10 خرداد 1394
یکی از شعارهای اصلی مبارزین انقلابی، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود که با وقوع انقلاب اسلامی، این آرمان الهی محقق گردید و بهراستی کسب استقلال، بزرگترین موهبت انقلاب اسلامی بود که با خود امنیت را نیز به ارمغان آورد.
«مسئلهى استقلال، مسئلهى مهمى است براى کل کشور و کل انقلاب. استقلال یکى از پایههاى انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى بود. استقلال یعنى یک کشورى مداخلهگر را بشناسد، با آن مقابله کند و در مقابل آن بایستد.» این عبارات، بیانات رهبر معظم انقلاب دربارهی مفهوم «استقلال» است.
مفهوم استقلال برای انسانها، چه در شکل فردی و چه در شکل ملی، به معنای آزاد بودن از سلطه و اسارت تحمیلی فرد یا گروه و یا ملتی دیگر است. گرچه از نظر حقوقی وجود استقلال رکن مستقلی در تشکیل دولت نیست، اما قطعاً حاکمیت که از ارکان اصلی در تشکیل دولت محسوب میشود، بدون وجود استقلال مفهومی ندارد. مفهوم استقلال به قدری در طول تاریخ برای ملتها مهم بوده است که ملل بسیاری برای کسب آن، دست به جنبشهای استقلالطلبانه زدهاند.
در همین زمینه، متأسفانه تاریخ ایران، به خصوص در دو قرن اخیر، تاریخ تهاجم و مداخلهی بیگانگان بوده است. چگونگی این مداخله مسئلهای است که مقالهی حاضر بدان میپردازد. نوشتار حاضر به شکلی کوتاه، به تشریح اجمالی وضعیت استقلال کشور در دوران مذکور پرداخته است.
دورهی قاجاریه
دوران فرمانروایی سلسلهی قاجار (1304-1175) شاهد تغییرات مهمی در ایران بود. در این دوره، علیرغم این که یک حکومت مرکزی پایدار بنیاد نهاده شد، اما قدرتهای اروپایی نیز به ایران دستاندازی کردند. این دوره را بهدرستی میتوان دورهی امتیازات و دورهی بازی قدرتهای بزرگ نامید. بسیاری از قراردادهای زیانبار، از جمله قرارداد رژی و امتیاز رویتر، در این دوره بر ایران تحمیل شد.
عهدنامهی مفصل، پاریس، گلستان و ترکمانچای نیز از دیگر امتیازاتی بود که ایران طی این دوره به روسیه و انگلستان داد که طی این قراردادها بخشهای قابل توجهی از کشور، از جمله افغانستان، از ایران جدا و حذف شدند.
وضعیت ایران در این دوره بهگونهای بود که «قدرتهای غربی اغلب قادر به تحمیل خواست و ارادهی خود بودند، چنانکه روسها در اوایل قرن نوزدهم در دو جنگ پیروز شدند و غنایم اقتصادی و سرزمینی قابل توجهی به دست آورند.»[1] به عبارتی باید گفت: «ایران در این دوره یکی از عرصههای رقابتهای استعماری روسیه و انگلیس بود که در قرن نوزدهم به بازی بزرگ مشهور شد؛ عنوانی که رودیارد کیپلیگ برای این روابط برگزید.»[2]
نقطهی عطف این بازی در سال 1907 شکل گرفت. زمانی که روسیه و انگلستان با قراردادی ایران را به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند. براساس این قرارداد، مناطق شمال و مرکز ایران حوزهی نفوذ روسیه و مناطق جنوب شرقی ایران حوزهی نفوذ انگلستان و منطقهی میانی منطقهی بیطرف اعلام شد.
هرچند استعمارگران نتوانستند ایران را مانند بسیاری از کشورهای دیگر مستقیم به صورت مستعمرهی خود درآورند، اما به دلیل «استبداد پادشاهان و بیاطلاعی آنان از سیاستهای بینالمللی و اطلاعات اندکشان که از آگاهیهای یک رئیس ایل فراتر نمیرفت و نیز عدم شناخت سیاستهای جهانی و اهمیت ایران در این عرصه،»[3] استعمارگران با نفوذ در هیئت حاکمهی ایران موفق شدند حاکمان سیاسی ایران را به حامیانی برای منافع خود مبدل سازند.
بنابراین به طور کلی میتوان گفت کشور در این دوره از موهبت حاکمیت بر مرزها و استقلال در برابر بیگانگان محروم بود و در نوعی سرگردانی به سر میبرد؛ «زیرا استقلال کشور برای قدرتهای خارجی ایجاد خطر میکرد. لذا استعمارگران سعی در از بین بردن استقلال کشور داشتند. هرچند نتیجهی این امر، رشد مبارزات ضداستعماری و جنبشهای استقلالطلبانه بود.»[4]
دورهی مشروطه
نهضت مشروطه جزء اولین و بزرگترین نهضتهای آزادیخواهانه ایران در آسیا بود. اگرچه این نهضت به سلسلهی 130سالهی قاجار و حکومت مستبدانهی آنها خاتمه بخشید و خطر تسلط و تجاوز روزافزون استعمارگران روس و انگلیس و تهدید استقلال ایران یکی از دلایل شعلهور شدن انقلاب مشروطه بود، با این حال، هیچگاه مشروطهخواهان موفق به جلوگیری از دخالتهای روسیه و انگلیس در ایران نگردیدند. روسیه که طبق وصیتنامهی پطر کبیر میکوشید به آبهای گرم خلیج فارس دست یابد، ایران را منطقهای مناسب جهت استثمار اقتصادی میپنداشت و سعی داشت از طریق آن، علیه رقیب خود، یعنی بریتانیا، اعمال فشار نماید.
نقطهی اوج دخالتهای بیگانگان، به خصوص روسیه، در جریان انقلاب مشروطه را میتوان در به توپ بستن مجلس توسط محمدعلیشاه به یاری روسها مشاهده نمود. به طور کلی در این دوره، مجموع عوامل داخلی و خارجی باعث شکست نهضت مشروطه و عدم تحقق آرمان کسب استقلال شد و در نتیجه، به دلیل از بین رفتن ثبات مرکزی، کشور بیش از پیش صحنهی دستاندازی کشورهای بیگانه گردید.
عوامل داخلی شکست مشروطه و آرمانهای آن «به سلطنت رسیدن محمدعلیشاه، فروپاشی اقتصادی بعد از انقلاب مشروطه و نیز منازعات فکری، سیاسی و عقیدتی بود.»[5] و مهمترین عامل خارجی شکست مشروطه نیز وقوع جنگ جهانی اول (1297-1293ش/1914-1918م) بود. اگرچه حکومت ایران با شروع این جنگ اعلام بیطرفی کرد، اما هیچیک از طرفین جنگ این بیطرفی را به رسمیت نشناختند. «با شروع جنگ، روسها که قبلاً در مناطق شمالی کشور حضور داشتند، موقعیت نظامی خود را تقویت و تثبیت نمودند. امپراتوری عثمانی مناطق غرب کشور تا کرمانشاه و انگلستان مناطق جنوب و مرکزی کشور را به طور کامل به اشغال درآوردند. آلمانیها نیز در این میان بیکار نبودند. صدها عامل و جاسوس آلمانی در مناطق عشایری جنوب کشور پراکنده شده بودند.»[6]
در نتیجه، قدرت مرکزی کاملاً از بین رفت و استقلال کشور عملاً به دست بیگانگان افتاد و کشور در نوعی سرگردانی به سر برد. به جز حضور بیگانگان، مجموعهای از جنبشهای قومی، قبایل و عشایر و فرمانروایانی که مستقل از تهران و حکومت مرکزی بودند نیز بخشهایی از کشور را به دست گرفتند و در نهایت، مرگ کامل سلطهی حکومت مرکزی اتفاق افتاد.
دورهی پهلوی اول (رضاشاه)
آغاز حکومت و سلطنت رضاشاه با مداخلهی آشکار انگلستان، که همان کودتای 1299 بود، همراه گردید. در هنگامی که جنگ جهانی اول در حال انجام بود، انقلابی به نام انقلاب کبیر روسیه اتفاق افتاد. این یک حادثهی بزرگ سیاسی بود که مسیر تاریخ را عوض کرد و اندیشههای جدیدی را راجع به همهچیز به دنیای جدید عرضه کرد.
یکی از بحثهای مهم این انقلاب، مبارزه با امپریالیسم بود.امپریالیسم آن روز هم انگلستان بود. بنابراین انگلستان برای «جلوگیری از گسترش سوسیالیسم و تأمین درازمدت منافع استراتژیک نیروی دریایی انگلیس که برای سوخت خود به منابع نفتی ایران و برای تسلط بر آبراههای دریایی به تسلط بر خلیج فارس نیازمند بود،»[7] از رضاشاه حمایت کرد، زیرا رضاشاه در هر دو مورد در برابر انگلیس کوتاه آمده بود.
علیرغم اینکه ظاهراً رضاشاه توانسته بود حکومت مرکزی مقتدری را به وجود آورد و بر بسیاری از رؤسای قبایل که علیه حکومت مرکزی شورش کرده و هریک حکومت جداگانهای برای خود در گوشهوکنار ایران تشکیل داده بودند، غلبه کند، اما ساختار جامعه، ساختاری کاملاً وابسته بود؛ زیرا تمام اقتصاد ما بر پایهی نفت بود و نفت در اختیار انگلستان بود و رضاشاه نیز عملاً نتوانست در این زمینه اقدامی انجام دهد. تلاشهایی هم که وی برای استقلال صنعت نفت ایران انجام داد چندان به مزاج انگلیسیها خوش نیامد و در برکناریاش بیتأثیر نبود.
از طرفی پس از شروع «جنگ جهانی دوم، رضاشاه که فکر میکرد آلمانها پیروز جنگ خواهند بود، به آلمان گرایش پیدا کرد و به تدریج از انگلیس فاصله گرفت. به همین دلیل هم به هشدارهای متفقین مبنی بر اخراج آلمانها از ایران پاسخی نداده بود.»[8] اما ادامهی جنگ خلاف پیشبینی رضاشاه را اثبات کرد و تمرد او از دستورات متفقین بهای سنگینی را برایش به همراه داشت و منجر به برکناری از سلطنت و در نهایت تبعیدش گردید و نشان داد که کشور علیرغم دیکتاتوری وحشتناک رضاشاه، هنوز تا استقلال واقعی راهی بس طولانی دارد و عملاً این بیگانگان، به خصوص انگلستان بود که زمام امور ایران را در دست داشت.
دورهی پهلوی دوم
اگر مهمترین بازیگران خارجی در دورههای قبل، روسیه و انگلیس بودند، این بار بعد از سقوط رضاشاه و در دورهی پهلوی دوم، باید آمریکا را نیز به فهرست مداخلهگران امور ایران اضافه کرد. محمدرضاشاه نیز مانند پدرش کاملاً با مداخلهی مستقیم انگلیس روی کار آمد. «ابتدا انگلیسیها به دلیل انزجار از رضاشاه به دنبال تغییر سلطنت از پهلوی به قاجار بودند، اما بنا به دلایلی این امر اتفاق نیفتاد و سرانجام با نظر فروغی، با سلطنت محمدرضاشاه موافقت گردید.»[9] محمدرضاشاه نیز علیرغم آنکه مانند پدرش توانسته بود از راه سرکوب و زور ثبات سیاسی را به وجود آورد، اما در بُعد خارجی کاملاً وابسته به بیگانگان، به خصوص آمریکا بود؛ زیرا وی نه تنها مستقیماً توسط انگلیس به سلطنت منصوب شده بود، بلکه بقای سلطنتش را نیز مدیون کودتای 28 مرداد 1332 میدانست که با دخالت مستقیم آمریکا و انگلستان انجام گرفته بود.
محمدرضاشاه که خود را به نوعی وامدار آمریکا میدانست، سعی میکرد که مطابق با سیاستها و دستورات آمریکاییها رفتار کند. در این دوره نیز آمریکا به طور آشکار و مستقیم در بسیاری از امور ایران دخالت میکرد و کشور در ابعاد مختلف کاملاً به غرب وابسته بود. از نظر اقتصادی، نفت ایران در دست شرکتهای مشترک آمریکا و انگلیس و سایر کشورهای غربی بود و علیرغم اینکه خود شاه معتقد بود از نظر نظامی مستقل است، اما کاملاً وابسته به تسلیحات آمریکا بود و بخش عمدهای از درآمد کشور، خرج تسلیحات نظامی از آمریکا میگردید.
میزان وابستگی شاه به آمریکا در حدی بود که خود با صراحت اعلام میکند: «هدفهای اساسی ما و ملل دموکراسی غرب یکسان و این تساوی آرمانها، مایهی افتخار ما و ملل مغرب زمین است.»[10] آمریکا نیز متقابلاً به دلیل منافع سرشاری که در ایران و شخص مطیع شاه داشت، از حکومت پهلوی حمایت میکرد و عملاً کشور از استقلال به معنای واقعی آن، یعنی مقابله کردن با کشور مداخلهگر، محروم بود. به همین دلیل نیز یکی از شعارهای اصلی مبارزین انقلابی، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود که با وقوع انقلاب اسلامی، این آرمان الهی محقق گردید و بهراستی کسب استقلال بزرگترین موهبت انقلاب اسلامی بود که با خود امنیت را نیز به ارمغان آورد. (*)
پینوشتها:
[1] آدمیت، فریدون؛ امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، 62، ص 430 تا 435 و رکبه: گودرزی، غلامرضا (1389)، درآمدی بر جامعهشناسی استبداد ایرانی، تهران، مازیار، چاپ نخست.
[2] اسدی کیا، بهناز (1389) «معرفی و نقد کتاب: ایران و روسیه در بازی بزرگ، سفرنامهها و شرقشناسی»، فصلنامهی سیاست، دورهی 40، شمارهی 2، ص 342.
[3] کناررودی، قربانعلی و نعیمی سهیلا (1390) «موانع اصلاحات سیاسی در ایران عصر قاجار»، ماهنامهی رهآورد گیل، علوم انسانی (تاریخ)، سال هشتم، شمارهی 16 و 17، ص 129.
[4] همان، ص 137.
[5] زیباکلام، صادق (1379)، سنت و مدرنیته، انتشارات روزنه، ص 371 تا 378.
[6] زیباکلام، صادق (1383)، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، انتشارات سمت، ص 47.
[7] امین، سید حسن (1384) «پنجم مهر 1320: تبعید رضاشاه به دست انگلیس»، نشریهی ادبیات و زبانها، حافظ، شمارهی 19، ص 9.
[8] زیباکلام (1382)، ص 56.
[9] همان، ص 73.
[10] ازغندی، علیرضا (1384)، روابط خارجی ایران 57-1320، نشر قومس، ص 46.
*زهره رحمانی؛ پژوهشگر تاریخ معاصر
منبع: سایت برهان - خرداد 1394
تعداد بازدید: 1416