12 اسفند 1393
نهضت ناتمام مشروطيت داراى نتايج و پيامدهاى زير بود:
1 ـ استبداد قاجارى در برابر اراده عمومى در هم شكست.
2 ـ نهضت مشروطه بنياد مشاركت مردم در اداره كشور و تأسيس مجلس را موجب گشت.
3 ـ قاعده نفى سبيل يا دكترين عدم سلطه، تحتالشعاع آرمان سرنگونى استبداد قرار گرفت و نفوذ و سلطه بيگانگان با صورت موجه و به اشكال پيچيدهترى برقرار گرديد.
4 ـ به دليل انحراف و ضعف مديريت وارثان مشروطيت، پس از پيروزى نه تنها مشكلى از كشور حل نشد، بلكه بر مشكلات آن افزوده شد. ناامنى، عدم اقتدار حكومت و ناكارآمدى، چنان بر جامعه مستولى شد كه زمينه ظهور ديكتاتورى نوين فراهم آمد.
5 ـ برخلاف نهضت ضداستعمارى و ضداستبدادى تنباكو كه مرجعيت و روحانيت رهبرى آنرا به عهده داشت، در مشروطيت ابتدا رهبرى با روحانيت بود، اما به سرعت رهبرى از دست آنان ربوده شد و روحانيت به شكل حامى و دنبالهرو نهضت و يا منتقد و مخالف آن درآمد و در مواردى برخى علما ابزار دست روشنفكران سكولار و غربگرا قرار گرفتند.
6 ـ روحانيت به دليل فقدان رهبرى واحد دچار اختلاف شد و پايگاه اجتماعى آن تضعيف گرديد. عدم استقرار يك حكومت مشروطه واقعى مردمى و ناكارآمدى و بحرانهاى پى در پى در عرصه سياسى كشور و قدرتيابى مجدد مستبدين قديمى در لباس مشروطهخواهان، آخرين رمقهاى سلسله رو به اضمحلال قاجار را در خود مستحيل كرد. هر چند تجارب ارزندهاى در اولين گامهاى برقرارى دورههاى اوليه مجلس شورا فراهم آمد اما تداوم مداخلات روس و انگليس و خيانت و بىكفايتى اغلب رجال سياسى، كشور را به سراشيبى سقوط و انحطاط كشانده بود. آثار جنگ جهانى اول مقارن با سومين دوره مجلس مشروطه و وقوع انقلاب اكتبر روسيه، انگلستان را در ايران به يك قدرت بىرقيب مبدل ساخت كه به تحميل قرارداد 1919 منجر گشت و استقلال ايران عملاً محو گرديد. مخالفت سيدحسن مدرس و گروهى از رجال وطنخواه با اتكاء به حمايت افكار عمومى در كنار تحولاتى كه در درون هيئت حاكمه انگلستان رخ داده بود، بريتانيا را وادار به تغيير استراتژى نمود و در بستر از هم پاشيدگى دستگاههاى حكومتى و ناامنى و بحرانهاى فزاينده اقتصادى و اجتماعى، زمينهها و مقدمات كودتاى انگليسى 1299 و ظهور ديكتاتورى رضاخان ميرپنج پديد آمد.
بررسى صورت مذاكرات و فعل و انفعالات مجالس چهارم تا ششم، معماى به قدرت رسيدن رضاخان را، تا آنجا كه به مجلس و نهاد قانونگذارى كشور مربوط مىشود، حل مىكند. مخالفتها از حدود اشخاص فراتر نمىرود و جامعه نيز سردرگم است. قدرت يافتن رضاخان ميرپنج يك شبه صورت نگرفت؛ از سوم اسفند 1299 تا سوم آبان 1302 اين فرد در يك كابينه سيد ضياءالدين طباطبايى، سه كابينه قوامالسلطنه، دو كابينه مشيرالدوله و يك كابينه مستوفى، وزير جنگ بود. دوران صدارتش، با حكم احمدشاه، از آبانماه 1302 آغاز شد و در بهمن 1303 «رياست عاليه كل قواى دفاعيّه و تأمينيّه مملكتى با اختيارات تامه» از سوى مجلس شوراى ملى به او تفويض شد. رضاخان، در دوران اقتدار چندسالهاش بر نيروهاى مسلح، «نظميّه» را نيز بدان ضميمه ساخت و آن را، جهت سركوب مخالفان خويش، به يك سازمان تروريستى تبديل كرد.
در كنار حمايت گسترده انگلستان و رجال وابسته و نيز همراهى و همفكرى مؤثر برخى روشنفكران عرفى و غربگرا و پشتيبانى محافل ماسونى و گروه كثيرى از مطبوعات، يكى از مهمترين حربههاى رضاخان در رسيدن به قدرت، سوءاستفاده از احساسات مذهبى مردم و تظاهر به ظواهر مذهب بود. او در ابتدا چنان رفتار مىكرد كه حتى برخى علما نيز نسبت به وى حسنظن پيدا كرده بودند. پس از كودتا به دستور رضاخان در تمام قزاقخانهها مراسم عزادارى محرم برپا مىشد. احمدشاه در يكى از همين مجالس در كنار رضاخان حضور يافت.
وى در دوران نخستوزيرى نيز همين رويه را ادامه داد و حتى دستور داد از نمايشها و برنامههايى كه خلاف موازين شرعى است جلوگيرى شود. رضاخان پس از انقراض قاجاريه و انتخاب به عنوان حاكم موقت توسط مجلس شوراى ملى دستور تعطيلى مشروبفروشىها و قمارخانهها را نيز صادر نمود. اين ظاهرسازى را حتى تا اوايل سلطنت نيز حفظ كرد. در مراسم تاجگذارىاش در چهارم ارديبهشت 1305 اظهار داشت:
«...توجه مخصوص من معطوف حفظ اصول ديانت و تشييد مبانى آن بوده و بعدها نيز خواهد بود...»
در سىام آذر ماه 1306، در پاسخ به تلگراف اعتراض جمعى از علما از جمله حاجآقا نوراللّه اصفهانى و آيهاللّه فشاركى اصفهانى، مىنويسد: هيچ وقت منظورى جز حفظ عظمت و شوكت اسلام و رعايت مقام و احترام پيشوايان روحانى نداشته و هميشه علاقهمند به اين مقصود بوده و هستم. البته وى پس از استحكام سلطنت و قدرت خويش، در مرحله اول تضعيف دين در جامعه، پرچمدار تجددطلبى و ترقىخواهى در اسلام شد و ديدگاهها و انديشههاى متجددين مشروطه و مشاوران سكولار خود را به عنوان «اسلام مترقى» براى تغيير و تبديل فرهنگ اسلامى پىگيرى مىنمود. تا آنجا كه رضاخان آشكارا مىكوشيد سياست اسلام ستيزى خود را در پوشش اسلام حقيقى مترقى پنهان سازد. در سلام عيد غدير 1317 ش. رضاخان بىسواد و قلدرمآب رداى روشنفكرى بر تن مىكند و در پاسخ اين جمله رييس وقت مجلس شوراى ملى، محتشمالسلطنه اسفنديارى، كه «عيد غدير از اعياد بزرگ اسلامى است»، مىگويد:
« ...بلى، صحيح است؛ از اعياد بزرگ اسلامى است و به واقع مملكت و ملتى كه پايبند حقايق مذهب نباشد داراى هيچ نيست؛ اما نه اين اسلام امروزه، كه از جاده حقيقت خارج شده بلكه ما بايد سعى كنيم حقيقت مذهب را به مردم تعليم دهيم...»
بی جهت نیست که سیّاحی اروپایی ٬ پس از مشاهدات خود در ایران ٬ می نویسد که «در ایران پدیده عجیب اسلام دولتی دیده می شود؛ به طوری که دولت در ظاهر در فکر تعدیل و شاید اصلاح دین و درواقع در فکر تباه ساختن دین از درون است» رضاشاه مطابق برنامه ای محاسبه شده به تدریج سیاست های اسلام زدایی خویش را با طراحی و مشاوره متجددین و روشنفکران عرفی (سکولار) به اجرا گذارد. مقابله خشونت بار با روحانیون مخالف دیکتاتوری ٬ قانون تغییر لباس و برنامه کشف حجاب اجباری ٬ ممنوعیت مراسم عزاداری ٬ تصرف اوقاف مذهبی و حذف روحانیون و علمای مستقل از مراکز قضایی و آموزشی و تضعیف کامل حوزه های علمیه در کنار ترویج لادینی و فساد اخلاقی و ابتذال فرهنگی از مهمترین اقدامات رضاخان برای مقابله با بنیادهای دینی در فرهنگ و اجتماع ایران بود. از سال 1307به بعد چهره عریان اسلام ستیزی رضا پهلوی آشکار گردیده بود و به قول مخبرالسلطنه هدایت «گوشه پرده پروگرام ده ساله بالا رفت» تنها روحانیونی که دارای اجازه و تصدیق دولتی بودند حق استفاده از لباس روحانیت و انجام امور دینی را داشتند و البته به شدت با علما و روحانیونی که در مخالفت با دیکتاتوری سخنی بر زبان رانده یا اقدامی می کردند ٬ مقابله می گردید. در اوج ممنوعیت هرگونه تبلیغ آزاد دینی ٬ شریعت سنگلجی ٬ بدون مخالفت شهربانی و در مجامع عمومی و بالای منابر ٬ عقاید خاص خود را که بر خلاف اِجماع علمای شیعه بود تبلیغ می کرد و مسجدی که در آن مسند داشت ٬ از آزادترین و ضمناً مدرن ترین مساجد پایتخت بود. جوهر افکار و آموزش های سنگلجی ٬ با تظاهر به نواندیشی و خرافه ستیزی و ارائه اسلام مترقی با الهام از وهابیت ، این نتیجه را می داد که دین و سیاست مقوله هایی جدا از یکدیگرند. بیشتر کسانی که در جلسات او حاضر می شدند ٬ تحصیل کرده های جدید بودند که علاقه به مخالفت های او با مظاهر مذهبی و تمایل به غربی کردن دین داشتند. به اعتقاد حسن یوسفی اشکوری وی از جریان سلفی گرایی در تداوم مکتب فکری شیخ هادی نجم آبادی محسوب شده و در کنار احمد کسروی و نظایر آن قرار داده می شود.
منبع : سازمان مجاهدین خلق ، پیدایی تا فرجام ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج 1 ص 43 تا 47
منبع بازنشر: سایت ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 112 - اسفند 1393
تعداد بازدید: 1027