16 اردیبهشت 1394
قبل از آنكه مرا به خارك بفرستند؛ یك روز سرهنگی به نام كیانی كه گویا با سرهنگ بابا امجدی كه رئیس ساواك آبادان بود، برادر بود، مرا احضار كرد و گفت: «تو چه كار كردهای؟» گفتم كه من بیگناهم و مرا بیخود گرفتهاند. و تلفن كرد و پرونده مرا آوردند. وقتی پرونده مرا آوردند. من دیدم آن اعلامیهای كه قبلاً توضیحش را دادم و به قد یك كف دست بود، لای پرونده هست؛ و زیرش هم خط قرمز كشیدهاند. گفت پس تو كارهای هستی و بیخود خودت را به موش مردگی میزنی. باید بروی خانه آسید محمد بهبهانی و توبه كنی. خانه او در خیابان پانزده خرداد بود؛ و هر كس را كه می خواست از مبارزه با شاه توبه كند به خانة او میفرستادند. سیدمحمد بهبهانی با دربار رابطه نزدیكی داشت. و به نظر من یك روحانی نما بود. خلاصه به من هم فشار آوردند كه تو هم به خانه بهبهانی برو. بهبهانی همان طور كه گفتم از آن آخوندهای درباری بود و با دربار كاملاً ارتباط داشت. من گفتم چرا من باید پیش آقای بهبهانی بروم؟ من خودم یك روحانی هستم. یك آخوند اسلامی هستم. پیش او بروم كه چه شود؟ من گناهی نكردهام كه بروم توبه كنم. این را كه گفتم بلند شدم و همان طور به دیوار تكیه دادم. گفت پس میخواهید چه كنید؟ گفتم مرا از ایران تبعید كنید. گفت كجا تبعید كنیم؟ گفتم به نجف اشرف. خندید و گفت نه تو را به مسكو تبعید میكنیم! این حرف را از این رو زد كه میخواست مرا كمونیست معرفی كند. این را كه گفت بیرون رفت و من هم بیرون آمدم و به سلول خود برگردانیده شدم. یكی دو روز بعد هم مرا به خارك فرستادند
من را به جرم اخلالگری از زندان قزل قلعه به زندان جزیره خارك تبعید كردند. در میان یك عده شصت و یك نفری كه دكتر كریم كشاورز، دكتر شهیدی و دكتر كریم پویا نیز در میان آنها بودند و از زندان شهربانی و زندان لشكر دو زرهی واقع در چهار راه قصر سابق (شهید قدوسی) انتخاب كرده بودند، همان زندانی كه دكتر مصدق زندانی بود.
از این جمع فقط دكتر حسین آیدین كه برایش خیلی تقلا كردند در آخرین لحظه تبعیدش منتفی شد و جمع شصت و یك نفری ما شد شصت نفر[1] . ما را با بیرحمی و خشونت تمام سوار یازده كامیون كردند و به طرف شیراز فرستادند.
خوب یادم هست كه من در آن روز بیمار بودم و در داخل بهداری زندان به سر میبردم و در آنجا بستری شده بودم كه آمدند و گفتند آقای رهنما بیا داخل بند. و بعد مرا كشان كشان به سلول خودم بردند و با حالت بیماری تب مرا مجبور كردند وسایل خود را جمع كنم. به طوری كه مانع شدند هم سلولیهای من كمك كنند. هر چه گفتم لااقل اجازه دهید كمی حالم بهتر شود آن وقت هر بلایی میخواهید سر من بیاورید كسی گوشش بدهكار نبود. فقط میگفتند دربارة شماها دستور اعلی حضرت است و باید خیلی فوری اجرا شود. به هر حال ما را سوار كامیون كردند. تعداد كامیونها یازده تا بود و توسط 120ـ100 افسر و درجهدار و سرباز همراهی میشد.
فرمانده ستون اعزامی به خارك سرهنگ اكبر زند نام داشت كه نشان رستاخیز شاه را داشت و در كودتای امریكایی ـ انگلیسی 28 مرداد1332 فعالانه شركت كرده بود.
در موقع حركت سید ابوالقاسم انجوی مدیر روزنامه آتشبار كه به عنوان تبعیدی همراه ما بود، این دو بیت را خواند:
در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه صفتان زشت خو را نكشند
گر عاشق صادقی زكشتن مگریز
مردار بود هر آن كه او را نكشند.
ولی بعداً این آقا!، خود را در دامان دربار انداخت.
اینگونه مرا هم جزء شصت نفر فرستادند به خارك، در این مسیر، ابتدا ما را بردند به شیراز و از شیراز به بوشهر اعزام شدیم و از آنجا ما را سوار كشتی كردند و به خارك بردند. آنجا ما را تحویل سروان وحدت [2] دادند كه معروف بود از بهاییها است و از مسلمان جماعت كینه خاصی به دل دارد. او هم مسئول پادگان حفاظتی از زندانیها بود و هم مسئولیت حفاظت از زندان را بر عهده داشت.
من جمعاً حدود یازده ماه در خارك بودم و خارك در آن زمان دست كمی از جهنم نداشت. زیرا آنجا تنها زندان نبود؛ بلكه جولانگاهی بود برای سروان وحدت و رژیم كه هر طور میخواهند با زندانیان معامله كنند.
شبها عدهای را مأمور میكردند كه میریختند و حمله میكردند به خوابگاه زندانیان و میزدند و می كوبیدند و قهقهه مستانه سر میدادند و سرمست از پیروزی میرفتند. سروان وحدت حتی از جیره زندانیان نیز نمیگذشت و همیشه مقداری از آن را به سرقت میبرد. من در حالی به خارك تبعید شدم كه هنوز در دادگاه محكوم نشده بودم و فقط توسط فرماندار نظامی بازداشت شده بودم. ولی میگفتند تو را چون مخالف شاه هستی و علیه شاه اعلامیه چاپ كردهای بازداشتت كردهایم. و چنین كسی دادگاه نمیخواهد، به خارك میفرستیمت؛ كه زحمت دادگاه هم كم شود؛ بلكه خودت آنجا رفع زحمت كنی و بپوسی و تلف شوی (این را تیمور بختیار، بمن گفت!). این بود منطق كسانی كه خود را رهبران تمدن كهنسال ایران میدانستند و میگفتند ما از جانب خدا مأموریت داریم این ملت را به رستگاری برسانیم.
به هر حال مرا با چنین منطقی به خارك تبعید كردند.
همانطور كه گفتم در خارك زندانی عادی هم آورده بودند. ما در آنجا وضع بسیار بدی داشتیم. به عنوان مثال یك آقایی (عباس منصور) [3] همراه ما بود كه اهل بابل بود. یك چشمش نابینا بود. نامهای به مادرش نوشته بود كه در آن توصیه كرده بود كه ناراحت نباش بالاخره این دوره هم تمام میشود و باز من پیش تو میآیم. این نامه به دست سانسورچیان رژیم افتاده بود و آنها هم استنباط كرده بودند كه این بنده خدا آرزوی نابودی رژیم شاه را كرده است و یا یك پیام رمزی به این صورت برای مادرش فرستاده تا او برود آن را به دوستانش بدهد و به آنها بگوید كه آماده باشید، قیام عمومی علیه شاه در حال وقوع است. ملاحظه میكنید این استنباط دستگاه از نامه عادی یك فرد بود كه برای مادرش مینویسد. آنها این نامه را بهانه قرار داده و آمدند این مرد مظلوم را بردند و او را میزدند كه پدر سوخته با چه كسانی میخواهی علیه شاه كودتا كنی. آنقدر او را شكنجه دادند كه چشم سالمش هم كور شد.
این عمل انعكاس وسیعی میان مازندرانیهایی كه در زندان خارك بودند و كلاً همه ما، به وجود آورد. افرادی مانند مهندس برومند، آقای مهندس ابراهیم تمیمی از حزب آزادگان و آقای ابراهیم مقیمی كه جزء زندانیان با وقار و با ارزش بودند به این عمل شدیداً اعتراض كردند: كه چرا با یك زندانی كه دستش از همه جا كوتاه هست این كار را میكنید؟ چرا از یك نامه ساده استنباط كودتا میكنید و در همه این جنایات دست سروان وحدت و بهاییهای دور و بر او كاملاً بازو مشخص بود كه آنها نقشی مهم داشتند.
سختیهای زندان خارك را آقای كریم كشاورز در كتاب چهارده ماه در خارك نوشت و چاپ هم شد. البته من هم میخواستم كتاب یازده ماه در خارك را بنویسم كه مثل سایر كارهایی كه عقب افتاده انجام نشد. ولی او این كتاب را نوشت انصافاً كتاب خوبی هم هست، با بعضی اشتباهات.
پانوشت:
[1] اسامی شصت نفری كه به خارك تبعید شدند و شیخ مصطفی رهنما جزء آنها بود.
1ـ آرسن آوانسیان (ارمنی) كه بعداً محكوم به اعدام شد و حكم را هم اجرا كردند او در تهران تعمیرگاه اتومبیل داشت. 2ـ مهدی آقایی 3ـ منوچهر افشار 4ـ تقی باقری 5 ـ دكتر كریم پویا 6 ـ محمدعلی ترابی 7ـ حسن حاتمی (نام اصلیش جمشید حبرون میباشد و كلیمی بود.) 8 ـ فریدون دانشخواه 9ـ ناظم رسولی 10ـ لطیف ربیعی 11ـ دكتر اسماعیل شهیدی 12ـ مهدی كی مرام 13ـ كریم كشاورز 14ـ محمدهادی شفیعیها 15ـ عباس منصور 16ـ خسرو پوریا 17ـ محمدعلی یساری (مرندی) 18ـ ابوالحسن شیرزاد 19ـ سروش امُ (زرتشتی) 20ـ سید ابوالقاسم انجوی شیرازی (مدیر روزنامه آتشبار) 21ـ تورج سریری 22ـ حسن برومند 23ـ اسماعیل وحدت 24ـ محمدامین آخوندزاده 25ـ سید محمدتقی ابن سجاد 26ـ مهندس پرویز بحری 27ـ دكتر صادق پیروز 28ـ ادوارد تركار اپتیان (ارمنی) 29ـ محمد هنریار 30ـ عباس خانپور 31ـ بهروز رضا خانلو 32ـ شیخ مصطفی رهنما 33ـ سعید ساویس (كلیمی) 34ـ مهندس رضا ضیائی 35ـ مهندس ابراهیم كیاندوست 36ـ رحیم ماهرو 37ـ رضا ملكی (شمیرانی) 38ـ روبن نوامارویان (ارمنی) 39ـ علیاكبر مكری 40ـ محمد شاهندستی 41ـ خسرو اسدی 42ـ اسدالله خدابنده 43ـ حسین آقایی 44ـ پرویز دُرودی 45ـ پرویز اتابكی 46ـ قنبر اسلامی 47ـ ناصر خموش 48ـ پرویز آذرخشی 49ـ سیفالله رفیعی 50 ـ سیمیك ماریاتیس (ارمنی) 51 ـ حسین مرزوان 52ـ محمود آخوندزاده 53ـ سروش رضاخانلو 54ـ جعفر صدای وطن 55 ـ محمدحسین امینی 56 ـ شماون وادبینیان (ارمنی) 57 ـ مرتضی تهرانی مقدم 58 ـ عیسی عالمزاد 59 ـ محمد پهلوان 60 ـ مهندس ابراهیم تمیمی.
[2] بنا به روایت كریم كشاورز كه خود در شمار تبعیدیان به خارك بود رئیس پادگان آنجا در بدو ورود، ستوان كوثر نام داشت.
[3] عباس منصور دانشجوی جوانی كه به خارك تبعید شده بود. او همیشه با نشاط بود؛ زیاد كار میكرد و همیشه یار و مددكار همه بود. در میان تبعیدیان خارك، چند خبرچین هم بودند. عباس كه دانشجوی ادبیات بود و به سبك پرُ طمطراق و آرمانی به گروههای چپ گرایش داشت، هر نامهای كه برای نامزد خود مینوشت با وجود اینكه از سانسور اطلاع داشت جانب حزم و احتیاط را رعایت نمیكرد و جملاتی به كار میبرد كه رئیس پادگان آن را توهینی به خود میشمرد. او را به ستاد پادگان احضار میكند و با او به مشاجره میپردازد. عباس هم كوتاه نمیآید و سروان واحدیان رئیس پادگان خارك دستور میدهد كه او را در انبار زندانی كنند. سربازان و گروهبانانی كه حاضر بودند به جان عباس میافتند و گروهبان سلماسی با میلة آهنی به صورت عباس میزند كه باعث تركیدن تخم چشم عباس میشود. او كه یك چشمش ضعیف بود چشم سالمش را هم در این واقعه از دست داد و تقریباً نابینا شد. عباس را روز 26 فروردین به بوشهر منتقل كردند و از آنجا به تهران اعزام شد. برای گروهبان سلماسی هم پروندهای تشكیل دادند و او را به آبادان فرستادند كه پس از مدتی تبرئه شد
منبع: کتاب خاطرات شیخ مصطفی رهنما، ص 49
تعداد بازدید: 2217