26 آذر 1393
درزمستان سال 1392 مرکز بررسی اسناد تاریخی ایران کتاب جدیدی از سری کتابهای "چپ در ایران " را تحت عنوان "تشکیلات تهرانِ حزب توده به روا یت اسناد ساواک " منتشر ساخت.
این کتاب درواقع هدیه ای به پژوهشگران تاریخ معاصر ایران بشمار می رود. زیرا با ارائه اسنادی که نخستین بارانتشاریافته است، ماجرای چگونگی نفوذ ساواک در حزب توده ایران را شرح و روایت میکند. و نشان می دهد چگونه حزب توده در آن زمان به عنوان یکی ازاهداف سازمان اطلاعات و امنیت کشور درتورامنیتی ساواک گرفتار شده است.
در مقدمه ناشر می خوانیم :
« در واقع آنچه که حزب توده را در نزد ساواک با اهمیت میساخت، برخورداری حزب از حمایتهای بیدریغ یکی ازدو قطب قدرتمند و متخاصم جهان بود. جنگ سرد میان این دو قطب، یعنی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، ساواک را برآن میداشت که حزب توده را یکی از اهداف مهم خود بپندارد. بنابراین کنترل این حزب از طریق نفوذ و استخدام منبع مورد توجه ساواک بود. دستگیری عباسعلی شهریاری این امکان را به ساواک داد که تشکیلات تهران حزب توده را در اختیار بگیرد و از رهگذر آن ضربات خردکنندهای به حزب و دیگر سازمانهایی که به هر دلیلی با تشکیلات تهران مرتبط میشدند وارد آورد. »
کتاب تشکیلات تهران دربرگیرنده اسنادی است که دو منبع ساواک درتشکیلات تهران حزب توده در اختیارساواک قرارمیدادند. یکی از این دو منبع عباسعلی شهریاری است که قریب به هفت سال تشکیلات تهران را اداره میکرد. او در این دوران تعدادی از افرادی که قصد مبارزه با رژیم پهلوی را داشتند به ساواک تحویل داد. لو رفتن وی نیز بر تحولات درون حزب سایه انداخت. یک جناح توانست، برای همیشه یک جناح دیگر را از صحنه رقابتها حذف کند.
اسناد این کتاب نشان می دهد چگونه تجربه تلخ ارتباط با بیگانه و انتظار کمک از کشورهای سلطه جو، برای چندمین بار رهبری حزب توده را با چالش جدی روبرو می سازد. در نتیجه خواننده کتاب بار دیگر با این واقعیت روبرو می شود که انتظار کمک به قدرتهای سلطه جو و ایجاد تغییرات از طریق قدرتهایی که تنها به فکر منافع خودشان هستند ، نوعی ساده اندیشی سیاسی است .
در تاریخ معاصر کشورمان کم نبودند رهبران احزاب غرب گرا و یا شرق گرا که بواسطه اعتماد به قدرتهای خارجی ، حیثیت سیاسی خود و منافع ملی کشور را به تاراج داده اند .
در بخش دیگری از سخن ناشر امده است
« حزب توده ایران یکی از اهداف سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود. آنچه که حزب توده را در نزد ساواک با اهمیت میساخت، برخورداری حزب از حمایتهای بیدریغ یکی از دو قطب قدرتمند و متخاصم جهان بود. جنگ سرد میان این دو قطب، یعنی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، ساواک را برآن میداشت که حزب توده را یکی از اهداف مهم خود بپندارد. بنابراین کنترل این حزب از طریق نفوذ و استخدام منبع مورد توجه ساواک بود. دستگیری عباسعلی شهریاری این امکان را به ساواک داد که تشکیلات تهران حزب توده را در اختیار بگیرد و از رهگذر آن ضربات خردکنندهای به حزب و دیگر سازمانهایی که به هر دلیلی با تشکیلات تهران مرتبط میشدند وارد آورد. »
درادامه، متن کامل مقدمه کتاب ارزشمند تشکیلات تهران را باهم می خوانیم این مقدمه خود به اندازه کافی ماهیت وابسته حزب توده را به شوروی اثبات می کند و نشان می دهد چگونه این حزب در نتیجه تعارض های درونی و عمق وابستگی ها به عوامل اطلاعاتی شوروی ، در دامن ساواک گرفتار شد .
**********
حزب توده در مهرماه 1320 توسط عدهای از كمونیستها كه پیشتر در «حزب كمونیست ایران» گرد آمده بودند، تشكیل شد. بخشی از این كمونیستهای قدیمی سالها پیش، دورههای آموزشی «دانشگاه كمونیستی زحمتكشان شرق» را گذرانده بودند.
اصولاً تشكیل حزب در ایدئولوژی ماركسیستی از جایگاه ویژهای برخوردار است، زیرا حزب كارگری به عنوان نمایندهی تمام كارگران وظیفهی اصلی انتقال از نظام سرمایهداری به نظام سوسیالیستی را برعهده دارد. لنین همواره بر انضباط حزبی تأكید داشت و حزب را سازمان انقلابیون حرفهای میدانست. حزب توده نیز بر این اساس تشكیل شد.
حزب توده مبتنی بر نخستین اساسنامهی خود شامل چند سازمان بود كه سازمان ایالتی تهران یكی از آن سازمانها به شمار میرفت. چون تهران مركز سیاسی و اقتصادی كشور به شمار میآمد، لاجرم فعالیت سازمانهای سیاسی نیز در این نقطه آغاز و متمركز میشود. از اینرو سازمان ایالتی تهران قدرتمندترین سازمان حزب بوده است، بهطوری كه پس از برگزاری نخستین كنفرانس سازمان ایالتی تهران در مهرماه 1321، اعضای كمیتهی ایالتی تهران تا تشكیل كنگرهی اول حزب در 1323 نقش كمیتهی مركزی حزب را ایفا میكردند.
مدتها پیش از كودتای 28 مرداد 1332، نورالدین كیانوری در رأس سازمان ایالتی تهران قرار داشت،[1] امّا به علت عمیق شدن اختلافات داخلی حزب در اسفند سال 1331 كیانوری را بركنار كردند. خود او در این زمینه مینویسد:
«در نتیجه این كینه،آنها در اسفند 1331 مرا از مسئولیت سازمان ایالتی تهران بركنار كردند و دكتر حسین جودت را،كه اصلاً سابقه كار تشكیلاتی نداشت و واقعاً فردی بیلیاقت و بیعرضه بود. به این مسئولیت گماردند.» [2]
سازمان ایالتی تهران به 6 سازمان محلی تقسیم میشد كه در رأس هر سازمان محلی یك كمیتهی حزبی قرار داشت.[3]
هیأت دبیران جدید كمیتهی ایالتی تهران مركب بود از امانالله قریشی، علی متقی، احمد وكیلی، فرجاله میزانی، منوچهر بهزادی و باقر مؤمنی.
پس از كودتای 28 مرداد حزب زیر ضرب قرار گرفت. در آغاز، سازمان نظامی حزب كشف و متلاشی شد. در 21 مرداد 1333 سروان ابوالحسن عباسی از اعضای سازمان افسری و نزدیكترین دوست خسرو روزبه هنگام انجام یك مأموریت سازمانی و حسب یك اتفاق دستگیر میشود و متعاقباً دیگر اعضای سازمان افسری نیز دستگیر میشوند.
«در جریان كشف خانههای سازمان افسری یكی از پیكهای حزب، كه مسئول رسانیدن روزنامه به كمیتههای تهران بود، دستگیر شد.» [4]
فرد دستگیر شده محل چاپخانه حزب را لو میدهد. بدینترتیب در سوم مهرماه 1333 چاپخانه اصلی حزب كشف و در جریان این ضربات فردی به نام صمد رزندی دستگیر میشود.
« رزندی شبها در جیپ فرمانداری نظامی مینشست و افراد و قرارها را نشان میداد. مدتی ـ حدود یك ماه الی یك ماه و نیم ـ بطرز وحشتناكی عده بسیاری از كادرهای درجه اول حزب، از جمله مسئولین و اعضای كمیته ایالتی، پشت سرهم در خیابانها دستگیر میشدند.»[5]
با فرار حسین جودت، مسئول سازمان ایالتی تهران و كیانوری، مسئول پیشین این سازمان در سال 1334 به خارج از كشور مسئولیت این سازمان در اختیار متقی (تنها فرد باقیمانده از هیأت دبیران كمیتهی ایالتی تهران) و خسرو روزبه قرار گرفت. در سال 1336 نیز متقی و روزبه دستگیر شدند. روزبه به اعدام محكوم شد. این ایام مقارن است با تشكیل سازمان اطلاعات و امنیت كشور. ساواك تصمیم گرفت از آن پس هدایت و ادارهی بقایای تشكیلات حزب در ایران را عهدهدار شود. بنابراین «علی متقی با دادن قول همكاری از زندان آزاد شد. ولی پس از آزادی، مخفیانه نامهای به مركز حزب نوشت و این موضوع را اطلاع داد و یادآور شد كه از این پس دو نوع نامه به مركز حزب مینویسد: یكی با كنترل ساواك كه با علامت خاصی خواهد بود و دیگری كه این علامت را ندارد و به وسیله دوستانش از خارج كشور پست میشود، واقعی و بدون كنترل ساواك خواهد بود. علی متقی به ما اطلاع داد كه قرار است زیرنظر ساواك یك شبكه قلابی تشكیل دهد.»[6]
در پاییز سال 1336 رهبری حزب از اتحاد شوروی به آلمان شرقی نقل مكان كرد و تدریجاً در لایپزیك مستقر شد. در این سالها مسئولیت شعبهی تشكیلات ایران در خارج از كشور به عهده رضا رادمنش، دبیر اوّل حزب بود.
مدت كوتاهی پس از استقرار اعضای حزب در آلمان شرقی یعنی در تیرماه سال 1337، ژنرال عبدالكریم قاسم با یك كودتا به حیات رژیم پادشاهی فیصل در عراق پایان داد. عبدالكریم قاسم به شوروی گرایش داشت، بنابراین فعالیت حزب كمونیست عراق آزاد شد. این تحولات فرصتی برای فعالیتهای حزب توده در عراق فراهم ساخت. رادمنش برای بررسی این امكان به همراه حسن نظری، ناصر صارمی، مهندس گوهریان و رحیم نامور راهی بغداد شد و توسط پیكی از عباسعلی شهریاری كه در كویت یك حوزهی حزبی را اداره میكرد خواست كه به بغداد بیاید.
عباسعلی شهریاری متولد سال 1307 در دوان از توابع كازرون بود. او در سال 1322 به آبادان رفت و به عنوان كارگر به استخدام شركت نفت درآمد. او از اواسط سال 1324 با عضویت در شورای متحده كارگران متعلق به رضا روستا فعالیت سیاسی خود را آغاز كرد و از این طریق به عضویت حزب توده درآمد. شهریاری یكی از عناصر اصلی اعتصاب كارگران شركت نفت در سال 1325 بود. در اعتصاب دیگری كه در سال 1330 در پالایشگاه آبادان رخ داد، شهریاری به اتفاق 69 نفر دیگر از كار اخراج شد.
او پس از كودتای 28 مرداد سال 1332 مدت كوتاهی در زندان بود و پس از آزادی به كارخانه قند فسا رفت و در نتیجهی فعالیتهای مجددش به 6 ماه حبس محكوم شد. شهریاری در سال 1334 از زندان آزاد شد و برای مدت كوتاهی در شیراز به كار پرداخت و پس از آن راهی كویت شد و شبكهی حزبی را در میان كارگران مهاجر ایرانی بهوجود آورد.
ارتباطات و فعالیتهای شهریاری در این دوران از نظر مقامات امنیتی دور نبود. در تاریخ 28/12/1337 سفارت ایران در بغداد گزارش میدهد:
« به قرار اطلاعی كه به دست آمده عباسعلی شهریاری از كمونیستهای ایرانی مقیم كویت است كه با كمونیستهای عراقی و تودهایهای مقیم عراق و منتسبین به حزب منحله توده در ایران ارتباط دارد.»[7]
اكنون شهریاری به دعوت رادمنش عازم بغداد بود. رادمنش همچنین از شهریاری خواست كه پیش از ورود به بغداد، راههای ورود و خروج به ایران از طریق بصره را بررسی كند. در دیداری كه آن دو در بغداد با یكدیگر داشتند، رادمنش از شهریاری خواست برای بررسی امكان فعالیت به ایران سفر كند. شهریاری به اتفاق ناصر صارمی به ایران آمد و پس از چند ملاقات در تهران و شیراز چون اطلاع یافت در آبادان تحت تعقیب است، از مسیر بندرعباس ـ قطر به كویت بازگشت و گزارشی از اوضاع ایران و اختلاف خود با صارمی و گوهریان برای رادمنش ارسال كرد.
در آبان ماه 1340، حسین یزدی، مهمترین منبع ساواك در حزب در آن زمان دستگیر شد، در نتیجه موقعیت رادمنش سخت به مخاطره افتاد.
حسین یزدی، فرزند دكتر مرتضی یزدی یكی از مؤسسین حزب به شمار میرفت كه از سال 38 به علّت كینهای كه از كیانوری به دل داشت، همكاری خود را با نمایندگی ساواك در آلمان غربی آغاز كرده بود. حسین یزدی چون پسرعموی مهینیزدی، همسر رادمنش بود، به تعبیر كیانوری «مشیر و مشاور و آجودان رادمنش» [8] شده بود. حسین یزدی از فرصتی كه به دست آورده بود، در غیاب رادمنش، به گاوصندوق وی دستبرد زد و اسناد و مدارك موجود در آن را به آلمان غربی منتقل كرد. حسین یزدی که مظنون اصلی این سرقت بود، هنگام مراجعت به آلمان شرقی بلافاصله توسط پلیس آلمان شرقی دستگیر شد.
این ماجرا برای رضا رادمنش بسیار شكننده بود. در پلنوم دهم كمیتهی مركزی حزب كه در 29 فروردین 1341 برگزار شد، موضوع حسین یزدی به میان آمد.
«رادمنش در این ماجرا بكلی خرد شده بود. زمانی كه در پلنوم از او پرسیده شد كه آیا تصور میكند كه صلاحیت تصدی مقام دبیر اولی حزب را دارد، به صراحت پاسخ داد: نه!»[9]
مقدمات بركناری رادمنش در پلنوم فراهم شده بود. ایرج اسكندری نیز خود را برای صعود به دبیر اولی حزب آماده میساخت. امّا در پلنوم ناگهان احمد قاسمی به دفاع از مواضع حزب كمونیست چین پرداخت. در آن زمان، اختلافات چین و شوروی به تازگی آشكار شده بود. به پیشنهاد احسان طبری به پلنوم خاتمه داده شد و یك « بوروی موقت» مركب از رادمنش، اسكندری و كامبخش، جانشین هیأت اجرائیه شد تا حداكثر ظرف یك سال پلنوم وسیع كمیتهی مركزی را تدارك ببیند و راه برونرفت از بحران ایدئولوژیك را مشخص كند.
در نتیجه درحالی كه مهمترین موضوع پلنوم، ماجرای رسوایی حسین یزدی بود و جناحهای رقیب رادمنش خود را آماده كرده بودند تا او را به زیر بكشند، امّا رادمنش ابقا شد و در صدر بوروی موقت قرار گرفت و به اتفاق آرا همچنان مسئول شعبه یران باقی ماند.
در چنین شرایطی سازمانهای حزبی در داخل كشور به واسطهی جاسوسی حسین یزدی شدیداً لطمه خورده بودند، بهطوری كه گفته میشد فقط در شهر اصفهان بیش از 90 نفر از افراد حزبی به دلیل آگاهی یافتن ساواك از نامهی مسئول سازمان اصفهان به كمیتهی مركزی كه حسین یزدی در اختیار ساواك نهاده بود، دستگیر شده بودند.[10] رادمنش درنظر داشت برای حفظ موقعیت خود به وسیلهی حكمتجو و شهریاری، حزب را در داخل كشور احیا كند، بنابراین آن دو را به لایپزیك فراخواند. در آن زمان حكمتجو در بغداد و شهریاری در كویت بودند. رادمنش میدانست كه فقط درصورت موفقیت در داخل كشور است كه خواهد توانست اعتماد شورویها را به خود جلب كرده و جناحهای مزاحم در درون حزب را كه آماده بودند وی را لگدمال كنند، به تمكین وادارد. رادمنش كه به توفیق خود بسیار امید بسته بود، امور ایران را به تنهایی پیش میبرد تا كسی را در این توفیق شریك نسازد و فقط گهگاه با دو عضو دیگر هیئت دبیران مشورت میكرد تا درصورت شكست دیگر « چنین نشان دهد كه هرچه كرده همه با تصویب هیئت دبیران یعنی كامبخش و اسكندری انجام شده است.» [11]
به هر تقدیر، شهریاری پس از ملاقات در لایپزیك و ارائه گزارش فعالیتهای خود به رادمنش، اسكندری، جودت و كیانوری به بغداد بازگشت و مدت كوتاهی بعد به بصره رفت. وی اواخر آبان سال 41 به بغداد فراخوانده شد و در آنجا در منزل یكی از اعضای كمیتهی مركزی حزب كمونیست عراق با هیأت دبیران حزب و پرویز حكمتجو ملاقات كرد. از سوی رادمنش به شهریاری و حكمتجو مأموریت داده شد كه وضع هواداران در تهران را سروسامان دهند؛ حكمتجو مسئول كارهای تشكیلاتی شد و شهریاری مسئول امور فنی.
با این رهنمود، حكمتجو و شهریاری به تهران آمدند و پس از ملاقات و ارزیابی افرادی كه برای همكاری معرفی شده بودند، شهریاری عازم خرمشهر شد و مدتی در آن شهر ماند. در یكی از شبها شهریاری برای جلب موافقت یكی از دوستانش برای همكاری به منزل او میرود.
«در تاریخ 31/6/42 رئیس ساواك خوزستان به اداره كل سوم گزارش میدهد: آقای عبدالرسول سحرخیز یكی از كارمندان شركت نفت در آبادان كه سابقاً عضو حزب منحله توده بوده و به نفع این حزب فعالیت مینمود. اخیراً به منظور اخذ تعرفه گذرنامه به این ساواك مراجعه نموده اطلاعات زیر را در اختیار گذارده است. نامبرده اظهار نموده كه پس از رویكار آمدن عارف در عراق (در حدود اسفند سال 1341) یك شب كه دیر وقت به منزل رفته بوده عباسعلی شهریاری را در منزل میبیند و خواهر سحرخیز كه در سابق فعالیت چپی داشتند در منزل حضور داشته است.
عباسعلی شهریاری به سحرخیز اظهار میدارد كه از افراد سابق چه اطلاعی دارد و سپس اظهار میدارد كه از عراق به ایران آمده و در نظر دارد هستهای جهت فعالیتهای سابق ایجاد كند و چون احتیاج به كمك دوستان و شناسایی رفقای سابق داشته لذا به سراغ وی آمده است. چون سحرخیز روی خوش به نامبرده نشان نمیدهد لذا شهریاری زیاد اصرار نمیكند و فردای آن روز صبح، زود از منزل سحرخیز خارج و دیگر مراجعت نمیكند و تا بهحال نیز مشارالیه را مشاهده نكرده است.» [12]
در این فاصله كودتای عبدالسلام عارف علیه عبدالكریم قاسم در بهمن ماه سال 41 فعالیت حزب توده در عراق را متوقف ساخت. رابطه رضارادمنش كه در بغداد مستقر بود با شهریاری و حكمتجو كه در خرمشهر و تهران بودند، به كلی قطع شد. حكمتجو برای ارتباطگیری با حزب درصدد خروج از كشور بود، تا اینکه سرانجام در خرداد ماه سال 42 به اتفاق سه تن از اعضای متواری حزب کمونیست عراق که پس از کودتای عارف مخفیانه به ایران آمده بودند، از مرز آستارا به شوروی و از آنجا به آلمان شرقی رفت. با طولانی شدن سفر حكمتجو، شهریاری راساً به تشكیل كمیتهی كارگری، دانشجویی و دانشآموزی و كارمندی اقدام كرد. به مناسبت فرارسیدن سالگرد سیام تیرماه سال 1331، اولین اعلامیهی گروه با امضای « تشكیلات تهران» در سال 42 انتشار یافت و دومین اعلامیه نیز به مناسبت سالگرد كودتای بیست و هشتم مرداد در همان سال منتشر شد. با قرائت این بیانیهها از رادیو پیك ایران، تشكیلات تهران از سوی حزب عملاً رسمیت یافت، بنابراین افراد و گروههای هوادار حزب درصدد ارتباطگیری با تشكیلات تهران برآمدند.
تشكیلات تهران شمارهی اول روزنامهی ضمیمهی مردم را در 14 شهریور و شمارهی دوم را در 12 مهر سال 42 انتشار داد و مصوب شد ضمیمهی مردم به صورت ماهانه انتشار یابد.
انتشار سومین شمارهی «ضمیمه مردم» با تأخیر صورت گرفت، زیرا عباسعلی شهریاری در بیست و سوم مهرماه سال 1342 دستگیر شد. وی در جلسات اوّل بازجویی خود را محمد دانایی معرفی كرد، ولی بالاخره نه تنها لب به سخن گشود، بلكه حاضر شد به عنوان عامل ساواك، تشكیلات تهران را همچنان اداره كند.
علیالقاعده پذیرش همكاری ساواك از سوی شهریاری باید به سرعت صورت گرفته باشد، بهطوری كه دوران بازداشت او آنقدر طولانی نشد كه رفقای حزبیاش متوجه غیبت او شده باشند.
براساس اسناد موجود، عباس شهریاری از تاریخ 1/10/42 با شماره رمز 646 منبع ساواك شد و از آن پس گردانندگی اصلی تشكیلات تهران حزب توده را برعهده گرفت.
در اوایل سال 1343 رادمنش از حکمتجو میخواهد كه به ایران بازگشته و تشكیلات تهران را از شهریاری تحویل بگیرد. پس از بازگشت حكمتجو به ایران، شهریاری در آغاز از تحویل تشكیلات تهران طفره میرود و در اینباره با رادمنش مكاتبه میكند. پس از تأیید خبر در رادیو پیك ایران تشكیلات تهران به حكمتجو تحویل شود. در این زمان علیخاوری با نام مستعار غفار توکل به اتفاق فردی با نام مستعار شریفی (احتمالاً معصومزاده) برای تقویت تشكیلات تهران از سوی رادمنش به ایران اعزام میشوند. در جلساتی كه حكمتجو، خاوری، شریفی و فرد دیگری با نام مستعار جعفری (حسن رزمی) حضور داشتند، مصوب میشود که برای تشكیل ارگان حزب در ایران و گسترش فعالیتها از رادمنش بخواهند تا افراد بیشتری از كمیته مركزی به ایران اعزام دارد، بدین منظور مقرر میشود که علی خاوری از طریق غیرمجاز از مرز آستارا خارج شده و به شوروی و سپس به آلمان شرقی برود و گزارشها و درخواست تشكیلات تهران را حضوراً به رادمنش تسلیم كند، امّا در سفری كه آنها در روز 13/6/43 به مرز آستارا داشتند، دستگیر میشوند.
نحوه و چگونگی دستگیری آنها معلوم نیست، به احتمال بسیار قوی شهریاری باید آنان را لو داده باشد. حكمتجو و خاوری دستگیر میشوند، امّا از سرنوشت حسن رزمی و شریفی اطلاعی به دست نمیآید. كیانوری مینویسد:
« مسلّم است كه آنها یا توسط ساواك دستگیر و زیر شكنجه كشته شدهاند و یا توسط شهریاری به قتل رسیدهاند.»[13]
آنچه مسلّم است، عدم دستگیری رزمی و شریفی توسط ساواك است، ولی آیا شهریاری میتوانسته خود راساً رزمی و شریفی را به قتل برساند و اجسادشان را سربه نیست كند؟
اداره كل سوم ساواك طی نامهای در تاریخ 12/12/47 و به شماره 117179/311 به ریاست ساواك استانها اعلام میكند:
« حسن رزمی یكی از اعضای سازمان نظامی حزب منحله توده بوده كه پس از كشف سازمان مزبور متواری و به چكسلواكی میرود و در نتیجه غیاباً به اتهام اقدام بر ضد امنیت كشور و خیانت و جاسوسی تحت تعقیب واقع و سرانجام برابر رأی دادگاه نظامی به 10 سال زندان مجرد محكوم میگردد.
یاد شده اخیراً در نیمه دوم سال 41 بنا به دستور رهبران حزب منحله توده به اتفاق پرویز حكمتجو مأمور میشوند جهت بوجود آوردن هستههائی برای فعالیتهای حزبی به ایران بیایند. در اجرای این مقصود از طرف حزب شناسنامه جعلی به نام احمد جعفری در اختیار وی قرار داده میشود و مشارالیه نیز با اخذ كمك مالی به اتفاق حكمتجو به طریق غیرمجاز به كشور وارد میگردد. پس از دستگیری پرویز حكمتجو و علی خاوری در تیرماه سال 43 نامبرده به اتفاق شخصی به نام مستعار محمود شریفی فرزند نقی (كه وی نیز به اتفاق علی خاوری از طرف حزب منحله توده جهت سروسامان دادن به هستههای موجود و كمك به پرویز حكمتجو و خودش به ایران عازم شده بود) با برداشتن مبلغی در حدود چهار صد هزار ریال متواری میشوند. علیهذا نظر به اینكه كمیته مركزی حزب منحله توده و سایر افراد درحال فعالیت حزبی شناخته شده از محل و موقعیت فعلی یادشدگان هیچگونه اطلاعی ندارند و احتمال دارد دو نفر مزبور در یكی از نقاط كشور همچنان مشغول فعالیت مضره باشند و اطلاعیه سفارت شاهنشاهی ایران در وین مبنی بر وجود حسن رزمی در ایران این احتمال را قویتر ساخته. خواهشمند است دستور فرمائید با استفاده از وجود منابع . همكاران افتخاری و كلیه عوامل و امكانات موجود چنانچه صاحبان عكس پیوست را با مشخصات فوق یا هرگونه مشخصات دیگری مشاهده نمودند بلافاصله دستگیر و مراتب را به این اداره كل اعلام دارند ضمناً چون مراتب به ژاندارمری و شهربانی كل كشور اعلام گردیده از اعلام مجدد به دو سازمان مزبور خودداری نمایند.
از طرف مدیر كل اداره سوم . مقدم امضاء»
هنگامی كه در آبان سال 41 شهریاری و حكمتجو در بغداد و از سوی هیأت دبیران حزب مأموریت یافتند که برای فعالیت حزبی به ایران مراجعت كنند، اسامی افرادی به آنها داده شد تا نسبت به جلب آنان برای همكاری اقداماتی صورت گیرد. پرویز حكمتجو به سراغ علینقی منزوی رفت. حكمتجو با برادر علینقی به نام ستوان محمدرضا منزوی، دكتر دامپزشك، از افسران حزبی همكلاس بود. پس از كودتای 28 مرداد محمدرضا منزوی به اعدام محكوم شد. علینقی منزوی به علت كینهای كه از حكومت پیدا كرده بود، دعوت حكمتجو را پذیرفت و فعالیت خود را در حزب مجدداً از سرگرفت. حكمتجو، منزوی را با شهریاری آشنا کرد.
مدتی پس از دستگیری حكمتجو در سال 1344، بار دیگر شهریاری تشکیلات تهران را در اختیار گرفت. او که رقبا را با همکاری ساواک از پیش روی برداشته بود، به منزوی هشدار داد كه در خطر است و باید از ایران خارج شود. علینقی توسط شهریاری به بغداد و از آنجا به آلمان شرقی رفت. روحاله ملایری، صادق وزیری، سلیمان دانشیان،محمد قاضی، تیوای آگنج از جمله افرادی بودند كه اسامیشان در اختیار حكمتجو و شهریاری قرار گرفته بود.
بعدها افراد و گروههای دیگری به تشكیلات تهران پیوستند که از جمله میتوان از مهدی سلیمانی و ایرج واحدیپور نام برد.
در این زمان كاوس صاحب، منبع دیگر ساواك در تشكیلات تهران بود. صاحب در سال 1324 وارد حزب توده شد و در حوزهای كه مسئولیت آن به عهده احسان طبری بود، شركت كرد.
كاوس صاحب در سال 1330 به آبادان رفت و با منوچهر بهزادی تماس برقرار كرد و مسئول بخشی شد كه در آن نجف دریابندری نیز عضویت داشت. صاحب پس از كودتای 28 مرداد با منوچهر بهزادی تماس گرفت و بهزادی قرار تماس مجددی را در تهران به او داد، ولی این تماس برقرار نشد. وی پس از دستگیری با اعلام تنفر و انزجار از حزب توده و اعلام آمادگی برای همكاری با فرمانداری نظامی آزاد شد. كاوس صاحب در دی ماه 1344 به اداره كل سوم ساواك مراجعه و اظهار داشت: « برای همهگونه همكاری با ساواك آمادگی دارد.» او پس از مدتی با نام مستعار بهمن به عنوان منبع دیگر ساواك در تشكیلات تهران حزب توده به فعالیت پرداخت.
تشكیلات تهران كه اكنون دو منبع نفوذی در آن بودند، نه تنها سرنخ شبكههای حزب توده در داخل كشور را در دستان ساواك گذاشت، بلكه گروه بیژن جزنی را كه در تدارك مبارزهی مسلحانه بودند، در آستانهی نابودی كامل قرار داد.
اولین ضربه به گروه جزنی توسط یك منبع ساواك به نام ناصر آقایان وارد شد كه در نتیجهی آن، بیژن جزنی و عباس سوركی در 19/10/46 هنگام تبادل اسلحهی كمری دستگیر شدند. [14]
با دستگیری آن دو، بقیهی اعضای گروه مخفی شدند. حسن ضیاء ظریفی، یکی دیگر از اعضای گروه برای اختفا، به ایرج واحدیپور، عضو تشکیلات تهران كه از دوران فعالیت در جبههی ملی یكدیگر را میشناختند، مراجعه میكند. واحدیپور منزل خود را در اختیار ضیاء ظریفی قرار میدهد و او را با یك «رفیق بالای تشكیلات تهران با اسم مستعار مهندس» مرتبط میكند. در ملاقات ظریفی و آقای مهندس، كه همان عباس شهریاری بود، ظریفی تقاضای كمك میكند و شهریاری نیز قول مساعدت میدهد. آن دو چندبار با یكدیگر ملاقات میكنند تا اینکه در دیداری كه ضیاء ظریفی در روز چهارشنبه 25/11/46 با عضو دیگر گروه جزنی یعنی احمد جلیل افشار داشت، آن دو دستگیر میشوند. مشعوف كلانتری، دایی بیژن جزنی و یكی از اعضای گروه كه در آن روزها مخفی بود، بعدها در بازجویی خود نوشت:
« بعدها فهمیدم ظریفی در منزل واحدیپور با عباس شهریاری روبرو شده و با او در امور گروهمان مشورت میكرده و حتی ساعت و محل قرار را گفته و او خواسته بود با ماشین ظریفی را برساند كه ظریفی نمیپذیرد و از این طریق ظریفی و افشار به دام افتادند. ظریفی به شهریاری گفته بود، آخرین قرار را با مسئول فراریها دارد و پس از این دیگر تماس نخواهد داشت و شهریاری هم به اختلاف و جدایی و طرد ظریفی از كار گروهی به وسیله ما احتمالاً آگاهی داشت و طرح اولیه ساواك برای دستگیری ما با شكست روبرو شد.» [15]
دو تن از افراد گروه جزنی به نامهای علیاكبر صفایی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی توانستند مخفیانه از كشور خارج شده و به عراق بروند، ولی سه تن دیگر كه توسط واحدیپور با شهریاری مرتبط شده بودند، هنگام خروج از كشور در مرز عراق دستگیر شدند. حسن ضیاء ظریفی در نامهای به برادرش نوشت:
« پس از دستگیری من و گذشت چند ماهی، چون فشار برای دستگیری 5 نفر از دوستان ما كه اسمشان لو رفته بود زیاد شده بود آنها خواستند از راه مرز جنوب خارج شوند، به وسیله آقای دكتر الف [ایرج واحدیپور] كمك خواستند و او دوباره آقای مهندس [عباس شهریاری] را به دوستان ما كه طبعاً از جریانی كه بر من گذشته بود اطلاعی نداشتند معرفی كرد. كار ندارم به جزئیات كار، نتیجه این شد كه درست در سر مرز كه فقط یك رودخانه بین ایران و عراق فاصله بود و آنها منتظر بلم بودند تا به آن طرف بروند پلیس با تجهیزات كامل آنها را كه سه نفر بودند محاصره و دستگیر میسازند. در طی تمام مدتی كه جریان رفتن این رفقا تدارك میشد جریان تدارك را آقای مهندس هدایت میكرد و رفقای ما هیچگونه دخالتی در آن نداشتند. بدیهی است كه باز هم تصادفی در این كار نبود. آقای مهندس با كاردانی سه نفر دیگر از بهترین دوستان ما را به كام پلیس داد و اینبار هیچ فرضی قادر به تبرئه این شخص نیست و حالا این شخص لابد مخفی زندگی میكند.» [16]
نحوهی دستگیری این افراد شكهایی مبنی بر نفوذ ساواك در تشكیلات تهران ایجاد كرد، امّا هربار كه موضوع در كمیتهی روشنفكران تشكیلات تهران مورد بحث واقع میشد، شهریاری با زیركی دیگر اعضای كمیته را نسبت به اتفاقی بودن دستگیریها مجاب میکرد.
امّا كمیتهی مركزی حزب توده نیز درحالی كه دلایل بیشتری مبنی بر نفوذ ساواك در تشكیلات تهران داشت، هیچگاه نتوانست این نفوذ را كشف كند. رضا رادمنش، دبیر اول حزب كه پس از رسوایی جریان حسین یزدی تلاش میكرد از خود اعادهی حیثیت كرده و موقعیت لرزان خود را تثبیت كند، همهی امید خود را به تشكیلات تهران بسته بود.
اعضای این تشكیلات مشاوران رادمنش در امور داخلی ایران بودند. در ملاقاتی كه در لایپزیك بین رادمنش و كاوس صاحب یعنی منبع دیگر ساواك صورت گرفت، رادمنش از او خواست: « دو گزارش یكی در مورد نظریات خود درباره نشریات حزبی و رادیوپیك و همچنین رهبری حزب و دیگر در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران» بنویسد.[17]
كاوس صاحب نیز در گزارش خود، « شدیداً به رهبری حزب كه اصل تلفیق رهبری داخل و خارج را رعایت نمیكنند و با ادامه این وضع موجبات دلسردی رفقای فعال داخل را فراهم نمودهاند حمله كرد.» [18]
تشكیلات تهران در تلاش بود كه بر تصمیمات كمیتهی مركزی تأثیر بگذارد و حتی درصدد بود تعدادی از آنها از جمله رادمنش را به ایران بیاورد.
به درستی معلوم نیست كه كمیتهی مركزی حزب در لایپزیك از چه تاریخی به شهریاری مشكوك شد. كیانوری مدعی است:
« پس از پلنوم نهم، كه ما به پروندههای شعبه ایران رسیدگی كردیم، دكتر فروتن و من با توجه به تجربه اعتماد دكتر رادمنش به حسین یزدی به مسئله عباس شهریاری مشكوك شدیم و به ایرج اسكندری پیشنهاد كردیم كه او را به لایپزیك بخواهیم و از نزدیك با وی آشنا شویم. به این ترتیب، عباسعلی شهریاری به لایپزیك آمد. در ملاقات با او، شك فروتن و من به او بیشتر شد و برای آزمایش به وی پیشنهاد كردیم كه «تو برای حزب زحمت زیاد كشیدهای و وقت آن فرا رسیده كه به آموزش تئوریك خود بپردازی و برای احراز مقامات بالاتر در حزب آماده شوی. به نظر ما خانوادهات را بخواه كه به لایپزیك بیایند و ما تو و همسرت را به مدرسه عالی حزب در مسكو، كه دوره آن سه سال است، میفرستیم تا هم زبان یاد بگیری، هم با كشور شوروی آشنا شوی و هم برای كارهای مهمتر حزبی آماده شوی. » با این گفته ما، شهریاری به شدت دستپاچه شد و عكسالعمل روشن او تردید ما را به یقین مبدل كرد. او ادعا كرد كه علاوه بر عضویت در حزب توده ایران عضو رسمی حزب كمونیست عراق است و بدون اجازه آن حزب نمیتواند هیچ تغییری را در زندگی خود بپذیرد. مسئله برای دكتر فروتن و من روشن بود، لذا به اسكندری پیشنهاد كردیم كه از بازگشت او جلوگیری كنیم و تا روشن شدن بیشتر مسایل وی را در جمهوری دمكراتیك آلمان نگه داریم. متأسفانه، اسكندری با این پیشنهاد موافقت نكرد ولی موافقت كرد در پروندهاش قید شود كه این مرد به هیچوجه قابل اعتماد نیست و باید از هرگونه رابطه و دادن مأموریت به او خودداری شود. » [19]
در این اظهار كیانوری میتوان تردید كرد؛ اولاً پلنوم نهم حزب از 19 تا 25 شهریور سال 1340 برگزار شد، درحالی كه شهریاری در مهر ماه سال 42 دستگیر و از بهمن ماه همان سال به عنوان منبع به كار گماشته شد. ثانیاً ایرج اسكندری در خاطرات خود هنگام بیان موضوع شهریاری دربارهی قید غیرقابل اعتماد بودن شهریاری و ثبت آن در پروندهی وی سكوت كرده است. گذشته از آن اسكندری تصریح دارد از زمانی به شهریاری مشكوك شد كه افراد حزبی پس از اعزام به ایران دستگیر میشدند. اسكندری میگوید:
« [شهریاری] دایماً پول میخواست و بدین ترتیب بودجهها را به تحلیل میبرد. این وضع سوءظن ما را برانگیخته بود كه این چه سازمانی در ایران است كه حتی یك شاهی پول ندارد و نمیتواند خود را اداره كند و مرتب پول میخواهد و دائماً هم میگوید اتومبیل امان گم شد. ... البته در ابتدا یك شكی برای ما پیدا شده بود كه این شخص دارد سوء استفاده میكند. ولی بعد دیدیم كه ما هركسی را كه فرستادیم رادمنش آمد و گفت كه پس از دو ماه گیر افتاده است. ای بابا، آخر چطور ممكن است؟ همین خاوری و حكمتجو كه رفتند گیر افتادند. معصومزاده و سرگرد رزمی را فرستادیم همینطور.»[20]
و این دستگیریها مربوط است به سال 43 به بعد.ثالثاً با توجه به اینكه ساواك به تازگی حسین یزدی را به عنوان منبع از دست داده بود، بسیار تمایل داشت كه فرد دیگری را در جنب كمیتهی مركزی قرار دهد، بنابراین علیالقاعده، شهریاری باید از پیشنهاد کیانوری استقبال میكرد. رابعاً عباسعلی شهریاری پس از دستگیری در گزارش مفصل خود به ساواك با اشاره به نامهی رادمنش كه او را به آلمان فراخوانده بود، مینویسد:
« من [به] بغداد رفتم، دیدم برای پرویز [حكمتجو] هم چنین نامهای آمده ... وقتی رسیدیم به فرودگاه تلفن كردیم به كمیته مركزی آلمان گفتیم كه ما دو نفر فلان و فلان وارد شده و دكتر رام (دكتر رادمنش) را میخواهم چون از فرانسه تلگراف كرده بودم رادمنش به آنها اطلاع دادند فوری ماشین فرستادند ما را به هتل حزبی بردند و صبح با ماشین از برلن به لایپزیك فرستادند. آنجا رادمنش، اسكندری، جودت، كیانوری، فروتن در منزل حزبی به ملاقات ما آمدند.... پس از مدتی تصمیم گرفتند به پرویز حكمتجو اعلام كردند باید آلمان بمانی و كار یا درس [یک] كدام برای خودت در نظر بگیر پس از یك هفته به من هم اعلام كردند كه باید كلاس مخصوص حزبی ببینی و یك سال تحصیل آن كنی ولی من كه درس آنها را خوانده بودم و قبل از رفتن با ابوالعیس در بغداد صحبت كرده بودم و او نامه به سلام عادل در خارج هم نوشته بود و آدرس او را به من داده بود من فوری نامهای به هردو نوشتم و خواستم كمك كنند و از بغداد فوری پاسپورتی دیگر برای من فرستادند و خود سلام شخصاً هم نامه نوشته بود و هم پس از چند روز به آلمان برای كار خودش آمده بود ضمناً به كمك من شتافته و چون گزارشهایی كه ما از بغداد میفرستادیم به وسیله كمیته مركزی عراق میفرستادیم به نظر من آنها كه به وسیله شورویها میفرستادند و آنها حتماً یا توصیه و یا توجه میكردند زیرا من متوجه شدم كه نه تنها پس از نامه و طرح سلام عادل دیدم به دست و پا افتادند و در عرض یك هفته موافقت با رفتن من كردند. » [21]
به نظر میرسد كیانوری دربارهی شهریاری افسانهسرایی میكند؛ مثلاً او با اشاره به دام افتادن خاوری، حكمتجو، معصومزاده و رزمی توسط شهریاری مینویسد:
« در این زمان ساواك طرح دیگری نیز داشته و آن ربودن و انتقال دكتر رادمنش به ایران بوده است. .... نقشه ربودن دكتر رادمنش چنین بود: دو نفر مأمور بودند كه برای ملاقات دكتر رادمنش را تا مرز قصرشیرین بكشانند و او را در محل ملاقات بیهوش كنند و به ایران ببرند. این طرح تصادفاً با وقوع كودتا در عراق مصادف شد و درست در شبی كه قرار بود رادمنش به قصر شیرین برود كودتا شد و حزب كمونیست عراق مخفی شد و دكتر رادمنش در خانه یك فرد هوادار حزب كمونیست عراق پنهان گردید. ما برای 6 ـ 5 ماه از سرنوشت رادمنش بیخبر بودیم و چون پس از كودتا قتل عام اعضاء حزب كمونیست عراق شروع شده بود تقریباً مطمئن شده بودیم كه وی در این حادثه كشته شده است.
پس از مدتها دكتر رادمنش به ما خبر داد كه زنده است. من برای او یك گذرنامه جعلی تهیه كردم وی به كمك اعضاء مخفی حزب كمونیست عراق به خارج آمد. » [22]
میدانیم كه مقصود كیانوری از وقوع كودتا كه منجر به مخفی شدن رادمنش در بغداد و قتلعام كمونیستهای عراقی شد، كودتای عبدالسلام عارف علیه عبدالكریم قاسم است. این كودتا در بهمن ماه سال 1341 صورت گرفت. در آن زمان هنوز شهریاری دستگیر نشده بود، بنابراین او نمیتوانسته طراح ربایش رادمنش باشد و غیر از شهریاری از منابع دیگر ساواك كه بتوانند رادمنش را تا مرز بكشانند، اطلاعی در دست نیست. ضمناً رادمنش در بیان خاطرات خود از آن روزها هیچ اشارهای به سفر قریبالوقوعش به قصرشیرین نمیكند. او مینویسد:
« حتی هنگام كودتا در منزل یكی از كادرهای بالای حزب كمونیست عراق كه بعداً دستگیر و اعدام شد سكونت داشتم. » [23]
این كادر بالای حزب كمونیست عراق كه رادمنش در منزل او پنهان بود، علیالقاعده باید محمدحسین ابوالعیس باشد كه در نوزدهم اسفند سال 41 اعدام شد. رادمنش همچنین فرار خود از عراق را مرهون سفارت شوروی در بغداد میداند و هیچ اشارهای به اقدام كیانوری نمیكند. در نتیجه اظهارات كیانوری را باید با احتیاط مورد ملاحظه قرار داد.
امّا منبع بودن شهریاری زمانی قطعی شد كه یكی از اعضای تشكیلات تهران به نام روحاله ملایری قصد داشت با عبور از مرز آستارا به شوروی و از آنجا به آلمان شرقی و دیدار رادمنش برود. میدانیم كه نام روحاله ملایری را رادمنش در اختیار پرویز حكمتجو و عباسعلی شهریاری قرار داد تا او را به همكاری دعوت كنند. ملایری این دعوت را پذیرفت و به عنوان یكی از مسئولان كمیته كارگری به فعالیت پرداخت. متأسفانه از زمان همكاری او با ساواك اطلاعی در دست نداریم. به هر تقدیر او مأمور میشود تا به دیدار رادمنش برود و توسط ساواك از مرز عبور داده میشود، اما بلافاصله توسط مرزبانان شوروی دستگیر میشود. از زمان دستگیری وی نیز اطلاعی در دست نیست. كیانوری در اینباره مینویسد:
«مرزداران شوروی یك پیام رادیویی ساواك به سرهنگ فرمانده ژاندارمری ناحیه مرزی را ضبط میكنند. در این پیام به ژاندارمری دستور داده شده بود كه فلانی را از مرز عبور دهید. به این ترتیب، شورویها در انتظار ورود این فرد مینشینند و پس از ورود او را دستگیر كرده و به محل بازجویی انتقال داده و علت عبورش از مرز را میپرسند. او پاسخ می دهد كه من از طرف سازمان مخفی حزب توده ایران آمدهام و میخواهم با دكتر رادمنش دبیر اول حزب ملاقات كنم. بازجو میپرسد: آیا سرهنگ فلان (مسئول مرزبانی ایران) را میشناسی؟ فرد ساواكی میفهمد كه لو رفته است و اعتراف میكند و شرح مفصلی از تشكیلات ساواك زده حزب در ایران و نقش عباس شهریاری مینویسد. او در این گزارش به تفصیل شرح میدهد كه حوزههای حزبی در ایران معمولاً از 3 یا 4 نفر فریب خورده و یك مأمور ساواك تشكیل میشود و فرد مأمور پس از هر جلسه گزارش كامل را به ساواك ارائه میدهد. او مینویسد كه ساواك در تهران روزنامه مخفی حزب به نام ضمیمه نامه مردم را در چند ده نسخه چاپ میكند و به هر حوزه دو سه نسخه داده میشود و چند نسخه نیز برای دكتر رادمنش ارسال میگردد و بقیه در آرشیو ساواك نگهداری میشود. او مینویسد كه شهریاری مرتباً و به بهانههای مختلف از دكتر رادمنش درخواست پول میكند و او نیز كلیه امكانات ارزی حزب را برای شهریاری میفرستد و ما شبها به كافه میرفتیم و با این پول به سلامتی دكتر رادمنش عرق میخوردیم! او شرح میدهد كه چگونه شهریاری در روزنامه تشكیلات تهران مقالاتی در مدح دكتر رادمنش (رهبر خردمند و بزرگ حزب توده ایران) مینوشته و هندوانه زیر بغل او میگذارده و بدین ترتیب او را كاملاً فریب داده است.
بعد از این ماجرا، جریان تراژیكتر میشود. رفقای شوروی به این فرد دستور میدهند كه با دكتر رادمنش ملاقات كند و تنها آنچه ساواك به او دستور داده به رادمنش منتقل كند و سپس جویای نظر دكتر رادمنش درباره این پیك و پیام سازمان حزب در ایران میشوند. دكتر رادمنش خوشباور با خشنودی زیاد درباره گزارش این فرد و اثر مثبت آن بر فرد خودش داد سخن میدهد. رادمنش سپس گزارش این دیدار را به هیئت دبیران (اسكندری و كامبخش) میدهد كه چنین فردی آمده و وضع در ایران عالی است و رهبری حزب باید به داخل كشور منتقل شود. سپس رفیق میلیوانف ـ مسئول بخش خاورمیانه و ایران در شعبه بینالمللی كمیته مركزی حزب كمونیست اتحاد شوروی ـ دكتر رادمنش را میخواهد و اعترافات مفصل فرد ساواكی را به او نشان میدهد. رادمنش این جریان را باور نمیكند و صحت این اعترافات را زیر سئوال میبرد و مدعی میشود كه كل ماجرا توطئه دانشیان علیه رهبری حزب است و مأمورین مرزبانی آذربایجان شوروی زیر تأثیر دانشیان، كه از پیشرفت كار حزب توده در ایران به دلیل حسادت رنج میبرد، چنین اعترافات ساختگی را به این فرد تحمیل كردهاند. رادمنش میگوید كه ما چنین تشكیلات بزرگی را در سختترین شرایط كار مخفی در داخل كشور ایجاد كردهایم و حال غلام كه نتوانسته هیچ كاری بكند میخواهد دستاوردهای ما را زیر سئوال ببرد! بدین ترتیب، دكتر رادمنش نمیپذیرد و این جریان را حتی به اسكندری نیز اطلاع نمیدهد. فرد ساواكی نیز به جرم عبور از مرز محاكمه و به سه سال زندان محكوم میشود. میلیوانف گزارش كار و واكنش دكتر رادمنش را به رهبری حزب كمونیست شوروی میدهد و تصمیم گرفته میشود كه دو عضو دیگر هیئت دبیران حزب توده ایران در جریان قرار بگیرند. رفقای شوروی در جریان یك سفر اسكندری و كامبخش به مسكو مسئله را به آنها اطلاع میدهند. اسكندری و كامبخش نیز در بازگشت به لایپزیك عین ماوقع را در جلسه هیئت دبیران مطرح میكنند. دكتر رادمنش با سرسختی از شهریاری و تشكیلات تهران دفاع میكند و همه ماجرا را دروغ و ساختگی و توطئه غلام دانشیان و حزب كمونیست آذربایجان شوروی میداند. اعضای هیئت دبیران نیز تحت تأثیر رادمنش قرار میگیرند و مسئله را پیگیری نمیكنند. بدین ترتیب بود كه حزب كمونیست اتحاد شوروی، پس از ناامیدی از برخورد جدی هیئت دبیران و رهبری حزب به مسئله نفوذ ساواك، تصمیم گرفت كه مرا در جریان قرار دهد.
من در دوران 9 ساله كنارهگیری از كار در دبیرخانه مركزی حزب (1341 ـ 1349) از هرگونه امكان استفاده از استراحت سالیانه، كه معمولاً از سوی كمیته مركزی احزاب كمونیست تمام كشورهای سوسیالیستی طی دعوتنامههای رسمی به كمیته مركزی سایر احزاب كمونیستی و انقلابی داده میشد، محروم بودم. رهبری حزب كمونیست اتحاد شوروی كه از این وضع اطلاع داشت برای دلجویی از من طی این مدت سه بار مریم و من را برای استراحت به اتحاد شوروی دعوت كرد كه هر سه بار مورد اعتراض شدید اسكندری و دكتر رادمنش قرار گرفت و رفقای شوروی پاسخ دادند كه حزب از این جریان بیاطلاع است و این دعوت توسط سازمان زنان ضدفاشیست اتحاد شوروی از مریم به دلیل سوابق مبارزاتی و آشنایی با او صورت گرفته است. در آخرین بار از این دعوتهای 24 روزه، زمانیكه درحال مراجعت به آلمان بودیم، رفیق میلیوانف در میهمانخانه حزبی به دیدار من آمد و ماجرای فوق را به تفصیل شرح داد و گفت كه سه سال محكومیت فرد ساواكی رو به پایان است و ما مجبوریم كه او را آزاد و از خاك شوروی اخراج كنیم و طی این مدت بارها و بارها با دكتر رادمنش صحبت كرده و خواستهایم كه دراین باره تصمیم جدی بگیرد ولی او مصرانه این جریان را ساخته دانشیان میداند و باور نمیكند. ما به سایر دبیران حزب نیز مسئله را اطلاع دادهایم و آنها نیز ترتیب اثری ندادهاند. میلیوانف به نام كمیته مركزی حزب كمونیست اتحاد شوروی از من درخواست كرد كه پس از بازگشت به آلمان دمكراتیك با هیئت دبیران حزب خود صحبت كرده و از آنها بخواهم كه هرچه زودتر در اینباره تصمیم بگیرند. این ملاقات با میلیوانف در تابستان 1348، یعنی پس از پلنوم دوازدهم بود و من هنوز در آكادمی معماری كار میكردم و در هیئت اجرائیه عضویت نداشتم. من پس از بازگشت به برلین نامهای به هیئت دبیران نوشتم و گفتم كه شنیدهام كه سازمان حزب در ایران تحت كنترل ساواك است و به عنوان عضو كمیته مركزی خواستار صحبت در جلسه هیئت دبیران شدم (در این نامه ننوشتم كه مطلب را از چه منبعی شنیدهام). در آن موقع دكتر رادمنش در سفر بود. اسكندری و كامبخش وقت دادند و گزارش مرا به سردی گوش كردند و گفتند كه دكتر رادمنش این مسئله را جداً تكذیب میكند. یك هفته پس از این جلسه، كه دیدم گزارشم بینتیجه بوده است. یك نامه رسمی به هیئت دبیران نوشتم و ماوقع را شرح دادم و درخواست كردم كه این گزارش در پرونده ضبط شود. در یك دیدار خصوصی با كامبخش نیز جریان را پرسیدم. كامبخش گفت كه دكتر رادمنش مدتها پس از دستگیری فرد فوق طبق برداشت خودش گزارش مختصری به هیئت دبیران داده و ماجرا را ساخته و پرداخته دانشیان و فرقه اعلام كرده و اعتماد مطلقش را به شهریاری ابراز داشته است. اسكندری نیز، كه قبلاً در جریان رسیدگی دكتر فروتن و من به مسئله شهریاری با بیاعتمادی به شهریاری رأی داده بود، بهطور جدی از موضوع رادمنش دفاع میكند. خود كامبخش نیز جداً دچار تردید شده بود و برایش دشوار بود كه در این همه اعتماد رادمنش به شهریاری شك كند. بدینترتیب بود كه من بالاخره مجبور شدم مسئله نفوذ ساواك در سازمان حزب در ایران را در پلنوم سیزدهم مطرح كنم.
پلنوم سیزدهم كمیته مركزی حزب توده ایران در تاریخ 6 الی 11 آذرماه 1348 در شهر ورشو (لهستان) تشكیل شد. مسئله مركزی این پلنوم تسلط ساواك بر سازمان حزب در ایران بود كه توسط من مطرح شد.
در پلنوم طبق معمول گزارشات گوناگون ارائه شد و رفیق رادمنش نیز گزارش فعالیت حزب در ایران را به كمیته مركزی ارائه داد. او در این گزارش اعلام كرد كه وضع سازمان ما در ایران بسیار خوب است. جمعیت پرسیدند: ما الان در ایران چند نفر عضو مخفی داریم؟ دكتر رادمنش جواب داد: من البته نمیتوانم آمار دقیقی بدهم، ولی اعضای سازمان حزبی ما در ایران بیش از 600 نفر است. همه خوشحال شدند و دست زدند و هورا كشیدند. من اجازه صحبت خواستم و گفتم: البته اگر گزارش رفیق رادمنش درست بود برای ما خیلی شادیآور بود، ولی متأسفانه آنطور كه من اطلاع پیدا كردهام این گزارش درست نیست و آنچه كه به نام سازمان حزب در ایران وجود دارد كاملاً در دست ساواك است و ساواك توانسته به این طریق عدهای از افراد علاقمند به حزب را گرد آورد و در هر حوزه 3 ـ 4 نفری یك مأمور ساواك نیز حضور دارد. اینكه رفیق رادمنش گفتهاند كه روزنامه حزب در ایران به تعداد هزار نسخه چاپ میشود قابل اعتماد نیست و روزنامه به تعداد حوزهها به اضافه چند نسخه اضافه برای ارسال به مركز حزب و ضبط در آرشیو ساواك چاپ میشود.
دكتر رادمنش از صحبت من به شدت عصبانی شد و گفت: این اظهارات همه دروغ است، منبع اطلاع شما كجاست و چگونه میتوانید ادعای خود را ثابت كنید؟! گفتم: من نمیتوانم منبع اطلاعم را در حضور جمع اعلام كنم، ولی پلنوم میتواند كمیسیونی را انتخاب كند و من در این كمیسیون با سند و مدرك اظهارات خود را ثابت میكنم. ایرج گفت: كمیسیون لازم نیست. رفیق رادمنش و رفیق دانشیان كافی است و من هم ضرورتاً باید باشم. من در جلسهای با شركت این سه نفر شركت كردم و جریان را شرح دادم و گفتم كه رفیق میلیوانف این جریان را صریحاً به من گفته و از سوی كمیته مركزی حزب كمونیست اتحاد شوروی خواسته كه كمیته مركزی حزب را در جریان قرار دهم. غلام در تأیید اظهارات من گفت: این اطلاعات بسیار مهمی است و حتماً باید رسیدگی شود. پس از این جلسه، دانشیان به پلنوم آمد و گفت: من درستی اطلاعات رفیق كیانوری را تأیید میكنم.
البته در آن روز جلسه پلنوم به شكل بسیار بدی اداره شد و قرار شد كه هیئت اجرائیه كمیسیونی را از میان اعضای خود برای رسیدگی به مسئله نفوذ ساواك تعیین كند و من دلایل خود را مفصلاً بنویسم و به این كمیسیون ارائه بدهم و كمیسیون گزارش كار خود را به پلنوم چهاردهم، كه باید هرچه زودتر تشكیل شود، بدهد، بدینترتیب، كمیسیونی مركب از دكتر رادمنش، اسكندری، كامبخش، دانشیان، طبری، قدوه و جودت برای رسیدگی به مسئله تشكیل شد. من گزارش بسیار مفصلی خطاب به این كمیسیون نوشتم و در این نوشته كل ماجرا را، از زمان رسیدگی به ماجرای حسین یزدی و مشكوك شدن دكتر فروتن و من به شهریاری و احضار او به لایپزیك و رأی به عدم ارتباط با او و اظهارات كمیته مركزی حزب كمونیست شوروی درباره دستگیری فرد ساواكی و اعترافات كتبی و مفصل او و غیره و غیره، شرح دادم. هیئت اجرائیه به گزارش من رسیدگی كرد و به جز یك نفر كه رأی مخالف داد بقیه به این نتیجه رسیدند كه تا تعیین تكلیف دكتر رادمنش در پلنوم چهاردهم از وی سلب مسئولیت شود و اداره كار ایران به عهده كمیسیونی مركب از اسكندری، كامبخش و كیانوری گذارده شود. »[24]
بدین ترتیب نفوذ ساواك در تشكیلات تهران موجب بركناری رادمنش از دبیراولی حزب شد. البته بركناری رادمنش با اشاره شورویها صورت گرفت. اسكندری مینویسد:
« غلام [دانشیان] را [شورویها] خواسته بودند و به او گفته بودند كه، خلاصه، شما از این بابا پشتیبانی نكنید ... غلام آمد در جلسه هیئت اجرائیه و قضیه شهریاری را مطرح كرد و گفت: این وضع نمیتواند ادامه یابد.» [25]
این بركناری، خرسندی جناحهای رقیب رادمنش را به همراه داشت. كیانوری در جریان پلنوم و پس از عزل رادمنش به او گفته بود:
«میدانی امروز بزرگترین جشن برای من است كه تو را از دبیراولی بركنار كردند و از كمیته مركزی هم اخراج خواهی شد.» رادمنش میگوید: نگاهی به او كرده و گفتم، برو! برو! پسر برو پی كارت!»[26]
تحولات درون كمیتهی مركزی حزب، ساواك را متقاعد ساخت كه عمر تشكیلات تهران و دیگر شبكههای مرتبط با آن به پایان رسیده است، بنابراین برخی از افراد تشكیلات تهران را دستگیر و پس از مدتی آزاد ساخت.
عباسعلی شهریاری به واسطهی خیانتی كه در مورد گروه جزنی مرتكب شده بود، توسط سازمان چریكهای فدایی خلق در روز 14 اسفند 53 ساعت 40/7 صبح در خیابان پرچم به قتل رسید.
گرچه جاسوس بودن عباسعلی شهریاری بالاخره برای حزب توده محرز شد ولی این حزب تا سالهای بعد نتوانست منبع دیگر ساواك در تشكیلات تهران یعنی كاوس صاحب را شناسایی كند.
بالاخره دبیرخانهی كمیتهی مركزی حزب توده در تیرماه 1355 با انتشار اطلاعیهای اعلام كرد كه كاوس صاحب از كارگزاران ساواك و از همكاران نزدیك عباس شهریاری است. [27]
برای تهیه این کتاب می توانید به ادرس سایت انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی به ادرس ذیل مراجعه کنید
http://www.historydocuments.ir
1. خاطرات نورالدین كیانوری، نشر دیدگاه، ص 293
2. همان، ص 294
3. همان، ص 341
4. همان، ص 341
5. همان، ص 342
6. همان، ص 352
7. پرونده عباسعلی شهریاری
8. كیانوری، همان، ص 393
9. همان، ص 395
10. قاسم نورمحمدی، جاسوسی در حزب، برادران یزدی و حزب توده در ایران، ص 61
11. خاطرات ایرج اسكندری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 364
12. پروندهی عباسعلی شهریاری.
13. كیانوری، همان، ص 449
14. محمود نادری، چریكهای فدایی خلق از نخستین كنشها تا انقلاب 1357، ص 91، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
15. محمود نادری، همان، ص 100 - 99
16. همان . ص 111
17. همین كتاب، گزارشی دربارهی ملاقات یكی از اعضای تشكیلات تهران با اعضای بوروی حزب منحلهی توده، مورخه 1/3/48
18. همان
19. نورالدین كیانوری، همان، ص 448
20. خاطرات ایرج اسكندری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 351
21. همین كتاب، بازجویی عباسعلی شهریاری
22 نورالدین كیانوری، همان
23. كودتای عراق و عملیات فرار دكتر رادمنش از چنگ كودتاچیان، سایت راه توده
24. كیانوری، همان، صص 459 ـ 455
25. ایرج اسكندری، همان، ص 356
26. همان، ص 364
27. همین كتاب
منبع: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
تعداد بازدید: 1095