انقلاب اسلامی :: «نگاهی از درون» (نقد كتاب )

«نگاهی از درون» (نقد كتاب )

06 بهمن 1393

كتاب «نگاهی از درون» (خاطرات سیاسی دكتر جواد صدر) به قلم مرتضی رسولی‌پور توسط نشر علم و در شمارگان 3300 در سال 1381 چاپ و وارد بازار نشر كشور شد.
مرتضی رسولی‌پور پس از فوت آقای صدر در سال 1379 بر اساس وصیت بر جای مانده به تدوین یادداشت‌ها و نوشته‌های ایشان می‌پردازد. این نویسنده در مقدمه خود بر كتاب آورده است: «هیچ یك از اوراق مكتوب از نوع یادداشت روزانه نبوده و از نوشته‌ها برمی‌آید كه نوشتن خاطرات از سالهای پایانی دهة 1360 شروع شده و احتمالاً تا اواخر 1373 ادامه یافته است.»

این كتاب همچنین حاوی پیشگفتاری به قلم آقای صدر است كه تاریخ نگارش ندارد. در این پیشگفتار آمده است: «به هرحال در یك دوران از زمان نه وقایع زندگی برای اشخاص مشابه است و نه عكس‌العمل آنها یكسان. بنابراین نگاهی به زندگی كسانی كه خواسته‌اند آن را چنان كه بود نشان دهند جالب می‌شود و لااقل اگر تاریخ نباشد در صورتی كه خوب نوشته شود دلپذیر است. این دلیل مانند آنچه در ابتدا از قول یك نویسنده آلمانی نوشتم مرا قانع كرد به خصوص كه سیل انقلاب مرا هم مانند بسیاری دیگر مثل خاشاكی كه جریان آب آن را به كناری می‌زند طرد كرد و لاجرم فرصتی بیشتر فراهم نمود.»


زندگی‌نامه

جواد صدر فرزند محسن(ملقب به صدرالاشراف) در 19 بهمن 1291ه.ش در تهران به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه اتحادیه و اقدسیه گذراند و سپس توانست در رشته ادبی دیپلم خود را با رتبه شاگرد اولی بگیرد. صدر در پاییز 1311 وارد دانشكده حقوق شد. پس از اخذ لیسانس مدتی در یك شركت واردكننده مشروب و بعد از آن در شركت ساختمانی اشكودا كار كرد. سپس بر اساس توصیه پدرش به دكتر حكمت (وزیر معارف) و موافقت رضاخان برای تحصیل عازم پاریس شد.

هنگام بازگشت صدر به ایران، حكمت وزیر كشور بود و با توجه به ارتباطاتی كه با پدرش داشت، او در اداره سیاسی این وزارتخانه مشغول به كارشد. وی در تابستان 1319 با خانم سلیمه نصیر ازدواج كرد. پس از وقایع شهریور 1320 به وزارت امورخارجه منتقل شد و در 1324 به عنوان دیپلمات به سفارت ایران در فلسطین رفت كه مأموریت وی سه سال به طول انجامید. در 1327 به كشور بازگشت و در اداره حقوقی وزارت امور خارجه كار خود را آغاز كرد، اما پس از مدت كوتاهی به ریاست دفتر عبدالحسین هژیر نخست‌وزیر منصوب شد و در دوران نخست‌وزیری ساعد و علی منصور نیز در این سمت باقی ماند. با انتخاب رزم‌آرا به عنوان نخست‌وزیر، به وزارت خارجه بازگشت و پس از دو ماه عهده‌داری مسئولیت دفتر وزارتی، به وزارت كشور انتقال یافت و در پست مدیركل سیاسی این وزارتخانه آغاز به كار كرد. وی در دوران نخست‌وزیری دكتر مصدق از حوزه انتخابیه محلات كاندیدای نمایندگی مجلس شد كه البته ناچار از انصراف گردید. پس از كودتای 28 مرداد، صدر به عنوان كاردار ایران در بلگراد منصوب شد و به دنبال آن دو سال و نیم نیز رایزن ایران در اسپانیا بود. صدر در سال 1336 به ایران مراجعت كرد و معاونت پارلمانی وزارت كشور را بر عهده گرفت. وی در این ایام از همسر ایرانی خود جدا شد و با یك دختر آلمانی ازدواج كرد.

ازجمله مسئولیتهای دیگر صدر، معاونت سیاسی وزارت امور خارجه در سال 1337 است. وی در آذر 1338 نیز به عنوان سفیر ایران در ژاپن منصوب شد. جواد صدر سرانجام در كابینه حسنعلی منصور عهده‌دار پست وزارت كشور گردید كه به دنبال ترور منصور، همین مسئولیت را در ابتدای تشكیل كابینه امیرعباس هویدا عهده‌دار بود ولی پس از چندی، مسئولیت وزارت دادگستری به وی محول شد. در سال 1350 صدر از وزارت كنار گذاشته شد و لذا در سن 59 سالگی تقاضای بازنشستگی كرد و با تأسیس یك دفتر حقوقی به زندگی خویش ادامه داد. وی ده روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یعنی در دوم اسفند 1357 در حالی كه همچنان رئیس هیئت مدیره شركت حفاری «سد ایران» بود، دستگیر شد. اما پس از چند روز آزاد و در پست خود در این شركت كه در اختیار دولت قرار گرفته شده بود، ابقاءگردید. آقای صدر برای دومین بار در مرداد سال 1359 به دلیل اختفای مقادیری مشروبات الكلی به اتفاق همسرش دستگیر و در خرداد 1360 یعنی كمتر از یكسال آزاد شد. وی عاقبت در سال 1379 در ایران دارفانی را وداع گفت.


نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران

خاطرات آقای دكتر جواد صدر به عنوان عضوی از یك خانواده باسابقه در مسائل سیاسی قرن اخیر از بیست و پنج فصل تشكیل شده كه بیست و یك فصل آن به دوران سلطه بیگانگان بركشور و چهار فصل آن به بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اختصاص یافته است. این روایت تاریخی كه می‌توانست حائز اهمیت‌ بیشتری باشد در اولین نگاه خواننده آن را با دو نكته اساسی مواجه می‌سازد:

اول- آقای صدر در بازگویی خاطراتش سعی كرده به سیر تاریخی ملتزم باشد، اما خاطرات از نگاه بیرونی دارای انسجام و پیوستگی به ویژه به لحاظ سیاسی نیست، بویژه زمانی كه به بیان و تشریح نقش قدرتهای بیگانه در ایران می‌رسد. این نحوه خاطره‌گویی كه اطلاعاتی پراكنده و غیرمرتبط را در اختیار خواننده قرار می‌دهد در واقع به شناخت عمیق از تاریخ این دوران كمك چندانی نمی‌كند. برای نمونه آقای صدر صادقانه از تماس عوامل اینتلیجنس سرویس انگلیس با وی در مورد كودتا علیه دولت دكتر مصدق مدتها قبل از وقوع آن سخن به میان آورده است، اما در این خاطرات هیچ‌گونه اشاره‌ای به نقش بیگانگان و حتی عوامل داخلی آنها در زمان وقوع كودتای 28 مرداد نمی‌شود و برای خواننده این تردید به وجود می‌آید كه چرا در جمعبندی نهایی كودتا این عامل مهم و اصلی به طور كلی نادیده گرفته شده است. در مورد مسائل داخلی، پراكنده‌گویی‌های غیرمنسجم سیاسی این ذهنیت را در خواننده ایجاد می‌كند كه بسیاری از مطالب در تعارض با یكدیگرند و در نهایت اینكه واگو كننده خاطرات، تحلیل دقیقی از مسائل ندارد. البته باید اذعان داشت كه آقای صدر قصد به انحراف كشاندن ذهن مخاطب خود را نداشته، بلكه نوعی عدم صراحت در بیان مسائل موجب شده است كه در جایی گوشه‌ای از حقایق را بازگو كند و در فرازی دیگر دچار احتیاط شود و در بیان حقایق تاریخی پیشروی ننماید.

دوم- انتخاب عنوان «نگاهی از درون» برای كتاب خاطرات سیاسی دكتر جواد صدر، این سؤال را به ذهن متبادر می‌سازد كه فردی با موقعیتهای سیاسی حساس و برجسته در رژیم پهلوی (سفیر و وزیر) به چه میزان به انتظاراتی كه این نام ایجاد می‌كند، پاسخ داده است. به ویژه اینكه علاوه بر تجربیات سیاسی آقای صدر، پدر ایشان (یعنی مرحوم صدرالاشراف) نیز دستكم تا قبل از نهضت ملی شدن صنعت نفت به عنوان وزیر در كابینه‌های مختلف و در جایگاه نخست‌وزیر و در نهایت ریاست‌مجلس سنا، موقعیت برجسته‌ای میان مجریان تراز اول كشور داشته است؛ بنابراین از آنجا كه خانواده صدر در دوران پهلوی‌ها (پدر و پسر) جزء هیئت حاكمه بوده و مسائل آنها را از نزدیك پیگیری كرده است نزد محققان و تاریخ‌پژوهان و حتی خوانندگان عادی كتب تاریخی انتظاری متناسب با موقعیت این خانواده شكل می‌گیرد كه محتوای این كتاب بدان پاسخ نمی‌گوید. در همین حال از آنجا كه اهتمام حساب شده و برنامه‌ریزی شده‌ای برای پنهان كردن واقعیتها از سوی صاحب خاطرات مشاهده نمی‌شود، شاید بتوان خصلت مشترك حقوقدانان را در سخن به احتیاط گفتن، در چگونگی بیان این مطالب بی‌تاثیر ندانست.

صرفنظر از دو نكته مورد اشاره، خاطرات آقای صدر دارای اطلاعات منحصر به فرد پراكنده‌ای است. همان‌گونه كه برای نمونه ذكر آن رفت، ایشان در مورد كودتای 28 مرداد اطلاعات ارزشمندی به خواننده خود عرضه می‌دارد: «شخصی به نام قزلباش، می‌گفتند یك كارگر راه‌آهن، البته ظاهراً كه به سپهبد زاهدی نزدیك بود و وقت و بی‌وقت بدون انتظار به دیدن وزیر می‌رفت. در ارتباط با كارهایش بعداً مراجعاتش به من زیادتر شد و در تابستان 1331 بود كه روزی به دیدارم آمد و گفت آیا موافقت خواهم كرد كه یكی از اعضای سفارت انگلستان به دیدنم بیاید؟ دلیلش را پرسیدم به همان ملاقات موكول كرد... با یك انگلیسی دیگر و قزلباش در یك اتومبیل شخصی كهنه وارد منزلم شدند. در آن جلسه صحبت‌های متفرقه راجع به اوضاع زیاد شد اما من در انتظار اینكه دریابم علت ملاقاتشان چیست وارد صحبت نشدم... پس از چندی، بار دیگر به تقاضای آنها توسط قزلباش این ملاقات به همان صورت تجدید شد. این دفعه خودمانی‌تر، صحبت در اوضاع عمومی ایران و امكانات بسیار كم بقای دولت ایران بود كه یكی از جزئیات آن احتمال عوض شدن دولت مصدق و جایگزین شدن یك دولت اعتدالی بود و این احتمال را- به نظر ملاقات كننده اصلی من- می‌بایست كسی ایجاد كند و آن كس افسر عالیرتبه‌ای باشد «مثل سپهبد زاهدی». این اظهارات به قدر كافی روشن و اشاره به احتمال یك كودتا آن هم به وسیله سپهبد زاهدی ابهام نداشت... از آن دو نفر شخصی كه بیشتر صحبت می‌كرد نامش فال دبیریكم یا دوم سفارت و دیگری توماس ظاهراً وابسته امور كارگری و باطناً - چنان كه می‌گفتند - نماینده اینتلیجنس سرویس بود. از این ماجرا مدت كوتاهی گذشت و روابط سیاسی ایران و انگلستان قطع و سفارت انگلستان نیز به كلی برچیده شد...» (صص4-283)

هرچند آقای صدر مشخص نمی‌سازد به چه دلیل مأموران انگلیسی تدارك كننده كودتا با وی ملاقاتهایی داشته‌اند، اما همین مقدار اطلاعات، تا حد زیادی حواشی كودتا را روشن می‌سازد. به ویژه اینكه در این ملاقاتها اطلاعات سری به ایشان منتقل و حتی از عوامل داخلی مجری آن یاد می‌شود كه این امر با توجه به ارتباطات آقای صدر با زاهدی بسیار حائز اهمیت است. هرچند دربارة این موضوع مهم تاریخ كشورمان، صاحب خاطرات صرفاً بخشی از حقیقت را بازگو می‌كند، امّا تاریخ پژوهان با عنایت به اینكه آقای صدر مورد وثوق عنصر محوری كودتا در داخل بوده است استنتاجات خود را از بیان همین میزان از حقیقت خواهند داشت. اما در مقام بحث در مورد كودتا و ابعاد حقوقی و سیاسی آن نویسنده به شدت احتیاط می‌كند كه البته برای همگان قابل درك است؛ زیرا اگر ایشان بپذیرد در ماجرایی دخالت داشته كه از نظر حقوقی كودتا اطلاق می‌شود به شدت زیر سؤال خواهد رفت: «به هر حال، هر چه بود آخر روز 28 مرداد غائله تمام شده و كودتا با موفقیت انجام گرفته بود، مصدق در یكی از خانه‌های مجاور مخفی شد، دكتر فاطمی به مخفی گاهی گریخته بود و سپهبد زاهدی فرماندة كودتا آماده اعلام شكست دشمن و تهیه مقدمات پذیرایی قدوم شاه می‌شد. روز بعد شاه پس از دریافت اعلام آمادگی كشور به ایران بازگشت. اقدام سپهبد زاهدی به كودتا موصوف و معروف شده اما از نظر حقوقی ممكن است این تعریف درست نباشد زیرا كودتا عرفاً به براندازی رژیمی كه حاكم بوده و هست اطلاق می‌شود و بنا به این تعریف، عمل مصدق می‌بایست كودتا توصیف شود كه قصد براندازی رژیم قانونی موجود را داشت. عمل زاهدی برعكس مقابله با كودتاچیان برای حفظ رژیمی بود كه همیشه وجود داشته بود. به هر حال با هر تعریف كه از آن وقایع داده شود، سپهبد زاهدی براساس همان فرمان و به عنوان نخست‌وزیر قانونی به كاخ وزارت خارجه برای شروع كار در دفتر خود، همان اتاق‌ها كه هژیر و ساعد هم در آن كار كرده بودند وارد شد.»(ص295)

شاید بحث حقوقی‌ آقای صدر در اینجا با توجه به اقدام اشتباه دكتر مصدق برای انحلال مجلس علی‌رغم مخالفت، همه حتی دوستان خود همچون دكتر سنجابی، تا حدودی قابل تأمل باشد، اما آقای صدر در این بخش از خاطراتش با نادیده گرفتن نقش بیگانگان در كودتا این مسئله مهم را صرفاً یك رخداد داخلی عنوان می‌كند و سپس این بحث حقوقی را به میان می‌كشد. شاید این نظر در صورت كتمان كامل نقش بیگانگان در سرنگون‌سازی دولت دكتر مصدق قابل استماع باشد. اما در شرایطی كه خود آقای صدر به صراحت اذعان دارد كه از مدتها قبل همه امور كودتا توسط عوامل سرویسهای جاسوسی آمریكا و انگلیس هماهنگ شده بود آیا باز هم طرح موضوع اختلاف بین مصدق و محمدرضا پهلوی می‌تواند تعیین كننده باشد؟ البته در اینجا باید خاطرنشان ساخت هرگز مصدق به دنبال براندازی سلطنت نبود و در هیچ كجا قصد كودتا از سوی وی به ثبت نرسیده است، برعكس در تاریخ این انتقادات جدی متوجه دكتر مصدق است كه چرا علی‌رغم برخورداری از امكان برچیدن بساط دیكتاتوری، به این كار مبادرت نورزید بلكه تعهد مكتوب داد كه به دیكتاتور وفادار بماند. صرفنظر از اینكه آقای صدر در انعكاس واقعیتها از روز 28 مرداد نیز چندان امانت‌دارانه عمل نمی‌كند: «این جریانات سه چهار روز بیشتر طول نكشید و سپهبد زاهدی كه از مخفیگاه خود طرح كودتا علیه مصدق را با همكاری دو لشكر اصفهان و كرمانشاه ریخته بود وارد عمل شد و جمعیت بسیاری از مردم را در تظاهرات خود علیه دولت به حركت درآورد. قسمت بزرگی از این تظاهرات در خیابان فروغی (منشعب از فردوسی به طرف باشگاه افسران و وزارت امور خارجه) صورت گرفت و من از پنجرة دفتر خودم در اداره حقوقی وزارت خارجه شاهد آن بودم. جمعیت به صورت صف‌های فشرده تمام عرض خیابان را گرفته و در حالیكه عده‌ای از آنها عكس‌های قاب شده از شاه را در جلوی خود حمل می‌كردند پیش می‌آمدند... ساعت پنج بعدازظهر مجدداً از منزلم كه در خیابان ملت بود به خیابان شاه‌آباد و تا چهارراه فردوسی رفتم. جمعیت در خیابان شاه‌آباد و اسلامبول زیاد بود. در نزدیكی چهارراه مخبرالدوله یك اتومبیل جیپ نظامی كه پرچم ایران را هم به پایه شیشه آن بسته بود به طرف میدان بهارستان می‌رفت و در جلو كنار راننده شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ نشسته بود.» (صص 4-293) برای شناخت بهتر مردمی كه آقای صدر از آنان سخن به میان می‌آورد شاید خاطرات شعبان جعفری بتواند روشنگر باشد: «به من گفتن: یه خانومی اومده تورو می‌خواد. گفتم: من با خانوم كار ندارم. من كه تا حالا ملاقاتی خانوم نداشتم!... دیدیم پروین اژدان قزیه. من از توی اون دادگاه كه اومده بود دیگه ندیده بودمش اومد و گفت: آقا... گفتم: برو بابا، با من حرف نزن... گفتم ببینم این چی می‌گه. رفتم جلو گفتم: چیه؟ گفت كه: برو بچه‌ها دارن شروع می‌كنن. یه پیغومی میغومی برای برو بچه‌ها بده تا من برم باهاشون صحبت كنم و اینا. یه چیزی نوشته‌ای بده. گفتم: والا میخوای بری برو، بچه‌ها خودشون میدونن چیكار كنن! خلاصه یه چیزی جور كردیم و گفتیم...» (خاطرات شعبان جعفری، نشر آبی، سال 81، ص169) البته در فرازی دیگری شعبان جعفری برای دفاع از محمدرضا پهلوی و قدرتهای خارجی دست‌اندركار كودتا هر نوع ارتباط با امثال چنین خانمی را تكذیب و در ضمن هویت وی را آشكار می‌سازد: «بله... به [رقیه آزادپور معروف به] پروین آژدان قزی بود، می‌بخشین معذرت می‌خوام، این ‌فا... بود، اینم آورده بودن قاطی ما یكی دوتای دیگرم آورده بودن كه مثلاً می‌خواستن به مردم بفهمونن كه طرفدارای شاه یه مشت چاقوكش و فا... هستن!... همه كاره بود خانوم. خونه‌ش پشت انبار نفت بود. همه كاری‌ام می‌كرد.» (همان، ص157)

بنابراین ماهیت زنانی كه با پولهای پخش شده توسط برادران رشیدیان به خیابانها آمدند و به طرفداری از شاه پرداختند باید تا حدودی روشن شده باشد، اما علاوه بر شناختی كه از شعبان جعفری در دست است در مورد سایر مردان به خیابان آمده در آن روز نیز روایت تكمیلی این خاطرات به حد كافی گویاست: «زاهدی بغل وا كرد مام رفتیم تو بغل تیمسار و اونم مارو یه ماچ كرد و... گفت: هنوز ما خیلی باهات كار داریم. گفتم: قربان رفقام زندان هستن، اجازه بدین من برم اینارو بیارم. خلاصه، رئیس زندان رو صدا كرد و گفت: اونا رو بده دست این برن. گفت: قربان اینا چندتاشون جرمشون سیاسی نیست! ایناچاقوكشی كردن!... گفت: عیب نداره! بده دست این برن من اسماشونو می‌نویسم! آنوقت رئیس زندانم می‌ترسید كاری بكنه، چون هنوز نفهمیده بود كار دست كی میفته. میفهمی چی می‌گم.» (همان،ص171)

بنابراین به خیابان ریختن افرادی در صبح روز كودتا به كمك پولهای وارد شده به ایران، با هماهنگی شعبان جعفری به عنوان سردمدار چاقوكشان از زندان صورت گرفت و بلافاصله این عده توانستند علاوه بر فراری دادن جعفری، سایر چاقوكشان را نیز از زندان آزاد سازند و در عصر روز كودتا كنترل شهر عملاً به دست چاقوكشان و زنان بدنام و سایر نیروهای كودتا و شهربانی درآید. داستان جنایتهای این جماعت در خیابانهای تهران در این روز برهیچ كس پوشیده نیست، اما چرا آقای صدر ترجیح می‌دهد این جماعت را مردم بنامد و كمترین اشاره‌ای به رذالتهای این مدافعان شاه كه توسط عوامل داخلی كودتاگران سازماندهی شده بودند نكند؟ این سؤالی است كه یافتن پاسخ آن چندان دشوار نیست. البته ماهیت كودتای آمریكایی 28 مرداد در تاریخ ایران از جمله مقولاتی نیست كه بتوان به سهولت آن را جعل كرد؛ زیرا حتی عناصر بسیار نزدیك به آمریكا نیز از اینكه برای بقای محمدرضا پهلوی (به صورت دست‌نشانده‌ای مطلق‌العنان) اقداماتی صورت گرفت كه ماهیت‌ها را روشن ساخت چندان خشنود نبودند. برای نمونه مجیدی كه بعد از روی كارآمدن جریان كانون مترقی عهده‌دار مقامهای بالای برنامه‌ریزی و اجرایی كشور بود می‌گوید: «جریان 28 مرداد واقعاً یك تغییر و تحولی بود كه هنوز [كه هنوز] است برای من [این مسئله] حل نشده كه چرا چنین جریانی باید اتفاق می‌افتاد كه پایه‌های سیستم سیاسی- اجتماعی مملكت این طور لق بشود و زیرش خالی بشود- چون تا آن موقع واقعاً كسی ایرادی نمی‌توانست بگیرد. از نظر شكل حكومت و محترم شمردن قانون اساسی...- ولی بعد از 28 مرداد، خوب یك گروهی از جامعه ولو این كه یواشكی این حرف را می‌زدند تردید می‌كردند... یعنی می‌گفتند كه مصدق قانوناً نخست‌وزیر است و سپهبد زاهدی این حكومت را غصب كرده و به زور گرفته...» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، انتشارات گام نو، سال 81، چاپ سوم، ص42)

بنابراین ادعای آقای صدر در مورد كودتای 28 مرداد را نه تنها نمی‌توان پذیرفت بلكه در تناقض آشكار با اطلاعاتی است كه خود وی در چارچوب این خاطرات به خوانندگان عرضه داشته است.

از جمله نكات قابل تأمل دیگر در خاطرات آقای صدر اظهارات ضد و نقیض وی در مورد رضاخان است. این در حالی است كه به طور كلی وی بر چگونگی به قدرت رسیدن بنیانگذار سلسله پهلوی چشم فرو می‌بندد و هیچ‌گونه اشاره‌ای به نقش بیگانگان در این زمینه ندارد. در مورد قلدری و دیكتاتوری رضاخان در فرازی سعی می‌شود عملكرد وی منطبق‌ برخواست ملت عنوان شود: «اگرچه در زمان رضاشاه انتخابات فرمایشی بود با وجود این مقدماتی داشت. قبلاً به دستور دفتر مخصوص، سه مقام محلی استاندار و رئیس شهربانی و فرمانده نظامی استان می‌بایست راجع به داوطلبان به طور كامل و از جمله موقعیت هركدام در محل و شهرت و افكار عمومی مردم نسبت به آنها، كاملاً محرمانه از هم و از مراجع دیگر تحقیق دقیق كرده و نظر بدهند و اگر گزارش محرمانه آنها به دفتر مخصوص در مورد یك یا چند نفر متفق بود شاه با آن موافقت می‌كرد و اگر چند داوطلب در مقابل هم بودند یكی از آنها را برمی‌گزید و اكثریت آراء به نام او از صندوق درمی‌آمد. این سیستم كه نمی‌توانستم برای آن نام و عنوانی پیدا كنم، از یك طرف فرمایشی و بسته به موافقت شاه و از طرف دیگر متوجه به تمایل و قضاوت مردم نسبت به یك شخص معین بود.» (ص127) آقای صدر در این فراز نمی‌تواند برای دیكتاتوری و استبداد غیرقابل انكار رضاخان كه اراده و خواست مردم هرگز در آن جایگاهی نداشت عنوانی پیدا كند در حالی كه در فرازی دیگر در مورد تبعید رضاخان در شهریور 20 می‌گوید: «بعد از رضاشاه و با شروع سلطنت محمدرضاشاه، فعالیت سیاسی در تمام سالهای زمان جنگ جهانی و بعد از آن آزاد شد. مردمی كه تشنه آزادی بیان و افكار خود بودند مانند پرنده‌هایی كه ناگهان از قفس آزاد شوند هر كدام به جهتی پراكنده پرواز كردند.» (ص468) چنین توصیفی از وضعیت مردم نشان از آن دارد كه آقای صدر در بیان وضعیت دوران رضاخان چندان دچار مشكل نیست، اما برخی ملاحظات وی را به موضعگیری دوگانه سوق می‌دهد. البته ایشان در مورد استبداد خشن رضاخان در قلع و قمع هر كس كه نمی‌پسندید یا كمترین ناراحتی از او می‌یافت، روایتی دارد كه چهره‌ای متفاوت از وی ترسیم می‌كند: «‍[علی‌منصور] در زمان رضاشاه وقتی كه وزیر راه بود متهم به سوءاستفاده شد و كارش به تعقیب كشید ولی دلیل كافی علیه او به دست نیامد. رضاشاه كه به تقصیر او اطمینان داشت راضی نشد و می‌خواست حتماً محكوم شود به این جهت از پدرم كه وزیر دادگستری بود دلخور شد و خواست تا استعفا دهد. پس از بركناری پدرم گویا مدتی منصور به زندان افتاد ولی چندی بعد نخست‌وزیر شد. در این سمت بود كه قوای متفقین وارد خاك ایران شدند.» (ص7-236)

در این فراز با هر انگیزه‌ای (ترسیم چهره‌ای مستقل از صدرالاشراف یا قانون‌گرا از رضاخان) آقای صدر مطلبی را در مورد رضاخان مطرح می‌سازد كه با رویه وی به هیچ وجه سازگار نبوده است. مگر رضاخان در برخورد با مخالفان یا حتی نزدیكترین افراد به خود در چارچوب قانون عمل می‌كرد كه در این زمینه نیز به قانون و دادگستری متوسل شود؟ برای روشن شدن چگونگی برخورد با كسانی كه رضاخان كمترین احساس نگرانی در مورد آنها می‌كرد به چند روایت از همراهان بنیانگذار سلسله پهلوی نظر می‌افكنیم: «قبل از عزل او روزنامه تایمز لندن... مقاله‌ای به چاپ رساند كه در آن نوشته بود رضاشاه هیچ چیز نمی‌دانست و حتی نمی‌توانست كارد و چنگال دستش بگیرد و همه اینها را تیمورتاش به او یاد می‌داد. با شناختی كه با روحیه رضاشاه داشتم، بمحض خواندن این مقاله اطمینان پیدا كردم كه كار تیمورتاش تمام است و طولی نكشید كه رضاشاه او را معزول كرد و بعد به اتهام اختلاس او را محاكمه كردند و به زندان انداختند و از بین بردند.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج،انتشارات علمی، چاپ دوم، سال 1371، ص36)

ابتهاج در ادامه می‌افزاید: «نظیر همین رفتار را رضاشاه در مورد سردار اسعد بختیاری وزیر جنگ خود معمول داشت. در یكی از سفرهای خود به مازندران، با سردار اسعد تخته نردبازی كرد و پس از اتمام بازی، هنگامی كه سردار اسعد روانه محل سكونت خود شد مأمورین تأمینات او را دستگیر و روانه زندان تهران نمودند و همانطور كه گفته شد او نیز مانند تیمورتاش و نصرت‌الدوله در زندان به قتل رسید.» (همان، ص38)

موضوع سر به نیست شدن اطرافیان رضاخان به گونه‌ای فراگیر بود كه فردی چون داور از ترس كشته شدن دست به خودكشی زد و فردی چون آیرم با حیله و مكر، خود را به بیماری زد و از ایران فرار كرد: «بعداً معلوم شد آیرم كسالتی نداشته و بمحض خروج از ایران بحال عادی برگشته است. از آنجایی كه این مرد مرموز و حیله‌گر خوب به روحیه رضاشاه وارد بود، از ترس اینكه رضاشاه او را نیز مثل سایرین از بین ببرد خود را بناخوشی می‌زند و بخارج (در پوشش معالجه) فرار می‌كند. آیرم كه از قزاقخانه با رضاشاه مربوط بود تنها كسی بود كه توانست رضاشاه را كه نسبت به همه چیز سوءظن داشت، گول بزند.» (همان، ص31)

آنچه از زبان آقای ابتهاج نقل شد مربوط به افراد بسیار نزدیك به رضاخان بود. در مورد قتل مخالفانی چون مدرس و یا حتی كسانی كه حاضر نمی‌شدند املاكشان را به وی ببخشند روایت‌های فراوانی است كه از ذكر آن‌ها درمی‌گذریم. بنابراین ترسیم چهره‌ای قانونگرا از رضاخان حتی با روایتهای افراد بسیار نزدیك به پهلوی‌ها چندان سازگاری ندارد.

همچنین آقای صدر در مورد حوادث شهریور 1320 نیز به نوعی سخن می‌گوید كه چهره رضاخان تطهیر شود. وی بدون كمترین اشاره به فرار رضاخان از تهران قبل از ورود نیروهای متفقین به تهران ادعا می‌كند كه مرخص كردن سربازان از پادگانها بدون هماهنگی با فرمانده كل ارتش یعنی همان عنصر فراری بوده است: «رضاشاه به جهت مرخص كردن سربازان كه بدون دستور یا موافقت او بود وزیر جنگ (سرلشكر ریاضی) و رئیس ستاد ارتش را احضار كرد و به طوری كه گفتند آن قدر برآشفت كه اسلحه خواست تا خودش آنها را اعدام كند ولی ولیعهد كه در كنارش بود مانع شد و شاه هر دو افسر ارشد را كتك زد و دستور داد پاگون آنها را كندند.» (ص131)

آقای صدر در این رابطه هیچ‌گونه اشاره‌ای به اینكه چرا بعد از بازگرداندن سربازان به پادگانها دستور مقاومت در برابر بیگانگان صادر نشد و در ادامه به چه دلیل با افرادی كه حاضر به تسلیم در برابر بیگانه نشدند برخورد كردند، نمی‌كند. ارتشبد حسین فردوست در این رابطه می‌گوید: «روز ششم شهریور منصورالملك آمد. انگلیسی‌ها توسط او پیغام فرستاده بودند كه: روسهاگفته‌اند اگر این دو لشكر مرخص نشوند و سربازها به دهاتشان نروند ما تهران را تصرف خواهیم كرد! بنظر می‌رسد كه تعمداً مسئله را از قول روس‌ها گفته بودند تا رضاخان بیشتر بترسد! با پیغام منصور، معلوم شد كه نخجوان و ریاضی حق داشته‌اند و فقط راوی بوده‌اند. ولی رضاخان چنان مشغول بود كه به یاد این دو نیفتاد. بلافاصله دستور داد اتومبیلش را بیاورند و شخصاً به طرف سربازخانه‌ها به راه افتاد. دو لشكر تهران پس از دستور ترك مخاصمه به پادگان‌ها آمده بودند. رضاخان وارد سربازخانه لشكر یك شد. برایش احترام نظامی به جا آوردند و او دستور داد كه همه مرخص هستند و به خانه‌هایشان بروند! سپس شخصاً به لشكر دو رفت و همین دستور را تكرار كرد... یك دو روز بعد، مجدداً انگلیسی‌ها تماس گرفتند. سِر ریدر بولارد، وزیر مختار انگلیس، از طریق فروغی، كه اكنون نخست‌وزیر بود، پیغام داد كه چرا لشكرها را مرخص كردید. آنها را سریعاً جمع‌آوری كنید! رضاخان هم اكیداً دستور داد و كامیونها هم به راه افتاد و در جاده‌های دور تعدادی از سربازان را كه به طرف دهاتشان می‌رفتند، جمع‌آوری كرده و به پادگان‌ها برگرداندند.‌»(خاطرات ارتشبد حسین فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، انتشارات مؤسسه اطلاعات، چاپ دوم، صص9-98)

اما در مورد آماده به فرار بودن شخص رضاخان در حالی كه هنوز نیروهای روس به قزوین نرسیده بودند: «روزی موقع خروج دیدم كه سرگرد لئالی، معاون پلیس راه آهن، در ایستگاه راه‌آهن یك گوشی تلفن به دست راست و گوشی تلفن دیگر را به دست چپ گرفته و مطالبی را (كه) از یك طرف شنید به طرف دیگر بازگو می‌كند. چند دقیقه ایستادم. دیدم می‌گوید كه روس‌ها از قزوین به سمت تهران حركت كرده‌اند و ایستگاه بعد نیز مطلب را تأیید كرده و بدون (تحقیق) موضوع را به رئیس شهربانی با تلفن اطلاع می‌دهد و او موضوع را به هیئت وزیران و از آن‌جا به دربار و به اعلیحضرت خبر می‌دهند كه روس‌ها به سمت تهران سرازیر شده‌اند. ایشان (رضاشاه) دستور می‌دهند كه فوراً اتومبیل‌ها را آماده كنند كه به طرف اصفهان حركت كنند... زودتر رفتم به منزل. ولی از آن‌جا به راه‌آهن تلفن كرده و خط قزوین را گرفتم. پس از بررسی و پرسش از ایستگاه‌ها، معلوم شد چند كامیون عمله كه بیل‌های خود را در دست داشتند به طرف تهران می‌آمد‌ه‌اند و چون هوا تاریك بود، نمی‌شد درست تشخیص دهند، تصور كرده‌اند كه قوای شوروی است كه به طرف تهران می‌آید. لذا بلافاصله مطلب را به اعلیحضرت گزارش (دادم تا) از حركت خودداری می‌شود.(خاطرات جعفر شریف‌امامی، انتشارات سخن، چاپ دوم 1380، ‌صص52ـ53)

دكتر محمدعلی مجتهدی رئیس دبیرستان البرز و بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر سابق) در خاطرات خود این نوع عملكرد در تهران را خیانت به كشور عنوان می‌كند و می‌گوید: «سال بعد وقتی ستوان دو شدم، یك دفعه دیدم كه مرا مأمور اهواز كردند. با همسرم رفتیم به اهواز و آن جا با یك مرد شریفی به اسم تیمسار شاه‌بختی- (افسری) وطن‌پرست (بود) منتهی معلوماتی نداشت ولی فوق‌العاده وطن‌پرست، با ایمان (بود)- تماس پیدا كردم. فرمانده لشكر بود... سوم شهریور ماه 20 هجوم انگلیس‌ها و روس‌ها و آمریكایی‌ها به ایران باعث شد كه سربازان و افسران وظیفه در تهران مرخص شدند ولی در اهواز تیمسار شاه‌بختی اصلاً سربازان و افسران وظیفه را مرخص نكرد- و مثل تهران خیانت به مملكت نكرد- تا بتواند در مقابل سربازان خارجی كمی مقاومت كند و تا آخرین دقایق جنگید تا از تهران دستور متاركه رسید.»(خاطرات دكتر محمدعلی مجتهدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر كتاب نادر، سال 1380، چاپ سوم، ص28)

بنابراین آنچه حتی از سوی دكتر مجتهدی خیانت خوانده می‌شود مقوله‌ای نیست كه بتوان نادیده گرفت یا به حساب ناهماهنگی چند افسر بلندپایه ارتش در تهران با رضاخان گذاشت. بسیاری از كسانی كه وجوه مثبتی بر عملكرد رضاخان برمی‌شمارند در رأس آنها ایجاد یك ارتش منسجم را مطرح می‌سازند. اگر چنین ادعایی را بپذیریم چگونه ممكن است چنین ارتشی حتی قبل از مواجهه با قوای اشغالگر، كاملاً متلاشی و موجب تحقیر تاریخی ملت ایران شود. البته این فراز از تاریخ كشورمان برای كسانی كه دست‌نشاندگان بیگانه را دارای عرق وطن‌پرستی می‌دانند نكته‌های قابل تأمل بسیاری دارد. به طور یقین زمانی كه فرماندهان ارتش و به‌تبع آنها افسران و درجه‌داران، فرمانده كل خود را گریزپاترین عنصر نظامی از مقابل دشمن بیابند آیا جز این باید انتظار می‌داشتیم كه كشور ایران بدون كمترین مقاومتی به اشغال بیگانگان درآید و علاوه بر خفیف شدن نیروهای مسلح مدافع كشور كه در آن ایام در شهرها به گدایی می‌پرداختند یا تجهیزات نظامی خود را می‌فروختند تا خرج راهشان را برای رسیدن به روستاهای خویش به دست آورند، ذلتی فراموش نشدنی برای این مرز و بوم به ثبت رسد؟ فروپاشی تشكیلات حافظ امنیت مردم قبل از ورود دشمن به شهرهایمان موجب شده كه بعد از اشغال، در واقع تحقیری تلختر و شكننده‌تر آغاز شود. همسر دوم رضاخان خود در این باره معترف است: «... به طوری كه تهران تبدیل به یك شهر سرسام‌زده شد و شایعه قحطی، بمباران شهر و تجاوز سربازان آمریكایی و انگلیسی به زنها و دخترها پس از رسیدن به تهران، چنان باعث پانیك شد كه نمونه آن را نمی‌توان در تاریخ به یاد آورد.»(ملكه پهلوی، بنیاد تاریخ شفاهی ایران، چاپ اول، انتشارات نیما در نیویورك، چاپ دوم، انتشارات به‌آفرین، ص 295 )

قطعاً برای ریشه‌یابی دلایل وجود چنین وضعیتی در ارتش كه منجر به چنین فاجعه فراموش نشدنی در شهریور 1320 شد، می‌بایست شانزده سال حكومت مستبدانه پهلوی اول را مورد مطالعه دقیق‌تر قرار داد. رضاخان اگر قدرتی داشت علی‌القاعده در كسوت نظامی بودن وی می‌بایست تبلور می‌یافت وگرنه به دلیل نداشتن سواد ابتدایی در سایر مسائل پیچیده سیاسی و فرهنگی قطعاً توانی برای عرضه نمی‌توانست داشته باشد. متأسفانه صرفنظر از تصمیمات كلانی كه در آن ایام چپاولگران نفت ایران برای ایجاد نظم و امنیت اجتماعی و برخی كارهای عمرانی مورد نیاز خود اتخاذ كردند، حرص و ولع سیری‌ناپذیر پهلوی‌ها به جمع‌آوری اموال و ثروت مانع از آن شد كه حتی قابلیت رضاخان به عوان یك قزاق باسابقه در شكل‌گیری یك ارتش منسجم و قدرتمند متجلی گردد.

دكتر سنجابی در این باره می‌گوید: «آثار منفی و زیان‌بخش او نیز زیاد بود. رضا شاه یك فرد دیكتاتور بود... او تمام احزاب را از بین برد و مشروطیت ایران را واقعاً تعطیل كرد، آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعات را زایل نمود و بالنتیجه خلأ شخصیت به وجود آورد... دیگر از معایب رضاشاه قساوت او بود... از بین همة این معایب و مفاسد آنچه بیش از همه به نظر بنده عیب رضاشاه بود حرص و آز فوق‌العاده و نادرستی مالی او بود. او زمانی كه كودتا كرد هیچ چیز نداشت... در سال 1320 وقتی كه از ایران خارج شد املاك وسیع بی‌پایان داشت...»(خاطرات سیاسی دكتر كریم سنجابی، انتشارات صدای معاصر، سال1381، ص50)

علاوه بر تصاحب بهترین املاك در سراسر كشور، رضاخان سپرده‌های بانكی فراوانی در داخل و خارج از كشور داشت كه برای نمونه سپرده بانكی وی در انگلیس مشكلاتی برای بازماندگانش ایجاد كرد و لندن به سهولت حاضر نبود از این سپرده برداشت شود: «... رضاشاه پنجاه و شش میلیون لیره یا در این حدود پول در انگلستان داشته كه طبعاً انگلیس‌ها دست روی این پول گذاشته بودند. یك دفعه هژیر كه وزیر دارائی بوده مسافرتی كرده بود به انگلستان و مذاكره كرده بود و پنج میلیون لیره از این پول را آزاد كرده بودند به شاه داده بودند... بعد یك قراری می‌گذارند حالا یادم رفته كه واسطه قرار كی بوده. قرار می‌گذارند كه هر چه دولت ایران از انگلستان خرید بكند معادل آن از آن پول آزاد كنند.»(خاطرات دكتر مظفر بقایی‌كرمانی، انتشارات علم، سال1382، ص188)

اشتغال شدید رضاخان به ثروت‌اندوزی غیر قابل تصور، تا جایی كه در شانزده سال حكومتش به طور معمول نزدیك به هر روز یك قطعه ملك ارزشمند و وسیع را به زور و قلدری به تملك خود در‌می‌آورد، قطعاً مانع از آن می‌شد تا به وضعیت ارتش رسیدگی كند و جلوی پدیده شومی را كه در شهریور 1320 رخ داد، بگیرد.

از جمله نكات مثبت خاطرات آقای صدر اطلاعاتی است كه وی در مورد تعارضات ایجاد شده بین محمدرضا پهلوی و برادرش عبدالرضا به خواننده عرضه می‌دارد: «حال او [عبدالحسین هژیر] در زمان تصدی دربار به اشاره شاه می‌خواست به شدت جلوی اعمال نفوذ خانواده سلطنت را در مجلس و دیگر مراكز سیاست بگیرد و به این منظور، بخشنامه شدیداللحنی به اعضای خانواده سلطنت فرستاد و آنها را نه فقط از دخالت در امور دولت، بلكه حتی پذیرفتن وكلا نزد خودشان منع كرد. چون روابط او با اشرف همچنان محكم بود، پس بیشتر مقصود او در این منع، شاهپور عبدالرضا بود... عبدالرضا اهل مطالعه بود. زبان خارجی خوب صحبت می‌كرد و نزد شخصیت‌های خارجی هم محلی برای خود داشت. یك نوع آقامنشی داشت و چندان گرد شاه و شهبانو نمی‌چرخید. دوری او از حلقه شاه و تملق‌های درباریان از یك طرف، و معروفیت خارجی و مستقل او از طرف دیگر ممكن است در گرم نبودن روابط عاطفی او با شاه و در دوری بین آنها مؤثر بوده باشد. بیشتر از او رفتار همسرش بود كه می‌گفتند با روش‌های تشریفاتی درباری شاه و خواهران او اختلاف سلیقه زیاد داشت... از رفتار شاه علناً انتقاد می‌كرد به طوری كه سبب رنجش و ایجاد فاصلة دور و دورتر بین آن دو برادر شد تا جایی كه زمانی گفته می‌شد غیر از تشریفات رسمی، همسر عبدالرضا را در جمع خود دعوت نمی‌كردند.»(صص5-204)

به نظر می‌رسد در این فراز منظور آقای صدر از عبدالرضا همان علیرضا باشد؛ زیرا در سال 1328 عبدالرضا نوجوانی بیش نبوده است: «رضا در 1306 شمسی با توران امیر سلیمانی كه دختری از خانواده قاجاریه بود ازدواج كرد. این دختر دماغی بسیار پر نخوت و سر پر بادی داشت و با آن كه در كمال خوشبختی و رضایت تن به ازدواج با رضا داده بود. پس از ازدواج و تولد غلامرضا بنای ناسازگاری را گذاشت... رضا نتوانست این زن خودپسند را تحمل كند... چند سال بعد با عصمت دولتشاهی ازدواج كرد كه دختر مجلل‌الدوله (نواده فتحعلیشاه) بود. یعنی بازهم از خانواده قاجار زن گرفت. رضا از این زن صاحب چهار پسر و یك دختر شد كه عبارت بودند از احمدرضا، عبدالرضا، حمیدرضا، محمودرضا و فاطمه.»(ملكه پهلوی، بنیاد تاریخ شفاهی ایران، چاپ اول، انتشارات نیما در نیویورك، چاپ دوم، انتشارات ‌به‌آفرین، ص40)

بنابراین با یك حساب ساده می‌توان حدس زد آقای صدر در ذكر نام برادر محمدرضا كه با وی در تعارض قرار گرفته بود دچار اشتباه شده است؛ زیرا اعلاوه بر اینكه در این ایام عبدالرضا سنی نداشته و نمی‌توانسته همسر داشته باشد و به عنوان سیاستمدار مورد توجه واقع شود، در سایر روایتهای تاریخی ذكری از اختلاف بین عبدالرضا و محمدرضا نیامده است. به ویژه اینكه درگیری علیرضا با محمدرضا منجر به قتل برادر توسط پهلوی دوم شد: «این پسر عزیزم (علیرضا) در سال 1333 شمسی موقع پرواز با یك فروند هواپیمای داكوتا دچار سانحه شد و ضمن سقوط در كوههای اطراف تهران جان شیرین را از دست داد و من بدبخت را برای تمام عمر داغدار كرد. علیرضا در موقع فوت حدود 31 سال سن داشت. متأسفانه پس از درگذشت جانگداز جگر پاره‌ام شایعات ناجوانمردانه‌ای را بر سر زبانها انداختند و گفتند علیرضا در یك توطئه خانوادگی جان باخته و محمدرضا او را به هلاكت رسانده است... ما از سال 1330 به بعد كه چند بار موقعیت سلطنت به خطر افتاد و مشاهده كردیم محمدرضا در برابر فشارهای روز‌افزون سیاسیون مخالف اظهار خستگی و عجز می‌كند به علیرضا پیشنهاد كردیم كه جانشین محمدرضا بشود، اما علیرضا جداً امتناع می‌كرد. حتی كار به جایی رسید كه سفیر انگلستان به علیرضا پیشنهاد كرد كه خود را برای جانشینی برادرش آماده كند.»(ملكه پهلوی، بنیاد تاریخ شفاهی ایران، چاپ اول، انتشارات نیما در نیویورك، چاپ دوم، انتشارات ‌به‌آفرین، صص9-38)

البته بعدها اقداماتی كه فرزند علیرضا در خونخواهی پدرش صورت داد بر همگان روشن ساخت كه ماهیت حادثه اصابت هواپیما به كوه، بر همه درباریان مشخص بوده است. فرزند علیرضا به محض رسیدن به سن جوانی راه مبارزه مسلحانه را برای مقابله با عمویش انتخاب كرد.

از جمله دیگر اطلاعات ارزشمند خاطرات آقای صدر شرح ملاقاتهایش با امام خمینی(ره) است؛ آن هم در شرایطی كه این رهبر بزرگ مذهبی در اسارت به سر می‌برده است: «منصور در این فكر بود كه آیت‌الله خمینی را كه در تهران در خانه‌ای تحت نظر و در واقع زندانی بود آزاد كند مشروط به آنكه بدون سروصدا به قم برود و دست از تحریكات مجدد بردارد. اما برای ایجاد ارتباط با روحانیون، یك شخص مورد اعتماد و بی‌طرف از نظر دولت و قابل قبول برای آیت‌الله خمینی، لازم می‌بود. از این نظر من را شایسته دانستند... مأمور همراه، مرا به اتاق طرف چپ، همان اتاق شمالی هدایت كرد و وقتی داخل شدیم آیت‌الله نشسته بودند. سلام كردم و ایشان كه چهارزانو نشسته بودند تعارف كردند. سرهنگ مولوی هم نشست اما آیت‌الله سر خود را از فرش برنداشتند... موضوع ملاقات خود یعنی مقصود شاه و دولت را برای برداشتن موانع نزدیك به روحانیت و ارج گذاردن به مقام آنان و امید دولت به همكاری گفتم و اضافه كردم كه مایلم نظر ایشان را به شاه برسانم. او هیچ نگفت و همان‌طور ساكت به نقش قالی می‌نگریست. سكوت طول كشید، و به نظر من این‌طور آمد كه در حضور مأمور نمی‌خواهد چیزی بگوید. بنابراین چون ماندن به آن حالت را بی‌نتیجه دیدم، قصد برخاستن كردم... دوباره منصور گفت (لابد به اشاره شاه) كه به ملاقات آیت‌الله بروم. با مأمور به آن خانه رفتم اما این دفعه از او خواستم بیرون اتاق بماند. آیت‌الله از گرفتن وضو فارغ شده بود. ایستاده سلام كردم و مثل دفعة قبل گذشت. ایشان به نماز ایستادند و من نشستم تا نماز تمام شد. بعد از خاتمة نماز روی یك پتو نشستند. در جواب احوالپرسی صریح‌تر به من نگریستند و با سر جواب دادند. مجدداً منظور و مقصود شاه و دولت را گفتم كه آیت‌الله آزادند هر كجا مایل باشند بروند و هر چند نفر كه بخواهند همراهشان باشند و همه جا احترام ایشان محفوظ است. پس از قدری تأمل گفتند كه با مأمور هیچ كجا نخواهند رفت... مطالبی گفتند كه جزئیات آن را فراموش كرده‌ام اما مفاد آن این بود كه هر كجا باشند و در هر شرایطی باشند عقیده خود را بیان خواهند كرد.»(صص6-395)

این كه امام در اسارت با چنین صلابتی با وزیر كشور كه حامل پیام شاه و نخست‌وزیر بود مواجه می‌شود از جمله پدیده‌های نادر كشورمان به حساب می‌آید. این اعتراف آقای صدر در موضع وزیر كشور تأییدی است بر سخنان امام خمینی(ره) كه بعدها گفت من هرگز زمانی كه برای دستگیری‌ام آمدند نترسیدم، بلكه آنها بودند كه بشدت می‌ترسیدند. این فراز از خاطرات آقای صدر مشخص می‌سازد در برابر قدرت و صلابتی كه ایمان به خدا، به یك بنده صالح ارزانی داشته بود همه نیروهای وابسته به رژیم پهلوی (در سطوح مختلف) خود را كوچك و ناچیز می‌دیدند.

از جمله نكات مهم خاطرات آقای صدر را باید ارائه برخی اطلاعات جزئی در مورد چگونگی تضعیف نهاد دولت در ایران در محدوة سالهای 20 تا كودتای 28 مرداد دانست.

هرچند وی ترجیح می‌دهد از نقش‌آفرینی بیگانگان در این زمینه كمتر سخن گوید و بیشترین تأكید خود را در زمینه ناپایداری دولتها در این ایام بر دخالت و تحریكات دربار، استیضاحهای مختلف مجلس، فساد اخلاق و مالی آنها بگذارد، بزرگنمایی این عامل فرعی موجب می‌شود تا عامل اصلی یعنی بیگانگان مسلط بر سرنوشت ملت ایران در ایام، تا حدودی از نظر دور نگه داشته شوند. شاید به همین دلیل آقای صدر زمانی كه سیاست تضعیف نهاد دولت در ایران به نتیجه می‌رسد و آمریكا «كانون مترقی» را به قدرت می‌رساند، دچار تناقض جدی می‌شود. وی در فرازی به تجلیل از این تشكل می‌پردازد: «گویا شاه از مجموع تجارب خود دریافته بود كه رجال قدیمی و بوروكرات، هر چند باتجربه، نخواهند توانست كاروان ایران را در جهان سریع‌الحركة تمدن و فرهنگ نو، آن تمدنی كه در ذهن خود داشت، به پیش ببرد و از سنت‌گرائی‌ها ببرد... حسنعلی منصور با برخورداری از حمایت خارج بسیار به موقع عرض وجود كرد... گروه مترقی زمانی آمد كه در آن رجال سیاسی قدیم و سرمایه‌داران بزرگ و به اصطلاح آن روز فئودال، دیده نمی‌شدند. نسلی بودند كه اكثراً از طبقات متوسط به پایین برخاسته بودند و تحصیلات عالیه هر كدام می‌توانست این نوید را بدهد كه لااقل نحوة حكومت دموكراسی را درك كرده‌اند.»(صص9-388) چنین تعریف‌هایی از كانون مترقی تا حدودی قابل درك است؛ زیرا برخلاف آنچه در این خاطرات ادعا شده آقای صدر به عضویت تشكیلاتی درمی‌آید كه منصور رهبری آن را برعهده داشت: «این دفعة اول سفر من به بندرعباس نبود. یك سال قبل از آن در زمان نخست‌وزیری حسنعلی منصور كه برای تبلیغات حزبی خود با جمع اعضای دولت به مراكز استان‌ها می‌رفتیم، به بندرعباس هم رفتیم و منصور در بالكن ساختمانی مشرف به میدان بزرگ رو به انبوه جمعیت مردم كه گرد آمده بودند راجع به حكومت حزبی خود و برنامه‌های آیندة آن كه در قالب فورمول‌های معمول احزاب و برنامه‌های دولت‌های جدید بود نطق غرایی كرد.»(ص425)

در كنار تعریف وتمجیدها از جریان كانون مترقی كه از سال 1342 به بعد با توافق آمریكا با شاه، امور اجرایی كشور را به دست گرفت، آقای صدر به صورت متعارضی صرفاً به ضعفهای شخصیتی آنان نیز می‌پردازد: « به او [هویدا] گفتم: تو جامعة ایران را نمی‌شناسی. توجه داشته باش ملت ایران اینها هستند كه در چنین مجالس نشسته‌اند نه آنهایی كه در وزارت خارجه یا نخست‌وزیری می‌بینی. اگر می‌خواهی موفق شوی به فكر اینها باش. واقعیت هم این بود كه با جامعة ایران آشنایی كافی نداشت زیرا همة خدمت خود را در وزارت خارجه و مأموریت‌های خارج از كشور گذرانده بود و به تحقیق لبنان (محل زندگی او در دوران كودكی و ابتدای جوانی) و فرانسه را بهتر از ایران می‌شناخت. از ایران تنها تهران (آن هم فقط معدودی از طبقة خاص آن) را می‌شناخت.»(صص1-410) البته آقای صدر هیچ اشاره‌ای به این واقعیت ندارد كه چرا چنین عناصر بیگانه با ملت ایران از سوی آمریكایی‌ها انتخاب شدند و به تأیید شاه رسیدند؟ صرفاً بعد از اینكه حتی افرادی چون آقای صدر نیز – كه از طریق پدرش تا حدودی با فرهنگ این ملت آشنا بود- كنار گذاشته می‌شود این خصوصیت جریان كانون مترقی مورد انتقاد قرار می‌گیرد.

عبدالمجید مجیدی كه خود از عناصر كانون مترقی بود در این زمینه می‌گوید: «یك دفعه حكومت افتاد دست عده‌ای كه از دید اكثریت غرب‌زده بودند و ایجاد شكاف كرد و این شكاف روز به روز بیشتر شد. تا به آخر [اكثریت مردم باور داشتند] كه این گروهی كه حكومت می‌كنند یك عده آدمهایی هستند كه نه مذهب می‌فهمند، نه مسائل مردم را می‌فهمند، نه به فقر مردم توجهی دارند، نه به مشكلات مردم توجه دارند. اینها آدمهایی هستند كه آمده‌اند بر ما حكومت می‌كنند. غاصب هستند، یا نمی‌دانم، مأمور غربی‌ها هستند.»(خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام‌نو، چاپ سوم، ص44)

در این موضع‌گیریها نكته جالب توجه این است كه عوامل اجرایی تضعیف كننده نهاد دولت در ایران مورد انتقاد قرار می‌گیرند، اما به قدرت خارجی به عنوان عامل اصلی به دید اغماض نگریسته می‌‌شود، در حالی كه دولت آمریكا بعد از كودتای 28 مرداد، در پی آن برآمد تا با روی كار آوردن قشری از مدیران اجرایی بی‌هویت منافع حداكثری خود را در ایران تضمین كند. افراد بی‌هویتی از سنخ كانون مترقی در واقع برخلاف ادعای آقای صدر ایجاد برای دمكراسی در این مرز و بوم به قدرت نرسیدند، بلكه به دلیل عدم تعلق به ملت ایران و فرهنگ آن می‌توانستند بیشترین بازدهی را برای بیگانگان داشته باشند. البته در پایان خاطرات (ص 503) آقای صدر ضمن انتقاد جدی‌تر از كانون مترقی علت پیروزی انقلاب اسلامی را خالی شدن صحنه سیاست از افراد باتجربه و وزین عنوان می‌كند.

موضوع باز شدن ابعاد فعالیتهای جریان توده نفتی از جمله دیگر نقاط قوت خاطرات آقای صدر به حساب می‌آید. از جریان توده نفتی كه با هدایت انگلیسی مواضع تندی علیه مذهب و اعتقادات مردم اتخاذ می‌كردند اطلاعات كمی در دست است. هرچند یكی از تجربه‌های گرانبهای ملت ایران از نهضت ملی صنعت نفت مواجهه با پدیده چپِ انگلیسی بود؛ لذا زمانی كه در دهه پنجاه با چپِ آمریكایی مواجه شد مقوله چندان جدیدی برایش نبود. در این فراز از خاطرات گرچه آقای صدر این گونه وانمود می‌كند كه به عوامل توده‌ای مرتبط با انگلیس حساسیت داشته است، اما قرائن بسیاری نشان از آن دارند كه به حمایت و ترویج این جریان پرداخته است: «متوجه شدم كه یك وكیل دادگستری در یزد به نام استادان از طرف كارگران فعالیت می‌كند. او از عوامل شناخته شده حزب توده در یزد و اصفهان بود. از سپهبد زاهدی پرسیدم آیا این مطلب را می‌داند. با لبخند جواب داد سابقه طولانی دارد و افزود هنگامی كه فرمانده لشكر اصفهان بودم و مأموریت قلع و قمع توده‌ای‌ها را داشتم استادان را هم بازداشت كردم ولی كنسول انگلیس در اصفهان پیغام فرستاد كه استادان از عوامل آنها در بین توده‌ای‌های یزد است... قبلاً به وزیر گفته بودم كه مایل نیستم استادان در كار هیئت وارد شود.»(ص258)

اما در ادامه با بیان این فراز از خاطرات مشخص می‌شود كه نه تنها آقای صدر استادان را «غریبه» نمی‌داند، بلكه زمینه برگزاری تظاهرات را نیز برای وی فراهم می‌سازد تا موقعیت این عنصر توده نفتی در میان كارگران بیشتر تحكیم شود: «استادان آهسته به من گفت برای من و همراهان محل آبرومندی آماده است... ناچار پذیرفتم و استادان ما را به خانه وسیعی برد كه داخل آن یك باغ و وسط آن یك ساختمان آجری دو طبقه خیلی خوب ساخته شده بود... بعداً گفتند كه سابقاً آن باغ و ساختمان مقر كنسولگری انگلیس در یزد بوده است.»(ص259) و در ادامه می‌افزاید: «روزی هم ابتدا رئیس شهربانی و چندی بعد فرماندة ژاندارمری با اطلاع قبلی محرمانه نزد من آمدند و گفتند كه استادان درصدد راه انداختن یك میتینگ است و اگر به موقع از آن جلوگیری نشود غائله‌ای برپا خواهد شد... روز موعود در محلی نه چندان دور از محل سكونت ما در فضایی باز كه یك ساختمان تجاری دو طبقه نیمه تمام در آن بود عده‌ای جمع شدند. بدون آنكه قبلاً به استادان یا دیگران گفته باشم شخصاً با منشی خود به آنجا و از پشت ساختمان به طبقه بالا و محلی كه سخنرانان بودند رفتم. مردم و رؤسای انتظامی كه در میان آنان برای جلوگیری از هر نوع اختلال آمده بودند از حضور من مطلع نشدند ولی بودن من در آنجا سبب شد كه ناطقین اگر هم باطناً قصد داشتند نطق‌های تحریك‌آمیز كنند احتیاط كردند.»(ص261)

فلسطینیان را عمدتاً ناشی از عدم لیاقت آنها عنوان می‌كند. این جهت‌گیری غیرمنصفانه ظلم تاریخی انگلیس و آمریكا بر ملت فلسطین را كمرنگ می‌سازد و به مسائل منطقه صرفاً یك بُعدی می‌نگرد.

ه‌ای از حقایق دربارة میزان نفوذ صهیونیست‌ها و عوامل مستقیم آنها، یعنی وابستگان به فرقه بهائیت، در امور كشور در دوران پهلوی روشن می‌سازد، به ویژه این مسئله در مورد نماینده اسرائیل در ایران كه به اشراف كامل وی بر جزئیات امور دربار و كشور اذعان شده، بسیار تأثر برانگیز است: «روز بعد از صاحبخانه راجع به نمایندة اسرائیل پرسیدم گفت: «این شخص یكی از منابع خبری مهم جهان برای آمریكا و انگلیس است و تمام آنچه كه پیش‌بینی می‌كند واقع می‌شود اما مشخص نیست از كجا به آن اخبار دست می‌یابد. مثلاً هر روز می‌داند چه كسی نزد شاه بوده و در چه موضوعی صحبت كرده است؟»(ص336)

خاطرات آقای صدر از دوران بازداشت اول و دوم وی در بعد از انقلاب نیز می‌تواند برای محققان بسیار آموزنده باشد. آقای صدر پستهای مهمی در دوران پهلوی داشته و همان گونه كه در چارچوب خاطرات، خود به آن معترف است با بیگانگان در اموری مانند كودتا مرتبط بوده و در محافلی كه فراماسونهای برجسته اداره كرده‌اند شركت داشته است. البته ایشان بر این جلسات عنوان «چای و شیرینی» می‌دهد، اما بر هیچ كس پوشیده نیست كاركرد محافل عناصر مرتبط با سازمان ماسونی جهانی كه در خدمت اهداف كشورهای سلطه‌گر بودند با چنین عناوینی قابل جعل نخواهد بود. با وجود چنین سوابق و شناخت ظاهری از سوی آقای صدر، ایشان اذعان دارد كه كمترین برخورد ناملایمی با وی و امثال وی صورت نگرفت تا مسائل پنهان خود و عملكرد بیگانگان را در دوران سلطه مطلقشان بر كشور بازگو كنند. لذا مقایسه عملكرد نیروهای انقلاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستكم بر اساس روایت وابستگان به رژیم پهلوی با تصور خشنی كه رسانه‌های غربی از نهضت اسلامی در ایران ترسیم می‌كنند می‌تواند حقایق بسیاری را برای آیندگان مشخص سازد.

جدد بر ناموزون بودن مطالب ارائه شده به خوانندگان، این كتاب را می‌توان حاوی مطالب ارزشمندی برای علاقه‌مندان به تاریخ كشورمان حتی محققان و تاریخ‌پژوهان، ارزیابی كرد، هرچند در بسیاری از موضوعات به دلیل مشاركت مستقیم صاحب خاطرات در آنها جامع‌نگری وجود ندارد. در برخی موارد نیز اطلاعات غلط ارائه شده است. ازجمله اشتباهات تاریخی در این كتاب می‌توان به اعلام راهپیمایی مجاهدین خلق به سوی مقر استقرار امام در خیابان ایران اشاره كرد كه در واقع این حركت مربوط به چریكهای فدایی خلق بود كه با موضعگیری امام لغو شد. همچنین تعریف و تمجیدهای نویسنده را از عناصر برجسته فراماسونری كه منجر به ارائه چهره‌ای متفاوت از آنان می‌شود باید در زمره این گونه اطلاعات غلط به شمار آورد. صرفنظر از این قبیل خطاها اطلاعات پراكنده ارائه شده از سوی آقای صدر می‌تواند برخی از رخدادهای تاریخی كشورمان را روشن‌تر سازد




ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 111 - بهمن ماه 1393



 
تعداد بازدید: 1006


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: