13 اردیبهشت 1394
زمان آزادیام نزدیک بود. روزی گفتند که وسایل خود را جمع کنید. گمان کردم میخواهند ما را آزاد کنند، ولی همه را راهی زندان اوین کردند. رسولی، بازجوی کمیته، با طعنه میگفت آزادی مرغی است در هندوستان که از درخت پریده است. در زندان اوین مقررات بسیار سختی حاکم بود. از روزنامه و کتاب و غیره خبری نبود. فقط غذای آنجا بهتر از غذای زندان قصر بود. رسولی، هر هفته دو یا سه بار به بندها میآمد و بچهها را تهدید میکرد. گاهی اوقات، به بعضی از بچهها چند شلاق میزد و میگفت مردهاید از نظر ما. محیط زندان اوین در مقایسه با زندان قصر ناراحت کننده و با رعب و وحشت همراه بود. در زندان اوین به من مِلیکش یا فرجی [1] میگفتند. رسولی گاهی اوقات چشمهای بچهها را میبست و آنها را از راهروهای پرپیچ و خم عبور میداد و میگفت اگر همکاری نکنید تا ابد همین جا میمانید. بنده را حداقل سه یا چهار بار به بازجویی بردند و میگفتند اگر همکاری نکنی همچنان در زندان خواهی ماند و شاید علت این که بنده و آقایی به نام مصباح یزدی [2] بالاترین دوران ملیکشی را داشتیم ایستادگی در برابر خواستههای آنان بود.
مدتی بود که سردردها و بیخوابیهای من شدت یافته بود. دوستان خوبی مانند آقای دکتر سیدمحمد میلانی هر چه قرص پیدا میکردند به من میرساندند تا شب راحت بخوابم. در اوین مسعود رجوی به همراه عدهای که زندان طولانی داشتند، مدتی با ما همبند بودند. گاهی میدیدم که مسعود رجوی برای گرفتن وضو میآمد، امّا کمتر به بچهها سلام میکرد و رفتار غرورآمیزی داشت.
نزدیک یک سالونیم در زندان اوین بودیم. به یاد دارم یکبار هنگام گرفتن وضو با جلال گنجهای بحث کردم. گنجهای با توجه به آزادیهایی که پس از روی کار آمدن کارتر به بچههای زندان داده بودند، میگفت امکان ندارد تا 25 سال دیگر تحولی در ایران به وجود بیاید. او میگفت کسانی که برای ملاقات به زندان میآیند، میگویند بعد از اینکه نفت را به قیمت خوبی فروختهاند، مردم حسابی پولدار شدهاند و دست در جیب خود میکنند و دسته دسته اسکناس بیرون میآورند. پس، وقوع هر گونه تحولی در ایران منتفی و مردود است.
بعد از اینکه کارتر در امریکا به ریاست جمهوری رسید و سیاست حقوق بشر را در پیش گرفت، از سختگیری در زندان اوین هم مقداری کاسته شد و برای بچهها میز پینگپنگی آوردند، پنجرههای زندان را بیشتر باز نموده و وقت بیشتری را برای هواخوری در حیاط زندان تعیین کردند. با بازتر شدن پنجرهها، برای اولین بار شهید رجایی را دیدم و با او سلام و احوالپرسی کردم. ما از قبل همدیگر را در مسجد هدایت دیده و با هم اندکی آشنا بودیم. هر وقت از جلوی سلول ایشان رد میشدم مدّ تی با هم صحبت میکردیم. در عید سال 1355 بود که گفتند در صورتی که نیاز به چیزی دارید بنویسید تا با پول خودتان برایتان بخریم. بچههای مذهبی که تقریباً پنجاه نفر بودند، حدود 600 تومان سفارش خرید دادند. بچههای چپی که حدود نود نفر بودند بنا به گفتة خودشان 3600 تومان سفارش خرید داده بودند. این پول را برای خرید چند بسته حلوا ارده (جهت افزودن به کره مربایی که در زندان میدادند)، دو یا سه حلب پنیر بلغاری، مقداری سبزیجات، ترشی و سیگار هزینه کردند.
پانوشت:
[1] . اصطلاح ملیکش یا فرجی به زندانیانی اطلاق میشود که مدت محکومیت آنها به اتمام رسیده بود امّا به دلایل واهی و بیهودهای آزاد نمیشدند.
[2] . شنیدهام که پس از انقلاب در درگیری کشته شد یا اعدام گردید (راوی).
منبع: کتاب خاطرات سیدکاظم اکرمی ، ص 88
تعداد بازدید: 1226