12 اسفند 1393
انگلیس طی دویست سال گذشته لطمات زیادی به ایران وارد ساخته و در زمینههای مختلف موانعی را در راه پیشرفت این ملت فراهم نموده است. تنها نفت نبود که منجر به نهضت ملی شد، بلکه در مسئله جنگهای ایران و روسیه نیز یکی از عوامل شکست ایران و تحمیل عهدنامههای ننگین گلستان و ترکمنچای، سیاست انگلستان بود.
در همین دویست سال اخیر، بخشهایی از ایران بزرگ با اقدامات، حیله و مکرهای زمامداران انگلیس جدا شده است. عوامل انگلیس باعث بسیاری از فتنهها و فساد و کشتارهای درون مرزهای ایران در این مدت طولانی بودهاند. انگلیس دهها سال نفت ایران را استخراج کرد و بدون حساب و کتاب به غارت برد و طلبکار هم بود که اشخاصی به لولههای نفت لطمه زده و خسارت وارد کردهاند. دستگاه فراماسونی با تمام فجایع بسیارشان، مربوط به سیاست پنهانکاری انگلیس است. در مسئله کاپیتولاسیون، در دادن قرض و فروش اسلحه چنان عمل کردهاند که گویا تصمیم به نابودی ملت ایران داشتهاند. در انقلاب مشروطیت اصالت قیام عمومی علیه دستگاه استبداد را آلوده کردند و سفارت خود را مرکز توطئه قرار دادند.
هرگاه نظر اجمالی به حوادث و اتفاقات 150 سال اخیر ایران بیفکنیم و نقش مبارزاتی و اصلاحی نیروهای مبارز را بررسی و مطالعه کنیم به خوبی درمییابیم تنها نیرویی که همیشه در برابر دخالت مستقیم و غیرمستقیم اجانب و خطوط انحرافی و قدرتهای فرصتطلب ایستادگی کردهاند، نیروی اصیل اسلامی به رهبری روحانیت مبارز بوده است. تاریخ ایران به تنهایی شاهد موارد بسیاری از قیام مردانی بزرگ از تبار روحانیت است. که در هر برهه از زمان آگاهانه و بنابر تکلیف و وظیفه الهی در برابر خطرات و انحرافات فکری و التقاطاتی که فرهنگ و آداب و سنن اصیل اسلامی را به تباهی بکشد مانند دژی مستحکم، پایداری و ایستادگی کردهاند. مخالفت با دخالت بیگانه و تجهیز ملت در مقابل آن تفاوتی نداشت که آن بیگانه انگلیس باشد یا روسیه یا آمریکا.
در قرارداد 1907 و 1915 ایران را با روسیه تقسیم کردند و برای خود منطقه نفوذ و منطقه اشغال و تصرف در نظر گرفتند. در قرارداد 1919 قصد تحتالحمایگی ایران را داشتند. هر کجا هم ملت و رهبران مردمی متوجه این سیاست مزورانه شدند و انگلیسیها را از در بیرون انداختند با لباس بدلی و با قیافهای دوستانه از پنجره وارد شدند.
با مراجعه به سابقه امتیازاتی که در زمان شاهان قاجار میگرفتند؛ قبل از رژی، امتیازاتی داشتند که به همه منابع ثروت ایران مربوط میشد. مثل امتیاز رویتر که ملغی گردید و در امتیاز تنباکو که با ایستادگی روحانیت و زعامت آیتالله میرزای شیرازی مرجع بزرگ و تلاش سیدجمالالدین اسدآبادی با رسوایی و ندامت خارج شدند.
در اینجا به معرفی آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی میپردازیم که در دو جبهه در مقابل انگلیس ایستاد؛ یکی برای استقلال عراق و دیگری در نهضت ملی ایران که رهبری آن را خود برعهده داشت. او در انقلاب 1920 عراق که علمای شیعه به همراه عشایر عراق در برابر قوای متجاوز ایستادند نیز حضور داشت.
در تاریخ استعمار به کشورهای استعمارگری برمیخوریم که از قاره اروپا حرکت کرده و تحت عنوان آبادکردن دیگر سرزمینها! به غارت و چپاول پرداختهاند، نقاطی را اشغال کردهاند، به قتل و کشتار مردم پرداختهاند. به لحاظ برتری در سلاح و امکانات دریانوردی صدمات بسیاری به ملل شرق وارد ساختهاند. در این میان نام پرتغال، اسپانیا، هلند و فرانسه و بعد در وضعی شدیدتر، نام انگلستان ثبت شده است. روسیه تزاری هم به لحاظ همسایگی و مجاورت، تجاوزات زیادی به ایران داشته است؛ اما بحث ما در خصوص انگلستان است که در دورانی توانست بحریه قوی تشکیل دهد و بر دیگر کشورهای استعمارگر اروپایی تفوق یابد و با قدرت تسلیحاتی آنان را عقب بزند.
در تاریخ تحولات سیاسی میبینیم هنگامی که جانشینان کریمخان مشغول کشتار یکدیگر بودند، انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و با اشغال جزیره قشم آن را مرکز ناوگان خود در خلیج فارس قرار دادند و با نام توسعه روابط بازرگانی ایران مشغول اقداماتی شدند که باید آن را توطئه و خیانت نامید. در پاییز 1201/1787 کنسول انگلیس در بصره هیأتی را به شیراز فرستاد تا به حضور جعفرخان زند برسد و در حد ممکن امتیازاتی بگیرد. در 18 ژانویه 1788 این هیأت فرمانی از جعفرخان گرفت که به موجب آن اتباع انگلیس در امور بازرگانی ایران امتیازاتی به دست آوردند. اگر فرمان صادره را با دقت مرور نمایید میبینید که حاکم ایران با چه محبت و علاقه و دوستی از اتباع انگلیسی برای تجارت استقبال مینماید. سپس آن را با رفتار مأمورین و اتباع انگلیس بسنجید که چگونه عمل کردهاند.
انگلیسیها این فرمان را بهانه قرار دادند و حق انحصاری تجارت در خلیجفارس را متعلق به خود شناختند. آنها با توسعه نفوذ در هند شرقی اداره مستقیم ایالات هند را در دست گرفتند. روابط ایران و انگلیس که تا آن زمان بر اساس تجارت بین دو کشور استوار بود تغییر شکل داد و از اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 ایران و خلیجفارس، از نظر انگلیسیها به صورت حصار و حفاظ سرحدات هند درآمد. به این جهت سیاست و روابطشان را با زمامداران ایران طوری تنظیم میکردند که نظارت کافی بر ایران داشته باشند و آن را مانند سدی در مقابل کشورهای اروپایی نظیر فرانسه و روسیه در راه هندوستان حفظ نمایند. انگلیس برای تحقق منظور خود از هیچگونه جنایت و خیانتی در منطقه رویگردان نبود. شرکت هند شرقی انگلیس پایگاهی در هند برای اقدامات انگلیس در منطقه بود. صرفنظر از اسناد با مراجعه به خاطرات سفر یا یادداشتهای مطالعاتی بعضی از انگلیسیها مثل گولداسمیت درمییابیم که حضور آنها در منطقه با چه دقت و تحقیقات وسیعی همراه بوده و چگونه از اوضاع و احوال رجال حاکم بر ایران و رقابتی که بین آنها نسبت به سلطنت وجود داشته، اطلاع پیدا میکردند.
بالاخره در مشرق ایران، دوره رقابت روسیه، هلند و فرانسه با انگلیس به پایان رسید. انگلیسیها با حیله و نیرنگ و با کمک کمپانی هند شرقی بر شبه قاره هند مسلط شدند و دیگر رقیبان را از آنجا دور ساختند اما امپراتوری جدید روسیه و فرانسه و اتریش نمیتوانستند این سرزمین وسیع را با تمام امتیازاتش در اختیار انگلیس ببینند و چشم طمع از آن بپوشند. لازمه امپراتوری و بقای قدرت و اعتبارشان ایجاب میکرد آنها هم به هند راه یابند و انگلیس را از صحنه خارج سازند و یا لااقل سهمی از آن به دست آورند. راه رسیدن به هند، از ایران میگذشت.
فرانسه و روسیه تنها از راه ایران میتوانستند ضربه کاری را به انگلیس وارد سازند و به ثروتهای سرشار هند دست یابند. انگلیس هم موقعیت حساس ایران را میشناخت. ایران در هند نفوذ فرهنگی داشت و حدود هشتصد سال زبان فارسی زبان رسمی هند بود و فرهنگ و تمدن ایرانی در سراسر هند رواج قطعی داشت. به همین جهت هیأتهای انگلیسی با عناوین مختلف به سوی ایران روان بودند و همواره وضع منطقه را مدنظر داشتند و با همین بیداری و سیاستگذاری، بزرگترین صدمات را به اشکال مختلف بر پیکر ایران وارد ساختند. از جمله به تدریج شیخنشینهای خلیج فارس را که مطیع ایران بودند زیر نفوذ گرفت و در این زمان میتوان گفت ایران بازیچه سیاستهای انگلیس و فرانسه و روسیه شد.
با به سلطنت رسیدن فتحعلیشاه، انگلیسیها با تمهیدات خاص ارتباط نزدیکی با دربار شاه ایران برقرار ساختند؛ اما شرایطی پیش آمد که فرانسه جای انگلیس صاحب نفوذ را گرفت و هیأت گاردان برای تعلیم نظامی قوای ایران به این کشور آمدند و مدتی این تعلیمات ادامه یافت. اما انگلیس که آرام نگرفته بود و نمیخواست ایران را دور از نفوذ خود ببیند با شرایطی که فراهم کرد نمایندگان خود را به ایران گسیل داشت. سرهارد جونز توانست به طور کامل نفوذ گذشته را بازیابد.
موریر که خود از عوامل انگلیس است و شرح مسافرتهای خود را به طور کامل نوشته با ذکر جزئیات اولین ملاقات سفیر انگلیس با فحتعلیشاه مینویسد: «... پادشاه ایران پس از آن گفت که دوستی این دو مملکت قدیمی است و امید است که بعدها این دوستی روز به روز زیادتر گردد. بعد شاه سئوال کرد برادر من پادشاه انگلستان حالش چگونه است؟ دماغش چاق است؟ احوالش چطور است؟ بعد سئوال کرد آیا شاه فعلی انگلستان پسر پادشاه سابق است؟ که اتباع او با ایران رابطه داشتهاند؟... وقتی گفته شد این همان پادشاه است که در آن زمان هم سلطنت میکرد بعد شاه گفت عجب فرانسویها در این باب هم دروغ گفتهاند...» فتحعلیشاه با ارتباطی که با انگلیس و نمایندگان آن داشت، شاه انگلیس، جرج سوم را که از زمان کریمخان در انگلیس سلطنت میکرد و تا سال 1820 هم زنده بود، نمیشناخت. البته از شخصی که از آن وضع ناآگاهی باشد و طرف مذاکره را نمیشناسد، نمیتوان انتظار بیشتری از آنچه که گذشت، داشت.
در سال 1213 و سال بعد، از آن، انگلیس توانست از طریق ایران و قوای فتحعلیشاه که تربیت شده فرانسویان بود، پیروز شود و هندوستان را که در معرض خطر قرار گرفته بود همچنان حفظ کند با این توضیح که تیپو صاحب سلطان میسور علیه سلطه انگلیسیها بر هند قیام کرد و با زمان شاه، امیرافغانستان متحد گردید و در همین احوال ناپلئون با تهدید مستعمرات انگلیس در افریقا موفق شد مصر را تصرف و به سوی سوریه پیشروی کند. تیپو سلطان در چنین شرایطی از کمک فرانسه استفاده کرد. ناپلئون سپاه کوچکی به یاری او فرستاد و زمانشاه را هم به همکاری بیشتر با تیپو صاحب تشویق کرد. انگلستان از این جریان به هراس آمد. فرمانده کل هندوستان برای جلوگیری از شرکت احتمالی ایران در این اتحاد ضدانگلیسی دست به کار شد. مهدیعلیخان بادر نماینده شرکت هند شرقی هند در بوشهر به صورت نمایندهای فوقالعاده و با اختیارات تام عازم تهران گردید.
وی توانست فتحعلیشاه را به طمع تسخیر افغانستان اندازد و او را وادار نماید تا با اتحادی که علیه انگلیس تشکیل شده وارد جنگ کند، مهدیعلیخان فرمانی از شاه ایران گرفت که به موجب آن مأمورین ایران موظف باشند فرانسویها را در خاک ایران بازداشت کنند و در این زمان، زمانشاه، امیر افغانستان با قوای عظیمی از تنگه خیبر گذشت و پیشاور و لاهور را تصرف کرد و رهبر سیکها را به اطاعت واداشت. وی مهیای حمله به دهلی، مرکز هند بود اما انگلیس مشکل بزرگی در مقابل او بود.
فتحعلیشاه در این تصور بود که میتواند مرزهای ایران را به حدود دوره صفویه برساند و به همین جهت با سپاه خود عازم خراسان شد. محمودشاه که از جانب انگلیسیها حمایت می شد در ایران پناهنده بود و قشون ایران را همراهی میکرد. فتحعلیشاه توانست هرات و قندهار را به سادگی فتح نماید. زیرا زمانشاه تمام قوای خود را به هند برده بود و مشغول نبرد با انگلیسیها بود و چون اقدام فتحعلیشاه را دید، جبهه جنگ با انگلیس را رها کرد و به افغانستان بازگشت؛ اما در حوالی قندهار از قوای ایران شکست خورد و دستگیر و به دستور برادر پناهندهاش کور شد.
فتحعلیشاه در اولین سال سلطنت بدون آن که بفهمد چه خدمت بزرگی به انگلیس کرده از نظر فرانسویها بزرگ جلوه نمود. آنها ایران را مرکز پرقدرتی شناختند و فکر کردند اگر قبلاً ایران را همراهی کرده بودند نهضت علیه انگلیس در هندوستان با شکست مواجه نمیشد و لذا درصدد نزدیکی دوباره با ایران برآمدند. اما انگلیس چنین مجالی را بعد از دفع خطر تیپو سلطان به آنها نمیداد. انگلیس از لشکرکشی فتحعلیشاه به افغانستان بهره برد و از قیامی که علیه انگلیسیها برپا شده بود جلوگیری کرد. اکنون مسئله خطر ناپلئون بود و انگلیس میخواست این بار هم ایران را به صورت سدی در مقابل خواستههای ناپلئون درآورد. و در این راه هم موفق شد. ناپلئون که با یک کودتا در مقام کنسول اول جمهوری فرانسه قرار گرفته بود همچنان درصدد بود انگلیس را به زانو درآورد و به مستعمراتش چنگ اندازد ولی اتحاد با روسیه و حمله دوجانبه به هند را راه مطلوبی یافته بود.
پل اول، امپراتور روسیه با نقشه ناپلئون موافق بود. حمله به هندوستان میبایست از طریق دریای سیاه و بحر آزوف و رودخانه ولگا و بحر خزر و ایران انجام شود. فرماندار کل هند، مارکی ولزلی در اجرای سیاست انگلیس و استفاده از تجربه گذشته، اتحاد با ایران را لازم میدانست و بر این اساس جان مالکوم، یکی از افسران مستعمراتی انگلیس در هند را به عنوان سفیر، مأمور دربار ایران کرد تا اولاً سیاست ضدافغانستانی ایران را همچنان گرم نگهدارد و ثانیاً شاه ایران را به انجام اقداماتی علیه فرانسه وادار سازد و ثالثاً در صورت لزوم، قراردادهای نظامی و بازرگانی با ایران منعقد نماید. مالکوم در پاییز 1215/دسامبر 1800 با هدایایی وارد ایران شد و ضمن ملاقات با شاه موفق شد معاهداتی با ایران منعقد نماید. مطابق معاهدات سیاسی که حاجابراهیمخان اعتمادالدوله آن را امضا کرد دولت ایران دوست و متحد انگلیس شد و مقرر گردید چنانچه افغانستان یا فرانسه به هند حمله نمایند انگلیس توپ و اسلحه لازم را در اختیار ایران گذارد و چنانچه فرانسه وارد یکی از بنادر ایران گردید دو دولت مشترکاً اقدام کنند. مالکوم اصرار داشت جزایر قشم و هنگام در اختیار انگلستان قرار گیرد ولی مردم با این تقاضا به مخالفت برخاستند و چنین اجازهای ندادند.
معاهده دیگری هم بین انگلیس و ایران منعقد شد که به موجب آن تجار دو کشور حق آمد و رفت آزادانه به سرزمین یکدیگر را پیدا کردند و بازرگانان انگلیسی و هندی اجازه یافتند تا در تمام ایران بدون پرداخت عوارض و مالیات اقامت نمایند. فتحعلیشاه میخواست به نحوی حمایت انگلیس را در مقابل تجاوزات احتمالی روسیه جلب نماید؛ ولی انگلیسیها با مهارت از چنین تعهداتی سر باز زدند.
مالکوم، افسر انگلیسی در مأموریت به ایران با امضای قراردادهای سیاسی و بازرگانی موفق بود و در بازگشت به لقب «سر» مفتخر گردید و انتظار میرفت آثار زیادی برای قراردادها مترتب باشد. اما قتل ناگهانی پس اول تزار روسیه در مارس 1801 وضع را عوض کرد و موضوع حمله به هند منتفی شد و فرانسه هم به تنهایی برای حمله به هند آمادگی نداشت. در نتیجه انگلیس هم دیگر علاقهای به اجرای معاهده با ایران نداشت هر چند تجاوز روسیه به ایران فعلیت نداشت اصرار فتحعلیشاه برای اجرای قرارداد بیفایده بود. مخصوصاً بین فرانسه و انگلیس معاهده صلح منعقد شد.
فتحعلیشاه به ناچار محمدنبی خان را به عنوان سفیر راهی هند انگلیس کرد که او هم نتیجهای نگرفت. انگلستان در این تاریخ منافعی در اجرای قرارداد نداشت. به همین جهت شرایطی سنگین به فتحعلیشاه پیشنهاد کرد و از جمله واگذاری جزایر قشم و هرمز به انگلیس و اجازه ایجاد استحکامات نظامی در بوشهر و همچنین قرار دادن بنادر دریای خزر در اختیار بازرگانان انگلیسی که معلوم بود چنین شرایطی نمیتوانست مورد قبول ایران باشد. بدین ترتیب دولت انگلستان برای مقابله با تجاوزات روسیه کمکی به ایران نکرد و ارتش روسیه تزاری به شهرهای شمالی ایران در حوزه قفقاز تجاوز کرد. روسیه طرح پطرکبیر را اجرا میکرد.
دولت انگلیس به تقاضای کمک ایران با آن وعدهها پاسخ مساعد نداد و شرایطی را پیشنهاد نمود که برای ایران قابل پذیرش نبود و ایران ناچار شد به دشمن مشترک آن دو یعنی فرانسه روی آورد. فرانسه میکوشید بین ایران و عثمانی روابط دوستانهای برقرار گردد و آن دو از دو طرف به روسیه حمله کنند و کار این امپراتوری متجاوز را یکسره سازند. به علاوه فرانسه علاقه زیادی داشت که هند را از جنگ انگلیس بیرون آورد که آن هم از طریق ایران امکان داشت. در این زمان روابط خوبی بین فرانسه و ایران برقرار شد و هیأتهای متعددی رد و بدل و پیشنهادهایی مطرح شد که منجر به انعقاد عهدنامه فینکنشتاین در 1807 بین فرانسه و ایران شد و بر طبق آن ایران متعهد گردید با انگلیس قطع رابطه کامل نماید و فرانسه هم تعهد کرد ایران را در بازپسگیری گرجستان یاری نماید و تمامیت ارضی ایران را تضمین نماید. روسها بعد از تصرف گنجه متوجه ایروان شدند. دولت عثمانی هم در یک زمان در اثر تلاش فرانسه علیه دولت روسیه و انگلیس اعلان جنگ داد اما در چنین اوضاعی به یکباره عهدنامه تیلسیت بین فرانسه و روسیه، فرانسه را از حمایت ایران دور ساخت و جنگ بین ایران و روسیه ادامه یافت. در یک زمان عثمانی و ایران از دو طرف با روسیه در جنگ بودند.
عباسمیرزا و یوسفپاشا، سرعسکر عثمانی تصمیم گرفته بودند که ارتش ایران از مغرب و سپاه عثمانی از مشرق در یک زمان وارد گرجستان گردند اما گودوویچ از این طرح مشترک ایران و عثمانی آگاهی یافت و قوای عثمانی را با نیرویی فراوان شکست داد و عباسمیرزا هم با شکست عثمانی عقبنشینی کرد و عثمانیها قرارداد متارکه 1222 را با روسها امضا کردند. ولی جنگ روسیه و ایران همچنان ادامه یافت و ایران بدون کمک و حمایت انگلیس، فرانسه و عثمانی با روسیه میجنگید و هیچکدام در مقام کمک و حمایت از ایران نبودند زیرا منافع زیادی برای خود نمیدیدند.
بعد از معاهده تیلسیت، هیأت سرهارفورد جونز به دستور لرد مینستو فرمانفرمای کل هند از راه بوشهر وارد ایران شد و به دلیل تغییر وضع و شرایط جدید، مورد استقبال قرار گرفت و موفق به عقد پیمانی با ایران در 14 ماده معروف به مجمل شد. در این پیمان، شاه ایران حکم ژاندارمی را دارد که باید برای انگلیس، راه هند را آن طور که انگلیس دستور میدهد، محافظت نماید و چون با انگلیس دوست میشود باید تمام قراردادها و معاهداتی که با دول اروپا دارد از تاریخ این معاهده باطل اعلام، جزایر جنوب ایران در اختیار قشون انگلیس قرار گیرد و مأمورین محلی هم باید مهیای پذیرایی از قشون انگلیس باشند. به موجب این قرارداد تحمیلی، انگلیس حق داشت حتی با کشوری که با ایران در حال جنگ است متحد شود! ولی باید سعی کند ایران را هم با آن دولت به صلح بکشاند اما ایران باید قراردادهای گذشتهاش را هم با دول اروپا باطل کند و بعد از این هم قراردادی با دولتی منعقد نکند که احتمال ضرر برای انگلیس داشته باشد. با انعقاد این قرارداد، سرهارفورد جونز موفقیتهای زیادی به دست آورد و حکومت هند انگلیسی میخواست دستآورد سرهارفورد جونز را به ملکم بسپارد.
سرانجام هنگامی که میرزاابوالحسنخان، نماینده ایران در لندن توقف داشت سرگوراوزلی به جای سرهارفورد جونز تعیین شد. وی در 9 نوامبر 1811 وارد تهران گردید و میبایست دنبال فعالیت سفیر قبلی را بگیرد و قرارداد مفصل را با ایران منعقد نماید که در 29 صفر 1227/14 مارس 1812 چنین کرد.و حاصل این قرارداد، تحمیل و مفصل سه سال بود و در این مدت اوضاع اروپا کاملاً فرق کرده بود و راههایی که انگلیس در زمان امضای قرارداد برای نزدیک شدن به ایران داشت در این زمان از بین رفته بود؛ اما جنگهای ایران و روس ادامه داشت.
مورخین، سفیر جدید را یکی از اولین عاملین رواج فساد و یکی از اصلیترین مهرههای فراماسونری یاد کردهاند که صدمات زیادی به ایران وارد ساخت. سرگوراوزلی با عنوان افسر عالیرتبه انگلیس (قبل از سفارت ایران) وظیفه پذیرایی از شاهزادگان و شخصیتهای برجسته و بارز خارجی را برعهده داشت. (مقام او در شبکه فراماسونری این شغل را برای او ایجاب کرده بود) او پس از آنکه به مقام سفارت کبرا در ایران نایل شد، ریاست شبکههای فراماسونری منطقه را هم به دست آورد. با اصرار سرگوراوزلی در نامههای محرمانه او به وزارت امور خارجه انگلیس به دنبال خدمات برجسته میرزاابوالحسنخان، ماهی یکهزار روپیه برای وی تعیین شد که از 1225 تا 1262 به وی پرداخت شد. سرگوراوزلی بعد از ایران به سفارت انگلیس در روسیه رفت و در نامهای که در 15 اکتبر 1844م از سنپطرزبورگ به وزارت امور خارجه انگلیس نوشت در مورد ایران چنین نظر داد: «عقیده صریح و صادقانه من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت از هندوستان میباشد در این صورت بهترین سیاست این خواهد بود که کشور ایران را در همین حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری مخالف آن تعقیب نکنیم.»
روسیه با توجه به رفتار انگلستان و فرانسه نسبت به ایران به سادگی توانست سیاست پیشرفت به سوی دریاهای آزاد را با بهانههایی پیاده نماید و در نتیجة قرارداد تیلسیت، ایران با وضع دشواری مواجه شد زیرا مسلم گردید که روسیه با فراغت از اروپا، تمام نیروهای خود را در برابر ایران میگمارد. مارشال گودریچ در مدت قلیلی 150 هزار سرباز جنگی را که از جبهه اروپا آزاد شده بودند برای جنگ با ایران آماده نمود و توانست بخشهایی از سرزمین ایران در قفقاز را اشغال و تا ایروان پیشروی کند و در سال 1324ق باز هم تغییراتی در جبهه اروپا رخ داد و انگلیس حامی جدید ایران، بعد از فرانسه در کنار روسیه قرار گرفت و روسها در صفر 1324 به دستور تزار الکساندر اول در تمام جبهههای جنگ با ایران دست به تعرض زدند که با شجاعت بسیار زیاد ایرانیان، این حملات دفع شد.
این درست در زمانی بود که ایرانیان امیدی به فرانسه و انگلیس نداشتند و اندکی اتکای به نفس پیدا کرده بودند و البته تغییراتی هم در وضع جبههها داده شده بود. علمای اسلام فتوای جهاد علیه روسها دادند و در نتیجه به فاصله کوتاهی، پنجاه هزار نفر برای جنگ مذهبی عازم جبههها شدند. روسها در این تاریخ مجبور شدند در دو جبهه علیه ارتش عثمانی و ارتش ایران بجنگند و این کاری مشکل برای روسیه بود و اگر عثمانی اسلامی و ایران اسلامی متفقاً به جنگ ادامه میدادند قطعاً به شکست نهایی روسیه منجر میشد؛ اما در این زمان روسها ابتکار عمل به خرج دادند و به نظر میرسد از راهنمایی انگلیس هم برخوردار شدند. با این توضیح که ژنرال تورمسوف تصمیم گرفت با ایران صلح کند و تمام قوای خود را در جبهه با عثمانی به کار اندازد و به این منظور حمله سختی را به قوای ایران شروع کرد تا آنجا که فرمانده سپاه ایران مجبور شد به طرف ایروان عقبنشینی نماید و در همین زمان روسیه پیشنهاد صلح به ایران داد.
میرزابزرگ قائممقام مأمور مذاکره شد و پیشنهادهای روسها را غیرقابل قبول تشخیص داد زیرا روسها تقاضا داشتند که دولت ایران تمام نقاطی را که روسیه تا شروع مذاکرات متصرف شده ملک دولت تزاری بشناسند و ضمناً به ارتش روسیه اجازه داده شود تا از طریق ایران به عثمانی حمله نماید. چون ایران این شرایط را نپذیرفت بار دیگر حمله شدید روسیه در تمام جبههها شروع شد و به دلیل خیانت افسران انگلیسی، دفاع ایران مؤثر واقع نگردید، زیرا واحدهای توپخانه ایران در این زمان در اختیار افسران انگلیسی بود و چون انگلیس علاقهمند به توقف هرچه زودتر جنگ در جبهه ایران بود و قوای روس در جبهه دیگری مشغول گردد که مورنظر انگلیس بود، لذا افسران انگلیسی دستور یافتند تا پستهای خود را ترک کنند که واحدهای توپخانه بدون سرپرست ماندند. روسها نیز بر شدت حملات خود افزودند و پس از جنگ شدید اصلاندوز و ایروان، ارتش ایران به طرف رود ارس عقب نشست و یک بار دیگر ثابت شد که حضور بیگانه (آن هم بیگانهای مثل انگلیس) در ارتش یک کشور تا چه درجه خطرناک است و زمامدارانی که به هر عنوان بیگانه را دوست میپندارند و به خدمت در قوای مسلح میگمارند چقدر در اشتباه هستند.
معلوم نیست در آن دوره چرا با وجود سوابق باز به آنها اطمینان شد؟ چرا افسران انگلیسی سرپرستی واحدهای توپخانه را در اختیار گرفتند؟ چرا بعد از قطعی شدن همکاری انگلیس و روس در یک جبهه علیه فرانسه، باز هم افسران متخصص انگلیس در ارتش ایران باقی ماندند؟ ایران و عثمانی هر دو مورد تهاجم روسیه قرار داشتند و انگلیس از ادامه جنگ در این ناحیه احساس زیان کرد. دیپلماتهای انگلیس درصدد برآمدند راهی بیابند که منافع آنها را تأمین کند و به همین جهت در جمادیالاول 1227 بین روس و عثمانی بدون اطلاع ایران و برخلاف قرار دولت عثمانی با ایران، صلح برقرار شد و عهدنامه بخارست امضا گردید و یک بار دیگر ایران در مقابل روسیه تنها ماند. لشکریان آسیایی تزار که از جبهه عثمانی آسوده خاطر شده بودند متوجه شرق جبهه قفقاز گردیدند. انگلیس طمانی واسطه صلح روسیه با عثمانی شد و پیمان بخارست را به امضا رساند که دو، سه ماه بیشتر از امضای معاهده مفصل با ایران نمیگذشت. البته برای ایران هم معاهده گلستان را به ارمغان آوردند. انگلیس به خاطر منافعی که در آن مقطع از نزدیکی با روسیه احساس میکرد ایران را وادار به امضای قرارداد گلستان در 1228 کرد.
یعنی در همان زمان که عثمانی و ایران برای جنگ با روسیه متحد بودند، انگلستان با محاسبات خود از یک طرف عثمانی را به قبول صلح و امضای قرارداد بخارست وادار نمود در حالی که ایران تنها میجنگید، وسیله سرگوراوزلی ایران را امیدوار به پیروزی مینمود و به تدریج واسط صلح با روسیه شدند و ایران را تحت فشار قرار دادند که به مذاکرات صلح تن دهد. در 8 جمادیالثانی 1227 نماینده بریتانیا وارد تبریز شد و پس از مذاکره با عباسمیرزا، وبرگوردن را برای مذاکره صلح نزد ژنرال دوریچیف فرستاد. جواب دوریچیف رونوشت عهدنامه بخارست و پیشنهاد متارکه چهل روزه جنگ بود. جیمز موریه مأمور شد تا پاسخ دوریچیف را به عباسمیرزا گزارش دهد.
عباسمیرزا به ناچار به چهل روز متارکه موافقت کرد و قرار شد پس از پایان مدت متارکه، مذاکرات صلح در محل سلطان حصاری در کنار رود ارس شروع شود؛ اما در اوایل رمضان سال 1227 آق وردف، ژنرال روسی به ستاد عباسمیرزا اطلاع داد که چون اسکندرمیرزا با کمک ایرانیان در گرجستان اغتشاش نموده و شرایط متارکه را به هم زده، مذاکرات صلح بیمورد است و به علاوه ژنرال دوریچیف دیگر اختیاری برای مذاکره صلح ندارد و چنانچه ایران مایل به مذاکره صلح است نماینده خود را به اصلاندوز اعزام دارد. روسیه دیگر شتابی در صلح نداشت اما با اصرار سرگوراوزلی که در انعقاد قرارداد صلح مأموریت داشت عباس میرزا ناچار از میرزاابوالحسنخان ایلچی به همراه جیمز موریه به اصلاندوز اعزام شد. در اصلاندوز مذاکرات ایران و روس به نتیجه نرسید ولی هر کدام شرایط خود را برای صلح عرضه کردند و جنگ بین ایران و روس مجدداً شروع شد. این در حالی بود که انگلیس با روسیه متحد شده بود. نماینده دولت انگلیس با اطلاع از اتحاد کشورش با روسیه اطلاع پیدا کرد و به افسران انگلیس شاغل در ارتش ایران دستور داد پستهای خود را ترک کنند و در عملیات نظامی علیه روسیه شرکت ننمایند. بدین ترتیب یک بار دیگر ایران فریب انگلیسیها را خورد و در لحظه حساس که خدمتگزاران میبایست صمیمانه خدمت نمایند، خیانت کردند. در شب 12 شوال 1227/ اکتبر 1812 روسیه از موضع نظامی عباسمیرزا اطلاع یافت و مبادرت به حمله نمود.
سپاهیان ایران پراکنده شدند و ولیعهد به سختی توانست از رود ارس بگذرد و خود را نجات دهد. پس از این شکست، عباسمیرزا به سوی تبریز رفت تا مقدمات مقاومت خود را در سال 1228 فراهم نماید؛ اما سرگوراوزلی ادامه جنگ را مصلحت ندید و بر صلح بین روس و ایران اصرار کرد و قول داد که عهدنامه صلح برابر میل ایران تنظیم شود. سفیر انگلیس به همراه نامهای دکتر گامبل را به اردوگاه دوریچیف اعزام داشت تا به او اطمینان بدهد که بزودی طرح سازش پیشنهاد میشود. سپس به متارکه پنجاه روزه جنگ بین طرفین توافق شد. ابتدا مذاکرات با کندی صورت میگرفت. سفیر روس که همه مقدمات را برای صلح فراهم کرده بود و مقامات ایران را در شرایطی که جنگ برای ایران میتوانست همرا با موفقیت باشد به صلح واداشته بود در مذاکرات صلح شرکت نکرد تا روسیه آزادی عمل بیشتری داشته باشد.
سفیر انگلیس در نامههای دیگری که برای وزیر امور خارجه متبوعش ارسال میدارد به ظرافت کار خود هم تصریح مینماید که چگونه با تمهیداتی ایران را به صلح واداشته است و البته بعد از پیمان گلستان از او تشکر هم کردهاند. سرگوراوزلی در نامه 10 نوامبر 1813 به وزیر امورخارجه انگلیس چنین مینویسد: «اگر توهم حاصل نمیشد که ممکن است تصور کنید مجاهدتهای من برای انعقاد پیمان صلح میان دولتین روس و ایران یک نوع تخطی از اختیارات و قدرت خود در مقابل دولت اخیر بود و یا اینکه از نفوذ خود در نزد شاه استفاده کرده و منافع حقیقی ایران را فراموش کرده باشم علت نداشت که طرز رفتار و سیاست خود شما را تصدیع بدهم... همان موقع که آخرین نامه خود را از اقامتگاه مراغه برای شما فرستادم تبریکاتی برای شاه به تهران نوشته که جواب آن را برای اطلاع شما با این نامه میفرستم، میخواهم شما را مطمئن سازم که نامههایی از وزراء دربار دریافت کردم که همگی تشکر و قدردانی خود را اظهار داشتهاند) (به متن دو نامه سرگوراوزلی مراجعه شود.»
آنچه نوشته شد مربوط به اول تا اوایل قرن 19 است. انگلستان در سوابق موجود به عنوان همسایه جنوب ایران شناخته میشود. در حالی که جزیرهای است در شمال اروپا. همسایگی آن در جنوب به مناسبت تسلط نامشروع آن نسبت به پارهای از نقاط ایران و غیر ایران که در طول دو، سه قرن به دست آورده و در طول قرن بیستم مجبور به ترک این مناطق شده است. انگلستان یکی از عوامل مؤثر در عقبماندگی کشورهای خاورمیانه است. زمامداران انگلیس در دوران استعمار بزرگترین خسارات را از طریق استفاده از کاپیتولاسیون و ایجاد شبکههای فراماسونری، سپس صهیونیسم زدهاند. اینان سعی کردهاند نفوذ و تسلط خود را از دو طرف حفظ نمایند؛ عوام را با خرافات و مذهبتراشی و مذهبسازی از حقایق منحرف سازند و باسوادان و روشنفکران را به وسیله شبکههای فراماسونری در دام خود گرفتار سازند و مقاصد و اهداف شوم خود را پیاده نمایند. انگلستان در وضع طبیعی و عادی سرزمین فقیر و منتظر کمک دیگران است؛ اما با همین سیاستهای مکارانه از نوع نفاقافکنی و دورویی و پشتهم اندازی وضع خود را تأمین کرده است.
منبع: مقاله دکتر سیدجلالالدین مدنی، مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، همایش اول ، بهار 1388 ص 563 تا 573
منبع بازنشر: سایت جامجم ایام
تعداد بازدید: 1031