انقلاب اسلامی :: پول از انگلیسی‌ها، كاغذ از روسها!

پول از انگلیسی‌ها، كاغذ از روسها!

20 دی 1393

ایرج اسكندری دبیر كل پیشین حزب توده ایران نوشته است: «... عقیده من این بود كه ما باید حزبی تشكیل بدهیم كه دارای پروگرام حداقل دموكراتیك بوده و جنبه ضد استعماری داشته باشد... دوستان از من سؤال كردند در این صورت چه اسمی به نظر تو می‌رسد؟ گفتم یك اسم عامی كه در عین حال اگر خواسته باشیم بتوانیم از آن به معنای كمونیستی هم استفاده كنیم و چون لغت توده در نظرم بود و می‌بایستی داخل توده كار بكنیم، گفتم مثلاً حزب توده. اتفاقاً خوششان آمد و نام حزب توده قبول شد.

من پیشنهاد كردم برای اینكه حزب ما یك حزب دموكراتیك و ملی تلقی بشود، بهتر است كه سلیمان میرزا را كه آدم وجیه‌المله‌ای است ملاقات كرده و با وی صحبت بكنیم كه اگر موافق باشد ریاست حزب را به عهده بگیرد... رفتیم پیش سلیمان میرزا و پس مذاكرات مفصل او را راضی كردیم و در جلسه‌ای كه رأی‌گیری شد، سلیمان میرزا به اتفاق آراء به سمت صدر حزب انتخاب گردید. مهر 1320... آیین‌نامه حزب توده را پیشه‌وری و من (ایرج اسكندری) نوشتیم...»

سپس در مورد چاپ و نشر روزنامه مردم، ارگان حزب توده چنین گفته است:

«... برای كار حزب لازم بود روزنامه‌ای داشته باشیم. در آن موقع قانونی گذرانده بودند كه هیچ‌گونه امتیاز انتشار روزنامه به كسی نمی‌دهند مگر به روزنامه‌نگاران قدیمی كه دارای امتیاز بودند و تنها این روزنامه‌ها می‌توانستند منتشر شوند. به همین دلیل ما ناگزیر روزنامه سیاست را كه امتیاز آن متعلق به عباس اسكندری ـ دایی ایرج اسكندری ـ بود به عنوان ارگان حزب قرار داده و شروع به انتشار اعلامیه حزب و تشكیل كنفرانس كردیم. مصطفی فاتح در این میان با ما تماس پیدا كرد. در آن موقع فاتح با علوی و طبری ارتباط داشت و برای آنها ترجمه كاری درست كرده بود كه از آنجا حقوق می‌گرفتند... گویا فاتح از طریق آنها خواست با من ارتباطی بگیرد. یك وقتی فاتح اظهار داشت چرا شما یك روزنامه ضد فاشیستی منتشر نمی‌كنید؟...

به او گفتم ما امتیاز نداریم. گفت اگر شما یعنی حزب توده حاضر شود اتحادی بر ضد فاشیسم به وجود آورد من هم در آن شركت می‌كنم و امتیاز روزنامه را هم برای شما می‌گیرم. به او گفتم من باید این مسأله را در كمیته مركزی حزب مطرح كنم. در كمیته مطرح كردم و كمیته نظر داد كه موضوع را دنبال كنم.

من بار دیگر با فاتح ملاقات و صحبت كردم. او گفت اولاً شما یك نفر را از حزب خودتان معرفی كنید كه من امتیاز روزنامه را به نام او بگیرم. ثانیاً برای روزنامه هم یك هیأت تحریریه‌ای مركب از پنج نفر تشكیل می‌دهیم. چهار نفر را كمیته مركزی شما معلوم و تعیین كند، یكی هم من باشم به عنوان نفر هیأت تحریریه... بعد به او گفتم ما هیچ‌گونه وسایلی در اختیار نداریم این كار احتیاج به دفتری اداره‌ای و لوازمی دارد.

گفت من آن را متقبل می‌شوم. جا و محل را فراهم و میز و صندلی و وسایل را تهیه می‌كنم. تلفن را هم برای شما می‌گیرم. خلاصه تمام این كارهای فنی و اداری را چنانچه موافق باشید انجام می‌دهم.

من تمام این مطالب را در اختیار كمیته قرار دادم. البته رفقا، یعنی اردشیر [آوانسیان] و اینها مسأله را ظاهراً برده بودند با شوروی‌ها صحبت كرده بودند... دفعه دوم كه آمدم و گزارش دادم معلوم شد كه رفته و صحبت‌هایشان را كرده‌اند. این بار اظهار داشتند كار خوبی است این كار را انجام دهید... كمیته مركزی به من مأموریت داد كه دنبال این كار را بگیرم. ما «صفر نوعی» را كه یك كارگر قدیمی بود و از زندان مرخص شده بود و بی‌پول و وضع خیلی بدی داشت اسماً به عنوان مدیر معرفی كردیم و قرار شد ماهی صد تومان به او حقوق بدهند كه زندگیش هم تأمین بشود... فاتح رفت و ظرف یك هفته امتیاز روزنامه مردم را گرفت. این اسم را ما معین كردیم... بعدها كه قرار شد پس از صفر نوعی، رادمنش امتیاز بگیرد مجبور شد روزنامه را «نامه مردم» بگذارد. همان كه بعدها ارگان حزب شد... به هر حال این امتیاز را فاتح برای ما گرفت و ما هم هیأت تحریریه‌ای از طرف كمیته مركزی معلوم كردیم كه از پنج نفر تشكیل می‌شد كه چهار نفر از طرف ما و نفر پنجمی فاتح بود.

چهار نفر عبارت بودند از دكتر یزدی،‌ عباس نراقی، علوی و من كه قرار شد تحت نظر من باشد... در این میان مسائل فنی مربوط به روزنامه پیش می‌آمد كه ما نمی‌دانستیم چه كار باید كرد. پولی هم در بساطی نداشت و ضمناً هم نمی‌خواستیم از فاتح پول بخواهیم و از این رهگذر تحت نفوذ او قرار بگیریم. مطلب را در كمیته مركزی مطرح كردم. روستا گفت كه مسأله موكول شود به جلسه دیگر تا یك فكری برای این كار بكنیم.

... چندی بعد تلفنی به روزنامه شد از طرف شخصی كه اسمش را فراموش كرده‌ام... او گفت من از مخبرین جراید شوروی هستم و مایل به گفت‌وگو با شما می‌باشم.

گفتم بفرمایید و آمد و گفت خیلی به شما تبریك می‌گویم كه چنین روزنامه خوبی تهیه كرده‌اید و از این تعارفات.

این شخص گفت كه من آمده‌ام این جا كه اگر شما چیزی لازم داشته باشید از قبیل كاغذ و غیره به شما كمك كنم... معلوم شد رفقا قبلاً مطلب را گفته‌اند.

گفتم حقیقت آن است كه البته احتیاج داریم.

گفت بسیار خوب ما مقداری كاغذ در اختیار شما می‌گذاریم ولی آقای فاتح به نوبه خود باید كمك كند.

گفتم آن را من نمی‌دانم ولی تاكنون این مقدار كمك كرده ولی به هر صورت موضوع را با او در میان می‌گذارم.

... به هر صورت موضوع را به فاتح گفتم. قبول كرد و وقتی را معین كردیم كه آمدند و هر سه نفر با هم بودیم و صحبت كاغذ و این حرف‌ها شد و فاتح اظهار داشت من كاره‌ای نیستم، این مسأله را باید با «میس لمبتون» در میان بگذاریم. چون او رئیس كل تبلیغات سفارت انگلیس است و از نظر تبلیغات ضد فاشیستی صلاحیت و بصیرت دارد.

گفت خوب شما با هم دیگر صحبت كنید.

من گفتم آقا شما دو نفر، هر دو مربوط به تبلیغات دو كشور متفق هستید، بهتر نیست كه مسأله را بین خودتان حل كنید؟ ما كه در این باره نقشی نمی‌توانیم داشته باشیم.

خلاصه آمدند و پس از گفت‌وگو و تبادل نظر قرار شد مقداری كاغذ بدهند و مسائل مالی را هم نمی‌دانم چگونه با هم حل كردند و آخرالامر مقداری كاغذ در اختیار روزنامه مردم قرار گرفت و روزنامه یواش‌یواش راه افتاد... پول از انگلیس‌ها و كاغذ از شوروی‌ها.

... پول برای پرداخت حقوق و غیره. پولی كه فاتح و اینها می‌آوردند. ما كه خودمان پولی نداشتیم...

چندی بعد فاتح آمد و گفت كه دیگر در روزنامه نخواهد بود. ما هم اصرار ظاهری و تشریفاتی به او كردیم كه آقا خوب نیست. آخر بالاخره اتحادی با هم داریم. اتحاد ضد فاشیستی كه با این حرف‌ها از بین نمی‌رود. این كار را نكنید. هنوز جنگ ادامه دارد و از این قبیل حرف‌ها. ما قطع داشتیم كه تصمیم او برگشت ندارد زیرا به او گفته بودند [یعنی انگلیس‌ها گفته بودند] كه روزنامه را رها كند... فاتح برای همیشه هیأت تحریریه و روزنامه را ترك كرد. چند روز بعد تلفن كرد كه آقا میز و صندلی و تلفن و اینها مال ما است، آنها را بدهید.

گفتم آقای فاتح خیلی معذرت می‌خواهم، اینها دیگر جزو اموال روزنامه است و شما آنها را به روزنامه هدیه كرده‌اید، حالا آن را دو مرتبه می‌خواهید؟ مگر هدیه را پس می‌گیرند؟ در آن موقع تلفن در تهران داستانی داشت. امكان گرفتن یك شماره تلفن وجود نداشت. گفت آقا این تلفن‌ها آخر مال شركت [نفت] است. جواب دادم ما كه با شركت طرف نیستیم. ما با آقای فاتح طرفیم. شما خودتان اینها را به روزنامه هدیه كردید و من به عنوان مسؤول روزنامه نمی‌توانم آنها را به شما مسترد كنم خلاصه ما هم آنها را صاحب شدیم و هم محل روزنامه را كه از آن به بعد مال‌الاجاره‌اش به عهده ما بود و همچنین حقوق افراد را می‌بایستی خودمان بپردازیم... این جریان رزونامه مردم بود كه ما بعد آمدیم گزارش آن را به كمیته مركزی دادیم. البته به ما تبریك گفتند و عمل ما را تأیید و تصویب كردند... بعدها روزنامه پیشرفت كرد و توسعه یافت تا موقعی كه صفر نوعی فوت كرد. البته به تدریج وضع روزنامه عوض شده بود و امتیاز روزنامه رهبر را گرفته بودیم. این امتیاز را من خودم گرفتم.

در كابینه اول قوام‌السلطنه بود كه من خودم به وزارت فرهنگ مراجعه و به قوام‌السلطنه هم تلفن كردم. او گفت آیا خود شما مدیر روزنامه‌اید؟ گفتم بله.

گفت بسیار خوب، دستور می‌دهم این امتیاز آن را به نام شما صادر نمایند. امتیاز را گرفتم. روزنامه رهبر به عنوان ارگان حزب منتشر شد... پس از آن كه فاتح از روزنامه رفت شوروی‌ها تا موقعی كه صفر نوعی زنده بود كمكشان را می‌كردند و به وسیله روستا كاغذ می‌دادند... بعد ظفر و روزنامه اتحادیه درآمد كه كاغذ آنها را هم می‌دادند. البته از كاغذهایی كه می‌دادند ما حق داشتیم چنانچه مازادی بر مصرف داشت آن را بفروشیم و از محل فروش آن درآمد بالنسبه قابل توجهی به دست می‌آمد كه ما می‌توانستیم آن را صرف دیگر كارهای روزنامه كنیم.




منبع:خاطرات مطبوعاتی، سید فرید قاسمی، نشر آبی، 1383، ص 194
منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی



 
تعداد بازدید: 895


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: