسجد اعظم قم، بیان فرمودهاند، اشارهای داشته باشیم. در این زمینه گفتنی است استناد به سخنان ایشان از آن رو صورت می¬گیرد که نویسنده محترم در جایی دیگر (بحث مربوط به انجمن حجتیه) استنادی به برخی فرمایشات ایشان دارد – که البته در جای خود مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت – اما در مورد دکتر شریعتی علی¬رغم وجود بیاناتی از سوی آیت¬الله خامنه¬ای هیچ گونه اشاره¬ای به آنها نشده است و لذا ما خود را ناچار از آن دیدیم که این مطالب را یادآوری نماییم. از سوی دیگر باید خاطرنشان سازیم که انتخاب این بخش از سخنان آیتالله خامنهای به هیچ رو ارتباطی با موقعیت ایشان در زمان حاضر به عنوان رهبر معظم انقلاب اسلامی ندارد، بلكه از آن رو كه ایشان دكتر شریعتی را نه تنها از ورای كتابها و نوارهای سخنرانی بلكه به عنوان یك دوست، یار و همراه میشناخته و با یكدیگر گفتگو و تبادل نظر داشتهاند و لذا به زیر و بم تفكرات شریعتی آشنا بودهاند، به سخنانشان استناد میجوییم: «شما برادران و خواهران عزیز و گردانندگان این مجلس عظیم و مهم كه یادبود سالگرد فقدان شریعتی عزیز در قلب حوزههای علمیه تشیع است كه مرا بخصوص برای گویندگی این مجلس خواستید، لابد بخاطر این بوده كه میدانستید سوابق دوستی و برادری و الفت و انس میان ما را و حقیقت هم همین است. در سال 50 و 51 آن وقتی كه احساسات ضد شریعتی و احساسات شریعتیگرایان در اوج تخاصم بود و اینجا و آنجا بحثها و قلمزدنهای بیثمر و احیاناً زیانبخش و گفتن و شنیدنهای بیفرجام پایان ناپذیر وقت عزیز جامعه و ما و انقلاب ما را میگرفت، جوان طلبهای در مدرسه فیضیه قم و یا ظاهراً در صحن، آمد پیش من گفت من از قم با شوق و علاقه وافری برای شركت در كلاس اسلامشناسی حسینیه ارشاد هر هفته به تهران میروم و این هفته هم رفته بودم و شریعتی را استاد خود میدانم. اما رفتم آنجا و در ضمن بیانات دكتر جملهای گفته شد راجع به روحانیون، من احساس ناراحتی و شرم كردم و خجالت كشیدم، اهانت بود و گله كرد كه چرا این استاد عزیزی كه ما به او علاقه داریم گاهی در حرفها تعبیرات نیشداری به كار میبرند. من عیناً این مطلب را به مرحوم دكتر گفتم. از خصوصیات دكتر شریعتی حقیقت پذیری بود، برخلاف آنچه كه گفتهاند و نوشتهاند، حرف را گوش میكرد و اگر درست مییافت، میپذیرفت، و اگر كسی به خط فكری این متفكر عزیز در میانه سالهای 46 و 47 تا 52 نگاه كند، بروشنی این تغییر جهت را در چند بخش میبیند. دائماً رو به بهتر شدن و تكامل یابی و رفع عیب حركت میكرد. از این گله و شكایت برادرانه ناراحت شد و گفت جبران خواهم كرد و جبران كرد و چند سخنرانی پرشور و تعبیرات واقعبینانه درباره حوزههای علمیه و روحانیت و بخصوص طلاب، گوشهای از این جبران بود. در آن دیدار راجع به حوزه علمیه و طلاب تعبیرات یادم نیست، نقل نمیكنم، اما نشان میداد كه این ذهن بیدار و این چشم نافذ دقیقاً موضع روحانیت و بالخصوص موضع حوزههای علمیه و طلاب جوان را در بافت كلی جامعه ایران و انقلاب ایران احساس و لمس میكند. چیزی كه نه قبل از او، نه متأسفانه بعد از او مدعیان پرچمداری روشنفكری نیمهاسلامی آن را از بن دندان درك نكردند، او میفهمید و درك میكرد و راستی امروز جایش خالی است.» (سخنرانی آیتالله خامنهای در مراسم سالگرد درگذشت دكتر شریعتی در مسجد اعظم قم، روزنامه جمهوری اسلامی، 4/4/1359، ص 12)از این نگاه، دكتر شریعتی متفكری بیعیب و اشتباه تلقی نمیشود و چه بسا كه اشتباهات بزرگی را نیز در لابلای سخنان و اندیشههای وی بتوان یافت، اما نكته مهم آن است كه او در مسیر تحولات فكری خود، هرزمان به پختگی بیشتری رسیده و تلاش كرده است تا اشتباهاتش را به مرور مرتفع سازد. به همین مناسبت نیز دكتر بهشتی او را «متفكری در مسیر شدن» مینامید و بر این اعتقاد بود كه شریعتی در حال پیمودن مراحل تكاملی اندیشه خود به سر میبرد، هرچند تا زمان فوت نیز باید گفت به نسبت سن خویش، 44 سال، او توانسته بود نقشی سترگ و ستودنی در باروری اندیشه اسلام انقلابی در جامعه و بویژه میان قشر جوان داشته باشد.در چارچوب چنین نگرهای است كه باید تمام حقیقت را درباره تفكر و اندیشه دكتر شریعتی دید و به ارزیابی نشست. شریعتی اگرچه انتقادات نسبتاً تند و افراطی از روحانیت دارد و بعضاً با نام بردن از برخی بزرگان علمای شیعه در قرون ماضی و معاصر، راهی خطا میپیماید، اما در عین حال باید به آن بخش از سخنان وی كه در تجلیل و تكریم از علما و روحانیون و حوزههای علمیه نیز اختصاص دارد، توجه كرد: «بزرگترین پایگاهی كه میتوان امیدوار آن بود كه توده ما را آگاه كند، اسلام راستین را به آنان ارائه دهد، در بیداری افكار عمومی و بخصوص متن توده ما نقش مؤثر و نجات بخشی را ایفا كند، و در احیاء روح اسلام و ایجاد نهضت آگاهیدهنده و حركت بخشنده اسلامی، عامل نیرومند و مقتدری باشد، همین پایگاه «طلبه» و «حوزه» و حجرههای تنگ و تاریكی است كه از درون آنها، سیدجمالالدینها بیرون آمده است». (دكتر شریعتی، مجموعه آثار، شماره 26 علی (ع) صص2-371)وی در جای دیگر خاطر نشان میسازد: «درصدر همه نهضتهایی كه در برابر هجوم فرهنگی و حتی سیاسی و اقتصادی استعمار غربی عكسالعمل ایجاد كرد و بپاخیزی و رستاخیزی به وجود آورد، چهرههای علمای مترقی و شجاع و آگاه اسلامی را میبینید... من به شبه روشنفكرانی كه درباره مذهب اسلام و علمای اسلامی همان قضاوتهای صادراتی اروپایی را درباره قرون وسطای مسیحیت و كلیسای كاتولیك تكرار میكنند كاری ندارم. آنها كه قضاوتهایشان كار خودشان و صادر شده از اندیشه مستقل و تحقیق و شناخت مستقیم خودشان است، میدانند كه نقش علمای مذهبی، مذهب، مسجد و بازار در نهضتها و انقلابات سیاسی صد سال اخیر چه بوده است... این كه میگویم روح و رهبری همه نهضتهای ضدامپریالیستی و ضداستعماری و ضد هجوم فرهنگی اروپایی را در نهضتهای اسلامی، علما و متفكران بزرگ اسلامی به دست داشتهاند، و گاهی حتی از اصل ایجاد كردهاند، یك واقعیت عینی است. در تمام جامعههای اسلامی كه در صد سال اخیر با تمدن جدید آشنا شدند و با مسائل اقتصادی و سیاسی و نظامی اروپا سروكار پیدا كردند نگاه كنید، پای یكی از این قراردادهای سیاهی را كه در این قرن و بیش از یك قرن تدوین شده و این قراردادهای شوم استعماری كه در میان كشورهای اسلامی آفریقا و آسیا با امپریالیسم منعقد گردیده، یعنی تحمیل گردید، زیر یكی از این قراردادها امضای یك عالم اسلامی وجود ندارد، متأسفانه و با كمال شرمندگی همه امضاها از تحصیلكردههای مدرن و «روشنفكر» و «امروزی» و «غیرمتعصب» و دارای «جهانبینیباز» و «اومانیستی» و «مترقی» و غیرمذهبی است.» (دكتر شریعتی، مجموعه آثار، شماره 5 (ماو اقبال)، صص 3-82)مسلماً وجود چنین رگههای پررنگی در دفاع از شأن و جایگاه روحانیت مترقی، متفكر و انقلابی در نظرات دكتر شریعتی باعث میشد تا برخلاف آنچه آقای جعفریان در كتاب خود نمایانده است، تمامی یا اكثریت علاقهمندان و هواداران شریعتی به افرادی با گرایشهای ضد روحانیت تبدیل نشوند. البته بودند كسانی كه با یكجانبهنگری به بعضی نظرات شریعتی و بر اساس انگیزهها و تفكرات شخصی خود، راه افراط را در این وادی میپیمودند و به عنوان نمونه در قالب گروههایی مانند فرقان یا آرمان مستضعفین، تز «اسلام منهای روحانیت» را سرلوحه فعالیتها و اقدامات خویش قرار میدادند، سپس با الگوگیری از فعالیتهای سیاسی و مسلحانه سازمانهایی مانند سازمان مجاهدین خلق، تا سر حد دست زدن به اعمال تروریستی در این مسیر پیش میرفتند، اما آیا براستی این تنها نتیجه منطقی از تفكرات دكتر شریعتی بود؟ و آیا میتوان گفت تمامی جوانانی كه با اندیشههای شریعتی آشنا بودهاند و چه بسا این تفكرات، در برانگیختن انگیزههای انقلابی آنها نقش قابل توجهی داشت، بعدها در مسیر حركت بر ضد روحانیت قرار گرفتند؟ واقعیتهای عینی جامعه ما، به هیچ وجه چنین موردی را تأیید نمیكند؛ زیرا جوانان پرشور و انقلابی كه پیش از انقلاب تأثیراتی نیز از تفكرات شریعتی پذیرفته بودند، در مراحل بعدی به صورت بزرگترین پشتوانه و سرمایه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی روحانیت مبارز و انقلابی درآمدند و نقشی انكارناپذیر در به پیروزی رساندن انقلاب و حفظ و حراست از آن ایفا كردند. به همین دلایل باید گفت اشارات مكرری كه در این كتاب به مكاتبات و روابط شریعتی و ساواك و همچنین برخی آرا و افكار او درباره روحانیت شده و به ویژه در فصل چهارم تحت عنوان «اسلام انقلابی در دو سازمان و جریان موازی سیاسی مجاهدین و شریعتی» نوعی فضاسازی ذهنی به منظور مشابهسازی این دو جریان موازی، صورت گرفته، از جمله نگاههای افراطی و یكجانبه نویسنده محترم كتاب است و چنین به نظر میرسد كه اگرچه ایشان در جایی به رد نظریه آقای سیدحمید روحانی درباره شریعتی در جلد سوم كتاب «نهضت امام خمینی» میپردازد، اما گویا نتوانسته است خود را بكلی از تأثیرات آن كتاب مصون بدارد.نكته دیگری كه در ادامه باید به بررسی آن پرداخت، روابط شریعتی و مطهری است كه از موضوعات مورد توجه و اهتمام آقای جعفریان به شمار میآید، كما این كه در این كتاب به مناسبتهای مختلف به این روابط تیره اشاره شده و نامهها و اظهارات استاد شهید مطهری درباره شریعتی مورد استناد قرار گرفته است. جای شك و تردید نیست كه استاد مطهری به دلیل عمق بینش خود در مسائل اسلامی و همچنین به لحاظ حساسیتی كه در قبال انحرافات فكری و نظری داشت، بتدریج در قبال برخی اظهارنظرهای دكتر شریعتی موضع گرفت و انتقاداتی جدی بر آنها وارد ساخت؛ به هر حال، روابط آنها به سردی و بلكه كدورت گرایید. این مسئله باعث شده است تا اینك آقای جعفریان به عنوان كسی كه قصد دارد تاریخچهای درباره «جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران» به خوانندگان ارائه دهد، بر این اختلافات انگشت گذارد و با تكرار موضعگیریهای استاد مطهری در قبال دكتر شریعتی، نگاه خوانندگان را به شریعتی بشدت معطوف به این جنبه از مسائل كند و تصویری خاص از وی به نمایش بگذارد. اما آیا در بررسی اختلافات میان استاد مطهری و دكتر شریعتی، امكان اتخاذ موضع و نوع نگاهی دیگر وجود ندارد؟ در اینجا نیز مجدداً از سخنرانی آیتالله خامنهای در مراسم سالگرد دكتر شریعتی در سال 1359 در مسجد اعظم قم بهره میگیریم و تأكید دوباره داریم بر این كه استناد به این سخنان، به هیچ وجه ارتباطی به شأن و جایگاه امروزی ایشان ندارد، بلكه صرفاً توجه به نظرات شخصیتی است كه دارای ارتباط قدیمی و صمیمانه با هر دو سوی این ماجرا بوده و ضمن آگاهی از آرا و اندیشههای هر دو طرف، در اوج اختلافات میان آنها، در جلساتی که با حضور آنها و همچنین برخی از روحانیون انقلابی و روشنفکران دینی به منظور بحث و بررسی مسائل فیمابین برقرار می¬شده، در تعامل با هر دو قرار داشته و مسائل را از نزدیك شاهد بوده است: «شریعتی آن كسی بود كه نقطه¬التقاع روشنفكری اسلامی و جریانهای روشنفكری قبل قرار گرفت. لذا حق بزرگی به گردن اندیشه روشن بینانه و روشنفكرانه اسلامی دارد. به قول آقایان «آنتی تز» جریان روشنفكری ضد اسلامی دقیقاً شریعتی بود. من پیش از خیلی از كسانی كه بعدها با پارهای از اشتباهات دكتر آشنا شده بودند به خاطر انس و آشنایی و صمیمیت و رفاقت، نقطههای اشتباه را در اندیشه او مشاهده و لمس میكردم، گاهی هم با هم بحث میكردیم، اما میدیدم كه او چه میكند، لمس میكردم كه او چه هنر بزرگی دارد به كار میبرد، نمای خارجی اسلام در دید طبقات تحصیلكرده و روشنفكر در آن روز یك نمای ضد روشنبینی بود. درست است كه در سال 42 و 43 و چند سال بعد از آن، به واسطه مقاومت عظیمی كه مردم به پشتگرمی و اتكاء حوزه علمیه كردند، نظرها نسبت به اسلام تا حدود زیادی واقعبینانه شد، اما این معنایش این نبود كه اسلام مبارز است، اسلام مقاوم است، اسلام ضدظلم است، معنایش این نبود كه اسلام ما را به پرواز بینهایتی، به سوی اندیشههای ناگشوده فكری و مقدس و انسانی و شریف سوق میدهد، این كار شریعتی بود، شریعتی توانست نسل جوان را یكجا و دربست به طرف مذهب و ایمان مذهبی بكشاند. این كار را او به طبیعت خود میكرد، تصنعی در این كار نداشت، طبیعتاً اینطوری بود، او خودش یك چنین ایمانی داشت، او خودش یك چنین دید روشنی به اسلام داشت و به همین دلیل بود كه آنچه از او میتراوید این فكر و این منش را ترویج میكرد. بعد از بلوغ شریعتی در عرصه روشنفكری و بر منبر روشنفكری اسلامی بسیار بودند كسانی كه معلمان شریعتی بودند، اما كشف نشده بودند، ولی كشف شدند، شریعتی به خود من بارها میگفت كه من مرید مطهری هستم، مطهری را استاد خودش میدانست و ستایشی كه او از مطهری میكرد، ستایش یك آشنا به شخصیت عظیم و پیچیده و پرقوام مطهری بود، اما مطهری در سایه و یا در پرتو حسنظن و اقبالی كه جوان روشنبین روشنفكر و نسل تحصیل كرده به اسلام پیدا كرده بود شناخته شد. قبلاً مطهری را همكارها و همدرسها و شاگردهایش فقط میشناختند، طلوع مطهری در آفاقی شد كه آن افاق را از لحاظ جو كلی، كوششهای شریعتی به وجود آورده بود و یا در آن سهم بسیار بزرگی داشت. البته ارج و ارزش فیلسوف متفكر پرمغزی مثل مطهری در جای خود روشن و واضح است. دشمن در آن وقت خوب فهمید كه به كجا تكیه كند. نقش اختلاف افكنی و در این نقش دشمن یك جانبه بازی نكرد بلكه دو جانبه بازی كرد. از دو طرف دو جناح و دو جبهه را به جان هم انداخت. كسانی را به بهانه اشتباهات شریعتی آنچنان برانگیخته كرد كه حاضر شدند بگویند این حتی دین ندارد، سنی بودن پیشكش چون چیز خیلی كمی بود، معتقد به الله و معتقد به نبوت هم نیست. متقابلاً عدهای را وادار میكردند كه بیایند به مردم و جوانها بگویند بفرمائید اسلام یعنی این، مسلمانها یعنی این، روحانیت یعنی این، تبلیغ اسلامی حوزه علمیه یعنی این كه این اندیشهها و این آرمانها و این هدفها و این سوز و این گداز را بیدینی میداند، و این بازی گرفت و به طور فاجعهآمیزی هم گرفت و آن كسانی كه در این میانه میایستادند و به دو طرف هشدار میدادند، به یك طرف میگفتند بابا برای اشتباهات كوچك، برای خطاها و لغزشهای قابل اغماض، اصالتها و ارزشهای بزرگ را فراموش نكنید و به قول خود شریعتی مجازات را به قدر گناه بدهید و نه بیشتر، او خودش هم میگفت من اشتباهاتی دارم، اما مجازاتی كه بعضی از آقایان برای من در نظر میگیرند صد برابر بزرگتر از اشتباه من است. اگر صد برابر بزرگتر نبوده ده برابر بزرگتر بود و به این طرف بگویند موضع عكسالعملی انفعالی پیدا نكنید. آن كسی كه به نام حوزه علمیه کتاب می¬نویسد سر تا پا فحش، به دلیل فحاشیاش جزء حوزه علمیه نیست. حوزه علمیه جای عالمانه سخن گفتن است و نه عامیانه تهمت و افتراء و فحشآمیز. این عدهای كه این وسط را گرفته بودند اتفاقاً از دو طرف میخوردند. عدهای به اینها میگفتند روشنفكرزده و عدهای میگفتند مرتجع و این دلیل آن بود كه نقش سازمان امنیت خیلی خوب گرفته بود.و در سوی دیگر انتقاد تبدیل شد به فحاشی و این اختلاف به دو حركت شدید متخاصم مبدل شد و بعد از آن همه كوشش و تلاش كه توانسته بود روحانیت و جوان را كنار هم قرار بدهد این دو بتدریج با هم قهر میكردند و از هم رو برمیگرداندند. خوشبختانه انقلاب اسلامی ایران اوجش، اشتغال بزرگش، همه این ناصافیها و قشرها و ناهنجاریها را ذوب كرد و از بین برد.»(روزنامه جمهوری اسلامی، 4/4/59، ص12)همچنین در پایان این بخش از مطلب، جا دارد به نوع واكنش حضرت امام خمینی(ره) در قبال دكتر شریعتی كه در كتاب نیز تلاش شده است تا مجموعهای از این واكنشها گردآوری شود، اشارهای داشته باشیم. به طور كلی از مجموعه موضعگیریهای امام چنین برمیآید كه ایشان ضمن انتقادات جدی به برخی آرا و تفكرات دكتر شریعتی، هرگز حاضر به آن نبودند كه وی در حوزهای خارج از دایره تفكر اسلامی و انقلابی قرار گیرد؛ لذا اگرچه از تأیید كامل وی چه در زمان حیاتش و چه بعد از فوت، خودداری كردند، اما هیچ گاه نیز موضعی در قبال وی نگرفتند كه دستاویزی برای دیگران به منظور نفی و طرد دكتر شریعتی شود. حتی چنین به نظر میرسد كه امام بعضاً پیغامهای دلسوزانه و مشفقانهای را نیز برای شریعتی میفرستادند: «یكبار امام به آقای خسرو منصوریان فرموده بود: سلام مرا به شریعتی برسان و بگو خداوند به شما توفیق بدهد، اما گلهای كه از شما دارم این است كه گفتهاید آخوندها یك دست برای گرفتن و یك دست برای بوسیدن دراز كردهاند؛ این طور نیست.»(ص497)آنچه تاكنون بیان شد، صرفاً درباره نوع نگاه نویسنده محترم كتاب به جریان فكری دكتر شریعتی بود، اما موضوع حائز اهمیت دیگر این كه آیا آقای جعفریان برای بررسی جریانهای فكری و سیاسی گوناگون، از یك روش واحد بهره گرفته است یا تفاوتهایی در این زمینه وجود دارد؟ به عنوان نمونه، اگر در بررسی افكار و عملكردها و تأثیرات دكتر شریعتی، به مسائلی كه در مورد وی و ساواك مطرح بوده است، توجه خاصی شده آیا همین ریزبینیها و نكتهسنجیها در قبال دیگران نیز به عمل آمده است؟ اگر تأثیرات منفی پارهای از آرا دكتر شریعتی مورد دقت قرار گرفته آیا به آثار منفی نظرات و عملكردهای دیگر شخصیتها و جریانهای سیاسی نیز با چنین دقتی نگریسته شده است؟ طبیعتاً از آنجا كه حوزه پوشش این كتاب بسیار وسیع است، ضرورت دارد چند نمونه خاص مورد توجه و ارزیابی قرار گیرد تا در نهایت مشخص شود نویسنده در انعكاس مسائل تاریخی در حوزه مورد پژوهش خود از نگاهی بیطرفانه و صرفاً پژوهشگرانه برخوردار بوده یا آن كه در این زمینه برخی پیش فرضها بر اثر او سایه افكنده است.«انجمن خیریه حجتیه مهدویه» از جمله سازمانهای مذهبی است كه در این كتاب مورد بررسی قرار گرفته است. همانگونه كه در كتاب آمده است این انجمن «به سال 1332 با تلاش حاج شیخ محمود (تولائی مشهور به) حلبی فعالیت خود را آغاز كرد»(ص370) انگیزه اصلی تشكیل این انجمن مبارزه با بهائیت و نفوذ روزافزون سیاسی آن در دستگاه حكومتی بود كه میتوانست از این طریق زمینههای مناسبی را برای اشاعه فرهنگی خود در جامعه نیز فراهم آورد. به این ترتیب انجمن در شرایطی پا به عرصه فعالیت گذارد كه به دنبال كودتای آمریكایی 28 مرداد و حضور پر رنگ آمریكا در ایران فصل نوینی از تاریخ كشورمان آغاز شده و نیاز به آن بود تا حركتهایی جدی، عمیق و پایدار در مسیر مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی آغاز شود. همانگونه كه در كتاب نیز آمده است در طول این سالها و به ویژه به دنبال آغاز مبارزات امام خمینی(ره)، جریانهای انقلابی شكل گرفتند و آغاز به كار كردند، اما در این میان نقش انجمن حجتیه چه بود؟ اولین نكتهای كه در پاسخ به این سؤال مطرح میشود، انحراف افكار و نگاهها از علت اصلی و ریشه مشكلات به سوی معلول و مسائل حاشیهای است. آقای جعفریان این مسئله را به عنوان یكی از انتقادات مبارزان به انجمن بیان میدارد: «نكته مورد توجه مبارزین، این بود كه اولاً ریشه نشر بهائیت خود رژیم پهلوی است و ثانیاً این كه مبارزه با بهائیت، نوعی انحراف از مسیر مبارزه بر ضد رژیم پهلوی است.»(ص377) اما كاری كه در واقع از سوی انجمن صورت میگرفت، فراتر از به وجود آوردن نوعی دلمشغولی نیروها به معلولها و حاشیهها بود، چرا كه اگر صرفاً در همین حد باقی میماند به هر حال، امكان و روزنهای برای پرداختن به علت اصلی نیز فراهم میآمد.از سوی دیگر، آقای جعفریان تبصره دوم از اساسنامه انجمن را علت اصلی ناراحتی انقلابیون پیش و پس از انقلاب، از انجمن به شمار آورده است: «در تبصره دوم این اساسنامه تأكید شده بود كه «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسئولیت هر نوع دخالتی را كه در زمینههای سیاسی از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، برعهده نخواهد داشت.» این همان تبصرهای بود كه انقلابیون پیش و پس از انقلاب از آن ناراحت بودند.» (ص373) اگرچه این تبصره به مذاق نیروهای انقلابی خوش نمیآمد، اما باید گفت این مسئله ریشه اصلی ناراحتی از این انجمن را تشكیل نمیداد؛ زیرا حداكثر مسئلهای كه در این تبصره آمده، عدم دخالت انجمن به عنوان یك شخصیت حقوقی، در سیاست و قبول نكردن مسئولیت فعالیتهای سیاسی ضد رژیم اعضای وابسته به خود است. بدیهی است بر اساس این بند، هر عضو انجمن میتوانست به صورت مستقل مبادرت به فعالیت سیاسی كند و مسئولیت آن را نیز شخصاً برعهده گیرد.در واقع علت اصلی نارضایتی مبارزان از انجمن، بسته شدن راه فعالیت و مبارزه سیاسی علیه رژیم پهلوی آن هم بر مبنای اعتقادات دینی و مذهبی بود. بر مبنای تعلیمات انجمن، اساساً قیام علیه حاكمیت جور به منظور ایجاد انقلاب و دگرگونی و برپایی حكومت اسلامی، صرفاً برعهده حضرت ولیعصر(عج) قرار داشت و هر قیامی قبل از «قیام قائم» محكوم و بلكه مذموم بود. این نوع نگاه، زیربنای تفكری را پی مینهاد كه یك مسلمان، نه بر مبنای اصول تشكیلاتی یا قوانین جاری، بلكه بر اساس اعتقادات عمیق مذهبی خویش، از پای نهادن در مسیر مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی، بازداشته میشد و همین مسئله بشدت مورد توجه و علاقه ساواك قرار داشت. در چنین فضا و زمینهای، طبعاً نفوذ ساواك به درون سازمان نیز كاملاً امكانپذیر بود، چرا كه «نوعی وحدت نظر» بنیانی در چگونگی رفتار سیاسی میان آنها به چشم میخورد. بعلاوه این که مسائل انجمن به همین مقدار نیز ختم نمیشد و حتی انجمن فراتر از آنچه در قالب تبصره دوم اساسنامه آمده بود نسبت به رژیم پهلوی احساس مسئولیت می¬کرد تا جایی که اگر فردی از اعضای انجمن این تبصره را نادیده می گرفت و راساٌ وارد حوزه فعالیتهای سیاسی می¬شد این موضوع به اطلاع ساواک میرسید تا اقدامات لازم برای جلوگیری از آلوده شدن(!) هرچه بیشتر آن عضو به مسائل سیاسی صورت گیرد. اما در این كتاب، به این مسائل صورت توجه جدی نمیشود. نه ارتباط ساواك و انجمن، جز چند اشاره ضمنی و بعضاً در پانوشت، مورد كنكاش قرار گرفته و نه وحدت نظر آشكار آن دو بر روی رفتار سیاسی مطلوب. حتی میتوان برخی گزارهها را در توجیه این مسائل نیز البته به نقل از دیگران مشاهده كرد. به عنوان نمونه در زمینه بهائیت ستیزی كه از سوی نیروهای انقلابی یك انحراف از مسیر مبارزه با رژیم پهلوی به شمار میآمد، گفته میشود: «عدهای كه در صدد دفاع از این سیاست فرهنگی انجمن هستند، عدم مداخله در سیاست یا اصولاً ارتباط آن با منابع وابسته به حكومت را به دلیل پیروی از اصل تقیه میدانند.»(ص377) همانگونه كه پیداست منظور از «منابع وابسته به حكومت» همان ساواك است كه چون هیچ راهی برای انكار و تكذیب اینگونه ارتباطات نیست، پیروی از اصل تقیه به عنوان توجیهی بر آن، اقامه شده است.البته آنچه گفته شد به معنای آن نیست كه كلیه اعضا و فعالان انجمن، از دیدگاه آن درباره ورود به حوزه سیاست یا مبارزه با رژیم استبدادی و وابسته پهلوی تبعیت محض داشته و به همان نحو عمل میكردهاند، بلكه مسئله اینجاست كه دیدگاه و عملكرد انجمن با خطوط فكری و عملی نهضت انقلابی مردم ایران، تطابق نداشت و بلكه موانعی جدی نیز بر سر راه آن به وجود میآورد. با این وجود در مقایسه نحوه نگاه تاریخی نویسنده این كتاب به دكتر شریعتی و انجمن حجتیه، كنكاشها و مناقشات ایشان درباره ارتباط دكتر شریعتی با ساواك یا پیامدهای منفی تفكرات و اندیشههای وی، به هیچ رو در مورد انجمن حجتیه مشاهده نمیشود و بلكه حركتی معكوس را نیز میتوان نظارهگر بود: «بدون تردید انجمن، سهم بزرگی در آموزشهای دینی برای نسل جدید داشته و برای مبارزه با بهائیت- بر فرض این كه اصولاً این سیاست درست بوده باشد یا نه- چارهای جز عدم مداخله در سیاست نداشته است.»(ص377)از سوی دیگر، آقای جعفریان با اشاره به برخی موضعگیریهای انجمن در آستانه انقلاب و همچنین پس از پیروزی در قبال رفراندوم نظام و تدوین قانون اساسی كه حاكی از همراهی و همدلی انجمن در این مقطع با نظام رهبری انقلاب اسلامی است، تصویری مثبت از آن را به نمایش میگذارد. بدیهی است بدین ترتیب موضعگیری حضرت امام در تیرماه سال 62 در قبال این انجمن كه به تعطیلی آن انجامید، خوانندگان این كتاب را متعجب كند و چه بسا این موضعگیری تحت تأثیر برخی نظرات و رفتارهای گروههای تندرو و جریانهای افراطی قلمداد گردد: «مخالفت با آن در سال 60 اوج گرفت و برخی از جریانهای افراطی درون انقلاب، به ویژه نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب با هر نیتی كه بود، درست در وقتی كه امكان بهرهگیری بیشتر از نیروهای مذهبی میرفت، یك جبهه داخلی بر ضد نیروهای متهم به وابستگی به انجمن گشوده و دشواریهایی را پدید آوردند.»(ص375) آنچه در اینجا از سوی نویسنده محترم ادعا میشود نیاز به ادله بیشتری برای اثبات دارد. همراهی انجمن با حرکت انقلابی مردم ایران در آستانه پیروزی این نهضت، طبعاٌ می¬توانسته دلایل خاصی داشته باشد؛ چراکه این حرکت به حدی وسیع، عمیق و گسترده بود که بسیاری از شخصیتها، انجمنها، احزاب و گروههای سیاسی حتی بدون کمترین اعتقادی به ماهیت اصیل این حرکت و رهبریاش، چارهای جز اعلام همبستگی با آن پیش روی خود نمی دیدند. همچنین همراهیهای ظاهری انجمن حجتیه با انقلاب و رهبری آن در اوایل انقلاب علاوه بر دلیل مذکور میتواند به لحاظ مسائلی باشد که بین طیفهایی از اعضای متمایل به انقلاب انجمن به وجود آمده بود. اما آنچه می تواند حاکی از بروز چرخشهای واقعی و راستین در حوزه تفکر و رفتار انجمن به حساب آید، اسنادی است که نشان دهد انجمن در نوع بینش، افکار و عقاید نادرست پیشین خود تجدید نظر کرده و از تفکراتی که میتوانست در زمان برپایی یک حکومت اسلامی به مثابه یک اندیشه تخریبی و مأیوس کننده عمل کند، دست برداشته است. آیا آقای جعفریان چنین سند و نوشته
ای را در اختیار دارد تا صدق گفتار و رفتار انجمن را در همراهی با نظام جمهوری اسلامی و رهبری آن، به اثبات برساند؟ ایشان بدون آن که به این مسئله اساسی برای نشان دادن موضع راستین و واقعی انجمن در قبال انقلاب اسلامی بپردازد، سخنان آیتالله خامنهای را به صورت تكملهای بر نظر خود مورد استناد قرار داده¬اند: «آیتالله خامنهای كه آن زمان رئیسجمهور بود، در پاسخ پرسشی در این باره، ضمن رد هرگونه حركتی برای عمده كردن این ماجرا اظهار كرد: «به نظر من در میان افرادی كه در انجمن حجتیه هستند، عناصری انقلابی، مؤمن، صادق، دلسوز برای انقلاب، مؤمن به امام و ولایت فقیه و در خدمت كشور و جمهوری اسلامی پیدا میشوند، همچنان كه افرادی منفی، بدبین، كج فهم، بیاعتقاد و در حال نقد(نق) زدن و اعتراض هم پیدا میشوند. پس انجمن از نقطه نظر تفكر سیاسی و حركت انقلابی، یك طیف وسیعی است و یك دایره محدودی نمیباشد.»(ص376) این در حالی است که از این سخنان هیچ گونه برداشتی مبنی بر همراهی «انجمن حجتیه» با انقلاب نمیتوان استنتاج کرد. در واقع تاکید آیتالله خامنهای در این اظهارات بر آن است که موضوع انجمن در حالی که کشور مبتلا به مسائل و مشکلات فراوان و ازجمله جنگ است، باعث بروز تشنجات و اختلافات در جامعه نشود و از سوی دیگر ایشان قائل به تفکیک در میان «اعضای انجمن» هستند، کما این که در کتاب نیز این مسئله مورد اشاره قرار گرفته است: «به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی كه به نوعی پیروزی مذهبیهای سیاسی بود، انجمن به موضع انفعال افتاد. نیروهای تربیت شده در انجمن در سطوح مختلف، پس از انقلاب به سه دسته تقسیم شدند. برخی مانند آقای پرورش و... و بسیاری دیگر به انقلاب پیوستند... دستة دوم در برابر انقلاب بیتفاوت ماندند و دستة سوم به انتقاد از آن پرداخته به صف مخالفان- از نوع دیندار- پیوستند.»(ص374) به این ترتیب در حالی که تصویری از یک «همراه» از انجمن حجتیه به خواننده كتاب ارائه می¬شود، هیچ گونه توضیح قانعكنندهای در مورد علت موضعگیری حضرت امام در قبال انجمن نمیخوانیم، ضمن آن كه اعلام داوطلبانه تعطیلی جلسات و فعالیت انجمن از سوی آقای حلبی، نشانهای از تبعیت و همچنین مظلومیت این انجمن به شمار می¬آید. حال آن كه حضرت امام با توجه به شناخت قبلی از دیدگاهها و نظریات انجمن حجتیه و با آگاهی از تأثیرات منفی گستردهای كه فعالیتهای تبلیغی و همچنین نفوذ اعضای انجمن به جایگاههای مختلف میتوانست بر بینش انقلابی و روحیه امیدواری مردم در دوران بعد از انقلاب داشته باشد، در سخنرانی خود خواستار بازنگری در این نوع نگرش و اصلاح آن و نه تعطیلی انجمن- شدند: «یك دسته دیگر هم كه تزشان این است كه بگذارید كه معصیت زیاد شود تا حضرت صاحب بیاید. حضرت صاحب مگر برای چی میآید؟ حضرت صاحب میآید معصیت را بر دارد. ما معصیت كنیم كه او بیاید؟ این اعوجاجات را بردارید. این دستهبندیها را بردارید. در این موجی كه الان این ملت را به پیش میبرد، در این موج خودتان را وارد كنید و برخلاف این موج حركت نكنید كه دست و پایتان خواهد شكست.» (امام خمینی، 21 تیرماه 1362، سخنرانی به مناسبت عید سعید فطر) به این ترتیب در حالی كه حضرت امام خواستار اصلاح نگرشها و بینشهای انجمن حجتیه شده بودند، اعلام تعطیلی آن جز تصلب بانیان این انجمن بر همان دیدگاههای قدیمی خویش و مخالفت با دیدگاه امام معنای دیگری در بر نداشت. ضمن آن که نباید فراموش کرد که این اعلام تعطیلی به معنای توقف فعالیتهای اعضای انجمن نبود و بعدها مشخص شد که هم آقای حلبی فعالیتهای تبلیغی خود علیه انقلاب و امام را دنبال کرده است و هم اعضای متصلب بر اساس مواضع فکری انجمن همچنان به ترویج و تبلیغ مواضع فکری خود مشغول بوده¬اند و بعضاٌ اقدام به فعالیتهای گروهی با همان جهت گیری های انحرافی کرده¬اند.برای نمونه بعد از پیروزی انقلاب در حالی كه ملت ایران با ضدیتهای گسترده آمریكا برای متوقف كردن حركت استقلال طلبانه كشور ، مواجه بود انجمن مبارزه با ایدئولوژی بلوك شرق را در دستوركار خود قرار داد، اما این ترفند چندان موثر نیفتاد؛ لذا بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، انجمن حجتیه تمامی تلاش خود را به دامن زدن به تضاد بین شیعه و سنی معطوف داشت و هم اكنون نیز در مقابله ای آشكار با دعوت امام و رهبری انقلاب به وحدت بین فرق اسلامی، همچنان حركت انحرافی خود را دنبال می كند.موضوع دیگری كه در این كتاب به آن پرداخته شده، مسائل مربوط به «مرحوم شریعتمداری» است. گفتنی است آقای شریعتمداری در طول سالهای شكلگیری نهضت انقلابی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره)، همواره روابط خود را با دربار حفظ كرد و به ویژه در سالها و ماههای پایانی عمر آن رژیم، نقشی جدی در ایجاد موانع گوناگون برای مهار حركت خروشان انقلابی علیه حكومت محمدرضا برعهده گرفت، اما علیرغم تمام اسناد و مداركی كه در این زمینه وجود دارد و قابل دسترسی برای همگان است، آقای جعفریان به گونهای این بخش از مسائل مربوط به آقای شریعتمداری را انعكاس داده است كه تنها در حد اختلاف دیدگاه یك مرجع غیرانقلابی با دیدگاه امام به عنوان یك مرجع انقلابی، به ذهن متبادر میشود، حال آن كه مسائل، بسیار فراتر از این بوده است. به عبارت دیگر، باید گفت نویسنده محترم تمامی آنچه را درباره آقای شریعتمداری مطرح بوده است را «حمل بر صحت» كرده و بزرگوارانه از كنار آن گذشته است. به عنوان نمونه ایشان در پاورقی صفحه 284 آورده است: «میان مرحوم شریعتمداری و مسئولان وقت ساواك، گفتگوهای زیادی درباره دارالتبلیغ مطرح بوده كه بخشی از آن اسناد را آقای سیدحمید روحانی در كتاب «شریعتمداری در دادگاه تاریخ» آورده است. حكایت منازعات طلاب طرفدار انقلاب با طرفداران مرحوم شریعتمداری حكایتی طولانی است كه اخبار آن در خاطرات بسیاری از مبارزان انقلابی این دوره كه اخیراً نشر شده، آمده است. لازم به یادآوری است كه از مرحوم شریعتمداری خاطرهای هم در رودرو شدن با شاه در مدرسه طالبیه تبریز و سخنرانی ایشان با شاه در اذهان برجای مانده بود كه به طور طبیعی توهماتی را ایجاد كرده بود.» (ص284) طبیعتاً این نوع نگاه خوشبینانه به موضعگیریهای آقای شریعتمداری و گذشتن بزرگوارانه از كنار آنها و «توهم» پنداشتن نظرات طلاب و روحانیون انقلابی پیرامون ارتباطات آقای شریعتمداری با دربار و رژیم پهلوی، برای خوانندگان جای سئوالاتی را باقی میگذارد. از جمله این كه چگونه است که نویسنده محترم در مورد دکتر شریعتی که «نقش وی در انقلاب اسلامی انکارناپذیر است» کلیه مسائل وی را در ارتباط با ساواک زیر ذره¬بین میدهد و همان گونه که به تفصیل آمد درباره آنها به قضاوت مینشیند، اما در مورد «مرحوم شریعتمداری» علیرغم انبوهی از اسناد ارتباط وی با رژیم پهلوی و تلاش وی در راه ممانعت از پیروزی انقلاب اسلامی و سپس کارشکنیهای فراوان در قبال نظام جمهوری اسلامی که باعث تشنجات و درگیریهای فراوان شد، این چنین تساهل و تسامح را پیشه میسازد و از کنار مسائل عبور میکند؟ البته گفتنی است در كتاب حاضر اگرچه اظهارنظرهای مختلف و از جمله نظر مخالف حضرت امام راجع به دارالتبلیغ انعكاس یافته، اما در تحلیل نهایی كه طبعاً نگاه نویسنده به آقای شریعتمداری و فعالیتهای اوست، مسائل مربوط به ایشان حداكثر درچارچوب عملكردهای یك فرد با نگاه غیرانقلابی خلاصه شده است: «بدین ترتیب باید گفت دستگاه دارالتبلیغ مانند خود مرحوم شریعتمداری به لحاظ سیاسی، جهتگیری ضدحكومتی نداشته است. نكته دیگر آن بود كه دولت پهلوی كه اجباراً میبایست مرجعی را میان مردم تبلیغ كند، تصمیم داشت برای تضعیف موقعیت امام، از بقیه كاندیداها حمایت كند. در این زمینه، اولویت با مرحوم شریعتمداری بود كه خواهان انقلاب علیه سلطنت نبود و از حركتهای انقلابی هم دفاع صریح نمیكرد. این امر خود به خود ذهن انقلابیون را نسبت به وی بدبین میكرد.» (ص289)این در حالی است كه تأمل در برخی اسناد به جا مانده از ساواك درباره آقای شریعتمداری، به وضوح بیانگر این واقعیت است كه مسئله ایشان صرفاً اختلافنظر با حضرت امام در مورد دیدگاههای انقلابی نبوده است بلكه احراز موقعیت برتر حتی به قیمت تضعیف جایگاه دیگر علما و مراجع نیز مدنظر وی قرار داشته و این نكته میتواند بازتاب دهنده پارهای خصائص اخلاقی ایشان نیز باشد. در گزارش یك مأمور ساواك كه ملاقاتی با آقای شریعتمداری داشته است، دراین باره چنین آمده است: «طبق قرار قبلی در ساعت 2 روز 29/9/48 با آقای شریعتمداری ملاقات و نتیجه مذاكرات به شرح زیر به استحضار میرسد: 1- ابتدا نامبرده شمهای از ناراحتیهای خود از اعمال و رفتار آقای گلپایگانی بیان داشته به این معنی كه مشارالیه خود را در عموم مسائل فاعل مطلق دانسته و توقع دارد هر اقدامی برخلاف تصمیمات دولت مینماید، دیگران هم از او تبعیت كنند و روی همین اصول پس از افتتاح سینما به تنهایی برای درس حاضر نگردیده و روز بعد هم نماز نگذارده و انتظار داشته من هم به تأسی از او همین كار را بكنم و بعد كه دید من اقدام نكردم اشخاص دیگری را نزد من فرستاد و چون نتیجه نگرفت شخصاً به منزل شیخ مرتضی حائری رفته و از او خواسته كه با من تماس حاصل كند كه حتی برای یك روز هم كه شده در درس طلاب حاضر نشده و نماز نگذارم و با این حال موافقت نكردم.2- آقای شریعتمداری اظهار داشت بهترین راه برای تضعیف و شكست گلپایگانی مخالفت با نمایندگان فعال ایشان در شهرهای مختلف میباشد و تقاضا داشت به نحو مقتضی نسبت به تغییر محل آنان اقدام شود كه مراتب طی شماره 3992/21- 2/10/48 به استحضار رسیده.» (سیدحمید روحانی، شریعتمداری در دادگاه تاریخ، ص93) این سند علاوه بر گفتنیهای بسیاری كه در مورد روابط آقای شریعتمداری و ساواك دارد، بیانگر نحوه موضعگیری در برابر دیگر مراجع برای تضعیف موقعیت آنها و كمك خواستن از رژیم برای نیل به این مقصود است.همچنین برای آن كه مشخص شود ارتباط دربار و آقای شریعتمداری، صرفاً یك ارتباط یكسویه و ناخواسته نبوده كه به نوعی بر ایشان تحمیل شود، بلكه ماهیتی كاملاً دو سویه و مورد توافق و درخواست هر دو طرف این ماجرا داشته است، نگاهی به پارهای واقعیتهای بیان شده در خاطرات برخی از وابستگان به رژیم پهلوی میاندازیم. احمدعلی مسعود انصاری در خاطراتش به ارتباطات خود با آقای شریعتمداری كه در زمان اوجگیری حركت انقلابی مردم در سالهای 56 و 57 به منظور كنترل این حركتها اشاره میكند. این اشارات بخوبی ماهیت ارتباط آقای شریعتمداری و دربار را بازگو مینماید: «پس از هرج و مرجی كه در زمان دولت شریفامامی پیش آمد گفت به شاه بگویید باید محكم گرفت ... به هر حال ایشان خواستار اصلاحات، اما نه از طریق انقلاب و برهم خوردن نظام، بلكه در آرامش و به دست خود نظام بودند... میشود گفت كه بین شاه و شریعتمداری تفاهمی به وجود آمده بود... قبل از بالا گرفتن موج انقلاب به من گفتند كه خیال دارند حزبی به نام «حزب اسلامی» تأسیس كنند ... من عذرخواهانه گفتم: كمی صبر كنید اوضاع آرام شود و دولت نظامی هم برداشته شود. ولی آیتالله جواب داد: اعلام حكومت نظامی را به شاه تبریك بگو البته باید خیلی مواظب باشند كسی كشته نشود.» (پس از سقوط، خاطرات احمدعلی مسعود انصاری، انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سپاه، صص8-127)طبیعتاً چنین ارتباطی، به صورت اتفاقی و ناگهانی برقرار نمیشود، بلكه دارای ریشههای عمیقی است كه برای پی بردن به آن كافی است به «بدبین بودن» حضرت امام به تأسیس دارالتبلیغ و ماهیت اهداف و عملكردهای آن دقت كافی صورت گیرد: «در این كه امام واقعاً نسبت به دارالتبلیغ بدبین بوده، تردیدی وجود ندارد.» (ص286) این بدبینی نمیتوانسته صرفاً به نوع و ظاهر كار دارالتبلیغ و مؤسس آن برگردد، بلكه ریشه در شناخت امام از شخصیت، افكار و اهداف آقای شریعتمداری داشته است. بر همین اساس ملاحظه میشود كه در آستانه انقلاب اینگونه رفتارهای آقای شریعتمداری و ارتباطات وی با دربار به منظور هماهنگی برای جلوگیری از به ثمر رسیدن نهضت انقلابی مردم به رهبری امام خمینی گسترده میشود. در این زمینه فرح دیبا نیز در خاطرات خود مینویسد: «آیتالله عظمی كاظم شریعتمداری در نگرانیهای همسرم شریك بود. او تعصب خمینی را نمیپذیرفت و پیامهایی برای پادشاه میفرستاد و با ذكر نام روحانیون افراطی تقاضای دستگیریشان را میكرد. او معتقد بود كه تظاهرات با ساكت كردن این افراد به پایان خواهد رسید. من این فهرست را دیده بودم.» (كهن دیارا، فرح دیبا، پاریس،2004، انتشارات فرزاد، ص271) هوشنگ نهاوندی نیز در خاطرات خود ضمن اشاره به این كه در آخرین ماههای عمر رژیم پهلوی، در ارتباط با آقای شریعتمداری بوده است و نصایح وی را كه به منظور دلسوزی و راهنمایی ارائه میشده، نزد شاه میبرده، خاطرنشان میسازد: «یك روز اوایل سپتامبر، تقریباً ساعت 9 صبح تلفن دفتر من زنگ زد. آیتالله «شریعتمداری» بود كه گفت: «به من گفتهاند كه قرار است تصمیمی برای جشن هنر شیراز گرفته شود. میدانید، من چیزی از این برنامهها نمیدانم ولی قضیهی پارسال تكان دهنده بود و غیرقابل تحمل. امیدوارم حرفم را خوب بفهمید. ولی به اعلیحضرت یا هر كسی كه به او مربوط میشود بگویید كه لغو برنامه جشن هنر شیراز، اشتباه بزرگی است. تحول اوضاع چنان است كه هر عقبنشینی یا امتیاز دادن، نشانی از ضعف تلقی خواهد شد. بنابراین از این به بعد، حكومت باید استحكام خود را نشان دهد و قدرتنمایی كند. آیا نخستوزیر از این چیزها آگاه است؟» (آخرین روزها، خاطرات هوشنگ نهاوندی، لسآنجلس، 1383، شركت كتاب، ص168) کافی است در اینجا به ماهیت جشن هنر شیراز که موجی از اعتراض را بین روحانیون و عامه مردم برانگیخته بود و سرانجام نیز در مسیر فرهنگ زدایی خود، سر از استهجان و رسوایی درآورد توجه داشته باشیم تا بهتر بتوانیم در مورد این درخواست آقای شریعتمداری قضاوت کنیم. هوشنگ نهاوندی در جای دیگری از خاطرات خود میگوید: «آیتالله شریعتمداری كه از همیشه عافیتاندیشتر شده بود، از راه همیشگی با من تماس گرفت: «از سوی من به اعلیحضرت التماس كنید كه نظم را برقرار كند و مملكت را نجات دهد. حمام خون در انتظارمان است. اگر لازم شود بگویید مرا دستگیر كند ولی زود اقدام كند.» پیام او را رساندم. شاه سكوت كرد و سپس گفت: «به او بگویید هر كار بتوانیم خواهیم كرد.» (همان، ص 280)با چنین سابقهای از تفكر و عملكرد است كه آقای شریعتمداری در روزها و ماههای بعد از پیروزی انقلاب قدم در مسیر مخالفت پنهان با امام خمینی (ره) برمیدارد و تا همدلی و همراهی با كودتاچیانی كه قصد به شهادت رسانیدن حضرت امام را نیز داشتند، پیش میرود و خود نیز به این امر اعتراف میکند: «اولاً من از نیت خبیث اینها مطلع شدم ولی چون کارشان در یک مدت کوتاه غیرعملی به نظرم میرسید و قهراً خیال میكردم که دولت آگاهی دارد تصور نمیكردم که اینها بتوانند کاری را انجام دهند و این که کاری نشدنی است، من خبر کنم و باعث گرفتاری یک عدهی غیردخیل شود. به علاوه احتمال دادم که ممکن است اگر بگویم خود ما را ترور کنند ... این که به سید مهدی مهدوی پول فرستادم هرچند به عنوان قرض به ایشان داده شده است و این کار را نوعی تأیید عملی از فرد توطئهگر تلقی کردهاند، پشیمانم و استغفار میكنم.»(محمد محمدی ریشهری، خاطرهها، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص268) با این همه كمتر نشانی از این دسته مسائل در كتاب حاضر میتوان سراغ گرفت و هنگامی كه نوع نگاه به دكتر شریعتی و آقای شریعتمداری در آن مورد مقایسه قرار گیرد، طبیعتاً موجب تعجب بیشتری خواهد شد.و اما مورد دیگری كه بناچار برای پرهیز از تطویل بیش از حد مطلب باید به اختصار به آن اشاره كرد، بررسی نوع نگاه نویسنده محترم به ماجرای قتل آیتالله شمسآبادی توسط گروه سیدمهدی هاشمی در سال 55 است. اساساً مسئله مهدی هاشمی در قبل و بعد از دوران انقلاب، دارای ابعاد و زوایای فراوانی است كه كمتر به آن پرداخته شده است، اما به هر حال با توجه به آنچه تاكنون در این باره انتشار یافته و نیز با عنایت به متن اعترافات وی كه قاعدتاً برای تاریخ پژوهان قابل دسترسی خواهد بود، این امكان وجود داشت كه نگاه واقع بینانهتری به این مسئله صورت گیرد. آقای جعفریان در مورد قتل آیتالله شمسآبادی، با اشاره به پیروی مهدی هاشمی و افراد گروهش از عقاید آقای غروی اصفهانی، مینویسد: «طی سه دهه پیش از انقلاب، آرای وی [محمد جواد غروی اصفهانی] در اصفهان مطرح و در معرض نقد و ایراد قرار داشت، اما در فاصله سالهای 50 به بعد، اصفهان، سخت درگیر نزاع میان طرفداران غروی و مخالفان وی بود. این جریان به نوعی به مسائل انقلابی نیز كشیده شد و شماری از طرفداران غروی كه انقلابی بودند- مشهور به هدفیها و با رهبری سیدمهدی هاشمی- در تاریخ 19/1/1355 آیتالله شمسآبادی را كه روحانی سنتی مدافع آیتالله خویی و مخالف با غروی و كتاب شهید جاوید بود، به قتل رساندند.» (ص659)نخستین مسئلهای كه در اینجا باید بازگشوده شود میزان صحت، «انقلابی بودن» هدفیها به رهبری مهدی هاشمی است. در این زمینه نگاهی به پیوندهای مسلم مهدی هاشمی با ساواك میتواند ما را در تشخیص بهتر مسئله، یاری رساند: «به تصور خام خودم فكر میكردم نشان دادن نرمش میتواند حساسیت را كم كند ولی این رابطه ضعیف با ساواك تبدیل شد به رابطه با شخصی به نام میرلوحی كه بعداً فهمیدم ساواك وی را برای ارتباط با من تعیین كرده بود. در اثر ارتباط با میرلوحی، با رضوی بازپرس معدوم ساواك رابطه پیدا كردم و چندین جلسه در منزلش و یا منزل میرلوحی نشسته و راجع به مسائل كشور صحبت میكردیم... به دنبال رابطه با ساواك من سعی كردم مخالفتهای محلی كه از سوی اربابها و خوانین با حركت ما میشد در نامهنگاری به ساواك در رابطه با آنان اینگونه قلمداد كنم كه ما طرفدار انقلاب سفید هستیم و آنان مخالف انقلاب سفیدند.» (مجموعه بنبست، كتاب سوم، مهدی هاشمی مظهر خشونت، انتشارات اداره كل اطلاعات استان اصفهان، زمستان 1379،ص117)از سوی دیگر ساواك طی گزارشی درباره فعالیتهای مهدی هاشمی گزارشی را تنظیم كرده است كه گویای نحوه رفتار و تفكر وی است: «با تحقیقاتی كه به عمل آمد سیدمهدی هاشمی پس از انجام خدمت سربازی و آگاه شدن از اوضاع اجتماعی مملكت، روی منبر علاوه بر آن كه مطالبی برخلاف امنیت مملكت یا مصالح آن عنوان ننموده، اغلب در اطراف انقلاب سفید شاه و مردم و اثرات آن و همچنین اثر امنیت در مملكت صحبت و در خاتمه با بیان استقلال مملكت صراحتاً به شاهنشاه آریامهر و خاندان جلیل سلطنت دعا نموده است.» (همان، ص118)البته مهدی هاشمی هنگامی كه پس از فتنهگریهای خود در دوران پس از انقلاب، سرانجام با دستور و پیگیری حضرت امام دستگیر و زندانی شد، این رفتار خود در آن زمان را صرفاً در جهت جلب اعتماد عنوان نموده و دعا به خانواده سلطنتی را منحصر به یك بار كرده است: «در رابطه با همان تصور خامی كه از برخورد با ساواك داشتم به بعضی دوستان محلی سفارش كردم بروند عضو حزب رستاخیز شوند و روزنامه رستاخیز را در محل توزیع میكردند. در همین رابطه و برای مطمئن ساختن ساواك و جلب نظر آنان در آخر یكی از نوار سخنرانیهایم یك دعا به خانواده سلطنتی كردم و برای... فرستادم» (همان، ص 117)به هر حال، گذشته از توجیهات كه مهدی هاشمی در مورد ارتباط خود و ساواك در این قضیه تردیدی وجود ندارد كه وی پس از اعزام به خدمت سربازی در سال 46 و مرتبط شدن با ركن 2 ارتش، در مسیر ارتباط و همكاری با ساواك قرار میگیرد و این روال تا سال 55 و پس از ماجرای قتل آیتالله شمسآبادی همچنان ادامه مییابد، اما در این كتاب علیرغم وجود اسناد و مدارك كافی، هیچگونه اشارهای به این مسئله نمیشود. این در حالی است كه از سوی دیگر او و تنی چند از همراهانش به «انقلابی بودن» و «انقلابیگری» نیز منتسب میشوند و قتل آیتالله شمسآبادی از این زاویه مورد نگرش قرار میگیرد. اما با توجه به این كه در سال 55 حدود 9 سال از ارتباط مهدی هاشمی با ركن 2 ارتش و ساواك میگذشته و وی به عنوان یكی از عناصر فعال در منطقه، مورد توجه جدی دستگاههای امنیتی رژیم پهلوی قرار داشته، و با عنایت به این كه در این برهه از زمان به ویژه پس از اختلافاتی كه بر سر كتابها و عقاید دكتر شریعتی و در پی آن كتاب شهید جاوید در میان متدینین و نیروهای مذهبی بروز كرده بود و دامن زدن به این گونه اختلافات و شعلهور ساختن آتش كینه و عداوت و بلكه ایجاد درگیریهای فیزیكی دامنهدار میان طیفهای مختلف، یكی از مواد اصلی دستور كار ساواك به حساب میآمده است، آیا نمیتوان احتمالات دیگری را راجع به قتل آیتالله شمسآبادی در نظر داشت؟ ما در اینجا به همین مقدار بسنده میكنیم و تنها به طرح این سؤال میپردازیم كه اگر در واكنش به قتل آیتالله شمسآبادی، یكی از روحانیون منتسب به طیف مقابل نیز توسط عدهای از هواداران ایشان به قتل میرسید، آیا در آن صورت فتنهای عظیم به پا نمیشد كه برای سالها نیروهای مذهبی را به یكدیگر مشغول دارد و خیال رژیم پهلوی را تا مدتها از بابت این نیروها آسوده كند؟ همچنین توجه به این نکته ضروری است که بر اساس اسناد ساواک، آیتالله شمسآبادی از جمله مرتبطین با امام خمینی در نجف بوده و برای ایشان وجوهاتی را ارسال میداشته است؛ بنابراین قتل ایشان توسط باند مهدی هاشمی را از زوایای دیگری نیز میتوان مورد توجه قرار داد. این نکته را نیز باید افزود که مهدی هاشمی در زمان محاکمه در سال 65 متهم به ارتکاب 21 فقره قتل در قبل و بعد از انقلاب بود که این مسئله میتواند بیانگر ماهیت واقعی این فرد باشد؛ به طوری که قطعاً نمیتوان وی را در زمره یاران انقلاب جای داد. بنابراین با عنایت به آنچه گفته شد، نگاه واحد و یكسانی از سوی نویسنده محترم به شخصیتها و جریانهای فكری و مذهبی وجود ندارد و همین مسئله میتواند باب مناقشاتی را درباره محتوای این كتاب در میان اهل نظر باز كند، اما گذشته از مطالعه تطبیقی در مورد مطالب متنوع این كتاب، نكات دیگری را نیز باید متذكر شد. نخستین نكته، نوع فصلبندی مطالب كتاب و گزینش موضوعات به منظور بحث و بررسی آنهاست. همانگونه كه اشاره شد، فصل چهارم از این كتاب، تحت عنوان «اسلام انقلابی در دو سازمان و جریان موازی سیاسی مجاهدین و شریعتی» آورده شده است. طبعاً این نوع نامگذاری و چینش مطالب در كنار یكدیگر، در بطن خود حكایت از نوعی همسانی نظری و عملی بین این دو دارد، حال آن كه در این باره میبایست دقت و تأمل بیشتری صورت میگرفت. به طور كلی اگر سیر اندیشههای سازمان مجاهدین و دكتر شریعتی را در نظر بگیریم، اگرچه ممكن است در نقاط آغازین آن برخی شباهتهای ظاهری به چشم بخورد، اما قطعاً این دو جریان فكری، نه تنها مسیری به موازات یكدیگر را طی نمیكنند، بلكه در مراحل بعد، كاملاً رویاروی یكدیگر نیز قرار میگیرند. سازمان مجاهدین از ابتدا گرایشهای آشكاری به مبانی نظری ماركسیسم داشت و همین مسئله موجب شد تا سرانجام التقاط را به كناری نهد و ایدئولوژی ماركسیسم را برای خود برگزیند، حال آن كه دكتر شریعتی به عنوان یك مخالف ماركسیسم شناخته میشد. اساساً تغییر ایدئولوژی در سازمان بر این مبنا صورت گرفت كه به نظر آنها اسلام از قابلیتهای لازم برای ایجاد یك نهضت انقلابی و مبارز علیه استبداد و استعمار و امپریالیسم برخوردار نبود، اما اساس و بنیان حركت فكری و سیاسی شریعتی برای اثبات توانمندیها و قابلیتهای عظیم اسلام در این زمینهها بود. بنابراین تفاوت میان این دو خط فكری به حدی آشكار و روشن است كه به هیچ عنوان نمیتوان آنها را به موازات یكدیگر نشان داد. نویسنده محترم در بخشی تحت عنوان «شریعتی و ماركسیسم» (ص503الی507) اشاراتی به پارهای تشابهات تفكر او و مبانی ماركسیستی و نقدهایی كه از این بابت بر او وارد شده است، دارد: «در واقع دیدگاههای دكتر در زمینه فلسفه تاریخ، به ویژه آنچه درباره زیارت وارث و تحلیل زندگی هابیل و قابیل دارد، دقیقاً دیدگاهی ماركسیستی است و از این زاویه مورد انتقاد شدید قرار گرفته است. همینطور نگرش او تحت عنوان تز «مذهب علیه مذهب» توسط استاد مطهری نگرشی ماركسیستی عنوان شده است.» (ص505) اما علیرغم این مسائل، تردیدی وجود ندارد كه به هر حال دكتر شریعتی توانست جایگزین مناسبی را به جای ماركسیسم در اختیار طیف جوانان مسلمان و پرشور قرار دهد و عرصه را بر این مكتب الحادی بشدت تنگ سازد. آقای جعفریان از این واقعیت، اینگونه یاد كرده است: «در واقع با طرح اندیشه جدید شریعتی در باب اسلام که عناصر مهم مارکسیسم را در آن جای داده و اسلام انقلابی شبه ماركسیستی مقبولی را برای نسل جدید، پدید آورده بود، دیگر جایی برای نفوذ ماركسیسم باقی نمیگذاشت.» (ص 506) این كه آیا اسلام معرفی شده از سوی دكتر شریعتی به آن حد كه در اینجا بیان میشود «شبه ماركسیستی» بود یا خیر، بحث جداگانهای را میطلبد اما سؤال اینجاست كه وقتی اعتراف داریم تفكر دكتر شریعتی، جایی برای نفوذ ماركسیسم باقی نمیگذاشت و از سوی دیگر میدانیم كه سازمان مجاهدین در جریان حركت تكاملی (!) خویش، پرچم ماركسیسم را به دست گرفت، براساس كدام ملاك و معیار میتوان این دو جریان را به موازات یكدیگر دانست؟!در عرصه روشها و عملكردها نیز تفاوتهای بسیاری به چشم میخورد كه این موازی بودن خطوط را با اشكالات جدی مواجه میسازد. اساساًً دلیل انشعاب تنی چند از جوانان عضو نهضت آزادی و تشكیل سازمان مجاهدین خلق، اختلاف نظری بود كه آنها در روش مبارزه با رهبران فكری خود داشتند. به اعتقاد آنها پرداختن بیش از حد به مسائل فكری و نظری و گام برنداشتن در مسیر مبارزات پرشور و بلكه مسلحانه با رژیم، راه به جایی نمیبرد و بدین لحاظ با جدا كردن خط خود از نهضت آزادی، مبارزات عملی با رژیم را برگزیدند و بتدریج وارد فاز مبارزه مسلحانه نیز شدند. این همان اختلافی بود كه بعدها با دكتر شریعتی نیز به وجود آمد و سازمان مجاهدین حملات تندی به وی داشت؛ چرا كه روش شریعتی را نوعی اختلال در امر مبارزه عملی و مسلحانه با رژیم و اتلاف وقت و انرژی جوانان بر سر مباحث نظری و تئوریك میپنداشت. طبعاً بدین لحاظ نیز موازی خواندن این دو جریان فكری، فاقد دلایل و استنادات كافی است. از سوی دیگر در فصل پنجم، بخشی تحت عنوان «گروههای منفصل از روحانیت» به چشم میخورد كه زیر مجموعه آن را گروه فرقان، گروه آرمان مستضعفین و جنبش مسلمانان مبارز تشكیل میدهند. به نظر میرسد چنانچه این گروهها همراه با سازمان مجاهدین در كنار یكدیگر مورد مطالعه و بررسی قرار میگرفتند، امكان شناخت وجوه مشترك بیشتری بین آنها برای خواننده فراهم میآمد.اما در مورد فصل ششم كه تحت عنوان «جریانهای تجدیدنظر طلب در عقاید شیعه» ترتیب یافته و به شرح زندگی و افكار تعدادی افراد دارای یك سری ویژگیهای «تجدید نظر طلب بودن» میپردازد؛ نكته نخست این كه این فصل به لحاظ ترتیب تاریخی مطالب كتاب، سنخیتی با فصول گذشته ندارد و نوعی عقبگرد سریع تاریخی به شمار میآید. از سوی دیگر موارد عنوان شده در آن، نوعاً تكرار مطالب پیشین است و اگر با آنچه درباره همین افراد در فصلهای اول و دوم كتاب آمده، ادغام میشد، به لحاظ انسجام مطلب و حفظ روال تاریخی فصول، وضعیت بهتری را شاهد بودیم.از طرفی مشخصاتی كه در این فصل برای تجدید نظر طلب بودن شخصیتهای مورد نظر، آورده شده قابل انطباق بر تمامی آنها نیست و بعضاً افرادی در این فصل تحت یك عنوان كلی در كنار یكدیگر قرار گرفتهاند كه براحتی نمیتوان چنین تجمیعی را انجام داد. به عنوان نمونه در این كه بتوان افرادی مانند احمد كسروی، علیاكبر حكمیزاده، سیداسدالله خرقانی، شیخ نعمتالله صالحی نجفآبادی و شیخ محمد خالصیزاده را در كنار یكدیگر و تحت عنوان كلی «تجدیدنظر طلبها در عقاید شیعه» قرار داد، جای تردید جدی وجود دارد.موضوع دیگری كه در زمینه نحوه چینش مطالب و موضوعات این كتاب جلب توجه میكند، اختصاص بخشهایی از كتاب به برخی افرادی است كه مبنای انتخاب آنها، چندان روشن نیست. به عنوان نمونه در فصل پنجم تحت عنوان «فعالان مذهبی- سیاسی در آستانه انقلاب اسلامی» در بخش «الف- گروههای مذهبی متصل با روحانیت» پس از بررسی چند گروه فعال مذهبی در این دوره، ناگهان نام «شیخ علی تهرانی» به چشم میخورد كه چندین صفحه نیز راجع به وی توضیح داده شده است. گذشته از این كه گنجاندن این توضیحات در ذیل بخش «گروههای مذهبی متصل با روحانیت» جای سؤال دارد، مسئله مهمتر آن است كه مبنای انتخاب شیخ علی تهرانی و ارائه توضیحات پیرامون فعالیتهای وی چیست؟ آیا گنجانیدن مطلبی تحت عنوان «شریعتی و تهرانی» و بیان سوابق ارادت آنها به یكدیگر- با توجه به عاقبت كار شیخ علی تهرانی- در ذیل این بخش، دلیل انتخاب این نام بوده است یا مبنای دیگری را باید برای آن جستجو كرد؟گفتنی است بلافاصله پس از آن، تحت عنوان «چند چهره فرهنگی» سه شخصیت دیگر به نامهای میرزا خلیل كمرهای، یحیی نوری و فخرالدین حجازی مورد توجه نویسنده قرار میگیرند كه همان اشكالات مذكور در مورد «شیخ علی تهرانی»، بر این بخش نیز وارد است و در مجموع به نظر میرسد بهتر آن بود كه توضیحات راجع به اشخاص به جایی دیگر انتقال مییافت و درباره مبنای انتخاب تعدادی از شخصیتهای فعال مذهبی و سیاسی از میان خیل انبوه آنان، توضیحی برای خوانندگان ارائه میشد.همچنین باید گفت مروری بر مطالب كتاب به منظور ویراستاری دقیق و حذف برخی مطالب تكراری میتواند در بهبود كیفیت آن، تأثیر داشته باشد. به هر حال، آنچه مسلم است این كه آقای جعفریان با تلاش برای ارائه كتابی درباره جریان تفكر اسلامی و فعالیتهای انقلابی نشئت گرفته از حوزه دین طی حدود چهار دهه از تاریخ كشورمان، توانسته است زمینهای را برای آشنایی اجمالی نسل جوان با پیشینه این فعالیتها فراهم آورد كه این تلاش بیتردید در حد خود قابل تقدیر و سپاس است.
منبع:دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
منبع بازنشر: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 109 - آذرماه 1393
تعداد بازدید: 942