12 اسفند 1393
دكتر شاپور رواسانی
در بررسیهای تاریخی كه در مورد كشورمان انجام میگیرد متأسفانه با پارهای نقایص سر و كار داریم و آن برخورد ناقص با مفاهیم اجتماعی است؛ مثل آزادی، دمكراسی و الی آخر. چرا؟ برای اینكه از دوران قاجار به این طرف ما با ترجمه زندگی كردهایم. مفاهیم آزادی، استقلال و دمكراسی را از انقلاب كبیر فرانسه، از مونتسكیو و روسو گرفتهایم و تا امروز این كار را انجام دادهایم. رهبران انقلاب كبیر فرانسه علیه فئودالیسم و علیه كلیسای كاتولیك میجنگیدند و با نظام سرمایهداری به عنوان نظام پیشرفته اقتصادی سر و كار داشتند. به همین جهت هم وقتی از آزادی صحبت میكردند محدود میكردند به مسائل سیاسی و مسائل فرهنگی، برای اینكه از نظر اقتصادی از سیستم رضایت داشتند و پیشرفته میدانستند. اما خود شما تصدیق خواهید فرمود اگر هر پدیده اجتماعی را در نظر بگیرید، اقتصاد، سیاست، فرهنگ [با هم] در رابطه قرار دارند و هیچ پدیدة اجتماعی را با جدا كردن این مفاهیم از هم نمیشود به درستی تعریف كرد. به همین جهت عنصر اقتصاد را باید در مفاهیم اجتماعی دخالت داد. وقتی ما از آزادی صحبت میكنیم نباید به مسائل فرهنگی و سیاسی محدود كنیم. اگر اقتصاد یك جمع، یك فرد، یك جامعه در دست فرد یا اقلیتی باشد، آزاد نیست. چرا؟ چون با تحمیل شرایط اقتصادی، قدرت فرهنگی و سیاسی خودش را هم از دست خواهد داد. به همین جهت آزادی به این معناست كه حق بشر نه فقط در امور فرهنگی و سیاسی بلكه در اقتصاد هم رعایت شده باشد. جامعهای كه در آن فرهنگ و سیاست آزاد؛ اما اقتصاد در دست اقلیتی باشد، جامعه آزادی نیست. چون اقلیت میتواند با استفاده از اهرمهای اقتصادی در فرهنگ و سیاست هم دخالت كند. به همین جهت وقتی از استقلال صحبت میكنیم، مسئله فرهنگ و سیاست به جای خود محفوظ و عالیقدر؛ اما اقتصاد چی؟ وقتی اقتصاد مملكتی در دست قدرت دیگران باشد، استقلال فرهنگی و سیاسیاش هم هر لحظه مورد تهدید قرار میگیرد. به همین جهت وقتی ما از آزادی، استقلال و دمكراسی صحبت میكنیم باید روابط منطقی فرهنگ، سیاست، اقتصاد را در نظر بگیریم و از ترجمه نظریهپردازان اروپایی و امریكایی كه متأسفانه هنوز هم ادامه دارد، خارج شویم. این نكاتی است كه در بررسی تاریخی باید بدانها توجه شود. نكته دیگری كه در مسیر تاریخ متأسفانه كمتر بدان توجه شده است، اینكه تحتتأثیر این نظریات ما یا ذكر وقایع میكنیم یا مسائل سیاسی را مطرح میكنیم و یا مسائل فرهنگی را جدا از مسائل اقتصادی بیان میكنیم، در حالی كه وقتی تاریخ را میخواهیم مطرح كنیم ضمن اینكه مطالب فرهنگی، سیاسی و مطالب عام اقتصادی را مطرح میكنیم بالاجبار باید ساختار اجتماع را هم مطرح كنیم. باید بدانیم كه ساختار اجتماع به چه شكلی است. دوستان و دشمنان مردم، دشمنان و دوستان آزادی و استقلال چه كسانی بودند و چه كار میكردند.
اگر با این دید به تاریخ ایران توجه كنیم، میتوانیم تاریخ ایران را به دو دوره تقسیم كنیم؛ دورانی كه از عهد باستان شروع میشود و دوران اسلامی را هم دربر میگیرد. در این دوران چند هزار ساله، عناصر و عوامل داخلی تعیین كننده سرنوشت جامعه بودند. آمدن و رفتن سلاطین، جنگها، همه برخورد نیروهای داخلی بود؛ اما از قرن نوزدهم با ورود ایران به بازار جهانی سرمایهداری و با شروع نفوذ امپریالیسم در ایران (از غرب صحبت نمیكنیم. اسم امپریالیسم را به درستی یادآوری كنیم. امپریالیسم سرمایهداری) دورة جدیدی در تاریخ ایران شروع شد. دو واقعة مهم در دوران دوم تاریخ ایران رخ داد كه در دوران اول نبود. یكی تحمیل شیوة تولید مستعمراتی به این معنا كه ما بازده باشیم. نیروی كار، مواد خام، مواد ارزان صادر كنیم و كالای ساخته شده وارد كنیم. بازارشان باشیم و تمام تلاشها و ثروتهای ما؛ چه فكری و چه مادی، در اختیار غارتگران خارجی قرار گیرد. یك شیوه تولید كه سرمایهداری كلاسیك نیست. فئودالیسم نیست و مشخصات خودش را دارد.
مطلب دیگری كه در كشور ما رخ داد، تشكیل طبقهای بود كه در دورة اول وجود نداشت. طبقه پیوسته به استعمار سرمایهداری. این طبقه از درباریان، اشراف، سیاستمداران، خانها، زمیندارهای بزرگ، ثروتمندان بزرگ و بخشی از روشنفكران تشكیل میشد كه در همكاری با هم، پایگاه دولتهای وابسته شدند. این طبقه پیوسته به استعمار، پدیدهای است كه در همه كشورهای مستعمراتی شكل گرفته و متأسفانه هنوز هم در بسیاری از مستعمرات پایگاه اجتماعی دولتهای وابسته به خارج است. بنابراین با شناخت طبقه پیوسته به استعمار باید به تاریخ ایران توجه كرد و در این بررسی مسائل سیاسی و فرهنگی را با مسائل اقتصادی ربط داد. من در یكی از نوشتهها تكرار كردم این جمله را «دستی كه نان میدزدد، نمیتواند آزادی ببخشد» چرا؟ چون با دزدیدن نان به اساسیترین حق بشر كه حق حیات است تجاوز شده. در معیار بینالمللی صدق میكند، در معیار ملی هم صدق میكند. بنابراین جامعهای آزاد است كه حاكمیت خودش را نه فقط در سیاست و فرهنگ بلكه بر اقتصاد هم حاكم كند.
اما در مورد سیاست انگلستان در ایران. استعمار انگلستان در ایران در سه جهت عمل میكرد؛ یكی نفوذ اقتصادی، سلطه كالایی، امتیازات و سرمایهگذاریها، از نظر نفوذ سیاسی، تشكیل سازمانهای علنی، بسیاری از احزاب، تشكیل سازمانهای مخفی فراماسون كه تاریخچة وسیعی از آنها در اختیار داریم. اسامیشان در اختیار هست و از آن گذشته و در جوارش نفوذ فرهنگی، تحریف تاریخ، باستانشناسی سیاسی، تجزیههاینژادی، ناسیونالیسم نژادی. این سه عامل را وقتی تركیب میكنند، استعمار میتواند عمل كند. من به هر كدام از این موارد به طور خلاصه اشاره میكنم.
در 1286 ملا عبدالرسول كاشانی مینویسد: «بر سر ورود كالا، خودمان باید بكاریم، نكاشتیم. خودمان باید ببافیم، دیگران بافتند. خودمان باید نفت را از منبع بكشیم، دیگران كشیدند. خودمان باید بسازیم، دیگران ساختند. تمام این كارها را خودمان باید بكنیم، ثروت به هم بزنیم. دیگران كردند. پنج مقابل مزد آن هم از ما گرفتند. پول اصل و فرعمان را زیادتر از ما گرفتند. ما را بیكار گذاشتند و ما هم به حمالی و دستفروشی قناعت كردیم.»
یا زینالعابدین مراغهای در 1284 مینویسد: «اما از مملكت ما دامن دامن پول كه روح مملكت است به معده آنان راهی میشود. دیگر از استهزاء و تمسخر آنان كه هنگام ساختن و پرداختن امتعه بر عقل و شعور ما میخندند چه میگوییم؟»
ملاحظه میكنید با سلطه بر بازار كالای ایران میتوانستند استعمار را ادامه دهند، چرا؟ زیرا وقتی كالا وارد شد، سد محكمی در مقابل اشتغال داشت. در همه كشورهای دنیا، سرمایه تجارت خارجی یكی از حساسترین زمینههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. تا زمانی كه تجارت خارجی را نتوانند كنترل كنند از نظر واردات و صادرات هیچ كشوری در استقلال نمیتواند حركت كند. در تاریخ جهان این را نشان میدهد. انگلستان تجارت خارجی كالا را در اختیار گرفت. در 1763 تجار انگلیس وارد ایران شدند. انحصار اول در جنوب ایران شد. بعد هم امتیاز را ادامه دادند. من قصد ندارم تاریخ ایران را تكرار كنم و مفصلاً به پارهای از نكات اشاره میكنم.
صادرات ایران، قالی و تریاك بود و وارداتش انواع منسوجات و كالاهای ساخته شده. با مراجعه به آمار، میبینیم صادرات ایران به انگلیس مثلاً در 1909 تا 1921 یك میلیارد اما واردات به ایران 7/3 یا 4 میلیارد بود. مصنوعاتی كه ساخته شده بود و مانع از این شد كه ایران وارد نظام سرمایهداری جهانی شود. در مورد امتیازات، امتیاز شركت تلگراف هند اروپایی، امتیاز رویتر ، امتیاز گمركات. و جالب اینجاست كه حتی لرد كرزنتی [كرزن] انگلیسی مینویسد كه چطور میشود تمام منافع كشور را به یك كشور خارجی تسلیم میكنند.
چه كسی تسلیم میكند، پابرهنههای ایران؟ محرومین ایران؟ آزادیخواهان ایران؟ نه طبقه حاكم پیوسته به استعمار كه اصناف و اقشار مختلفی را در اختیار خودشان دارد و حاكم است بر اقتصاد. و چون بر اقتصاد حاكم است، میتواند در سیاست و فرهنگ هم نفوذ و دخالت بكند. تسلط انگلستان بر بازار پولی، امتیاز تنباكو و بعد هم، جالب است، امتیاز نفت كه با دادن رشوههایی انجام شد. سرنوشت شركت نفت ایران و انگلیس را خودتان بهتر میدانید كه چه طور كشور انگلستان سهام شركت را گرفت و در اختیار خودش قرار داد و از آن زمان نفت ایران در اختیار انگلستان قرار گرفت. و جالبتر اینكه ما پس از صد سال از استخراج نفت در ایران هنوز بنزین وارد میكنیم. این یكی از نشانههای سلطه نقشههای استعماری بر تاریخ ایران است.
در مورد نفت، احتیاج به گفتن نیست كه چه وقایعی رخ داد. قرارداد دارسی بود بعد 1933 رضاخان كه به دستور انگلیسیها بر سر كار آمده بود. قرارداد را تمدید كرد. نكته جالب اینكه بر حسب قرارداد دارسی كه مدت شصت سال بود اگر تمام میشد، مایملكی كه انگلستان در خاك ایران داشت، به ایران تعلق میگرفت و اگر فكر كنید كه این قرارداد در 1904 و یا 1905 بسته شده، در 1964 تمام مایملك به ایران تعلق میگرفت. اما با تمدیدی كه زمان رضاشاه (1933) صورت گرفت، تمام این از بین رفت و در اختیار انگلستان قرار گرفت كه یك قرارداد خائنانهای بود كه دستگاه پهلوی منعقد كرد.
اما در زمینه نفوذ سیاسی از رشوه دادن به درباریان قاجار شروع شد. در كتابها به طور مفصل اسامیشان ذكر شده و احتیاج به تكرار نیست. پولهای هنگفت [دارند] حتی سفرای انگلستان مینویسند اینجا كشوری است كه در آن شخص بدون پول نمیتواند كاری انجام دهد. و به لژهای فراماسونری احتیاجی نیست. كودتای سوم اسفند هم برای حفظ سلطه بر منابع نفت جنوب انجام شد. برای اینكه اقتصاد ایران را در اختیار داشته باشند و از آن مهمتر طبقة پیوسته به استعمار را بر سر قدرت نگه دارند. واقعه مهم دیگر، كودتای 28 مرداد بود. اما یك كار دیگر هم انجام گرفت كه چه كسی ستارخان را زخمی كرد. در جریان پارك اتابك، قوامالسلطنه دخالت داشت. در جریان كشته شدن محمدتقیخان پسیان، قوامالسلنطه دخالت داشت. در جریان كشته شدن خیابانی، مخبرالسلطنه هدایت دخالت داشت. در بر هم زدن نهضت جنگل، وثوقالدوله دخالت داشت و رضاخان. كه عناصر وابسته به سرمایهداری و عناصر وابسته به طبقه استعمار چطور به مجرد اینكه نغمهای خارج از كنترلشان در جهت آزادی و استقلال ایران ساز میشود، از هیچ جنایتی خودداری نمیكنند. بگذریم از اینكه امیركبیر هم چه شد. اما نكته دیگر اینكه ما به نفوذ فرهنگی استعمار كمتر توجه میكنیم. كتابهای تاریخی مربوط به ما را كه میخوانیم، ترجمه است. افرادی كه كتابها را به زبان انگلیسی مینویسند به طور عمده وابستگی سیاسی دارند و میدانند كه چه مینویسند. فرضیههای نژادی را، ناسیونالیسم نژادی را از طریق كتابهای تاریخی وارد میكنند، بعد ما كتاب را ترجمه میكنیم و فكر میكنیم با تاریخ ایران آشنا شدیم. ما تاریخ ایران را از نظر واقعی هنوز هم نمیشناسیم برای اینكه مورخین برای ما آنچه را مینوشتند كه میخواستند. اگر راجع به باستانشناسی صحبت كنیم ملاحظه میكنید باز هم منابع ما ترجمه است، میگوییم كشور زُمِر همچنین كشوری وجود نداشت. میگوییم كشور فینیقیه، همچنین كشوری وجود نداشت. مرزهای كنونی 1353 [ناخوانا] اخیر را منتقل میكنیم به دوران باستان و بعد كوشش میكنیم برای هر كشوری، تاریخچهای باستانشناسی درست كنیم كه به هیچوجه صادق نیست. بلكه منكر میشود خویشاوندی فعلی و تمدنی منطقه عظیم را و بعد هم به ناسیونالیسم نژادی دامن میزنیم. توصیه من این است كه اگر ما واقعاً قصد داریم علیه استعمار و در [ناخوانا] استعمار مبارزه كنیم توجه كنیم كه در كشور ما شیوة تولید مسلط چیست؟ نقص آن كجاست؟ عیب آن كجاست؟ امكانات آن كجاست تا بتوانیم آزادی و استقلال اقتصادی را هم به دست بیاوریم و بعد ببینیم آیا این طبقة پیوسته به استعمار كه از دوران قاجار تا سقوط پهلوی همچنان فعال مایشاء بود و همه كار كرد، آیا بعد از انقلاب اسلامی توانستیم از این طبقه نه فقط [از بُعد] فرهنگی و سیاسی، كه از نظر اقتصادی هم خلع ید بكنیم؟ آیا میتوانیم از آزادی و استقلال در كشوری صحبت بكنیم كه این آزادی و استقلال نه در فرهنگ و سیاست بلكه در اقتصاد هم حاكم باشد و جامعه بداند كه چگونه از این استقلال استفاده بكند. به این ترتیب میتوانیم ما با استعمار مبارزه بكنیم و بتوانیم استقلالمان را به دست آوریم.
به من اجازه بدهید با یك قصه افریقایی صحبتم را تمام كنم. قصه كوتاهی است. یك افریقایی، میرود به ملاقات دوستش. دوستش میگوید من اینجا مرغ دارم. در میان این مرغها یك بچه عقاب هست. من توانستهام این بچه عقاب را تبدیل به یك بچه مرغ بكنم. مهمان میگوید نه. بچه عقاب، بچه عقاب است. تربیت تو تأثیری نخواهد داشت. صاحبخانه میگوید امتحان كنیم. بچهای را كه فكر میكرد بچه عقاب باشد، بغل میكنند و صبح زود میروند به جنگل و هرچه كوشش میكنند تا تكان بخورد، ولی بچه عقاب مثل بچه مرغ میپرد پایین دانه میخورد و میرود پایین. مرد میگوید دیدی تربیت من چه اثری كرد، من با تزریق عقده حقارت از بچه عقاب، مرغ درست كردم. مرد مهمان میگوید روز آخر من هم امتحان میكنم. صبح روز سوم اول وقت، وقتی آفتاب میخواهد طلوع كند این بچه عقاب را بیرون میآورند و میبرند كوهستان. دست میزند زیر گردن بچه عقاب. سر بچه عقاب را كم كم میآورد بالا، وقتی اشعه خورشید به چشم بچه عقاب میافتد، بالهایش را باز میكند و پرواز میكند. خطاب من به جوانها این است؛ به آینده درخشان و پرامید نگاه كنید. به طلوع خورشید آزادی و استقلال نگاه كنید. شما بچه عقاب هستید. استعمار نمیتواند از شما بچه مرغ درست كند. پرواز كنید. آسمانها متعلق به شما خواهد بود.
منبع:مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس ، همایش اول ، بهار 1388 ص 35 تا 40
منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393
تعداد بازدید: 1037