21 بهمن 1393
مرضیه یحیی آبادی*
مقدمه
جریان روشنفکران وابسته و غربگرا در روزگار مشروطیت، با حمایت استعمار انگلیس در رویارویی با جریان مذهبی برای به کژراهه کشیدن نهضت مشروطیت، شگردها و شیوه های تبلیغاتی مختلفی را به کار بستند. پایگاه فکری آنها، بدون تردید ارزشهای غرب بود. بریدگی از فرهنگ، سنتها و آئینهای خودی و دلبستگی به فرهنگ غربی، سبب شده بود که آنها خود را با فرهنگ خودی بیگانه انگارند و با فرهنگ بیگانه خودی؛ تا آنجا که به ستیز با فرهنگ خودی پرداخته و به گذشته خود پشت پا زدند و به پیشینه و حال غرب علاقه نشان دادند. یکی از این اندیشهگران متجدد میرزا فتحعلی آخوندزاده است.
میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) در سال ۱۲۲7ق، در شهر نوخه یا شکی به دنیا آمد. پدرش میرزا محمدتقی، کدخدای روستای خامنه بود که درست یکسال پیش از تولد میرزا فتحعلی از این سِمت برکنار شد و با مهاجرت جعفرقلی خان دُنبلی از خوی به شهر شکی و حکومت در آن ولایت، بسیاری از اهالی شهرهای مختلف آذربایجان به جهت عدل و داد وی به آن شهر مهاجرت نمودند که میرزا تقی نیز یکی از آنها بود. در آنجا همسر دیگری به نام نعناخانم اختیار کرد و از او میرزا فتحعلی به دنیا آمد. شهر نوخه در جمهوری آذربایجان کنونی تا زمان انعقاد عهدنامه ترکمانچای در سال 1243ق/۱۸۲۸م، یعنی حدود شانزده سال پس از تولد فتحعلی٬ متعلق به ایران بود.
میرزا فتحعلی آخوندزاده، از نویسندگان ایرانی در دوران قاجار و از نخستین پرچم داران باستانگرایی، سکولاریسم، «پروتستانتیسم» 1، طرح اصلاح یا تغییر الفبا و خط و پیشتاز و پایهگذار فن نمایشنامهنویسی و نقد ادبی بود که نمایشنامه نویسی، داستان پردازی، شخصیت پردازی و نقدنویسی اروپایی را با ارائه آثاری در این زمینه ها نه تنها به ایرانیان، بلکه به شرقیها معرفی کرد.
از نظر فکر سیاسی اهمیت او بیشتر در تأکید او بر ضرورت جدایی سیاست از دیانت و نقادی از رویکرد و راهبرد نواندیشان و نوگرایانی بود که به دلایل و انگیزههای گوناگون، تلاش در تطبیق آموزهها و مفاهیم سیاسی دموکراسی غربی با احکام و قوانین دین اسلام داشتند. برای مثال، آخوندزاده بر کتاب «یک کلمه» میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی که مدعی همسانی و هماهنگی احکام دین اسلام با دموکراسی غربی شده بود، نقد نوشت و دیدگاه وی را رد نمود. 2
آخوندزاده چنین میپنداشت که احکام و آموزههای شریعت اسلامی با اصول حکومت غربی مباینت، تخالف ذاتی و بنیادی و تعارض غیرقابل رفع دارد و هرگونه تلاش برای تلفیق آن دو بیهوده و محکوم به شکست است. مهمترین استدلالهای او در این باره حول محور مسائلی چون عدم مساوات زن و مرد، عدم مساوات مُسلم و ذمی (غیر مُسلم)، مشروعیت بردهداری و بردهفروشی، حکم شرعی درباره زانی و زنا که به گمان او نافی امنیت جانی بود، تندی و خشونت بعضی از دیگر قواعد و مقررات در فقه و قانون جزای اسلامی دور میزد. به گمان او شریعت اسلام با استبداد منافات ندارد و گمان کسانی که آن را مؤید عدالت و قانونمداری و مردم سالاری می پندارند از بنیاد باطل است! 3 ناگفته پیداست که پندار آخوندزاده سست و نادرست بود. وی همچنین می پنداشت که شریعت راه را بر اندیشه انتقادی و آزادی فکری میبندد و اجازه اصلاح یا تغییر مسائل فقهی و قوانین مدنی یا به قول او قوانین ملکیه و ملّیه را نمیدهد.
داوریهای او در رساله ای سطحی به نام «مکتوبات کمال الدوله» یا «سه مکتوب» و نیز در شماری از نامه هایش که با نام «مکتوبات» به ضمیمه رساله «الفبای جدید» او چاپ شده است و در مقالات او به اجمال و پراکنده طرح شده اند. نمایشنامههای او که به زبان ترکی آذری نوشته، به زبان فارسی با عنوان «تمثیلات» و به برخی زبانهای اروپایی برگردانده و چاپ شدند و نیز حاوی پاره ای نقادیهای او از اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران و جوامع شرقی اسلامی است. 4
اصول اندیشه های نوگرایانه میرزا فتحعلی آخوندزاده را میتوان در موضوعات زیر جست وجو نمود:
1. دین ستیزی
الف) اسلام زدایی در پوشش اصلاح طلبی
ب) کاستن از قلمرو دین (یا رواج دادن دین حداقلی)
ج) تردیدآفرینی در آموزههای اسلامی
2. تبلیغ باستانگرایی
3. جایگزینی الگوهای غربی به جای الگوهای اسلامی
4. تغییر خط و الفبا
1. دین ستیزی
دین ستیزی، از آنجا در برنامه کاری روشنفکران قرار گرفت که در غرب، اندیشه و کارکرد کلیسا، سدی بزرگ و دژی تسخیرناپذیر در برابر رشد و شکوفایی تکنولوژی دانش جدید بود و از ترقی و تمدن باز میداشت. از اینرو، روشنفکران غربی با آن درافتادند تا به تمدن جدید دست یابند. به عبارت دیگر خود را از بند اوهام و خرافات کلیسا رها نمودند. اما روشنفکران ایرانی در روزگار مشروطیت، بدون توجه به اینکه اسلام و علمای اسلامی، مسیحیت، کلیسا و روحانیون مسیحی درخور مقایسه نیستند، به مبارزه با اسلام و عالمان اسلامی برخاستند و درصدد نابودی آن برآمدند. این گروه، ستیز همه جانبه با اسلام و آموزههای آن را مهمترین وظیفه خود تلقی میکردند. وابستگان و رواج دهندگان این جریان، گاهی با ستایش از پیشرفت غرب، از ناتوانی اسلام برای اداره جامعه و محدود بودن قلمرو دین سخن میگفتند و گاه از جایگاه علم و خرد انسانی و بی نیاز بودن از اسلام و گاهی از اصلاحطلبی در اسلام و گاه تغییر الفبای اسلام.
میرزا فتحعلی آخوندزاده هدف و انگیزه از نگارش «کمالالدوله» را نابودی اسلام عنوان می کند و مینویسد: «سد راه الفبای جدید و سد راه پویلزاسیون در ملت اسلام، دین اسلام و فناتیزم آن است. برای هَدم اساس این دین و رفع فناتیزم و برای بیدار کردن طوایف آسیا از خواب غفلت و نادانی و برای اثبات وجوب پروتستانتیزم در اسلام به تصنیف کمالالدوله، شروع کردم». 5
الف) اسلام زدایی در پوشش اصلاح طلبی
جریان روشنفکری وابسته در روزگار مشروطیت، هیچ گونه دلبستگی و علاقهای به اسلام و ارزشهای اسلامی نداشت؛ تا آنجا که دین اسلام را مانعی در برابر پیشرفت و ترقی قلمداد میکرد و به دنبال آن بود که به هر روشی شده آن را از میان بردارد. البته از جایگاه دین در میان مردم آگاه بودند. از همین روی، عدهای از آنان از رویارویی مستقیم با دین و ارزشهای دینی خودداری میکردند و سخنان خود را در قالب دین ارائه میدادند. آخوندزاده در مکتوبات کمالالدوله از این شیوه سخن میگوید: «... نویسنده کمالالدوله، نمی خواهد که مردم آنالیست بشوند و دین و ایمان نداشته باشند، بلکه حرف مصنف این است که دین اسلام، بنابر تقاضای عصر و اوضاع زمانه بر پروتستانتیزم محتاج است». 6
آخوندزاده راجع به شناسایی اصطلاح «پروتستانیسم» 7 مینویسد: «پروتستانیسم عبارت از مذهبی است که حقوق الله و تکالیف عباده الله جمیعاً ساقط بوده و فقط حقوق الناس باقی بماند. ابتدا ایجاد این نوع مذهب در میان ملت اسلام به اهتمام «علی ذکره السلام اسماعیلی» وقوع یافت. برداشت غلّ شرع به تأیید ایزدی مخدوم روزگار، علی ذکره السلام و در اواخر ایام از اهالی فرنگستان نیز فِرقی چند پیرو این مذهب شدند». 8 باید توجه داشت معنایی که آخوندزاده از این واژه ارائه میدهد با آنچه در غرب از آن یاد میشد، ناسازگاری آشکاری داشت. او میپنداشت که پروتستانیسم به معنای نابودی عقاید دینی است و در همین راستا به تفسیر آن پرداخت و به شدت به باورها و عقاید دینی تاخت.
آخوندزاده، انقلاب را به دو نوع تقسیم می کند. یکی انقلاب علیه استبداد سیاسی و دیگری انقلاب علیه استبداد دینی. در مکتوبات کمالالدوله، هم طرح پروتستانتیسم اسلامی را برای رهایی عقل و حاکمیت بخشیدن آن مطرح می کند و به اصلاح مذهبی به همان معنایی که خود باور دارد فرا می خواند و هم اینکه به صورت آشکار، توده مردم را به انقلاب و شورش بر دیسپوت [استبداد] دعوت مینماید. وی به استناد آثار حکمایی چون باکل ــ بوقل ــ اصلاح دینی یا پروتستانتیسم را عامل رهایی برخی ملل پیشرفته غربی از قید عقاید باطله و پیروی آنان از عقل و حکمت و به تبع پیشرفت و توسعه علمی و صنعتی و سیاسی روزافزون میداند و برعکس ماندگاری برخی دیگر از ملل اروپایی تحت سلطه پاپ و عقاید باطله را علت تنزل و ذلت آنها می شمارد. 9
به هر حال بیشتر روشنفکران سکولار، به دلیل دینی بودن جامعه ایرانی، صلاح نمیدیدند که با احساسات دینی مردم رو به رو شوند و از ستیز مستقیم خودداری نموده و حتی همفکران خود را به آن سفارش میکردند. در همین راستا، میرزا ملکم خان به آخوندزاده مینویسد: «تو میرزا فتحعلی، بدان که به هیچ یک از ایشان نباید بچسبی و نباید به ایشان بگویی که اعتقاد تو باطل است و شما در ضلالت هستید... تو بدین شیوه ناملایم برای خود هزار قسم مدعی و بدگوخواهی تراشید و به مقصود هم نخواهی رسید. هر کس از ایشان از روی لجاجت و عناد حرف تو را بیهوده و دلایل تو را پوچ خواهد شمرد و زحمت تو عبث و بی جا خواهد شد. چرا به دین ایشان می چسبی؟ تو دین ایشان را کنار بگذار و در خصوص بطلان آن هیچ حرف نزن». 10
ب) کاستن از قلمرو دین (یا رواج دادن دین حداقلی)
استعمارگران و ایادی آنها برای رویارویی با اسلام، خیزشها یا نهضتهای اسلامی، به حاشیه راندن یا حذف دین از صحنه اجتماع و حکومت، آن را به زندگی فردی ارتباط دادند. به عبارت روشنتر، تز «جدایی دین از سیاست» را گسترش دادند که در دوران مشروطیت در دستور کار انگلیس و عمال آن قرار گرفت. «میرزا فتحعلی تناقض سیاست غربی و شریعت را آشکارا اعلام کرد. مدافع قانون اساسی عرفی غربی بود. تفکیک مطلق سیاست و دیانت را لازم میشمرد. عدالت را در قانون موضوعه عقلی جست و جو می کرد و به عدالت دینی از پایه اعتقاد نداشت...». 11
روشنفکران وابسته، برای کنار زدن اسلام از صحنه سیاسی و حکومتی از راهکاری استفاده میکردند از جمله:
ــ ناتوانی اسلام در اداره زندگی دنیوی مردم. آنها در هر محفل و مجلس، در سخنرانیهای رسمی و غیررسمی، در روزنامه ها و جراید می گفتند و می نوشتند که امروزه نمی توان با آئینها و قانونهای دینی جامعه را اداره کرد، باید دین را کنار گذاشت و نظام ارزشهای غربی را جایگزین آن نمود.
ــ کنار زدن علمای دینی از صحنه سیاسی؛ زیرا با حضور آنها در عرصههای سیاسی تمام نقشهها و راهها جهت بسط نفوذ فرهنگ و سیاست غرب به کالبد جامعه نقش بر آب می شد. 12
آخوندزاده می نویسد: «ظلمت روحانی برافتد و اصلاح دین از راه پروتستانتیسم اسلامی تحقق یابد، سیاست و دین به کلی از هم تفکیک گردند و دین، تصرفی در امور دنیایی نداشته باشد و بالاخره، پرده اوهام را برداریم و به روشن سرای خرد گام نهیم». 13 وی در جای دیگری، با اینکه مردم را به ترک مذهب و ارزشهای مذهبی فرا میخواند، رضایت میدهد که دین و عالمان دین تنها در امور جزئی دخالت کنند و از دخالت در امور سیاسی و اجتماعی بازداشته شوند. «امر مرافعه را در هر صفحه ای از صفحات ایران بالکلیه، باید از دست علمای روحانیه باز گرفته، جمیع محکمههای امور مرافعه را وابسته به وزارت عدلیه نموده باشید که بعد از این، علمای روحانیه، هرگز به امور مرافعه مداخله نکنند. تنها امور دینیه از قبیل نماز، روزه، وعظ، پیش نمازی، نکاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلک در دست علمای روحانی بماند، مثل علمای دول یوروپا». 14
ج) تردیدآفرینی در آموزههای اسلامی
از دیگر شیوههای تبلیغاتی جریان روشنفکران غیرمذهبی، هجوم گسترده به آموزههای اسلام و تردیدآفرینی در باورهای دینی مردم بود. پس از پیروزی اولیه نهضت مشروطیت که به برکت تلاشهای عالمان دینی و همراهی مردم به دست آمد، این گروه وارد صحنه شدند و بیش از صد روزنامه و دهها مجله و شب نامه راه انداختند و یورش و هجمههای گستردهای علیه اسلام و آموزه ها و باورهای دینی مردم آغاز کردند. در حقیقت به توصیه های آخوندزاده عمل کردند. او میگفت: «انسان کامل، محبّ نوع بشر، عبارت از دانشمندی است که در کشف اسرار حقیقت و هَدم اساس اعتقاد دینیه، ترس مال و جان او را مانع نیابد و مرین دانشمند را به هر نوع که باشد، واجب است که فقط تشکیکی در حقیقت ادیان و مذاهب به خیال مردم بیندازد و بعد از آن چون خیال مشغول کار شده آهسته آهسته پی به حقیقت خواهد برد و صاحبش را از تاریکی و جهالت به روشنایی معرفت خواهد رساند». 15
2. تبلیغ باستانگرایی
از شیوههای جریان غیرمذهبی در رویارویی با اسلام و جریان مذهبی و سست کردن پایههای دینی مردم، تبلیغ درباره ناسیونالیسم و ملّیگرایی بود. ملّیگرایی به پیروی کورکورانه از ناسیونالیسم غرب و در معنای نادرستی چون ملّت گرایی و عشق به وطن در برابر اسلام به کار گرفته شد و در لوای آن، احیای ایران باستان در دستور کار قرار گرفت. جریان روشنفکری وابسته با تحریک احساسها و هیجانهای دروغین قومی و نژادی و اصالت دادن به هویت ملّی در برابر هویت دینی به رویارویی اسلام پرداخت. روشنفکران لائیک، می خواستند مردم را از هویت دینی جدا سازند و آنان را به هویت باستانی، پیوند بزنند تا به آسانی غرب را بپذیرند. از اینرو، آخوندزاده، بر مرگ ایران باستان نه از روی درد که از روی وابستگی اینگونه مرثیه سرایی میکند: «عرب ها، علاوه بر آنکه سلطنت هزار ساله ما را به زوال آوردند و شأن و شوکت ما را بر باد دادند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند، خطی را نیز به گردن ما بسته اند که به واسطه آن تحصیل سواد متعارف هم برای ما دشوارترین اعمال شده. چه مصائب از این قوم به ما رسیده. مردم با بصیرت از تصور آنها به گریه میافتد. وقتی که پیشوایان این قوم در حیات بودند، ما از ترس شمشیر ایشان فرمانبرداری ایشان را قبول کردیم، حالا که مردهاند و خاک شده اند باز به عبودیت مردگان ایشان افتخار میکنیم». 16
آخوندزاده، درباره تفاوت سلطنت ایران باستان و دوره بعد از اسلام مینویسد: «به اصطلاح اهل یوروپا اسم پادشاه حقیقی به کسی اطلاق میشود که تابع قانون بوده در فکر آبادی و آسایش وطن و در فکر تربیت و ترقی ملت باشد. در مملکت ایران بعد از غلبه تازیان و زوال دولت پارسیان و فانی شدن پیمان و فرهنگ و مهبادیان، سلطنت حقیقی نبوده است. در مدت تاریخ هجری فرمانروایان این مملکت کلاً دیسپوت و شبه حرامی باشیان بودهاند». 17
آخوندزاده، بدون اینکه گرایشی به زرتشت و رسوم پیش از اسلام داشته باشد، تنها به خاطر دشمنی با اسلام و جریان مذهبی که سد راه استبداد و استعمار بودند، ایران باستان و هر آنچه به آن بستگی دارد را ستایش میکند و به طرح و تبلیغ از آن در نوشتههای خود میپردازد. برای نمونه در نامهای به «مانکجی» پیشوای زرتشتیان از کیخسرو و اردشیر بابکان، ستایش و از اسلام و ارزشهای آن، کینهتوزانه بد گفته است. 18 اینگونه تبلیغات او نیز در راستای اسلام ستیزی صورت میگرفت و در نامهای دیگر، ورود اسلام به ایران و پذیرش آن را از سوی مردم نکوهش می کند و بر آن افسوس میخورد. 19
منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
تعداد بازدید: 1131