05 خرداد 1394
در زمان رضاشاه، وى دستور داد لباسها متحدالشكل شود و همه از لباس و كلاه پهلوى استفاده كنند . [1] علما از اين موضوع مستثنى شدند. علمايى كه مجتهد يا واعظ بودند و تصديق داشتند، مى توانستند معمم باشند، ولى بقيه افراد مىبايست تغيير لباس بدهند.
در آن زمان من (كه حدودا 37 ساله بودم) و اخوى ديگر و آقا (امام خمينى) معمم بوديم، براى تغيير لباس به سراغ ما آمدند. من از مرحوم آقا ضياء عراقى و آيتالله حاج شيخ عبدالكريم و چند تاى ديگر از اصفهان و تهران اجازه داشتم. من مدارك را ارائه دادم و آنها جوازى صادر كردند مبنى بر اينكه سيد مرتضى بر حسب اجازه آقايان ضياءالدين عراقى و مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى يزدى اجازه اجتهاد دارند و مى توانند معمم باشند. متن نامه شماره 150 وزارت داخله بدين شرح بود: «شماره 150 ورقه تصديق وزارت داخله يا اداره (كه بعد از اداره چيزى ندارد) آقاى سيد مرتضى هندى مقيم خمين كمره بر طبق اجازه حضرتين آيتين آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آقاى ضياءالدين نجفى دامت بركاته و تصديق اهالى مطابق فقره 1 و 4 از ماده 2 قانون متحدالشكل بودن البسه، در پوشيدن لباس روحانيت مجاز خواهند بود. تاريخ 14/2/1309 ـ محل مهر و امضاء» و بعد در 9/7/1314 اين اجازه نامه مجددا تأييد شد. معذالك نمى دانم در سال 1314 يا 1315 بود كه اعظم ركنى فرماندار گلپايگان و خمين با سلطان [2] مصطفوى كاشانى براى كشف حجاب مى آمدند و به من مى گفتند كه بايد تغيير لباس بدهى. اين بود كه من بعد از آن جريانات تغيير لباس دادم. در زمانى كه كشف حجاب شد، دو نفر مأمور به خانه ما آمدند و سماجت داشتند به اينكه بايستى كشف حجاب كنيم. چون روابط ما با حكومت خوب نبود. مأمورين گفتند: 22 حكم عليه شما صادر شده و بايستى تغيير لباس بدهيد. دايى كوچك ما (آقا حبيبالله) اعتراض كرد و گفت: ايشان مطابق قانون اجازه لباس دارند. گفتند: دستور است و بايستى لباس را عوض كنند.
افسر مأمور كه مصطفوى نام داشت و از اقوام آيتالله كاشانى بود گفت: بايستى لباس را عوض كنيد ولى چون مريض هستيد (من مريض نبودم) مى توانيد به مراسم كشف حجاب نياييد. [3] گفتم: بسيار خوب، حرفى ندارم، لباسم را عوض مى كنم.
مرحوم آقاى هندى را فرستادم از منزلشان كت و شلوار و شِنل و كلاه آورد و من پوشيدم. مأمورين هم خداحافظى كردند و رفتند. يك گزارش دروغى هم رئيس ژاندارمرى به تهران تلگراف كرد مبنى بر اينكه مجلس كشف حجاب در منزل آقا مرتضى هندى تشكيل شد و در آنجا مراسم كشف حجاب برگزار گرديد. رئيس ژاندارمرى به من پيغام داد كه: صلاح ديدم به تهران اين جورى گزارش كنم و شما آن را تكذيب نكنيد. گفتم: بسيار خوب.
در همان موقع، جلسه كشف حجاب در منزل سالار محتشم برپا شد. من گفتم: علما را نمى شود به اين مجالس برد، علما افراد محترمى هستند. حاكم گفت: چاره اى نيست بايد بياييد. گفتم: آخر حاج آقا ميرزا مهدى، اكبر و مقدم بر همه ما علما هستند و نبايستى ايشان را در اين گونه مجالس برد، ايشان نزد مردم اعتبار دارند و مقدم بر همه هستند. حاكم گفت: وقتى با شما اين كار را كرديم، ديگر حاج آقا ميرزا مهدى فرقى با شما ندارد.
من وقتى ديدم وضعيت اينگونه است به منزل مرحوم دايى ام رفتم. دايى من مرحوم آقا ميرزاعبدالحسين احمدى، خيلى با شهامت بود. در آنجا بودم كه مأمورين آمدند و گفتند: بلند شويد برويم به جشن كشف حجاب. مرحوم دايى من ساده بود. گفت: قرآن بياوريد استخاره كنم. من گفتم: مى خواهند شما را به زور ببرند آنوقت شما مى خواهى استخاره كنى. مأمور گفت: ما دنبال افراد ديگرى هم مى خواهيم برويم، ما مى رويم و در بازگشت شما را هم مى بريم.
مأمورين كه رفتند به دايى ام گفتم: بلند شو خودمان برويم. از كوچه اى رفتيم به طرف منزل سالار محتشم. مأمورين وقتى برمى گردند و دايى ام را نمى يابند دنبال ما مى گردند. ما در همان كوچه مى رفتيم كه صداى مأمورين را شنيدم. مى گفتند: كجا فرار مى كنيد؟ گفتم: ما به منزل سالار محتشم مى رويم. آنها سپس براى دايىام پالتو و كلاه آوردند كه عبا و عمامه را برداشته و به جاى آنها بپوشد. هرچه ما گفتيم: نكنيد اين كار را اين كارها غلط است. قبول نكردند. گفتم: ايشان از علماى بزرگ است اين كار را نكنيد، ما مى رويم منزل صادق خان، شما مأمورين هم به مجلس كشف حجاب برويد و با ما كارى نداشته باشيد. گفتند: نمى شود و ما را به زور به منزل سالار محتشم بردند (البته به من كارى نداشتند) وقتى مرحوم دايى ام وارد مجلس شد، ديگر مضايقه نكرد، انواع فحشها را به رضا خان و سالار داد و با فحش ايشان ما وارد مجلس شديم.
در كنار استخر، صندلى چيده و تجار و علما هم با كلاه و پالتو نشسته بودند. زنها هم بدون چادر در حاليكه سر و بدن را بسته بودند، در آنجا حضور داشتند.
ما رفتيم آن بالا، به صورتى كه جزو افراد مجلس نبوديم، حاكم و مصطفوى ( مأمور كاشانى) و سالار و بقيه آنجا بودند. چايى آوردند (چايى در استكانهاى نقرىاى بود) من گفتم: چايى در استكان نقره نمى خورم، حرام است (البته به خاطر كشف حجاب). نشستيم تا جلسه ختم شد. من آن روز عصر، نذر داشتم يك جزء قرآن بخوانم و چون عصر بود و موقع اداى نذر، از آنجا راهى منزل حاج جلال لشكر (پدر خانمم) شدم.
طولى نكشيد كه عبا و عمامه مرحوم دايى ام را نيز آوردند و پس دادند ولى لباس من را نياوردند. بعد از خواندن قرآن به خانه برگشتم. در كوچه ها كه راه مى رفتم كلاه را دست مى گرفتم ولى لباسهاى جديد را مى پوشيدم (كت و شلوار مشكى). مدتى اين گونه بود تا آمدم به قم.
مرحوم حاج آقا ميرزا مهدى بروجردى كه در رأس اصحاب آيتالله حائرى بود به من گفت: شما حتما بايستى معمم شويد. من هم معمم شدم و كسى به من متعرض نشد.
سال 1314 يا 1315 على مولوى زاده پسر حاكم خمين (شيخالاسلام ملايرى) گزارش داد كه فلانى با تغيير لباس مخالفت مىكند. با اينكه لباس من عوض هم شده بود.
صدرالاشراف، وزير عدليه كه ضمنا رئيس «تفتشيه» هم بود، مأمورى براى تعيين صحت و سقم گزارش مذكور به خمين فرستاد.
پانوشت:
1 ـ قانون «متحدالشكلنمودن البسه اتباع ايران در داخله مملكت» در تاريخ دهم ديماه 1307 شمسى به تصويب مجلس رسيد. بر اساس ماده اول اين قانون «كليه اتباع ذكور ايران كه برحسب مشاغل دولتى داراى لباس مخصوص هستند در داخل مملكت مكلف هستند كه ملبس به لباس متحدالشكل بشوند و كليه مستخدمين دولت اعم از قضايى و ادارى مكلف هستند در موقع اشتغال به كار دولتى به لباس مخصوص قضايى يا ادارى ملبس شوند. در غير آن موقع بايد به لباس متحدالشكل ملبس گردند». واقعه كشف حجاب، سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، ص 44.م
2 ـ عنوان يكى از درجات نظامى زمان رضاشاه و معادل سروان كنونى.م
3 ـ داشتن حجاب براى زنان از 17 دى 1314 رسما ممنوع شد.م
منبع: کتاب خاطرات آیتاله پسندیده ، ص99
تعداد بازدید: 1427