28 بهمن 1393
در بهمن ماه 1327، در پی حادثه ترور نافرجام محمد رضا شاه، حزب توده غیرقانونی اعلام گردید مرحله جدیدی از فعالیت آن آغاز شد.
این دوره، كه تا 28 مرداد 1332 و تجدید حاكمیت دربار امتداد یافت، از بغرنجترین و پرحادثهترین فصلهای تاریخ معاصر ایران است. در این دوران، حزب توده، بطور «غیر قانونی» و با بهرهگیری از سازمانهای جنبی علنی خود، به حیات سیاسی خویش ادامه میدهد و در حوادث كشور نقش مهمی ایفاء میكند، تا بالاخره در پی كودتای 28 مرداد و با تحكیم سلطه شاه ـ آمریكا سازمانهای آن فرو میپاشد و بالاخره با كشف سازمان نظامی در 21 مرداد 1333 به حیات پرماجرای این گروه سیاسی وابسته، در این مقطع از تاریخ ایران، نقطه پایان گذارده میشود. از آن پس تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط رژیم ستمشاهی، حزب توده در داخل كشور حضور مؤثر ندارد، هر چند حضور فرهنگی آن بطور بالفعل و بالقوه تداوم مییابد و بر روشنفكران غربگرای ایران تأثیر میگذارد.
از آنجا كه در سالهای 1327ـ1332 نقش حزب توده در مسائل سیاسی كشور نقشی در خور اعتناء است و به اعتقاد پارهای محققین سهم مهمی در استقرار سلطه 25 ساله نو استعمار غرب (1332ـ 1357) بر ایران داشته است، میكوشیم تا به نحو مبسوطتر و از طریق نوشته دو تن از رهبران سابق آن محمد مهدی پرتوی و احسان طبری، كه پس از گسست از حزب توده با دید انتقادی صادقانه به ارزیابی گذشته نشستهاند، این مقطع را مورد كاوش قرار دهیم:
محمد مهدی پرتوی درباره حادثه ترور شاه و نقش مرموز استعمار انگلیس و همكاری آن با سران حزب توده و مقامات اطلاعاتی شوروی كه منجر به غیر قانونی شدن حزب توده شد، چنین می نویسد:
«در دوران پس از جنگ رقابت شدیدی بین انگلستان و آمریكا بر سر حفظ و یا كسب مواضع و منافع در ایران در گرفته بود. جناحی از هیئت حاكمه از جمله در دربار با گرایش به سوی امپریالیسم تازه نفس آمریكا میكوشید آینده خود را هر چه بیشتر تحكیم نماید. شاه كه در پی تأمین اختیارات مطلقه و احیای دیكتاتوری فردی خویش بود، میكوشید مناسبات خود را با هر دو امپریالیسم آمریكا و انگلیس حفظ كند و از تضاد میان آنها در جهت مقاصد قدرت طلبانه خویش بهره جوید.
سیر حوادث به زیان مواضع امپریالیسم انگلستان نمیتوانست بدون واكنش باقی بماند. این واكنش با اقدام به ترور شاه در 15 بهمن ماه در محوطه دانشگاه تهران صورت پذیرفت. ضارب فخرآرایی بود كه با كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام در مراسم سالروز تأسیس دانشگاه تهران شركت كرده بود. تمام مدارك و شواهد حاكی از آن است كه در پشت این حادثه مرد قدرتمند ارتش و عامل مؤثر و امید آینده انگلستان یعنی سپهبد رزمآرا، رئیس ستاد ارتش كه فردی جاهطلب و قدرتپرست بود و خود را برای كسب قدرت مطلقه كشور آماده میكرد، قرار داشت.
در واقع، ترور شاه مقدمه یك كودتای تمام عیار بود كه میبایست در صورت كشته شدن شاه انجام پذیرد و یك دیكتاتوری نظامی به ریاست رزمآرا سركار بیاید تا مواضع متزلزل شده انگلستان را در ایران كاملاً تحكیم نماید. در ضمن پیشبینی شده بود كه در صورت عدم موفقیت طرح ترور شاه، شاه و اطرافیان او چنان مرعوب و مطیع خواهند شد كه باز هم زمینه برای تحقق خواستهای انگلستان فراهم خواهد گردید.
15 بهمن روز حادثه مصادف بود با برگزاری مراسم سالروز درگذشت ارانی در امامزاده عبدالله از سوی حزب توده كه به تصمیم رهبری آن، این مراسم از روز پنجشنبه 14 بهمن (روز مرگ ارانی) به جمعه 15 بهمن موكول شده بود و به این بهانه بدستور ریاست ستاد ارتش تمام پادگانها و واحدهای ارتش در تهران به حال آمادهباش در آمده بودند. قرار بود در صورت موفقیت ترور و مرگ شاه، تمام اعضا خاندان سلطنتی و مقامات دولتی یكجا بازداشت شوند و بلافاصله بازداشت و سركوب همه مخالفین سیاسی نیز انجام گیرد.»
احمد هاشمی مدیر روزنامه اتحاد ملی در سلسله افشاگریهای خود درباره این حادثه كه بعدها در مجله خواندنیها تحت عنوان «اسرار هول انگیزی از حادثه سوء قصد به شاه» منتشر شد مینویسد:
«نقشه آن بود كه بلافاصله بعد از اتمام سوء قصد و اتمام كار، گارد احترامی كه در محل حاضر بود تمام حاضرین را كه از زعمای قوم ایران محسوب میشدند در همان سالن دانشگاه تحت بازداشت درآورند. در آن روز شاهپورها، هیئت دولت، وكلا، امرای ارتش و نزدیك به شاه، رجال و خلاصه هركس كه سرش به كلاهش میارزید در آن محیط حاضر بود و اگر آن عده توقیف میشدند دیگر مزاحمی در آن بین نبود.
... رسم چنین بود كه هر سال هیئت دولت به اتفاق رئیس ستاد ارتش در خارج سالن منتظر موكب ملوكانه بوده و شاه را استقبال میكردند، ولی آن روز بخصوص رزمآرا نبود و این برای همه جالب بود. حالت آمادهباش پادگانهای مركز در آن روز تأیید شد و معلوم است كه طرحكنندگان توطئه همه اطراف و جوانب را خوب سنجیده بودند و از لحاظ محاسبه سیاسی خیلی روز خوبی را انتخاب كرده بودند:
روز جمعه و تعطیل عمومی ـ تمام سران و زعمای قوم در یك محل متمركز افكار متوجه میتینگ و اجتماع تودهایها در امامزاده عبدالله و... كما اینكه اولین اقدامی كه پس از ترور شاه در محیط دانشگاه به عمل آمد، بستن دربهای سالن دانشكده حقوق و توقیف همه زعمای قوم بود... بعد از یكساعت سرهنگ دفتری به سالن برگشت و مژده سلامتی شاه را به حضار داد و چون نقشه انجام نشده بود، خواه و ناخواه درهای سالن باز شد و مدعوین خارج گردیدند.»
ساعد نخستوزیر وقت نیز در خاطرات خود درباره این حادثه مینویسد:
«من... در خانه بستری بودم ... و چند ساعت بعد از آن ... آگاه شدم. همان شب مرحوم رزمآرا به خانه من آمد و گفت: «سوء قصد كننده از عمال آیتالله كاشانی بوده است و یكی از طرفداران آیتالله كاشانی به او به عنوان مخبر و عكاس كارت داده بود و ضارب با كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام وارد دانشگاه شده و به كار خائنانه خود اقدام كرده است، در نتیجه كاشانی برای ما مشكوك شده، او را گرفتهایم و میخواهیم محاكمه كنیم.» من محاكمه كاشانی را صلاح ندیدم و بهتر دیدم كه او را تبعید كنیم ... رزمآرا هم چنین گفت: «من سید ضیاء و قوامالسلطنه را هم اجباراً توقیف كردم چون بنظر میرسد كه آنها هم در ماجرا دست داشتند.» من كه احساس میكردم جریان از جای دیگر است، به رزمآرا گفتم توقیف سید ضیاء و قوامالسلطنه بنفع ما نیست... به این جهت كه وقتی رزمآرا رفت من به حضور اعلیحضرت تلفن كردم و استدعا كردم كه سید ضیاء و قوام السلطنه را آزاد كنند. شاهنشاه فرمودند: با مسئولیت خودتان این كار را بكنید... رزمآرا میخواست از جریان واقعه 15 بهمن كه بدست اجنبی ترتیب داده بود، به سود خود حداكثر استفاده را بكند، به این معنی كه با دستگیری و به زندان انداختن شخصیتهای با نفوذ راه را برای نخستوزیری خود هموار سازد.»
جالب آنكه رفیقه ناصر فخرایی ضارب شاه، دختر غلام سفارت انگلیس بود. كه بدنبال حادثه ترور بازداشت شد، اما بزودی مورد بخشودگی قرار گرفت و آزاد گردید.
بنوشته همین منبع كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام را ركن دوم ستاد ارتش برای ناصر فخرآرایی تدارك دیده بود. انور خامهای نیز در این باره مینویسد:
«... كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام برای ناصر فخرآرائی به توصیه ركن دوم ستاد ارتش صادر شد (خلع ید، جلد سوم، ص 189) و صبح همان روز 15 بهمن از طرف دكتر فقیهی شیرازی مدیر این روزنامه به او داده شده است. این كارت را طبق گزارشی كه در پرونده «سوء قصد» وجود دارد، سرباز وظیفهای بنام رضا زاهدی كه ماشیننویس ركن 2 بوده، شب قبل در مطب دكتر فقیهی ماشین كرده بود. این همه اصرار به اینكه كارت پرچم اسلام برای ضارب صادر شود، در حالیكه قبلاً كارت خبرنگاری دیگری از روزنامه فریاد ملت داشته است، نشان میدهد كه احتمالاً طراحان این برنامه در آغاز قصد داشتهاند این ترور را به جمعیتها و شخصیتهای اسلامی بویژه آیتالله كاشانی نسبت دهند».
از سوی دیگر در جریان حادثه، ناصر فخرآرایی چند گلوله بسوی شاه شلیك میكند كه تنها باعث جراحت سطحی در ناحیه لب او میگردد و متقابلاً سرتیپ صفاری رئیس شهربانی گلولهای به پای ضارب میزند و او را زخمی میكند و فخرآرایی اسلحه خود را رها میكند سرپاسبان عبدالرسول از پشت سر او را میگیرد. در این حال شاه فریاد میزند او را نكشید و دكتر متین دفتری استاد دانشكده حقوق، فرمان شاه را تكرار میكند، اما افراد ناشناس از پشت سرپاسبان را آماج گلوله قرار میدهند و او خود را كنار میكشد و سپس نظامیان ناصر فخرآرایی را گلولهباران میكنند تا هرگونه احتمال فاش شدن اسرار پشت پرده این ترور از بین برود.
حسین مكی نیز در مقالهای تحت عنوان «خاطره سوء قصد به شاه» در این باره مینویسد:
«... یكی از نمایندگان مجلس كه در موقع كشتن ضارب حضور داشتند اظهار میكرد همینكه اولین گلوله به طرف ضارب شاه رها شد، ناصر فخرآرایی دستها را به علامت تسلیم بالا نگهداشته، اظهار داشت: «اینكه دیگر قرار نبود!» البته معنی این كلام این بود كه شما تضمین كرده بودید آزار و اذیتم نكنید، پس چرا تیراندازی میكنید؟ نماینده مزبور اظهار میكرد: برای آنكه ضارب جمله دیگری از دهانش خارج نشود، سیل گلوله از سوی نظامیها بطرف او سرازیر شد. روز بعد در جراید نوشته شد ناصر فخرآرایی با چهار گلوله از پای درآمده، در حالیكه از كالبد شكافی دانشگاه به من خبر دادند كه در بدن فخرآرایی جای یازده گلوله دیده شده است...»
حال كه نقش رزمآرا در طراحی توطئه ترور شاه و كودتای انگلیسی علیه دربار روشن شد، به رابطه حزب توده و شوروی با این حادثه میپردازیم:
«آقای كیانوری از مدتها قبل از طریق ارگانی (دانشجوی عضو حزب توده) از تصمیم فخرآرایی (عضو سابق حزب توده) به ترور شاه مطلع شده بود و موضوع را به اطلاع هئیت اجرائیه یا لااقل تنی چند از رهبران طراز اول حزب رسانده و آنها هم با بیتوجهی از آن گذشته و گفته بودند «ما با ترور مخالفیم اما اگر كس دیگری میخواهد شاه را ترور كند به ما مربوط نیست.»
حال چطور حادثه بسیار بزرگ سیاسی نظیر ترور شاه با تمام پیآمدهای سیاسی و اجتماعی آن میتوانسته به آقایان مربوط نباشد و به راحتی از خبر آن عبور كنند، خود جای سئوال و تعمق فراوان دارد. آیا میتوان تصور كرد كه رهبری حزب (و شخص آقای كیانوری كه از سال 1323 به اعتراف خودشان با معرفی كامبخش ـ شوهرخواهرشان ـ با سفارت شوروی مربوط بودهاند) موضوع به این مهمی را به اطلاع مقامات شوروی نرسانده باشند. و از آنها مصلحتجویی نكرده باشند؟ (با توجه به اینكه به هر صورت با اطلاعی كه داشتند اگر میخواستند میتوانستند جلوی وقوع این حادثه را بگیرند و یا آن را تشویق و ترغیب نمایند و نیز با توجه به این كه رهبران حزب چنان تابع سیاست و مدافع منافع شوروی بودند كه حتی چنانچه دیدیم در موارد بسیار كوچكتر بدون نظر شورویها عمل نمیكردند.) ... جالب است كه عبدالله ارگانی عصر روز 15 بهمن درست چند ساعت پس از حادثه ترور دستگیر میشود، در حالیكه دوست او ناصر فخرآرایی قبل از آنكه چیزی بگوید در محل حادثه كشته شده بود.
انور خامهای مینویسد:
«... فی المجلس ... از او بازجویی میكنند و در همان جلسه اول و در اولین برگ تحقیقات عبدالله ارگانی اعتراف میكند كه «عكس ناصر را دیدم، 12 سال است كه او را میشناسم و با من رفیق بود و همین امروز صبح هم تا ساعت 5/10 همراه او بودم.»
این موضوع نشان میدهد كه همه چیز از قبل دقیقاً تدارك شده بود و ارتباط فخر آرایی با عبدالله ارگانی و ارگانی با كیانوری و حزب توده مشخص بوده است. در صورت موفقیت ترور و پیروزی كودتا، به احتمال قوی تنها نیروهای ملی و مذهبی متهم و سركوب میشدند (تهیه كارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام برای ضارب و دستگیری آیتالله كاشانی بلافاصله پس از حادثه دال بر این امر است). اما با ناكام ماندن توطئه، ترور به استناد شواهد و قرائن موجود به حزب توده منتسب میشود تا نقش عوامل اصلی توطئه یعنی رزمآرا و ركن 2 ستاد ارتش فاش نگردد.
لذا بدنبال حادثه، حكومت نظامی اعلام میشود و رهبران حزب توده بازداشت میشوند و روز بعد دولت طی اعلامیهای حزب توده را مسئول میشناسد و انحلال آنرا اعلام میدارد. دكتر اقبال وزیر كشور در مجلس گزارشی از اقدامات دولت و دلایل انحلال حزب توده ارایه مینماید و سرانجام تقاضای رأی اعتماد میكند كه با اكثریت قاطع نمایندگان به دولت رأی اعتماد داده میشود.
به فاصله كوتاهی، یعنی قریب به دو ماه محاكمه 14 نفر از رهبران حزب در دادگاه جنایی تهران آغاز میشود. رئیس دادگاه سرتیپ شكرالله هدایت از بستگان مورد اعتماد رزمآرا و دادستان آن سرهنگ علیاكبر مهتدی از عمال نزدیك اوست. دادیار دادگاه سروان سغایی عضو [مخفی] سازمان افسری حزب توده است. جریان دادگاه بصورتی در میآید كه حزب توده از آن كاملاً سود میبرد:
«از همان آغاز محاكمه 14 نفر معلوم شد كه جو قانونیتری دارد و متهمین از آزادی نسبتاً كافی برای دفاع از خود برخوردارند. مثلاً متهمین رویهمرفته 21 نفر وكیل مدافع داشتند كه همه از وكلای سرشناس كشور و بعضی از آنها مانند دكتر شایگان، دكتر شاهكار، شهیدزاده، شریعتزاده، مهدی ملكی، و لطفی از معروفترین وكلای كشور و دو نفر از آنها یعنی رحیمیان و قبادیان نماینده مجلس بودند. این وكلا و خود متهمین آزادی كامل داشتند كه هر چه میخواهند در دفاع از خود بگویند و در مدت دو ماه كه این محاكمه جریان داشت هیچگاه قضات جلوی متهمین را نگرفتند و محدودیتی برای هیچ یك از متهمین قائل نشدند. نمونه آن اینكه در همان جلسات نخستین دادگاه متهمین از دادگاه خواستند كه دهها تن از سیاستمداران ایرانی و بیگانه مانند رزمآرا، قوامالسلطنه، لوئی سایان، هانری والاس نامزد ریاست جمهوری آمریكا و زیلیاكوس نماینده مجلس عوام انگلیس را بعنوان شاهد به دادگاه فراخواند. مسلماً متهمین میدانستند كه یك چنین تقاضائی انجام ناپذیر است. ولی آنرا عنوان میكردند تا در افكار عمومی خود را مظلوم و دادگاه را ظالم جلوه دهند. دادگاه ظاهراً علنی بود گرچه هر كسی را به آن راه نمیدادند. ولی دست كم اكثر خبرنگاران مطبوعات در آن حضور داشتند و روزنامه كیهان جریان محاكمه را به تفصیل چاپ میكرد و بدین سان دادگاه به یك تریبون تبلیغاتی برای رهبران حزب توده مبدل شده بود كه از آن به حد اعلا استفاده میكردند.»
بعدها حزب توده متن دفاعیات رهبران خود را در این دادگاه بصورت جزوهای منتشر كرد و از آن به عنوان سند افتخار خود بهره تبلیغاتی فراوانی برد. حال تصور كنید در شرایطی كه حزبی به اتهام سوء قصد به شاه منحل اعلام شده و به فعالیت زیرزمینی رویآورده، در كشور فضای بگیر و ببند و حكومت نظامی برقرار شده، دهها روزنامه توقیف گردیده و بساط دیكتاتوری رو به گسترش است، اگر زد و بندهای پشت پرده نبود، چه چیز باعث میشده به رهبران حزب این چنین عرصه مانور و تریبون تبلیغاتی داده شود؟ جالب آنكه در متن ادعانامه دادستان حكومت نظامی تهران حتی اشارهای هم به اتهام سوء قصد به شاه وجود ندارد و اتهام اصلی عنوان به استناد قانون 1310 «تشكیل و اداره حزبی با رویه اشتراكی و ضد سلطنت مشروطه است.» در آغاز این ادعانامه آمده است:
«ریاست دادگاه جنائی فرمانداری نظامی تهران: چهارده نفر اشخاصی كه ذیلاًٌ نام و نشان آنها ذكر شده، عدهای از مؤسسین و سران و رهبران و اعضا فعال حزب توده میباشند كه با تشكیل و اداره آن حزب كه رویه اشتراكی (كمونیست) و ضد سلطنت مشروطه ایران داشته و رسماً در نشریات خودشان این رویه را اعلام و معرفی كردهاند و عملیات آنان مبنی بر تبلیغ و ترویج این مرام بوده است و نتیجه آن علیه امنیت عمومی و قیام و اقدام و مخالفت با سلطنت مشروطه ایران میباشد.»
موارد دیگر اتهامی كیفر خواست مربوط است به «حبس و شكنجه مردم، پرونده شكایت یوسف افتخاری»، «پرونده وقایع زیر آب در سال 1325»، داشتن دستگاه ترور تحت عنوان «اسپانتوم» در شورای متحده مركزی، «تحریك افسران به فرار»، ارسال افسران فراری به آذربایجان در سالهای 24 و 25، طرح تخریب پل ورسك، مباشرت و مبادرت به ضرب و جرح و قتل و خلع مأموران انتظامی. اما با این همه نتیجه محاكمات و آراء دادگاه نشان داد كه دستهای پرقدرتی از پشت پرده از سختگیری نسبت به رهبران حزب جلوگیری كرده است. كیانوری و قاسمی به 10 سال ، اكبر شهابی به 7 سال، یزدی، جودت و عبدالملكپور به 5 سال، بقراطی، علوی، نوشین، الموتی و جواهری به 3 سال و شریفی به یك سال محكوم شدند. صمد حكیمی عضو كمیته مركزی تبرئه گردید.
عدهای از محكومین بتدریج مشمول عفو گردیده و آزاد شدند و بقیه سران حزب نیز در سال 1329 در دوران نخستوزیری رزمآرا با كمك او از زندان فراری داده شدند.
در اینجا برای اینكه مناسبات دوستانه رهبری حزب توده و رزمآرا و همسوئی و همكاری میان آنها ( به تبع همسوئی سیاست و منافع شوروی و انگلیس در ایران) بیشتر مشخص شود، به نقل یك سند میپردازیم. این سند نامهای است به خط و امضای رزمآرا، ریاست ستاد ارتش، خطاب به سرهنگ افطسی فرمانده نظامی گرگان، كه احمد قاسمی در جریان دفاعیات خود در دادگاه ارایه كرده است:
«حاجی علی رزمآراـ سرهنگ افطسی از موقع ورود به ستاد ارتش و شروع به كار ملاحظه كردم كه گزارشاتی نسبت به اعمال شما مرتباً رسیده و انتقاداتی نسبت به كارهای نظامی شما میشود. حتی در بعضی روزنامهها و اوراق منتشره به شما حملاتی شده و باعث رنجش و كدورت شما را فراهم نموده بود. من درصدد رسیدگی و تحقیق حقایق امر بودم تا آقای قاسمی را ملاقات نموده و دوستانه از ایشان و سایر اطلاعاتی كه تحصیل كردهام این قسم فهمیدم كه شما خیلی در امورات مربوطه خود نظامی سخت و شدید و بینهایت خشك بوده و آن نرمی و ملایمتی كه لازمه زندگی این دوران است در نظر ندارید. چون قطع دارم این پیشآمدها روی سوءنیت و سوء نظری نبوده لذا از آقای قاسمی خواهش كردم كه در موقع مراجعت به گرگان شمارا ملاقات و این كاغذ را هم زحمت كشیده به شما برسانند و در ضمن با جنابعالی نسبت به اشكالات و شكایاتی كه دارند صحبت نمایند. همیشه اشخاص فهمیده و متین اشكالات را با حسننظر به زودی حل كرده هرگونه مانع را از بین بر خواهند داشت. حال جنابعالی هم بایستی با آقایان مذاكره و آن چه مقدور است در مرتفع كردن این اختلافات اقدام فرمائید. مأموریت شما ساده و هیچگونه آلودگی حزبی و سیاسی ندارد. و شما مأمور ایجاد نظم و انتظام و برقراری آرامش در آن صفحات بوده ـ آقایان هم بایستی با چشم علاقمندی به این مأموریت نگاه كرده و با شما آنچه در قدرت دارند كمك نمایند. شما هم بدانید كه آقایان دارای حزب و مرامی بوده در زندگی سیاسی خود دارای اسلوب و اصولی هستند و شما نباید بهیچوجه جنبه یكطرفه داشته و یا بنام تمایلات اشخاص یا دستجات اقدام نمائید، بلكه بایستی فرماندهان نظامی بیطرفانه با در نظر گرفتن مأموریت اصلی خود از روی كمال بینظری و بیطرفی كار نمایند. امیدوارم پس از این ملاقات رفع سوء تفاهمات شده و شما در انجام مأموریت نظامی خود موفق و آقایان ضمن محترم شمردن مأموریت و مسئولیت شما در زندگانی سیاسی خود مؤید باشند ـ 10/5/1325.»
این نامه از ملاقات دوستانه احمد قاسمی، یكی از رهبران حزب توده و مسئول وقت سازمان ایالتی حزب در گرگان با رزمآرا و لحن بسیار مثبت رزمآرا در مورد حزب توده و توصیه او به فرمانده نظامی گرگان برای همكاری و هماهنگی با مسئولان حزب حكایت دارد. حادثه ترور شاه، مخالفان سیاست انگلستان را موقتاً مرعوب كرد و به تحكیم پایههای متزلزل شده سلطه و نفوذ او كمك نمود. شاه نیز از ترور ناموفق خود در جهت تحكیم پایههای سلطنت و گسترش اختیارات و اقتدارات خویش بهره برد.»
منبع: مجله الکترونیکی گذرستان - شماره 47
تعداد بازدید: 1186