10 دی 1393
بر اثر گسترش قیام عمومى و شکست طرحهاى سرکوبگرانه و پس از یورش بى رحمانه و خشونت بار مأموران حکومت نظامى در 13 آبان 1357 به دانشجویان و دانش آموزانى که در محوطه دانشگاه اجتماع کرده بودند و شهید و مجروح شدن تعداد زیادى از آنها و نمایش فیلم مستند آن از تلویزیون، و چاپ جزئیات گزارش حادثه خونین دانشگاه همراه با عکس هاى مستند در صفحات اول روزنامه ها، و استعفاى وزیر علوم و آموزش عالى، شریف امامى نیز از مقام خود استعفا کرد.
شریف امامى فقط 70 روز بر صندلى صدارت تکیه زد. نه وعده هاى مکرر او توانست کارساز باشد و نه اعلان حکومت نظامى و کشتار در تهران و شهرستانها توانست «کابینۀ آشتى ملى» او را به کمترین توفیقى نائل سازد. در دوران نخست وزیرى کوتاه شریف امامى، هر روز بر میزان اعتصابات و تحصنها در ادارات و کارخانه ها افزوده مى شد و تظاهرات مردمى همچنان ادامه مى یافت.
ارتشبد قره باغى در کتاب خود، دربارۀ تظاهرات سراسرى 14 آبان 1357 در تهران و وقایع بعدى آن مى نویسد: «گزارشات شهربانى کشور حاکى بود که از ساعت 12 آشوب و اغتشاشات در شهر شروع شده و منفجر کردن بمب دستى و آتش زدن اماکن در نقاط مختلف و در جلوى چشم مأمورین حکومت نظامى و بدون این که مداخله و جلوگیرى از طرف آنها به عمل آید، صورت مى گیرد... اعلیحضرت پرسیدند: به نظر شما چه باید کرد؟ جواب دادم: همان طور که بارها عرض کرده ام، لازم است مقررات حکومت نظامى به موقع اجرا گذاشته شود و محرکین و گردانندگان اغتشاش و آشوب دستگیر گردند و گرنه با این ترتیب هیچ وقت امنیت و آرامش در کشور برقرار نخواهد شد. شاه فرمودند: بسیار خوب، تصمیم خواهیم گرفت.
ساعت 21، وقتى که از وزارت کشور خارج شدم، هنوز ساختمانهاى کنار خیابانها مى سوختند. راننده با زحمت از کنار موانع و آتشها و حتى گاهى اجباراً از روى آتشها عبور مى کرد تا به منزل رسیدیم. تلفنها زنگ مى زدند و از نقاط مختلف کشور، استانداران راجع به مشکلات مناطق مربوطه توضیحاتى مى دادند و درخواستهایى داشتند... ناراحتى و نگرانى آن شب خیلى زیاد بود.
حدود ساعت 5 صبح فرداى آن روز (15 آبان ماه) ارتشبد اویسى فرماندار نظامى تهران به من تلفن زد... سؤال کردم نخست وزیر کیست؟ جواب داد: ارتشبد ازهارى و اضافه کرد که همۀ فرماندهان نیرو هم عضو دولت هستند. ضمناً تأکید داشت که ساعت هشت در کاخ نیاوران باشید...
ساعت 7، ارتشبد ازهارى رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران تلفن زد؛ بدون این که اشاره اى به تلفن ارتشبد اویسى بکند گفت: به فرمان همایونى مأمور تشکیل دولت نظامى شده ام، تیمسار هم وزیر کشور هستید؛ مى خواستم خواهش کنم که تیمسار علاوه بر وزارت کشور، وزارت دارایى و اقتصاد را هم که خیلى حساس است قبول کنید! قبل از این که من جواب بدهم، اضافه کرد: باید کمک کنید.»
...لازم به یادآورى است که شاه قبل از انتخاب کابینۀ نظامى، در اخبار ساعت 8 بعدازظهر روز 14 آبان 57 در یک پیام تلویزیونى خطاب به ملت گفت که پیام انقلاب مردم را شنیده است و اشتباهات گذشته را جبران خواهد کرد. شاه همچنین گفت:
«...وقایع اسف بارى که پایتخت را دیروز به آتش کشیده، براى مردم مملکت دیگر قابل ادامه و تحمل نیست.»... شاه در این پیام، پس از اعتراف به اشتباهات و فسادهاى مالى و سیاسى گذشته افزود: «من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم. من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتى است الهى که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است هستم و آن چه را که شما براى به دست آوردنش قربانى داده اید، تضمین مى کنم!»
شاه در پایان پیام خود، از آیات عظام و علماى اعلام، پدران و مادران ایرانى، جوانان و نوجوانان، رهبران سیاسى جامعه، کارگران و کارکنان و دهقانان خواست تا با فعالیت هر چه بیشتر در حفظ و احیاى اقتصادى کشور بکوشند و تأکید کرد که: بدانید که در راه انقلاب ملت ایران علیه استعمار، ظلم و فساد من در کنار شما هستم و... خواهم بود!»[1]
این سخنان مضحک، از آن کسى است که پس از کشتار 15 خرداد 1342، سرمست از حمایتهاى امریکا، بى شرمانه ترین اتهامات را به قیام مردم و وقیح ترین توهینها را به روحانیت و مراجع روا داشت و آنان را حیوانات نجس نامید و در اوج حکومت اختناق خود در جشنهاى 2500 ساله در کنار قبر کورش! گفت: «کورش آسوده بخواب که ما بیداریم!!»
سخنرانى اخیر، واکنش امام خمینى(س) در برابر روى کارآمدن دولت نظامى «ازهارى» و سخنان نومیدانۀ شاه است. امام با بیان این نکته که «باز شاه به دو وسیله براى نجات خودش متوسل شده: یکى به وسیلۀ فریب، یکى به وسیلۀ سرنیزه»[2] و با اشاره به اظهارات فریبکارانۀ شاه، به تشریح تاریخچۀ جنایات شاه مى پردازند و شکست هر دو تشبّث رژیم (استقرار دولت نظامى و تعهد به جبران اشتباهات گذشته) را از قبل پیش بینى نموده مى فرمایند:«بنابراین اینها راه حل نیست که کسى بخواهد حل کند یک قضیه اى را، یعنى درد مردم را دوا بکند... اینها تشبثات است، فایده ندارد هیچ! غیر از یک کلمه. و آن این است که این رژیم برود.»[3]
امام خمینى (س) در پایان سخنان خود، قاطعانه راه هرگونه سازش را مسدود کرده مى فرمایند: «در هر صورت، مسیر همین است. غیر از این، هرکس غیر از این فکر کند خائن به ملت است، خائن به مملکت است. هرکس غیر از این فکر کند خائن به اسلام است. اگر این را مهلت بدهید، فردا نه اسلام براى شما مى ماند نه مملکت براى شما مى ماند... مهلت ندهید این را. فشار بدهید این گلو را تا خفه بشود.»[4]
ملت ایران، این پیام امام را با جان و دل پذیرا شد و دیدیم که تنها سه ماه پس از آن، امام و امت بساط دیکتاتورى پهلوى و آخرین بقایاى نظام دیرین ستمشاهى را از ایران برچیدند. (کوثر، ج2، ص157-159)
متن کامل سخنان امام را در این دیدار می خوانید:
اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم بسم اللَّه الرحمن الرحیم
فریب و سرنیزه، دو مستمسک شاه
باز شاه به دو وسیله براى نجات خودش متوسل شد. یکى به وسیله فریب، یکى به وسیله سرنیزه. وسیله فریب این بود که در نطقى «1» که کرد التزام داد، تعهد داد به ملت که این اشتباهاتى که کرده است دیگر همچو اشتباهى نمى شود، و از این به بعد دیگر به قانون اساسى به همه معنا عمل مى شود و جبران آن اشتباهاتى که کرده بود مى کند. و از عموم ملت خواستار شد که دست از این مخالفت بردارند، و از آیات عظام و علماى اعلام خواستار شد که مردم را هدایت کنند که آنها آرام باشند، و از سایر اقشار ملت- از قبیل کارگرها و محصلین و جوانها و همه اینها خواستار این شد که از این مخالفتها دست بردارند و به ایران فکر کنند!
در حرفهاى ایشان خیلى مسائل هست. یکى اینکه بررسى بشود که آیا این کارهایى که تا حالا انجام داده، اشتباهات بوده یا تعمدات بوده! این مخالفتهایى که از قانون کرده، از اسلام کرده، این خیانتهایى که به ملت کرده، این جنایتهایى که کرده است، آیا آن طور که ادعا مى کند این اشتباهى این کار را کرده است؟ مثلًا این نفتى که به امریکا داده، خیال کرده است که اینها یک طایفه اى از یک محله اى از ایران است، یک شهرى از شهرهاى ایران است، و نفت را دارد به ایرانى ها مى دهد؟! این اسلحه هایى که به درد ما نمى خورد و به جاى نفتْ پایگاه براى امریکا درست کرده است خیال کرده است که این اسلحه ها ارز است؟! پول است؟! اشتباه کرده این؟! به خیال اینکه دارد پول مى گیرد، لیره مى گیرد، این چیزها را گرفته است؟! این جنایتهایى که در ایران تا حالا کرده است، حبسهایى که کرده، زجرهایى که کرده، شکنجه هایى که داده، قتلهاى عامى که کرده، اینها اشتباهى بوده؟! مثلًا به مدرسه فیضیه که ایشان کماندوها را فرستادند و ریختند در مدرسه فیضیه و قرآنها را آتش زدند، عمامه ها را آتش زدند، جوانها را دست و پا شکستند، حجره ها را خراب کردند و شکستند، خیال مى کرده است که این یک جایى از روسیه است و حمله به روسیه است و اشتباهى، اشتباه از کار درآمده؟! عقیده ایشان این بوده است که مدرسه فیضیه یک جایى است که از محلهاى اجانب است؟! یا این اشخاصى که ایشان حبس کرده، اشتباه کرده و این اعتقادش این بوده است که در باغستان اینها را برده است؟! و حالا معلوم شده نه، این حبس بوده نه باغ؟! این اشخاصى را که از علما در حبس رفتند یا کشته شدند، یا پاى آنها را در روغن داغ گذاشتند یا- آن طور که مى گویند اره کردند پاى بعضیها را، و همین طور از رجال سیاسى، اشتباهات بوده؟! اینها تخیلات بوده است؟! حالا از این اشتباهات دیگر ایشان نمى کنند! دیگر از این اشتباهات، حالا تعهد دارند مى دهند؟! مگر همین ایشان نبودند که اول سلطنتشان قسم خوردند، تعهد دادند. خوب، کسى که بخواهد سلطنت پیدا بکند این تعهدات را باید بدهد. ایشان تعهد داده و همین التزاماتى که حالا دارد مى گوید، آن وقت هم داده است، و بعد از آن تعهدات و التزامات این کارها را کرده. حالا یک تعهد دیگرى که مى دهد، یعنى حالا فرق کرده است این تعهد با آن تعهد؟! یا این حالا یکجور تعهدى است که دیگر قابل برگشت نیست؟! این تعهد آن وقت برگشت داشته، اما حالا این تعهد دیگر قابل برگشت نیست؟! حالا این اشتباهاتى که کرده است چطور جبران شده است؟ مى شود؟ ده سال عمر یک انسان را، نه یک انسان، آن قدر انسان را، ده سال در حبس، در یک محفظه با آن وضع، با آن شکنجه ها، با آن اذیتها، با آن اهانتها، ده سال، پانزده سال- یک قدر کمتر یک قدر بیشتر- عمر اینها را تلف کرده، اینها جبرانش چیست؟ همین تعهدِ آقا جبران کرد اینها را که «من تعهد کرده ام»؟! یک کسى که این قدر جنایت کرده، حالا به مجرد اینکه آمد تعهد کرد حالا مى خواهد تمام بشود قضیه؟!
توبه شاه، توبه گرگ است
حالا ما فرض مى کنیم که خیر، تعهد ایشان صادقانه است فرض است و الّا معلوم است، «مطلب معلوم است» (رضا شاه به مرحوم «فیروزآبادى» وقتى آمده بود به نجف، مرحوم فیروزآبادى در حرم از او ملاقات کرده بود، رضا شاه گفته بود من مقلد شما هستم آقا؛ مرحوم فیروزآبادى گفته بود مطلب معلوم است) [خنده حضار]؛ حالا تعهدات ایشان من را یاد کتاب موش و گربه انداخت امروز! کتاب ارزنده اى است کتاب موش و گربه. کتاب آموزنده اى است. این همان وضع حال سلاطین و قلدرها را در وقت قدرت و در وقت کمىِ قدرت، وضع حیله بازى آنها را مجسم کرده است به اسم کتاب موش و گربه؛ که سجاده را یکوقت انداخته و نماز خوانده و توبه کرده و پیش خدا استغفار کرده که من دیگر کارى نمى کنم، تا این موشهاى بیچاره بازى خوردند و برایش چیز بردند و امثال ذلک؛ و بعد هم افتاد پنج تا از آنها را یکدفعه گرفت. آن وقت یکى یکى مى گرفت حالا پنج تا پنج تا «2»! خوب، ما مى دانیم که شما توبه تان همان توبه گرگ است، همان توبه گربه است! این را ملت دیگر مى داند؛ لازم نیست که این قدر شما زحمت بکشید و هى حرف بزنید! این آیات عظام و علماى اعلام که حالا ایشان مى گویند که هدایت کنید مردم را، چه بکنید، اینها آنها بودند که تا دیروز هر وقتى که این صحبت مى کرد، «ارتجاع سیاه» اسم اینها بود. در لغت شاه اینها «مرتجعین» بودند، آن هم مرتجعین «سیاه»
در یکى از نطقهایشان آن وقت که ما قم بودیم در یکى از نطقهایشان ایشان در یک جایى، یکى از شهرهاى ایران گفت که از اینها، از این مرتجعین، مثل حیوان نجس احتراز کنید! آن حیوان نجس که آن وقت گفت، حالا آیات عظام شده و علماى اعلام! اگر مهلتش بدهند این آیات عظام و علماى اعلام که نفس بکشد، نفس دوم باز حیوان نجسند!
این اشتباهات، که همه اش تعمدات بوده است و همه اش کارهاى عمدى بوده است و خیانتها همه عمدى بوده است و ایشان مى گوید «اشتباهات» شده است، اینها اگر چنانچه این ملت به این مهلت بدهند، تمام این اشتباهات دوباره از سر گرفته مى شود. الآن این یک حیله اى است که ایشان مرتکب شده اند. از آن طرف با نطقش که من متعهدم دیگر از این کارها نکنم، بیایید به حال ایران فکر بکنید، بیایید همه تان به فکر ایران باشید، ما به ایشان مى گوییم که ما چون فکر ایرانیم این حرفها را داریم مى زنیم. این ملت چون مى بینند ایران را شما از دست اینها دارید خارج مى کنید، همه قلدرها را بر ما مسلط کردید، همه مخازن ما را بردید، از این جهت است که این ملت این قیام را کرده و این نهضت را کرده. ما هم براى این است که به فکر ایران هستیم و داریم فکر ایران را مى کنیم، با شما که مبدأ «اشتباهات»- به قول خودتان و تعمدات به قول ما هستید مبارزه و معارضه مى کنیم. فکر اسلام، فکر یک کشور مسلمان، فکر مستضعفین ما را وادار کرده که با شما این طور معارضه و مخالفت بکنیم. «پس بیایید فکر ایران بکنید»! ما فکر ایران مى خواهیم بکنیم؛ فکر ایران هستیم نه اینکه ما چون با شما معارضه کردیم پس، از فکر ایران رفته ایم!
ادعاى شاه در حفظ ثبات کشور!
این باز این حرف را رها نمى کند این آدم! چه جور، چه عنصرى است این آدم؟! چه جور فکر مى کند، یا اینکه کى را بازى مى خواهد بدهد؟ این الآن به نظرش کى رسیده؟ کى بازى مى خورد از این حرف که اگر ایشان نباشند ایران نیست دیگر! همین که ایشان سرشان را زمین بگذارند، آن روزى که خوب، بالاخره ایشان یکوقتى خواهند مرد ان شاء اللَّه زودتر [خنده حضار]، آن روز به فرمایش ایشان دیگر ایرانى در کار نیست! بالاخره، پس ایران هم از دست ما رفته است! یا حالا که بعد از ده روز دیگر یا بعد از مثلًا چند ماه دیگر یا بعد از فلان قدر، به فرمایش ایشان ایران دیگر رفتنى است! براى اینکه آنکه ایران را نگه داشته ایشانند و وقتى ایشان نباشد دیگر تن ما نباد! «1» [خنده حضار] باید عوض ایران نباشد، ایشان نباشد!
... این یک راه است که ایشان تشبث کرده؛ همان راه خدعه است که دیروز وزیر ایشان «2» آمد و وزیر ایشان هم که ایشان گفته است یا بالاتر اربابها دیکته مى کنند این حرفها را- آن روز هم خودشان آمدند و اشتباه کردیم و چه کردیم، و بیایید همه مان با هم چه بکنیم؛ جوانها بیایند با هم مصالحه بکنیم! به این حرفْ مردم گوش نداد [ند]؛ همین امروز در جاهاى مختلف ایران، در تهران و جاهاى دیگر، همان حرفهایى بود که بود.
پناه به سرنیزه و چماق!
تشبث دومشان هم این بود که پناه به سرنیزه بردند. الآن دو پناهگاهْ ایشان دارند: یکى چماق است، چماق اشرار با آنهایى که اجیر کردند، پول مى دهند یک اشرارى را اجیر مى کنند و با چماق به جان مردم مى اندازند؛ یکى هم سرنیزه این اشخاصى که در خیابانها دارند چه مى کنند. خوب، این سرنیزه تازگى ندارد! این حالا مدتى است که با سرنیزه ما زندگى مى کنیم! ملت ایران مدتى است [مى داند] که ایشان دیگر پناهگاهى ندارد جز سرنیزه و چماق. آقایى که تا دیروز حالا هم اگر یک خرده رهایش کنند باز مى گوید این حرف را، حالا عجب است که امروز نگفته که ملت شاهدوست؟! [خنده حضار] ... اصفهان داشت فریاد مردم بلند مى شد و داد و قال مى کردند که «مرگ بر سلطنت پهلوى»، ایشان در نطقش مى گفت مردم اصفهان شاهدوست! یا آن کسى که پهلویش بوده- یا آنکه از عمالش: مردم ایران اصلش به تخت و تاج علاقه دارند! علاقه ذاتى این مردم به این تخت و تاج دارند! این منطق ایشان است که مردم رژیم سلطنتى را مى خواهند! چه بکنند بیچاره ها! الآن این همه فریادها براى این است که احتمال مى دهند خداى نخواسته مثلًا- یک رژیم سلطنتى به هم بخورد! از این جهت به خیابانها مى ریزند و فریاد مى زنند!
این هم یک تشبث ایشان کردند که به سرنیزه پناه بردند و به چماق پناه بردند. این هم یک چیزى است که تا حالا مدتى است که این مسأله هست و فایده نکرده؛ یعنى آن حکومت نظامى که از قوانینش مثلًا این است که یا اعلام کردند به اینکه- بیش از دو نفر نباید اجتماع کنند، اگر اجتماع بکنند چه خواهد شد، در همان پشت سر اعلامیه و پشت سر این حرفها، هفتاد هزار نفر، صد هزار نفر، سیصد هزار نفر مردم حرکت مى کردند و از این طرف و آن طرف مى رفتند و حرفهایشان را مى زدند! این حکومت نظامى نتوانست در مردم تأثیر بکند. یک مردمى که از جان خودشان گذشتند، دیگر این را نمى شود با حکومت نظامى اینها را جلوگیرى کرد. یک مردمى که جوانشان را مى دهند و بعد هم افتخار مى کنند، یک زنى که اولادش را- جوانش را- فدا مى کند و بعد هم مى گوید که من مفتخرم به اینکه یک همچو خدمتى به اسلام کردم، این نمى شود دیگر با سرنیزه. مگر سرنیزه غیر از این است که مى کشد آدم را، آن هم مى گوید من مى خواهم بکشند مرا! این را نمى شود با سرنیزه. این راه حلهاى احمقانه است که یکوقت حکومت نمى دانم «آشتى» مى آورند و آن بساط را درست مى کنند، حالا هم حکومت نظامى آوردند. حکومت نظامى! مگر شما تا حالا حکومتتان نظامى نبوده؟! بله؟ حاکمش نظامى نبوده است؟ یعنى یک نفر وکیل بوده حالا حاکم شده اما حکومت، آنکه طرز حکومت بود، طرز حکومتْ نظامى بود؛ یعنى همه ایران حکومتِ نظامى بود! بعضى اش رسمى بود، بعضى اش غیر رسمى بود! مردم حکومت نظامى را دیده اند، دیگر چیز عجیبى نیست که حالا به چشم مردم عجب بیاید و بترسند از این؛ چیز عادى مردم است!
مردم از حکومت نظامى ترس ندارند
کسى خیال کند که این راه حل است، حکومت نظامى راه حل است، یا دنبال این مثلًا- امریکا خیال بکند به اینکه کودتاى نظامى مى شود، کودتاى نظامى مى شود و این رژیم را مى برد و نظامى را مى آورد، مگر مى شود؟ یعنى در مردم مگر تأثیر دارد این؟
مردم عادت کرده اند به این حکومتْ نظامیها. یک چیز تازه اى یکوقت بود سابق، بله؛ سابقِ ایام، که مردم باز آشناى به این مسائل نبودند و نشده بودند اگر یک نظامى مى آمد توى بازار و هر غلطى مى خواست بکند، کسى نبود بگوید نه؛ اگر دو تا ستاره اینجاى «1» یک کسى بود دیگر وا مصیبتا بود! هر جا مى رفت و هر کارى مى خواست بکند و هر شرارتى مى خواست بکند، کسى نبود که بگوید نه. اما حالا اگر خودش هم بیاید وسط میدان، مى ریزند تکه تکه اش مى کنند! حالا غیرِ آن وقت است، این ملت غیرِ آن ملت است. این تحول که حاصل شده از براى این ملت، مردم را عوض کرده؛ یک چیز دیگرند اینها. یک موجودات دیگرى شده اند اینها. اینها دیگر خوف اینکه حکومت نظامى بشود یا مثلًا یک رژیم نظامى روى کار بیاید، اینها خوف این را دیگر ندارند براى اینکه نظامى همین است که اینها دیده اند و همراه اش مبارزه و معارضه کرده اند و ازش کتک هم خورده اند و آدم هم ازشان کشته اند- آنها کشتند- همه اینها را مردم دیده اند. وقتى بنا شد که آدم را بخواهند بکشند، چه رژیم نظامى باشد، چه حکومت نظامى باشد، چه عادى باشد. خوب، مردم تن داده اند به کشته شدن. بنا بر این اینها راه حل نیست که کسى بخواهد حل کند یک قضیه اى را، یعنى درد مردم را دوا بکند.
تبلیغات روزنامه هاى شوروى
در روزنامه شوروى هم یک چیزى نوشته بود- که یکى از اتباع امریکا هم، از دوستان شاه و اتباع امریکا هم همان را تکرار کرده بود- که این (آن به تعبیر دیگر، این به تعبیر دیگر) آن به تعبیر اینکه این روحانیون که در این قضایا مخالفند با شاه، این «اصلاحات ارضى» ضرر به آنها زده است! چون ضرر به آنها زده از این جهت منافعشان در خطر شده است و اینها مخالفت مى کنند! آن هم گفته است که فلان آدم- فلانى «2» این غرض شخصى دارد با شاه! ما دیروز عرض کردیم که غرض شخصى نیست، و قضیه این حرفها نیست. اما اینکه او نوشته، آن هم اشتباه است؛ براى اینکه روحانیون حالا زندگى شان خیلى بهتر از آن وقتى است که اصلاحات ارضى نشده بود. هر که مى خواهد برود ببیند. اگر مسأله، مسئله چیز است که زندگى شان چطور است، زندگى روحانیون حالا صد درجه بهتر از آن وقت است! چیزى از آنها به هم نخورده است که. اگر نفوذ کلمه ندارند که نفوذ کلمه هم دارند. لکن دارید مى بینید دیگر. اگر ندارند، چطور ایشان تشبث کرده که اى مراجع عظام، اى علماى اعلام، بیایید این مردم را هدایت کنید! بیایید چه بکنید! یک دفعه اینها آن مى شوند! یک دفعه وقتى جواب کاغذ مراجع را مى دهد- در همان اوایل امر- مى گوید که، مى نویسد که شما بروید ارشاد عوام را بکنید! یعنى شما حق دخالت در امور مملکت ندارید، بروید ارشاد عوام بکنید! به ایشان باید گفت که ما ارشاد عوام را کردیم [خنده حضار] عوام الآن هدایت شدند و ارشاد شدند. و شما خواب بودید، اینها ارشاد کردند! حالا که ارشاد کردند تشبث پیدا کردید که حالا بروید دیگر! مرا حفظ بکنید مثلًا چه! به ایران فکر بکنید!
رژیم باید برود
اینها تشبثات است، فایده ندارد هیچ! غیر از یک کلمه. و آن این است که این رژیم برود و این امریکا و شوروى و- نمى دانم- انگلستان، و همه اینهایى که در این سفره ایران که افتاده مجانى دارند استفاده مى کنند، اینها هم دست مجانشان را بردارند. ما که نمى خواهیم بهشان نفت ندهیم تا دست و پا بزنند که یک ملتهایى را از سر ما خواهید چه کرد. نخیر، ما مى خواهیم نفتمان در اختیار خودمان باشد؛ هر مقدار دلمان مى خواهد بفروشیم، و مى فروشیم. هر رژیمى پیش بیاید نفتش را مى خواهد بفروشد اما نه این طور. غارتگرى را ما با آن مخالفیم، نه فروش نفت را به قیمت صحیح خودش. [به ] قیمت صحیح خودش مى فروشیم و ارز مى گیریم. پول مى خواهیم ما. مى خواهیم براى مردم صرف بشود. اینجا نفت ما را زیادتر از آن اندازه اى که باید استخراج کنند استخراج مى کنند. پول هم که نمى گیرند یا آهن پاره مى گیرند! یا طیاره هاى به آن قیمتهاى گزاف مى گیرند. آن مقدارى هم که مى گیرند صرف این ملت نمى شود. الآن این ملت چى دارد بیچاره؟ شما چهار تا بازارىِ مثلًا چیزدار تهران را یا چهار تا از اربابهایى که از همین طعمه ارتزاق مى کنند نگاه نکنید؛ شما پایتان را توى زاغه ها بگذارید؛ شما پایتان را توى دهات بگذارید. بروید خوزستان و دهات خوزستان را ملاحظه کنید. تأسف دارد، خدا مى داند! آب، شط آب دارد در خوزستان. من یکوقتى- که شاید سى سال پیش از این، چقدر سال پیش از این بود- که عبور کردم از خوزستان رفتم، مى خواستم عتبات بروم، خوب این آب یک شط آب است، یک جوى و دو جوى نیست، یک شطّى که کشتیرانى توى آن مى شود، زمین، تا چشم مى کنى زمین افتاده و هیچ زراعت ندارد؛ من توى ذهنم آمد که شاید خاک این لیاقت زراعت ندارد. یک جایى پیاده شدیم. من رفتم خاک را ... خاک خوب لکن دست خیانت نمى گذارد. آب از آنجا دارد هرز مى رود، زمین هم اینجا افتاده است! و مردم خوزستان براى اینکه بچه هایشان را که مریض مى شوند پیش یک طبیب بروند، طبیب نیست. هیچى ندارند. در دَه تا دِه، بیست تا ده یکوقت مى بینى یک درمانگاه نیست! تمدن بزرگ این است؟! یک درمانگاه در بیست تا دِه! بعضى جاها درمانگاه، اصلش نیست. طبیب نمى دانند چى است. در روزنامه هاى خودشان نوشتند که آب این قدر نیست که این صبح که این بچه از خواب بلند مى شود و چشمش را به واسطه تراخمى که براى خاطر حکومت فاسدْ این تراخمها هست، چشمش را نوشته آب ندارند که تر کند چشمش باز بشود! با بَوْل این کار را مى کند! در روزنامه بود این! با بول این چشم بچه را که به واسطه تراخم به هم چسبیده، تر مى کنند- که نوشته اند- براى نداشتن آب. روزنامه این طور [نوشته ] بود؛ یک همچو زندگى ما داریم در اثر «اشتباهات» آقا! آقا اشتباه کرده اند تا حالا؛ حالا بعد، از این اشتباهات بیرون مى روند! یعنى ایران مى شود تمدن بزرگ!
خوب اشتباه شما یکى و دوتا و ده تا [نیست ]! تعمدات شما یکى و دوتا و ده تا نیست! هى از ما این روزنامه نگارها مى پرسند به اینکه خوب، شما چرا با شاه بدى؟! این چرا دارد؟! خوب شما بپرسید، این ملت، این فریاد بچه ها و آن فریاد بزرگها، ببینید چه کرده این آدم که با او بد هستند. با او بد هستند از باب اینکه یک دشمنى شخصى با هم دارند؟! سى میلیون دشمن شخصى است؟!
راهى براى آشتى نمانده
این این قدر خیانت کرده است و این قدر جنایت کرده در این مملکت که دیگر راه آشتى نیست. راهى نیست که کسى بگوید که شما اشتباهاتتان تا حالا هیچ! حالا از این به بعد ان شاء اللَّه اشتباه نمى کنى! راه نگذاشتى براى این کار. امکان ندارد یک همچو مطلبى. اگر یک روحانى، یک سیاسى، یک بازارى، یک دانشگاهى، بخواهد بگوید که بیایید- به مردم بخواهد این را بگوید- بیایید با هم خوب، سازش کنید، شاه امروز آمده توبه کرده- عرض کنم که- استغفار کرده، خوب، بیایید ببخشید، این را مردم خائن مى دانند! چه چیز را ببخشیم؟! چه؟ مگر یک مطلبى است قابل بخشش؟ آقا بچه ها و جوانهاى ما را به خون کشیده، چه چیز را ببخشیم ما؟ مملکت ما را به باد داده این آدم، کجایش را ببخشیم؟ از حالا به بعد چى؟ خاندانهاى مردم را به عزا نشانده، حالا بسم اللَّه الرحمن الرحیم، تمام شد قضیه؟! «ببخشید من اشتباه کرده بودم» این حرف شد در عالَم؟! براى کى این حرفها را، این مى زند؟
در هر صورت، مسیر همین است. غیر از این، هر کس غیر از این فکر کند خائن به ملت است، خائن به مملکت است. هر کس غیر از این فکر کند خائن به اسلام است. اگر این را مهلت بدهید، فردا نه اسلام براى شما مى ماند نه مملکت براى شما مى ماند نه خاندان براى شما مى ماند. مهلت ندهید این را. فشار بدهید این گلو را تا خفه بشود.
ان شاء اللَّه خداوند همه شما را توفیق بدهد؛ مؤید باشید؛ موفق باشید. و خداوند این اربابها را از سرِ ما کوتاه کند. اربابها از اینها بدترند.
[1]. اعترافات ژنرال، ص 60 [2]. صحیفه امام؛ ج 4، ص 339 [3]. همان، ص 346 - 345 [4]. همان، ص 348
منبع: (صحیفه امام، ج 4، ص: 339- 348)
منبع بازنشر: پرتال امام خمینی
تعداد بازدید: 950