25 فروردین 1394
احمد کسروی که در بیستم اسفندماه سال 1324 خورشیدی بدست گروه فدائیان اسلام به قتل رسید، جان خود را بر سر عناد با مذهب تشیع و توهینهای مکرر به مقدسات آن از دست داد.
کسروی در سال 1296 خورشیدی مطابق با 1308 قمری در تبریز به دنیا آمد، پدرانش پشت در پشت روحانی بودند، چندان که در محله حکم آباد تبریز مسجدی به نام پدربزرگ کسروی میراحمد وجود داشت. البته میرقاسم پدر کسروی به کسوت روحانیان در نیامد و به بازرگانی روی آورد. اما بسیار دوست داشت که فرزندش احمد، روحانی شود و اداره مسجد میراحمد را برعهده گیرد.
کسروی در 12 سالگی پدر را از دست داد و ناگزیر به کار کردن برای امرار معاش خانواده شد اما طبق وصیت پدر تحصیلات علوم دینی را پی گرفت و در مدرسه طالبیه تبریز مشغول تحصیل شد. در همین جا بود که با شیخ محمد خیابانی دوستی و مراوده پیدا کرد.
16 ساله بود که جنبش مشروطه رخ نشان داد و او نیز به خیل هواداران مشروطه پیوست. اما این هواداری برایش گران تمام شد. قیم او، خانوادهاش و بسیاری از هممحلیها و آشنایانش مخالف مشروطه بودند و چون غالبا به مخالفت خود با مشروطه رنگ و بوی مذهبی میدادند، دور از نظر نیست که این موضوع در ستیزهجوییهای بعدی او با مذهب تأثیر گذار بوده باشد. او در آن زمان چندان هم مقید به شؤونات لباس روحانیت نبود و چنان که خود در زندگینامهاش تصریح دارد به خلاف دیگر سادات، عمامه به سر نمیبست و شال سبز نمیپوشید. ریشش را میتراشید و کفش پاشنه بلند به پا میکرد. حتی روضه خوانی و ذکر مصایب امامان را هم مورد نکوهش قرار میداد. با این وجود در 20 سالگی به حفظ قرآن روی آورد و بعدها از آن به عنوان یکی از فرازهای مهم زندگیاش یاد کرد.
همه اینها موجب شد که او پس از سال 1290 خورشیدی مورد تکفیر گروهی از روحانیون تبریز قرار گیرد. مردم نیز که در این ملای جوان اثری از دیانت نمیدیدند، بتدریج دورش را خالی کردند و این شد که کسروی از کسوت روحانیت به در آمد. بنابراین شیعهستیزی و خصومت با روحانیان شیعه از آغاز جوانی در وجود کسروی ریشه دوانده بود. همان زمان به مطالعه در علوم جدید گرایش پیدا کرد و در مدرسه آمریکایی مموریال اسکول تبریز، توأمان به تحصیل علوم جدید و تدریس زبان عربی پرداخت. در 1295 نیز برای آموختن زبان روسی به قفقاز رفت و طبعا با اندیشههای رایج در آنجا که اغلب نسبتی با مذهب نداشتند، آشنا شد. علاوه بر این، خواندن کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ تکانی سخت بر فکر و روحش وارد ساخت.
در دهه 1290 خورشیدی کسروی در گروه دموکرات تبریز جای گرفت و با شیخ محمد خیابانی همراه بود، اما در خلال انشعاب حزب دموکرات از او جدا شد. با این حال، وقتی کنسولگری انگلیس در تبریز و دولت مرکزی از او خواستند که در سرکوب قیام خیابانی کمکشان کند، زیر بار نرفت. در واقع حضور او در وقایع آذربایجان طی این سالها و سالهای بعد کمک شایانی بود به نوشتن کتاب تاریخ 18 ساله آذربایجان.
بیماری سختی که کسروی متعاقب قیام خیابانی بدان مبتلا شد، پایش را به تهران باز کرد و او را وارد وزارت عدلیه ساخت. از این زمان تا پایان عمر کمابیش در وزارت عدلیه بود، گاه به سمت بازرس، گاه بهعنوان داور و گاه در مقام مدعیالعموم. گاه نیز به وکالت روی میآورد. کار در عدلیه، سفرهایی را به مازندران، خوزستان و برخی از شهرهای غرب و مرکز ایران در پی داشت و برخی از این سفرها دستمایه نگاشتن مقالات تحقیقی در حوزه تاریخ یا زبان شناسی شد. بویژه در خلال سفرهای خود با بابیان و بهائیان نیز به گفتگو مینشست. ماحصل این گفتگوها کتاب بهاییگری است که در رد بهائیت نوشته شده است.
موضع کسروی در قبال حکومت پهلوی با فراز و نشیب همراه بود. در عدلیه کارمند سرکشی به شمار میآمد و غالبا وقعی به دستورات مافوق نمیگذاشت، اما از سیاستهای دولت پهلوی چون اتحاد لباس و تجدد مآبی کاملا حمایت میکرد. آن چه در این دوران کسروی را از جامه یک پژوهشگر تاریخ و فرهنگ خارج ساخت و در صف مقدم مذهبستیزی قرار داد، مقالات و کتابهایی بود که اواخر عمر در رد باورهای مذهبی مردم ایران نوشت. در اینجا چهره دیگری از کسروی رخ نشان داد. به همان میزان که کتابهای او در حوزه تاریخ و زبانشناسی با دقت نوشته شده بودند یا حداقل کوشش شده بود که چنین باشند، نوشتههای وی در حوزه مذهب سرسری، غیرمستند و احساسی بودند. او در زمانهای که دولت پهلوی ستیز خود با مذهب و مظاهر آن را آشکار ساخته و اندیشههای سکولار توسط روشنفکران متمایل به غرب در میان نخبگان اجتماع شیوع یافته بود، زمینه را برای نقد و نفی مذهب تشیع مساعد دید. او در جنجالبرانگیزترین کتاب خود با نام شیعهگری، اساس مذهب تشیع را هدف قرار داد و وصیت پیامبر درباره جانشینی امام اول شیعیان و دیگر ائمه شیعی را به پرسش کشید. همچنین با چاپ کتاب ورجاوند بنیاد کوشید تا در عوض تشیع، شبهمذهب خود ساختهای به نام پاک دینی را رواج دهد.
علاوه بر این کسروی به بزرگان فرهنگ و تاریخ ایران نیز تاختن آورد. حافظ را «شاعرک یاوهگوی مفتخوار» و سعدی را «مرد ناپاک» خواند. سعید نفیسی در این باره نوشته است: آنچه [کسروی] درباره سعدی و حافظ و تصوف و دین شیعه گفت نه تنها به نفع ایران نبود بلکه صریحا میگویم مغرضانه بود. کسروی که خود مدعی مبارزه با تعصبات مذهبی بود، راه و رسمی را از خود برجای نهاد که طی آن پیروانش در اول دی ماه هر سال جشن کتابسوزی به راه بیندازند و کتابهایی را که مضر تشخیص میدهند از جمله کتب دعا و دیوان حافظ- در آتش بیفکنند.
بدین ترتیب کسروی خود را آماج حمله گروههای مختلف اجتماعی قرار داد و در حالی که میتوانست با حفظ باورهای شخصیاش، کارهای علمی و پژوهشی گذشته را پیگیری کند، به یکباره خود را به سطح یک منتقد بی منطق فرهنگ و مذهب فروکاهید و آخرالامر در 20 اسفند 1324 با رضایتمندی طیف وسیعی از نیروهای سیاسی اجتماعی ایران (حتی پارهای سکولارها) توسط گروه فدائیان اسلام زندگیاش به پایان رسید.
شهاب سلیمی
منابع:
1 - کسروی، احمد: زندگانی من، بی نا، تهران، 1348
2 - مصاحب، غلامحسین: دائرهالمعارف فارسی، جلد دوم، تهران، ????
3 - کسروی، احمد: شیعه گری، بی جا، بی نا، بی تا
4 - عاقلی، باقر: روزشمار تاریخ ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، جلد اول، نشرنامک، تهران، 1384
منبع: سایت جام جم ایام
تعداد بازدید: 1111