07 اردیبهشت 1394
روز 21 بهمن 1357 بود که به اتفاق آقای نجفی علمی از یکی از کارخانجات برمیگشتیم. به میدان آزادی که رسیدیم، احساس کردیم شهر حال و هوای دیگری دارد. اتومبیل و وسیله دیگری نداشتیم. پیاده راه افتادیم به سمت میدان انقلاب تا از آنجا به خانه برویم. در مسیر دیدم مردم دهن به دهن این خبر را به هم میرسانند که حضرت امام طی اعلامیهای فرمودهاند: «حکومت نظامی باید شکسته شود». آن ایام رادیو هنوز در اختیار رژیم بود و مردم اینگونه خبرها را تلفنی یا دهان به دهان به هم میرساندند.
همان روز مردم به پادگان نیروی هوایی رفته و به پرسنل نیروی هوایی کمک کرده بودند و برای اولین بار بود که اسلحه از پادگانها بیرون آمده بود.
همانطور که از خیابان میگذشتیم مردم به هم میگفتند: «آنها میخواهند حکومت نظامی اعلام کنند». بعدها معلوم شد رژیم قصد داشت آن شب با برقراری حکومت نظامی به محل اقامت امام بریزد و ایشان و همه انقلابیونی را که آنجا متمرکز بودند دستگیر کرده و مسئله را فیصله بدهد.
جو عجیبی در شهر حاکم بود، به میدان پاستور که رسیدیم دیدم برای اولین بار دو جوان روی موتوری نشستهاند. یکی از آنها پارچه سفیدی بر پیشانی بسته بود و یک اسلحه ژ- 3 به همراه داشت. چون امام فرموده بود: «مردم به خانه نروند، شبها در خیابانها باشند». این موضوع برای من خیلی هیجانانگیز بود، چون با وجود جو پلیسی آن زمان این اقدام دو جوان تازگی داشت.
به خانه که رسیدم پیام امام مبنی بر شکستهشدن حکومت نظامی را از طریق تلفن از رفقا دریافت کردم. بلندگویی را که قبلاً دربارهاش صحبت کردهام به ژیان وصل کردم و در کوچهها و خیابانهای اطراف راه افتادم و از طریق آن بلندگو دستور امام را به مردم رساندم. آن ایام جرئتمان بیشتر شده بود و اوضاع با آمدن امام به ایران، تقریباً از دست رژیم خارج شده بود. در خیابانها با بلندگو میگفتم: «مردم شب به خانههایتان نروید». آن شب را تا صبح با عدهای از دوستان قدم میزدیم. برای دفاع از خودم چاقوی بزرگی از خانه برداشته بودم و به همراه داشتم.
آن شب تیراندازیها زیاد بود. اگر پلیس افرادی را سرکوچهها میدید تیراندازی میکرد البته جرئت دنبال کردن افراد را نداشت و فقط تیراندازی پراکنده بود که تا صبح ادامه یافت.
برگرفته از کتاب خاطرات مرتضی نبوی، ص 123
تعداد بازدید: 1229