08 دی 1393
در تابستان سال 1293 ه. ش مطابق با عید قربان 1335 ه. ق، شهر «دهخوارقان» تبریز (آذرشهر کنونی- دیار تاریخی سر سبز در ساحل زیبا و با صفای دریاچه ارومیه با مهربان مردمان صمیمی که جملگی عاشق اهلبیت عصمت و طهارت علیه السلام هستند- نوزادی در خانه محقر حاج عباس در آذرشهر دیده به جهان گشود که او را بواسطه ارادت قلبی خانواده به حضرت امام حسین علیه السلام ، حسین غفاری نام نهادند .
حسین در فضای کاملا معنوی و با تربیت مادری مهربان و عاشق ولایت و دوستدار حضرت زهرا علیه السلام رشد کرد. در نیاکان حسین ، حاج ملامحسن نامی وجود دارد که از شخصیت های برجسته منطقه و روحانی عالیمقام و نجف رفته که در مبارزه با استعمارگران، سرمبارکش توسط روسها از بدن جدا و شهید شده و نیز در بین بستگان مادرش ، هفت مبارز وجود دارد که توسط بیگانگان به شهادت رسیدند و در مسجد حسنلوی آذرشهر دفن گردیده اند. حسین در کودکی پدرش حاج عباس را از دست داد . پدر او در غیرت دینی و ظلم ستیزی زبان زد مردم آب و خاکش بود. وی در برابر زورگویی عوامل مزدور رضاخان که دست چپاول به سوی اموال و دسترنج کشاورزان دراز کرده بودند قد علم کرد و در خون خود غلتید. او در مبارزه با استبداد رضاخانی و ستم پیشگی استعمارگرانی که جان و مال و ناموس و اعتقاد مردم را دستخوش تعرّض خویش قرار داده بودند، سرش بریده شد و بر افتخار شیعه و عاشورا سیرتان افزود.
حاج حسن آقا عمو و سرپرست شهید غفاری نقل کرده است: که روزی در آذرشهر به اتفاق آیه الله حاج ملااحمد امین العلما از باغ به منزل برمی گشتیم وقتی جلو مسجد محله قاضی رسیدیم مشاهده کردیم حسین - که چند سال بیش نداشت - در ایوان مسجد رو به قبله ایستاده، دست به دعا برداشته در حالی که گریه و زاری می کرد با خدای خود راز و نیاز داشت.
مرحوم حاج ملااحمد امین العلما تا این صحنه را دید گفت: اوضاع عجیبی است ؛ در نجف اشرف همین صحنه ها را در خواب دیدم او در زندان پادشاه شهید خواهد شد.
شهید آیه الله شیخ حسین غفاری از شش سالگی تحصیل را آغاز نمود. مقدمات دروس را در زادگاهش آذرشهر در محضر حجة الاسلام و المسلمین میرزا محمدحسن منطقی دهخوارقانی فراگرفت و سپس وارد حوزه علمیه تبریز شد و در این حوزه از جلسه درس بزرگان، کسب دانش نمود و کوشش فراوان برای فراگیری علوم دینی از خود نشان می داد . او در حوزه علمیه تبریز برجستگی خاصی از خود نشان داد تا آنجا که زبانزد همدرسان و هم بحث هایش شده بود. در ادامه برای بهره گیری از جلسات درسی اساتید بزرگوار قم از تبریز به قم مشرف شد و در این حوزه فقه و اصول و مراحل عالی را از محضر بزرگان فرزانه ای چون آیات عظام فیض قمی، بروجردی ، خوانساری ، امام خمینی (ره ) ، کوه کمره ای ، نجفی مرعشی ، علامه طباطبایی ، میرزا علی مقدس و دهها استاد فرزانه دیگر فراگرفت.
مقام علمی شیخ حسین عاملی بود تا حاج میرزا علی مقدس تبریزی - که از فقهای بزرگوار و نامدار آذربایجان بود - صبیه خود را به سال 1351 ق به عقد این شخصیت بزرگوار در بیاورد و ثمره این وصلت دو پسر و یک دختر شد .
آیة الله غفاری از اول طلبگی همزمان با تحصیل علوم دینی کار تدریس را نیز انجام می داد در سالهای 1324 و 1323 مکتب زینبیه و مسجد حاج کاظم آذرشهر شاهد تجمع عاشقان علم و دین بود که در اطراف شمع وجود استاد شهید غفاری گرد می آمدند.
جلسات شهید غفاری در قم و تهران در مساجد الهادی و خاتم الاوصیاء ادامه داشت و اشخاص فرزانه ای از شمع وجود آیة الله غفاری بهره ها می بردند.
آیت الله غفاری چون نیاکان شهیدش با هر نوع استبداد مبارزه می کرد. زبان حق گوی او در اوج خفقان رژیم شاهی رسوا گر و افشا گر باطل بود و همزمان با قیام تاریخی حضرت امام خمینی (ره) در سال 1342 ش. آیه الله غفاری پشت سر امام از آرمانهای والای او پشتیبانی نمود و دوران رنج و محنت و زندان و حبس را سپری نمود.
وی پس از مهاجرت به تهران در سال 1339 ش. در جریان کار مبارزات سیاسی کشور قرار گرفت و بارها دستگیر و زندانی شد . برای یک انقلابی سترگ، هرگز نمی توان تاریخی برای شروع مبارزات او معرفی کرد؛ چرا که انقلابی راستین، همواره حقیقت جو است و حقیقت نیز همواره در ستیز با باطل و باطل پرستان است. شهید آیت الله غفاری، پیش از سال های 1340، موضعگیری اعتراض آمیز خود را آغاز نمود. تحلیل های ایشان از جریانات پشت پرده رژیم، حاکی از تیزبینی و هوشیاری او بود. ایشان در این سال ها با بیدار کردن مردم در قالب تبلیغ و ارشاد دینی در ایام ماه مبارک رمضان و محرّم، مبارزه علنی را با رژیم آغاز کرد، اما پس از سال 1340، فعالیت های سیاسی ایشان، جلوه ای تازه یافت. با تصویب لایحه استعماری انجمن های ایالتی و ولایتی در مهرماه سال 1341، روند افشاگری و مبارزه ایشان افزایش یافت .
آیتالله غفاری نیز در مسجد الهادی ـ که امامت آن را برعهده داشت ـ سخنرانی هایی را علیه تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی ایراد کرد و به همراه علمای تهران اعلامیههایی را نیز امضا کرد که در آن زمان، چاپ و توزیع شد. پس از آنکه محمدرضا پهلوی با طرح «انقلاب سفید» اصلاحات امریکایی خود را اعلام و بر مخالفت با مبانی مذهبی پافشاریکرد، علما و مراجع به رهبری امام خمینی(ره) عید نوروز سال 1342 را تحریم نمودند. آیتالله غفاری نیز به همراه سایر علمای تهران اعلامیهای را در حمایت از این تحریم صادر کرد. مرحوم غفاری پس از وقایع مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز، در دوم فروردین ماه سال 1342 سخنرانی های شدیداللحنی را در مسجد الهادی ایراد نمود .
ماموران انتظامی بعضا در جلسات سخنرانی او حاضر میشدند تا شاید او را از این طریق مرعوب سازند اما ایشان با آنها شدیدا برخورد میکرد. پس از سخنرانی تاریخی امام خمینی(ره) در عصر عاشورای سیزدهم خرداد 1342. ش، حکومت در واکنش به این سخنرانی، حضرت امام را در شب چهاردهم خرداد دستگیر نمود که انتشار خبر آن باعث شکلگیری قیام تاریخی پانزدهم خرداد گردید. در این حادثه، همزمان با دستگیری امام، ساواک حدود هشتاد روحانی و از جمله آیتالله غفاری را نیز دستگیر و زندانی کرد که تا چند روز پس از دستگیری هیچکس از وضعیت او خبری نداشت. وی پس از چهلروز تحمل زندان به همراه سایر وعاظ و روحانیون سرانجام آزاد شد؛ او پس از آزادی از زندان گفت: «اگر چیزی به نام زندان و شکنجه ممکن بود مرا از ادامه راه باز دارد دیگر هیچ اثری نخواهد داشت» و در ادامه به علمای مهاجر در شهر ری پیوست که از سراسر ایران به آنجا آمده و در حمایت از آزادی امام خمینی(ره) تجمع کرده بودند.
در همین ایام آیتالله غفاری تلگرافی را به آیتالله سیدمحمود طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی مخابره کرد که به دستگیری مجدد او در چهارم بهمن سال 1343 به اتهام اقدام بر ضد امنیت کشور و ارسال پرونده وی به دادستانی ارتش منجر شد. اینبار نیز تا پانزدهم فروردین 1344 را در زندان سپری کرد.
غفاری پس از آزادی بلافاصله طی تلگرافی آیتاللهالعظمی مرعشینجفی را از آزادی خود مطلع ساخت و همچنین در تاریخ 15/1/1344 تلگراف تبریکی برای امام به مناسبت ورودشان به نجف فرستاد و در آن نگاشت: حضرت آیت الله العظمی آقای حاج روح الله خمینی، مقدم مبارک را به عالم روحانیت و اسلام تبریک عرض می نماییم.
آیتالله غفاری در مردادماه سال 1345 از حجتالاسلام محمدتقی فلسفی ـ واعظ مشهور ـ برای سخنرانی در مسجد الهادی دعوت کرد که ساواک گزارش آن را به همراه آگهی های دعوت از مردم جهت شرکت در این سخنرانی در پرونده آقای فلسفی درج کرده است. مرحوم غفاری، خود نیز در فرصت های مناسب به ایراد سخنرانی های انقلابی میپرداخت و ماموران ساواک گزارش های فراوانی را در این خصوص ثبت کردهاند.
مبارزات شهید غفاری تا 1350 به صورت برگزاری جلسات و محافلی برای روشنگری و آگاه سازی جوانان ادامه یافت.
اما سال های 1350 به بعد که از حساسیت ویژه ای برخوردار بود ، او هم چنان به روشنگری خود ادامه داد تا این که در اردیبهشت سال 1351 از سوی رئیس ساواک تهران، مورد احضار و تهدید قرار گرفت. اما وی در هدفی که برگزیده بود استوارتر از آن می نمود که با تهدیدی میدان را خالی کند. او در یک سنگر به تقویت اعتقادی پایگاه های مردمی می پرداخت و در سنگر دیگر با عناصر التقاطی و چپ زده در پوشش مجاهدین خلق که در ارتباط با مارکسیست ها بودند، دست و پنجه نرم می نمود و با آنان به مناظره می پرداخت.
او در بحث ها و گفتگوهایی که بین آنها در می گرفت، می گفت: «ما به همان اندازه که با شاه مخالفیم با شما (مارکسیست ها) هم مخالفیم... چون شما برای مارکس مبارزه می کنید و ما برای خدا، راه ما و شما دو مسیر جداگانه است. هم رژیم شاه و هم شما با ما دشمن هستید و روزی از پشت به ما خنجر خواهید زد و اگر دستتان برسد ما را تکه تکه می کنید .»
پس از شدتگرفتن فعالیت های انقلابی ایشان، سرانجام در تیرماه سال 1353 ساواک او را دستگیر و در ضمن بازرسی از منزل وی به تعداد زیادی اعلامیه دست یافت و در زندان، درخصوص این اعلامیهها و نیز ارتباط با امامخمینی(ره) از ایشان بازجویی شد و مامور ساواک در پایان گزارش بازجویی خود چنین نظریه داده است: «در مجالس مذهبی به هنگام بیان احکام اسلامی از فرصت استفاده و اعمال خلفای بنیامیه را با وضع روز تشبیه نموده و بدینترتیب اقدامات و اصلاحات حکومت پهلوی را تخطئه و با توسل به شواهد تاریخی مردم را نسبت به هیات حاکمه بدبین و علیه دولت تحریک نموده است».
در تاریخ پنجم آبان ماه 1353 به دلایل فوق ایشان دادگاهی و محکوم به زندان شد. شهید غفاری روانه زندان قصر شد .
هر روز مورد شکنجه و آزار جسمی و روحی قرار می گرفت. اما روحیه شجاع و نترس او شکنجه گران را به شدت عصبی می کرد. او را به شدت مضروب ساخته بودند و تصمیم به قتل او داشتند.
دستگیری و حبس فرزندانش، همسرش و برادرش رنج و درد او را مضاعف بلکه چند برابر می کرد. وی در مرقومه ای به فرزندش می گوید : علت این همه گرفتاری ها، زندانی شدن ها، مبارزات با دولت جنایتکار خائن به دین اسلام و دخالت بی مورد او در مقدسات مذهبی و اجرای برنامه های ضد دینی دستگاه حاکمه است.
متن آخرین بازجویی که عینا در روزنامه جمهوری اسلامی چهارشنبه 7 دی 1362 به چاپ رسید و توسط ساواک انجام شده بود. به شرح زیر است:
س: چرا به زندان آورده شدید؟
ج: نمی دانم
س: آیا قبلا به زندان آمده اید؟
ج: نیامده ام ؛ آورده اند
س: نظر شما راجع به شاهنشاه آریا مهر چیست؟
ج: ایشان باکودتای پدرشان سرکار آمده اند و غاصبند؟
س: نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست؟
ج: این حزب را شاه ساخته است و به مردم هیچ ربطی ندارد
و در پایان بازجویی این جمله را نوشت:
« والراد علیهم کالراد علینا و الراد علینا کالراد علی الله و هو فی حدالشرک. هم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم » .
در واپسین ملاقات با خانواده اش، به سختی با اعضای خونین و استخوان های خرد شده به پسرش می گوید: بالاخره دیدید که راه همین است؟ این راه را رها نکنید... پسرم روحانیت را رها نکن! من راضی نخواهم بود که شغل دیگری انتخاب کنی... مبادا که از این راه برگردی.
سپس رو به همسرش می کند و می گوید: «کتک خوردن ارثیه ای بود که ما از موسی بن جعفر «علیه السلام» به ارث بردیم. این ارثیه را حفظ کنید» .
مجاهد عظیم الشان پس از سالها تلاش، صبر و پایداری زندان و شکنجه عاقبت دعایش مستجاب شد و در غروب ششم دی ماه سال 1353 ش. در اوج مظلومیت اما سرافرازانه در محبس تنگ و تاریک و ظلماتی شاهی با دست و پای شکسته و دندانهای خرد شده و محاسن زخمی خونین به دیار ابدیت شتافت .و روح بلندش پس از 13 سال تحمل زجر شکنجه به ملکوت اعلی پیوست.
ساواک دو روز پس از آن، خبر فوت ایشان را به خانواده وی اعلام و از آنان درخواست کرد که بیسروصدا و بیآنکه به کسی چیزی بگویند برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش مراجعه کنند. اما خانواده غفاری از امضای برگه فوت خودداری نمود و لذا اداره امنیت مجبور شد به منظور تدفین مخفیانه، جنازه او را شبانه به قم بفرستد .
خانواده او بدنش را در تابوتی که کف آن پر از خون بود تحویل گرفتند. بدنی که سراسر آن جای کبودی، شکستگی، سوختگی و حفره ای در جمجمه بود که با پنبه پر شده بود.
طلاب و مردم قم از موضوع با خبر شدند و در تشیع جنازه با شکوه ایشان در صبح روز 7 دی ماه 1353 ش. شرکت کردند و با فریاد غفاری ما کشته شد به خون خود آغشته شد پیکر مطهر این اسوه مقاومت را از حرم حضرت معصومه علیه السلام تا قبرستان دارالسلام قم تشییع کردند .
ساواک در یکی از اسنادش ، شهید بزرگوار را چنین توصیف می نماید :
تاریخ: 1/7/53
شماره: 501 ستاد بزرگ ارتشتاران
الف- مشخصات متهم: غیرنظامی حسین غفاری، فرزند عباس، دارای شناسنامه شماره 2925 صادره از آذرشهر متولد 1299، شغل امام جماعت مسجد الهادی، مسلمان، تبعه ایران، متأهل، ساکن تهران، بدون پیشینه کیفری، بازداشت از تاریخ 18/4/53 تاکنون. ب- موضوع اتهام: اقدام علیه امنیت کشور.
ج- نتیجه تحقیقات و دلایل اتهام: برابر محتویات پرونده نامبرده بالا به اتفاق فرزندش هادی غفاری در منابر مختلف مطالبی علیه مصالح کشور ایراد و ضمن سخنرانی ها در مساجد تهران و شهرستان ها و طرفداری از روحانیون مخالف دولت اقدامات و اصلاحات کنونی کشور را با زمان معاویه مقایسه نموده و چنین نتیجه گرفت که در حال حاضر وضع فعلی حکومت ایران با زمان معاویه تفاوتی ننموده و احتیاج است که از طرف جوانان افرادی چون امام حسین(ع) به پا خاسته و وضع امور کشور را به دست گیرند. نام برده به همین مناسبت توسط مأمورین انتظامی دستگیر و با قرار تأمین بازپرسی شعبه 5 دادستانی ارتش بازداشت می گردد. متهم در تحقیقات معموله بیان داشته که مطالب حاد را شخصاً ترجمه و عیناً ایراد نموده است.
دلایل اتهام: 1-اعتراف متهم در برگ 44 پرونده 2-کشف کتب و اعلامیه های مضره در برگ 4 پرونده 3-نظریه ضابط در برگ 47 د- نوع بزه و انطباق آن با قانون: بزه از درجه جنحه محسوب و عمل ارتکابی از ناحیه متهم منطبق است با ماده 5 قانون مجازات مقدمین علیه استقلال و امنیت مملکتی مصوب خرداد ماه 1310 که به استناد ماده مذکور کیفر متهم مورد تقاضا است. هـ تاریخ و محل وقوع بزه: 18/4/53، تهران دادیار دادستانی ارتش، سرگرد قضایی یدالله قیاسی 31/6/53
هادی غفاری دوران پس از شهادت پدر بزرگوار خود را با ذکر خاطره ای از مرحوم آیت الله طالقانی چنین ترسیم می کند :
در سالهایی که مبارزات پدر بنده جدی شده بود، رابطه ایشان با مرحوم طالقانی در طول دوران مبارزات بسیار زیاد شده بود و حضور ایشان در کنار آیتالله طالقانی، حضوری بسیار چشمگیر بود. پس از شهادت آیتالله غفاری نیز این رابطه، میان ما و آیتالله طالقانی ادامه داشت. هنگامی که من به همراه خانواده، پس از شهادت آیتالله غفاری از قم به تهران آمدیم و به تهران رسیدیم، فردای آن روز تمامی خانه ما را محاصره کردند؛ به گونهای که هیچکس حق ورود و خروج نداشت و حتی عمو و عموزادگان من را به خانه ما راه ندادند؛ در این فرصت حجتالاسلام مقدستبریزی، دایی بنده که پیرمردی متدین و روحانی بودند نیز در خانه ما بودند اما ماموری آمد و ایشان را نیز از منزل ما بیرون کرد.
در آن زمان تمامی کوچه ما را بسته بودند و امکان عبورومرور از این کوچه تنها برای همسایگان و صاحبان خانههای اطراف فراهم بود. حتی هیچکس نمیتوانست در نزدیکی خانه ما بایستد و تجمع داشته باشد چرا که گارد ویژه شاه، تمامی خیابانی که با عنوان 15متری پمپ بنزین قاسمآباد شناخته میشد - و بعدا به شهید غفاری تغییر نام داد – را بسته بود. ما در خانه نشسته بودیم و من و مادرم نیز مصمم بودیم که گریه نکنیم چراکه در راهرو، ایوان و حیاط منزل ما پلیس وجود داشت. در همین زمان و در حالی که یک سرگرد در کنار در ورودی حیاط حضور داشت، دیدیم که صدای در خانه میآید. من رفتم تا در را باز کنم اما سرگرد به من گفت: «آقای غفاری بفرمایید داخل.» با این حال صدای در زدن ادامه داشت. من با صدای بلند فریاد زدم تا ببینم چه کسی پشت در است.
در همین زمان یک صدای آهنگین بلند شد که « من هستم؛ سید محمود طالقانی» سپس او با عصایی که در دست داشت، دو، سه بار دیگر به در زد و افسری که پشت در بود، از روی اجبار در را باز کرد. این افسر ابتدا به صورت محترمانه گفت: «حاج آقا وارد نشوید!» اما مرحوم طالقانی عصای خود را بلند کرد و با قاطعیت گفت: «برادر من را کشتهاید و حالا اجازه ورود به خانه او را نمیدهید؟» هنوز آهنگ این صدا در گوش من است که به آن سرگرد کریه المنظر میگفت: «من سید محمود طالقانی هستم. با بزرگانت تماس بگیر تا به تو بگویند من چه کسی هستم! کنار برو تا داخل خانه برادرم شوم.» مرحوم طالقانی به هر رو وارد خانه شد و در اتاق اندرونی خانه نشست و من نیز کنار ایشان نشستم.
مرحوم طالقانی هنگامی که خواهر، مادر و برادر من نیز به جمع ما اضافه شدند، همانند یک مداح برای ما روضه خواند؛ انگار نه انگار که ایشان آیتالله طالقانی، قهرمان بزرگ مبارزاتی است. بلکه ایشان در یک سطح عادی و بهصورت خودمانی برای ما روضه خواند، تا جایی که حتی من شعرهایی که ایشان میخواند را نیز به یاد دارم: «به شبنشینی زندانیان برم حسرت / که نقل مجلسشان دانههای زنجیر است» ما تا آن زمان نمیدانستیم که مرحوم طالقانی به جز تیپ مبارزاتی، چنین صدای رسا و فصیحی دارند. سپس مرحوم طالقانی خطاب به خانواده ما گفت: «با این جمعی که در خانه و اطراف منزل شما هستند برخورد تندی نداشته باشید و مراقب اوضاع باشید چراکه این جماعت به هیچکس رحم نمیکنند. باید مراقب باشید تا این وضعیت نیز بهآرامی بگذرد.» مرحوم طالقانی همچنین مادر بنده را دلجویی دادند که «شهید غفاری اگر همسر شما بودند، برادر من بودند و با شهادت ایشان من یکی از بازوهایم را از دست دادم. انشاءالله که پیروزی با ماست» .
با وجود آنکه ماموران در راهرو بودند و صدای ما را میشنیدند اما مرحوم طالقانی با صدایی بلند خطاب به ما گفتند « این افراد دشمن شما هستند و نباید صدای گریه شما را بشنوند یا اشک شما را ببینند. همچنان مثل شوهرتان استوار بمانید.» در آن دیدار فردی به نام مرحوم حاج حسین پیاده نیز حضور داشت که ایشان نیز غالبا مرحوم طالقانی را همراهی میکردند. هنگامی که مرحوم طالقانی از اتاق خارج میشد مقدار زیادی پول در زیر پتوی خانه ما گذاشت و به مادر من گفت: «آقا هادی منزل ما را بلدند. این پول را خرج کنید و به نیمه که رسید، مجددا آقا هادی را بفرستید تا به ایشان پول بدهم. اگر هم بیشتر نیاز داشتید بگویید». ایشان همچنین در هنگام خروج از منزل بار دیگر تاکید کردند: «مبادا در این خانه صدا و شکوهای بلند شود! ما دشمن را با این خون به زانو درمیآوریم.» بعد از آن روز من چندینبار به منزل آیتالله طالقانی رفتم. از آنجایی که در هنگام حضور پدرم در زندان بدهی سنگینی بر خانواده ما وارد شده بود، مرحوم طالقانی چندینبار درباره سرنوشت این بدهی از من پرسوجو کردند اما در نهایت مادر من اجازه نداد که برای دریافت پول به منزل آیتالله طالقانی بروم.
از آنجاییکه شهید غفاری در ادبیات فارسی تبحر خاصی داشتند ، این یادنامه را با غزل زیر که در دوران زندان سروده اند به پایان می بریم :
عاشق چو رو به کعبه صدق و صفا کند
احرام خود ز کسوت صبر و رضا کند
در پیش راه بادیه گیرد، غریب وار
ترک عشیره و بلد و اقربا کند
از صدق چون قدم بنهد در فنای عشق
اول به پای دوست سر و جان فدا کند
آن جا که موقف عرفات محبت است
بر جای سنگریزه سر از کف رها کند
آن گاه دست و روی بشوید ز خون خویش
برخیزد و نماز شهادت ادا کند.
منبع: مقاله محمد راستگو، سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
منبع بازنشر: سایت جامجم ایام
تعداد بازدید: 1126