08 مهر 1394
محمد جمیری
بحران مشارکت از زمره جدیترین ناکامیهای حکومت پهلوی به شمار میرفته است. از یک سو موقعیت جهانی و داخلی خواهان افزایش مشارکت در حکومت بودند و از سویی شاه چندان رغبتی بدین مسئله نشان نمی داد. شاه که به اقتضای زمانی خود و شرایط داخلی و جهانی نمیتوانست به سبک پدرش حکومت کند، در صدد برآمد تا با حفظ ماهیت حکومت، در ظاهر این حکومت تغییراتی به وجود آورد. بدین سبب بود که راه حلی ناقص و ناکارآمد را به منظور حل این بحران رو به توسعه، برگزید. تاسیس احزاب دولت ساخته به منظور تسکین مقطعی اعتراضات مدنی و آرام نمودن دوستان خارجی. با این حال او در این مسیر تنها اعتبار و آبروی خود را در معرض انتقاد شدید فعالان سیاسی آن روزگار گذارد و نه تنها نتوانست موفقیتی در جلب نظر مردم و نخبگان فکری و اجتماعی به دست آورد بلکه هم احزاب خود ساخته را در قالب یک حزب ادغام نمود تا سبک و ماهیت دولت را توأمان به نمایش بگذارد و هم در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و شکست سیاست حزبسازی او، بر همگان روشن شد که دموکراسی بدون مشارکت واقعی و رقابت صحیح حزبی و مدنی، نمایشی کاریکاتور گونه برآمده از یک ذهن عقب افتاده است.
بر همین مبنا نوشتار حاضر تلاش کرده است تا با بهره گیری از چارچوب نظریه نهادی به این واقعیت برسد که اصولا تحزب در ایران دوره پهلوی خارج از هر گونه ضابطه مندی بوده و تنها به تمایل شاهانه گره خورده بود و در نتیجه نتوانست حداقلی از موفقیت را هم کسب نماید.
حزب از جمله دستاوردهای مهم جوامع سیاسی مدرن و از جمله موضوعات همیشگی مورد بحث در جامعه شناسی سیاسی محسوب میشود که در جهان امروز یکی از شاخصهای اساسی توسعه سیاسی دولت/ ملتها به شمار میآیند. از تولد و گسترش احزاب با ویژگیهای خاص تعریف شده در جامعه شناسی سیاسی در کشورهای مختلف دنیا مدت زمان زیادی نمیگذرد و حداکثر به اواخر قرن 19 و 20 م به این سو بر میگردد. بر این اساس احزاب همواره نقش واسطه را بین حکومت و مردم بر عهده داشتهاند. اهمیت وجود احزاب درون جوامع سیاسی به حدی است که نبود یا ضعف حزب، به وضوح مناسبات توزیع و انتقال قدرت بین گروههای متعدد را با چالش جدی مواجه خواهد کرد. بر این مبنا حکومت ها همواره سعی دارند خود را یک حکومت حزبی معرفی نموده تا به معیارهای مورد نظر توسعه سیاسی نزدیک شوند.
از سوی دیگر حکومت پهلوی در ایران همواره سعی داشت که خود را به مبانی تمدن غربی در حوزههای مختلف نزدیک نماید و شخص شاه تمایل شدیدی جهت رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ با مبانی غربی – لیبرالی داشت. از همین رو سعی مینمود تا حکومت خود را بر اساس شاخص های مورد نظر حکومتهای غربی معرفی نماید. از جمله در حوزه تحزب اقدام به تاسیس احزاب دولت ساخته نمود و اینگونه وانمود کرد که در ایران هم همچون آمریکا و انگلیس توزیع قدرت با سازوکار حزبی صورت میگیرد. با این حال به دلیل عدم اعتماد شاه به فعالیت مستقل سیاسی، خود تصمیم گرفت تا در تمام مراحل تشکیل این احزاب مستقیما دخالت نماید. به هر حال این گونه احزاب به دلایلی که در ادامه بررسی خواهد شد نتوانستند در توزیع قدرت موفق باشند و در نهایت به دستور شاه به تعطیلی کشانده شدند.
پیشتر در رابطه با اهمیت وجود حزب برای رقابت و مشارکت و توسعه سیاسی توضیح داده شد. حزب گروهی متشکل از افراد، با سلیقه و ایدئولوژی مشترک میباشد که خود از جمله گروههای ذینفع[Interest group] یا فشار[Lobbyist] به شمار می روند. در واقع احزاب سیاسی شکل خاصی از سازماندهی نیروهای فعال اجتماعی هستند که به عنوان حلقه پیوند میان نیروهای اجتماعی و نهادهای تصمیم گیرنده سیاسی یا همان مراکز قدرت که عبارت از قوای مقننه و مجریه میشوند، عمل میکنند.
بر این اساس حزب در جامعهای هویت مییابد که ساختار انتخاباتی و پارلمانی نظاممند و قانونگرایی داشته، سازوکار دموکراتیک آن به حدی قوی باشد که به راحتی بتواند نظرات سیاسی مردم را اتخاذ نماید. طبیعی است که در حکومتهای دیکتاتوری نمیتوان در رابطه با احزاب قوی، پرتحرک و مردمی سخن گفت.
احزاب تحت شرایط اجتماعی خاصی پدید میآیند. به طور طبیعی باید جامعه به حدی از پیشرفت فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی - اجتماعی رسیده باشد تا نیروهای اجتماعی و فعالان سیاسی فعالیت خود را در قالب یک یا چند حزب متمرکز نمایند. پس تنها متغیر حکومت سیاسی، نمیتواند مبین وجود حزب باشد. از سوی دیگر، حزب نوعی نهاد محسوب میشود که در دراز مدت می تواند پاسخگوی نیازهای سیاسی جامعه باشد.
آنچه پژوهش حاضر فراروی خود دارد پاسخ به این سوال است که آیا آنچه به عنوان حزب در دو دهه پایانی حکومت پهلوی در کشور رخ نمود، ساختاری دموکراتیک داشت؛ آنگونه که عاملان حکومت پهلوی ادعا میکنند و یا عوامل دیگری تشکیل این احزاب را میسر میساخت؟
تکوین تحزب در ایران
چگونگی حرکت ایرانیان به سمت تاسیس احزاب و تشکیل اجتماعات سیاسی منسجم، روندی تاریخی دارد که باید سرآغاز آن را همچون بسیاری دیگر از مفاهیم فلسفه سیاسی مدرن، در دروه قجری جستجو نمود. قانون گرایی، آزادی خواهی، تجددطلبی، روزنامهنگاری، تساویمردم، مجلس، حکومت مشروطه و غیره واژگانی هستند که همگی در نخستین مواجه ایرانیان با دنیای غرب و به مرور به کشورمان وارد شده و تعمیق یافتند. حرکت مشروطه خواهی ایرانیان، روند نوگرایی سیاسی را در ایران آغاز نمود و ضمن تحدید اختیارات پادشاه، فضایی را برای رشد و گسترش مشارکت سیاسی گروههای فعال در جامعه فراهم میساخت. البته ادعا نمیشود که این مشارکت سیاسی کاملا آگاهانه و معقولانه و منطبق با مبانی بومی بوده است اما به هرحال به عنوان نخستین تلاشهای نخبگان سیاسی و با توجه به ساختار اجتماعی ایران آن زمان، گامهایی هر چند لرزان اما خوب برداشته شد.
انقلاب مشروطه سرآغاز نشو و نمو احزاب سیاسی در ایران نیز بود. چه این تحول سیاسی تاریخی ایران را وارد دوران تازهای از حکمرانی نموده که نظام پاتریمونیالی را در هم میشکست و آموزههای دوران مدرن را در قالب تکثیر منابع قدرت به وجود میآورد. طبیعی است تشکیل مجلس خود نیازمند مشارکت و فعالیت احزاب رقیبی بود که اکثریت و اقلیت مجلس مشروطه را به خود اختصاص میدادند. با این حال تا پیش از پیروزی مشروطه حزب به معنای یک تشکل سازمان یافته دارای مرامنامه با فعالیت علنی در ایران وجود نداشت و تنها انجمنهای مخفی بودند که این نقش را بر عهده داشتند. در همین مسیر باید از مجمع فراموشخانه میرزا ملکمخان که در مخالفت با حکومت ناصری نقش داشت، مجمع آدمیت، انجمن مخفی تبریز، و انجمن مخفی منزل سلیمان خان میکده که آن هم در بروز انقلاب مشروطه نقش داشت یاد کرد. پس از مشروطه و به ویژه از مجلس دوم به بعد احزاب به صورت رسمی تشکیل شده و صاحب مرامنامه گشتند. از این جمله میتوان به احزاب دموکرات، اجتماعیون - اعتدالیون، اتفاق، ترقی و غیره اشاره داشت.
رضاخان هر نوع فعالیت حزبی را ممنوع کرد
انحلالهای پی در پی مجالس مشروطه و ناآرامی سراسری کشور که در نتیجه ضعف حکومت و بروز جنگ جهانی اول و اشغال ایران رخ نموده بود، استقرار مشارکت سیاسی و تثبیت تحزب در کشور را با چالش جدی مواجه ساخته و همان چند حزب قدیمی یعنی دموکرات و اجتماعیون- اعتدالیون نیز در نتیجه چنین وضعیتی و به مرور رو به سمت زوال نهادند. اما آنچه باعث شد تا پیکر نحیف دموکراسی در ایران بعد از مشروطه روز به روز با بحرانهای جدی و ویرانگر مواجه شود، روی کار آمدن رضاخان به عنوان مهره اصلی سیاست در ایران بود. با به قدرت رسیدن رضاخان، فرایند نهادینه شدن تحزب در کشور به معنای تبدیل شدن آن به یک عرف و عادت سیاسی مرسوم در جامعه، به صورت کامل به حالت تعطیلی در آمد. در دروه پنجم مجلس مشروطه که مترادف با دوره نخست وزیری رضاخان بود، گروهی از طرفدران او در مجلس اقدام به تاسیس حزب تجدد نمودند که البته هیچ یک از ساختارهای حزبی را نداشت و تنها یک گردهمایی به منظور طرفدارای از رضاخان بود تا از طرح مسئله جمهوریت دفاع نمایند. در مجلس ششم مشروطه (1305 تا 1307) تمام اعضای فراکسیونها و احزابی که با انتقال سلطنت به رضاخان مخالفت نموده بودند از حضور در انتخابات منع شدند و تنها مدرس و هفت تن دیگر توانستند به مجلس راه یابند که در این صورت هیچ حزب اکثریت و اقلیتی در کشور و مجلس وجود نداشت. در مجلس هفتم حتی فراکسیون تجدد و سوسالیستهایی که دربست در اختیار دربار بودند هم از فعالیت به اصطلاح حزبی منع شده و بدین ترتیب بساط تحزب به صورت کامل در کشور برچیده شد. تاکید رضاشاه بر ایجاد دولت که متکی بر سه رکن ارتش، دربار و بروکراسی نوین اداری بود عملا پارلمان و انتخابات و در نتیجه مشارکت و تشکل سیاسی را نابود ساخت. از همین رو بود که در تمام دوران سلطنت رضا شاه هر نوع فعالیت حزبی ممنوع اعلام گردید.
از سویی درخواست برای مشارکت اجتماعی و رقابت سیاسی در کنار حکومت قانون که از شعارهای اساسی روشنفکران حاضر در مشروطه به شمار میرفت، به صورت روز افزونی به فراموشی سپرده شد. به علاوه روشنفکران این دوره سعی نمودند به خاطر تلاشهای رضا خان در عرصه نوسازی کشور، از در خواست خود مبنی بر تاسیس حزب و مشارکت سیاسی و قانون گرایی و... به نفع استبداد او دست بردارند. با این وجود پس از سقوط و تبعید رضا شاه از کشور، تکوین دولت دچار گسست شد و در نتیجه وضعیت به وجود آمده منابع قدرت تا حدودی متکثر شدند و میزانی از مشارکت و رقابت سیاسی بین نخبگان شهری به وجود آمد که آن هم نه خواسته حکومت، که تقلای جامعه در این مسیر بود. تازه کار بودن و عدم تسلط کافی محمد رضا شاه بر امور کشور نیز بر ایجاد فضای نسبتا باز سیاسی برای احزاب تاثیر بسزایی داشت.
به هر روی پس از سقوط رضا شاه حداقل به مدت یک دهه ساخت قدرت دچار دگرگونی وتحول شده، از حالت متمرکز خارج گردیده و به مقدار قابل ملاحظهای منابع قدرت پراکنده شدند. در چنین حالتی میزانی از مشارکت سیاسی و فعالیت اجتماعی پدیدار گشت. در همین ایام تا قبل از کوتادی 28 مرداد، افراد صاحب نفوذی که عمدتا هم در پست ها و مقامات مهم دولتی و نظامی قرار داشتند، اقدام به تاسیس حزب نمودند. این احزاب در واقع صحنههای پشت پرده سیاست داخلی و خارجی ایران را رقم میزدند. سرسپردگی موسسان و اعضای حزب به یکی از کشورهای قدرتمند روزگار خود آشکار بود. از این میان میتوان به حزب اراده ملی متعلق به سید ضیالدین طباطبایی که با خروج رضا شاه، به کشور بازگشته و به نمایندگی مردم انتخاب شده بود، حزب دموکرات احمد قوام که همزمان با دوران نخست وزیری خود آن را تاسیس نمود و حزب آریا متعلق به سرلشکر حسن ارفع، حزب سوسیالیسم ملی کارگران تحت مدیریت حسن منشی زاده اشاره نمود.
جبهه ملی ایران که خود متشکل از چندین حزب بود از دیگر جریانهای سیاسی فعال این دوره به حساب میآید. حزب دموکرات آذربایجان و کومله کردستان نیز از احزاب جدایی طلب این دوره به حساب میآیند. در کنار اینها گروههای فعال مذهبی نیز حضور داشتند که هر چند در قالب یک حزب سیاسی رسمی فعالیت نداشتند اما از جمله تاثیرگذارترین گروه های سیاسی و اجتماعی در همین دوره به حساب میآیند. از جمله این گروهها می توان به فدائیان اسلام تحت مدیریت نواب صفوی اشاره داشت. با این حال جای این سؤال مهم باقی است که تا چه میزان احزاب این دوره، با روند دموکراتیک و نهادمند شدن روند تحزب در کشور انطباق داشتهاند؟
تاسیس احزاب دولت ساخته
مرداد ماه 1332 نه تنها نقطه آغاز سرکوب حرکتهای ملی گرایانه در دوره پهلوی دوم بود بلکه، مرحله پایانی روی کارآمدن دولتهایی تقریبا مستقل و ملی بود که توانسته بودند در یک رقابت پارلمانی و با خاستگاهی حزبی بر سرکار بیایند. دولت مصدق که ریشه در جبهه ملی ایران داشت، به مدت دو سال البته با حواشی بسیار، کشور را در اختیار گرفت. با این حال به دلیل رخدادهای داخلی و خارجی، با کودتایی ضد ملی مواجه شده و سقوط کرد. از این به بعد، محمدرضا شاه، گام های پدرش در احیای دولت را با استواری برداشت و چون از حمایت دولتهای آمریکا و انگلستان از یک سو و درآمدهای نفتی از سوی دیگر برخوردار بود نیازی به تقویت مشارکت سیاسی در کشور نمیدید. از نیمه دوم دهه 1330 بود که شاه مصمم به تاسیس احزاب دولت ساخته شد.
همانگونه که اشاره شد حزب میتواند توسعه سیاسی، گسترش مشارکت و رقابت ایدئولوژیک در سطوح بالای نخبگان اجتماعی را به ارمغان بیاورد. علاوه بر این گسترش مشارکت سیاسی و پیداش احزاب نیازمند وقوع تحولاتی در ساختار اجتماعی جامعه سنتی است که پس از تکوین افکار عمومی، گسترش آموزش و شهرنشینی، بسیج اجتماعی و البته پویندگی فرآیندهای اقتصادی و غیره، به وجود خواهد آمد. هنگامی که مشارکت سیاسی در جامعه رو به فزونی گذارد، به صورت طبیعی پراکندگی مراکز قدرت در جامعه حاصل خواهد شد و در نتیجه آن گروهها و احزاب رقیب در یک سیر منطقی برای کسب مجاری قدرت در قوای مجریه و مقننه به رقابت بایکدیگر میپردازند. به دنبال استمرار چنینی وضعیتی دموکراسی و تحزب نیز مطابق تعریف این نوشتار به حالت نهادمند یا عرف جاری جامعه مبدل خواهد شد. بر این اساس ساخت قدرت و تمرکز اقتدار دولت، به صورت جدی دستخوش تحول قرار خواهد گرفت. در غیر این صورت چنین دولتی میتواند مانع اصلی از هر گونه نهادسازی به ویژه در حوزه احزاب باشد.
بر اساس توضیحات ارائه شده، ایران طی یک فرایند تاریخی، از دهه 1330 ایران آرام آرام گام در مسیر توسعه اجتماعی و اقتصادی نهاد، اینکه این فرایند توسعه تا چه اندازه مطابق با خواستههای بومی بود یا نه موضوع دیگری است. از همین زمان است که کشور دوران بی ثباتی دهه 20 را با کودتای 28 مرداد به پایان رسانده و محمدرضا به اریکه قدرت به نحو مستحکمی تکیه زده است. او مصمم شده تا راه ناتمام رضاخان در توسعه صنعتی و اقتصادی کشور را به اتمام برساند. توسعه پدیده شهر نشینی، گسترش طبقه متوسط تحصیل کرده و بروکرات، ارتقای سطح آموزش، روابط گستردهتر با جهان غرب و ... از دستاوردهای این دوران است. موارد بالا که نشانههایی از روند توسعه اقتصادی و اجتماعی در کشور بود، وضعیتی را به وجود آورد که فعالان سیاسی و اجتماعی خواهان مشارکت بیشتر در امور کشور گردند اما شاه رفته رفته روند تکامل دولت را همچون پدرش بر اساس سه اصل دربار، ارتش و بروکراسی جدید دنبال مینمود و حاضر به پذیرش این خواستههای متراکم نشد. با این حال وضعیت موجود بیشتر بیانگر بخشی از جمعیت شهر نشین بود نه همه جمعیت کشور. ضمن اینکه در همین مقطع زمانی نیز اکثریت مردم روستا نشین و ساکنان شهرهای کوچک بوده و از فضای آموزش موجود در شهرهای بزرگ بی بهره بودند. علاوه بر این نظام انتخاباتی ایران گسترده و آزاد نبود که همه مناطق کشور به یک صورت مساوی در آن مشارکت داشته باشند. بر اساس گزارشهای موجود در برخی از نقاط ایران نخستین انتخابات از دهه 1340 برگزار شد. بر این مبنا بود که در شهرستانهای کوچک و روستاها عمدتا نماینده مورد نظر برای مجلس یا از طرف سفارتخانههای بیگانه و یا از سوی دربار انتخاب میشدند. پرویز ثابتی عنصر مهم ساواک و رئیس اداره داخلی این سازمان که نقش مهمی در سرکوب مخالفان داخلی داشته است اذعان میکند که «انتخابات در ایران دوره پهلوی کاملا کنترل شده بود. مثلا میگفتند از کدام حوزه انتخابیه کدام فرد انتخاب شود. و دستور هم در این زمینه به استانداری ها داده میشد. یعنی دو حزب ملیون و مردم مینشستند و کرسیها را بین خودشان تقسیم میکردند. شاه طبیعی بود که میدانست انتخابات کاملا کنترل شده است و آزاد نیست.»
روشن است که اصولا نظامهای پادشاهی اقتدارگرا، نظامهای حزبی به شمار نمیروند، چه اینکه فعالیت حزبی برای به دست گرفتن ارکان قدرت در چنین نظامی عملا با خواستههای شاه تعارض خواهد داشت. به طور مثال رضاخان هیچ حزبی را به رسمیت نمیشناخت. بنابراین هرگونه فعالیت حزبی مستقل در چنین نظامهایی مطرود است. چه اینکه پس از تاسیس حزبهای ملیون و مردم، سایر اقشار جامعه نیز به فکر تاسیس احزابی مستقل افتادند. با این حال شاه چون میلی به شنیدن انتقادات نداشت، هیچ گاه تمایلی برای این گونه احزاب از خود نشان نداد و بنابراین چنین احزابی هیچ وقت اجازه فعالیت رسمی پیدا نکردند. اسدالله علم نیز که به مدت 17 سال حزبش در جایگاه اقلیت به ایفای نقش مشغول بود، همواره از اینکه نمیتوانست به راحتی انتقادات را در برابر شاه مطرح نماید و یا اینکه به گونهای مطرح کند که او دچار تکدر خاطر نشود گلایه مند بود.
در واقع شکل گیری احزاب سیاسی در اواخر دهه سی شمسی، نه در پاسخ به ضرورتی سیاسی، بلکه بدین منظور بود که نشان داده شود حکومت ایران و شخص شاه برای مهار بحرانها تدابیری اندیشیدهاند و این تدابیر البته نه در راستای ضرورتی تاریخی و سیاسی، بلکه به واقع پاسخ به ایراداتی بود که بیشتر از طرف محافلی در ایالات متحده امریکا مطرح میشد. در این بستر بود که حزبهای ملیون و حزب مردم به وجود آمد. ریشه این گونه اقدامات را در دو دسته از عوامل داخلی و خارجی میتوان بازیابی نمود. آنچه که مربوط به عوامل داخلی است در حوزه جامعه شناسی سیاسی میگنجد و آنچه که متعلق به عرصه خارجی میباشد هم در پیوند با ساختار اجتماعی ایران و به منظور جلوگیری از بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی است که عرضه شده است.
حزببازی پهلوی دوم
ترس از بیتفاوتی و عدم پشتیبانی مردم از دستگاههای حکومتی و ضرورت جلوگیری از ایجاد و فعال شدن مراکز قدرت علیه شاه و جلوگیری از تکرار بحرانهای سیاسی در سالهای 1324 تا 1332، شاه را وادار به تشکیل احزاب دولتی نمود. روی کار آمدن احزاب به ترکیب نیروهای اجتماعی و علاقمندی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آنها ارتباط مستقیم دارد. با این حال محمدرضا پهلوی هیچگاه نتوانست و یا نخواست این موضوعات دقیق را در نظر بگیرد. بر همین اساس اقدام به تاسیس احزاب دولت ساخته نمود تا گروههای متعدد اجتماعی اعم از مذهبیون، ملیون و مارکسیستها را در محاق قرار دهد. در همین راستا بود که اسدالله علم با زیرکی سعی نمود تا به هر دو حوزه مارکسیستها و مذهبیون سنتی وارد شود و از آنها به نفع شاه یارگیری نماید. علم که در راس حزب مردم قرار داشت تعداد زیادی از تودهایها را به حزب مردم وارد نمود. به طور مثال او سعی داشت با افرادی مانند سید محمد بهبهانی فرزند سید عبدالله بهبهانی که پدرش سید محمد از روحانیون عصر مشروطه بود ارتباط برقرار نموده و آنها را به این احزاب وارد سازد و بدین ترتیب بخشی از مخالفان شاه را از انتقاد منصرف کند.
موقعیت جهانی شاه ایجاب میکرد تا او چهرهای دموکراتیک از خود و حکومتش ارائه دهد. به ویژه اینکه کودتای 28 مرداد شاه را در نگاه فعالان حقوق بشر در معرض انتقاد شدید قرار داده بود. بر این اساس بود که شاه معتقد شد: «بر اساس نظام دو حزبی آمریکایی باید اقدام به تاسیس دو حزب دولتی نمود تا نقش راست و چپ را بازی کنند.»
یکی از مهمترین دلایل شاه برای تشکیل احزاب به خصوص حزب فراگیری مانند رستاخیز، قراردادن خود در محور قدرت کشور بود. شاه قلبا مایل بود تا همه امورات کشور به او ختم شده و در ردیف رهبران بزرگ سایر کشورها درآید. شاید بتوان احساس تنهایی شاه را به این نقطه پیوند داد. شاه از اینکه تنها بود احساس ترس میکرد. هر حرکتی را برای ابقای حکومت خود با نوعی ترس و وحشت دنبال میکرد. از همین رو بود که کوشید تا احزاب دولتی پیش ساخته را در قالب یک حزب مطیع شکل دهد. شاه معترف بود که مردم به احزاب قبلی دل نبستهاند به این دلیل که تفاوتی بین آنها احساس نکردهاند و از سویی اگر یک سازمان واحد موجود باشد همه با رغبت به آن تمایل خواهند داشت.
تا پیش از تشکیل این احزاب هر اتفاقی در کشور رخ میداد٬ مردم آن را به حساب دربار مینوشتند؛ لازم بود که در این طرز تلقی تا حدودی تغییراتی داده شود تا ضمن تصدی قدرت بالفعل توسط شاه، نارضایتیها از وی به طرف دولتها هدایت شود. اگر دولتی در برنامههای خود موفق میشد که این موفقیت به حساب حُسن اداره کشور توسط شاه نوشته میشد؛ اما اگر افکار عمومی از روند اوضاع ابراز نارضایتی میکردند و یا اینکه بحرانی نظام سلطنتی را مورد تهدید قرار میداد دلیل ناکامیها به حساب عملکرد غلط دولتها گذاشته میشد و شاه در مرحلههای دیگر میتوانست با اعلام اصلاحات٬ بار دیگر اوضاع را در مسیر تعیین شده هدایت نماید. شاه مدعی بود که سالها دراین راز تأمل میکرده است که علت این که در آغاز جنگ جهانی دوم ارتش ایران در مدت 48 ساعت متلاشی شد و سربازهای ایرانی با لباسهای مندرس و پای برهنه در خیابانهای تهران عاجزانه از مردم تقاضای کمک میکردند چه بوده است؟ وی مدعی شد در نهایت به این نتیجه رسیده که علت امر، فقدان تشکلهایی بوده است که در موارد ضروری بتواند تمامیت ارضی کشور را حفظ کنند و مانع از فروپاشی ساختارهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کشور گردند.
به عنوان یکی از دلایل بسیار مهم بینالمللی نمیتوان از نقش انتخاب شدن جان اف کندی به عنوان رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا و نتایج این انتخاب در فضای سیاسی و حتی اقتصادی ایران چشمپوشی نمود. در واقع بسیاری از تحولات ایران در اواخر دهه سی و پیش از اینکه گروه طرفداران سیاستهای امریکا از انسجامی برخوردار شوند، پاسخی به استراتژیهای منطقهای ایالات متحده بود، هر چند این پاسخها از نظر مقامات آمریکایی ناقص بودند. مهمترین واقعه در این ایام تشکیل احزاب سیاسی دولتی به دستور شاه بود تا به اصطلاح مثل خود امریکا و انگلستان نقش اقلیت و اکثریت را ایفا نمایند. در این دوره به شکلی آشکار کاریکاتوری در عرصه سیاست ایران ارائه میشد که از دید هر فرد ذی شعوری نمیتوانست به چیزی جز بازی کودکانه تعبیر شود. شاه زیر فشار خردکننده افکار عمومی داخلی و بینالمللی که ناشی از فضای کودتای 28 مرداد بود، ناچار شد به گونهای حکومت کند که توهم وجود نوعی دمکراسی را در ایران تداعی نماید.
ثابتی نیز این نکته را تایید میکند که کندی در انتخابات ریاست جمهوری علیه شاه موضع گیری داشته است. متعاقب آن احزاب جبهه ملی و سایر احزاب اپوزیسیون در ایران و امریکا علیه شاه فعالیتهایی را انجام دادند. در نتیجه این اقدامات شاه خرداد 1339 قول داد داد که انتخابات مجلس 20 انتخاباتی آزاد خواهد بود.
مشکل این بود که امریکاییها این اقدامات را برای تضمین جلوگیری از نفوذ کمونیسم در ایران کافی نمیدانستند و بر این باور بودند که تا اصلاحات اساسی درکشور صورت نگیرد و نخبگان جدید جای نسل قبلی رجال ایرانی را نگیرند، امکان هیچ تحول اساسی در کشور وجود ندارد. شاه از طرف امریکاییها تحت فشار بود تا اصلاحاتی انجام دهد که طبق آن شکل حکومت دچار تحولاتی شود که بتواند ضمن جلب اعتماد عمومی و جریانهای سیاسی، هم حکومت را از خطر کمونیسم حفظ نماید و هم خواسته آمریکا را برآورده سازد. آنها دائماً در مطالب و اظهارات خود از سیطره هزار فامیل و فساد سیاسی تهدیدکننده در ایران سخن بر زبان میآوردند. در امریکا کم نبودند محافل و جریانهایی که روند اوضاع بعد از کودتای 28 مرداد 1332 را با تردید و نگرانی تعقیب میکردند. این نگرانی نه برای منافع ملی و مردم ایران، بلکه برای منافع غرب سرمایهداری بود. در توضیح این مطالب باید یادآور شد که در آمریکا هنوز تب و تاب مک کارتیسم به چشم میخورد، هنوز هم کم نبودند افراد و جریانهایی که خطر شوروی را برای رژیمهایی که هنوز به شکل قرون وسطایی اداره میشدند و درعین حال در کانون منافع غرب قرار داشتند، خطری جدی تلقی مینمودند. در همین راستا بود که شاه ایران باید در فضایی کاملا کنترل شده احزابی را به وجود میآورد.
یکی دیگر از دلایل مهم بینالمللی که در پیوند با مسائل داخلی مطرح بود ترس از تسلط شوروی بر امور کشور از طریق کادر بندی حزب توده بود. حزب توده قویترین و تشکیلاتی ترین حزب فعال در ایران بود. از دید ایالات متحده حزب توده جدیترین تهدید کننده منافع سرمایهداری در ایران به شمار میرفت. از همین رو باید ساختار حزبی در ایران تقویت میشد هر چند این همه ظاهر کار باشد. در اینجا نباید از پروژه ضد کمونیسیتی آمریکا که بروز کمترین روزنه دموکراتیک را منجر به فوران کمونیزم از دل جنبشهای ملی تلقی میکرد و در ماهیت عمیقا نمایشی برای دموکراسی شاهانه بود، صرف نظر نمود. ترس جدی آمریکاییها از احزاب وابسته به شوروی و نابودی شعارهای در بردارنده اصلاحات سیاسی و اجتماعی مارکسیستی در جامعهای مانند ایران، از جدیترین عوامل تاسیس این احزاب است که همزمان با اصلاحات ارضی و انقلاب سفید در ایران مطرح میشود.
حزب میتوانست به منزله وسیلهای حکومتی برای کنترل فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مردم نقش ایفا کند. به طور مثال حزب ایران نوین سازمان سیاسی بود که دربار به منظور اعمال کنترل بر مجلس و دولت و نیز با هدف اعمال سیاست ها و اصلاحات خود ایجاد کرده بود. این حزب نشانگر پیروزی مطلق دربار بر همه منابع قدرت به شمار میرفت. این حزب توانست با موفقیت تمامی اتحادیههای کارگری و تجاری و مراکز سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را تحت کنترل خود درآورد. بدین ترتیب شاه بر همه مراکز قدرت تسلط کافی را داشت.
بلافاصله پس از سرنگونی دولت مصدق، دربار گامهای خود در تقویت و توسعه دولت را استوار ساخت. ساواک که دقیقا بر اساس فضای پس از کودتا طراحی شده بود، در نخستین گام مخالفین آشکار دربار از جمله احزاب طبقه متوسط و مذهبی را سرکوب و به تعطیلی کشاند. در انتخابات سال 1339، کوشش دربار صرف درهم کوبیدن قدرت پارلمان شد و بدین منظور بود که یک نظام دو حزبی وابسته به خود را تاسیس نماید. شاه سعی داشت بر خلاف رویه پدرش از این احزاب وابسته به نفع دربار سلطنتی بهرهبرداری نماید. با ایجاد احزاب دولت ساخته و درباری دسترسی به پارلمان محدود شد. عامل دیگری که میتوان برای ایجاد اینگونه احزاب ذکر کرد این بود که شاه در صدد بود تا با وارد نمودن چهرههایی جدید که همگی در وفاداری به او ثابت قدم بودند قدرت گروه های قدرت رقیب از جمله، اشراف زمین دار، روحانیون و بازرگانان سنتی را در هم بشکند. بدین سبب احزاب مردم، ملییون و ایران نوین را عمدتا افراد تحصیل کرده خارج از کشور، روشنفکر و یا بازرگانان صنعتی تشکیل میدادند. از جانب دیگر در دوره پهلوی دوم، تحولات صنعتی، آموزشی و اقتصادی که خود یکی از عوامل توسعه سیاسی به شمار می رود، به وجود آمد و انتظار نخبگان چنین بود که در پی این تحولات بتوان شرایط لازم را برای تکوین احزاب و گسترش رقابت و مشارکت سیاسی فراهم آورد اما فرایند تمرکز منابع قدرت خود مانع عمدهای در سر راه گسترش مشارکت و رقابت سیاسی در هر سطحی ایجاد مینمود. بازی حزبی – دموکراتیک شاهانه تنها روکشی نازک بر بدنه فربه دیکتاتوری او می کشید و مسیر را برای انقلاب سفید شاه و ملت فراهم میساخت. به عبارت دیگر شاه به دلیل اقتضائات زمانی نیاز خود را مطرح میکرد نه نیاز جامعه را. زمانی نیاز بود تا طرحی به نام حزب اقلیت و اکثریت ارائه شده و فضا را برای انقلاب سفید فراهم سازند. بر اساس همین طرح و در زمانی که او به دنبال رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ بود و نیاز چندانی به حضور اقلیت و اکثریت در قدرت نمیدید، هر دو حزب را منحل و حزب فراگیر رستاخیز را تدارک دید. بدین ترتیب مشخص میشد که حزب بازی برای شاه نه از اعتقاد به یک روند دموکراتیک و رسم پذیرفته شده در جامعه سیاسی سرچشمه میگیرد بلکه ذیل «گفتمانسازی شاهانه از انقلاب و تمدن» معنا می یافت. هرچند در ابتدای امر ضرورت برخی اصلاحات محدود و آن هم با هماهنگی حزب دموکرات آمریکا که در دوره کندی قدرت را در اختیار داشت، تاسیس حزب اقلیت و اکثریت مفهوم پیدا میکند اما با تصویب لوایح انقلاب سفید و گذشت مدت زمانی از انقلاب شاهانه، همه رقابتهای حزبی، رنگ میبازد. بدین ترتیب سیاست جهان سومی آمریکا که در سالهای پایانی دهه سی با نمایش دموکرات مآبی محمدرضا شاه همراه است در میانه دهه چهل، به امر درونی همراهی بدون چون و چرا با انقلاب سفید مبدل میشود و اجازه هیچ گونه مخالفتی از سوی هیچ یک از احزاب در هیچ موردی داده نمیشود.
اینها تنها بخشی از دلایلی بود که میتوان از لابهلای اسناد و متون تاریخی در جهت حزب بازی شاهانه بدان رسید. روشن است که عوامل دیگری نیز میتواند در پس زمینه ذهنی بازیگران و فعالان عرصه سیاست در دروه پهلوی دوم وجود داشته باشد که شاید هیچگاه بیان نشده و در اسناد تاریخی نیز یافت نمی شوند.
معرفی احزاب دولت ساخته
به صورت کلی شاه در دوران حکومت خود چهار حزب را با حمایت و سفارش مستقیم راه اندازی نمود. حزب ملیون که با صحنه گردانی و مدیریت منوچهر اقبال همراه بود و در دی ماه سال1336 اعلام موجودیت کرد. این حزب نقش اکثریت را بر عهده داشت. حزب مردم که در اردیبهشت سال 1336 به وجود آمد، تحت اشراف عنصر متنفذ دربار امیر اسدالله علم قرار داشت. حزب ایران نوین که با رهبری حسنعلی منصور و در آبان ماه 1342 پا به عرصه وجود گذاشت و در نهایت حزب فراگیر رستاخیز که در اسفند 1353 و با مدیریت امیر عباس هویدا به عنوان نخست وزیر و بسیاری از رجال سطح اول کشور شروع به فعالیت نمود. به عنوان محور پایانی به صورت اختصار به آغاز و انجام دو حزب مردم و ملیون پرداخته خواهد شد.
بازی دو حزب اکثریت و اقلیت
حزب مردم: از همان ابتدا مقرر بود تا این حزب به عنوان بازیگر نقش اقلیت انجام وظیفه نماید. در همین مسیر مدیریت این حزب نیز باید در اختیار یکی از نزدیکترین مهرههای سیاسی به محمد رضا شاه سپرده میشد. پیشتر بیان شد که یکی از دلایل تشکیل احزاب اکثریت و اقلیت، حذف مخالفان شاهنشاه و فروکاستن از انتقادات داخلی و خارجی از نظام پهلوی در کنار منزوی نمودن معترضین و منتقدین بود. امیر اسدالله علم، مهره وفادار به شاه، مردی که پایهگذار بسیاری از سیاست های شاه بود و به مراتب توانمندتر و زیرکتر از خود شاه، به خوبی می توانست چنین نقشی را بازی کند. ضمن اینکه او به بهترین وجهی میتوانست نیروهای مخالف رژیم را در چرخه نظام شاهنشاهی به کار گیرد. به همین مناسبت بود که علم به زودی موفق شد تا بسیاری از نیروهای چپ، طرفداران سابق جبهه ملی و سرخوردگان از کودتا را در شمار موسسین و اعضای مرکزی حزب مردم قرار دهد و بدین ترتیب از روند رو به افزایش مخالفت آنان با شاه بکاهد.
علم مهره انگلیسی دربار بود. پس نباید نقش انگلستان را در تاسیس حزب مردم نادیده گرفت. او خود ضمن خاطرات سیاسیاش به این موضوع اشاره داشته که در آستانه تشکیل حزب مردم به دستور شاه به انگلستان مسافرت نموده و در دیدار با روسای احزاب این کشور چگونگی تشکیل و اداره حزب را به مذاکره نهاده است. او همچنین به صراحت اظهار داشته که ضرورت ایجاد این تفکر قبل از هر کس از طرف شاه مشخیص گردید. نکته قابل تامل این است که شاه تعیین کننده خط مشی سیاسی احزاب بوده است. روایت علینقی عالیخانی از تشکیل احزاب در این دوره که خود از اعضای اولیه حزب مردم بود به این شکل است: «هنگامی که شاه برای تظاهر به دمکراسی و کاهش انتقادهای متفقان غربی به ویژه امریکاییان تصمیم گرفت سیستم دو حزبی در ایران راه بیندازد، دکتر اقبال رهبری حزب ملیون و علم رهبری حزب مردم را بر عهده گرفتند. با آن که الهام بخش هر دو حزب شاه بود و هیچ یک از این دو ریشه مردمی نداشتند.» شاه حتی از توصیه به افراد برای پذیرش دبیر کلی احزاب نیز دریغ نمیورزید، درست مانند اینکه بخواهد یک فرمانده نظامی را انتصاب نماید. علم و اقبال هر دو با تمایل شاه دبیر کل حزب شدند. یحیی عدل هم که جراح معتمد شاه و از شخصیت های مورد علاقه او به شمار میرفت، به دستور محمدرضا دبیر کلی حزب مردم را پس از علم بر عهده گرفت. حسنعلی منصور هم به دلخواه شاه دبیری حزب ایران نوین را عهدهدار شد. هویدا نیز به همین ترتیب دبیر کلی حزب ایران نوین و رستاخیز را عهده دار بود. شاه خود نیز در کتاب «ماموریت برای وطنم» مینویسد که «... خود من علاقه وافری نشان داده و اقدام به تاسیس دو حزب ملیون و مردم نمودم. حزب ملیون حزب محافظه کار است و حزب مردم نقش چپ را داشته باشد...»
مجله خواندنی ها در سال 1336 که همزمان با تاسیس حزب مردم بود در تحلیلی نوشت که این حزب سوسیالست ناسیونال نام خواهد داشت و در راستای کاهش فاصله طبقاتی، دفاع از منافع طبقه کارگر و کشاورز و تحدید مالکیتهای بزرگ گام خواهد برداشت. جالب اینکه رهبر این حزب و بسیاری از دوستان علم که در آن عضویت داشتند خود از شمار بزرگترین ملاکین ایران به حساب میآمدند که هیچ گاه حاضر به رعایت حق کشاورز نشدند. به هر ترتیب این حزب در جذب مخالفان چپ و ملی شاه موفق بود. اوج فعالیت این حزب نیز از ابتدای تاسیس تا نیمه اول دهه 1340 است. یعنی از زمانی که منوچهر اقبال نخست وزیر است و علم از هیچ کوششی به منظور ناکامی و تخریب و در نتیجه سقوط وی فروگذار نمیکند تا زمانی که اصلاحات ارضی و انقلاب سفید در ایران به مرحله تثبیت رسیده و طیف طرفداران امریکا در قالب حزب ایران نوین تمامی مصادر امور را در اختیار گرفتهاند.
با این همه حزب مردم هم مانند دیگر احزاب فرمایشی و به اصطلاح از بالا، نتوانست موفقیتی در جذب تودههای مردمی و حتی روشنفکران به دست آورد.
گزارشهای مکرر ساواک مبنی بر بروز فساد در اعضای این حزب و عدم موفقیت در جذب مردم حاکی از این واقعیت است.
علم در گزارشهای روزانه خود به صراحت بر این نکته تاکید دارد که حزب اقلیت تنها در نقش یک بازیگر بوده و هیچگونه فعالیت صحیح حزبی نداشته است. او ضمن یادداشتهای چهارشنبه 29 آذر 1351 در گفتگو با مهدی سمیعی مینویسد: «... آنچه که ما فعلا از اقلیت می خواهیم بازی کردن نقش خودش است. چون هر چه بگوید بالاخره برخورنده با شاهنشاه است. پس نباید حرف بزند. پس شیر بییال و دم و اشکم میشود...» بر این اساس اقلیت در نگاه شاه حتی قرار نیست روزی تبدیل به اکثریت بشود و این برخلاف ابتداییترین اصول مبارزه حزبی است. فراکسیون این حزب حتی در مجلس نیز هیچگونه فعالیتی در نقش اقلیت نداشت و فراکسیونهای دیگری از جمله فراکسیون پان ایرانیست به خوبی از انجام نقش اقلیت بر میآمدند و بدین ترتیب حزب مردم در مجلس هم به وظیفه مخالف خوانی اجباری خود عمل نمیکرد. به هر حال ساختار حزب مردم آنقدر غیر واقعی و فانتزی مینمود که جذابیتی برای عضویت در آن وجود نداشت. جمع بندی گزارشهای متعدد ساواک در برشمردن عوامل ضعف این حزب عبارت بودند از: ضعف در حضور و غیاب اعضا، فاصله زمانی نامنظم چندین ماهه تا برگزاری هر جلسه، عدم دلبستگی واقعی اعضا به حزب؛ چون اغلب به واسطه دوستی با علم در آن عضو شدهاند نه به خاطر فعالیت حزبی؛ اعتقاد اعضا به اینکه هر کس نزدیکی بیشتری به علم داشته باشد بدون هیچ فعالیتی به مناصبی می رسد، خود موجب دلزدگی سایر اعضا میشود، حضور کارگران بیسواد مثلا قشر نانپزها در حزب که هیچگونه اطلاعی از فعالیت حزبی نداشتند، ناتوانی حزب بعد از علم در داشتن یک رهبر حزبی دارای شم سیاسی و تحرک حزبی، دلسردی اعضا از اینکه بیش از 13 سال در جایگاه اقلیت بودند و اجازه نداشتند به اکثریت که صاحب مناصب اجرایی بودند برسند، ضعف بنیه مالی حزب به دلیل حضور بسیاری از متمولین و صاحب منصبان در حزب ایران نوین و عدم وجود ایدئولوژی منجسم و دقیق که لازمه ادامه حیات فکری هر حزبی است؛ این یکی از مهمترین نقاط ضعفی است که در رابطه با همه احزاب دولت ساخته باید عنوان داشت. به هر ترتیب حزب مردم با تشکیل حزب فراگیر رستاخیز و به دستور شاه تعطیل شد.
حزب ملیون: این حزب که نقش حزب اکثریت را بر عهده داشت، توسط نخست وزیر منوچهر اقبال و درست چند ماه بعد از تاسیس حزب مردم، در دی ماه 1336 شکل گرفت. این حزب از این جهت حزب اکثریت نام گرفت که اعضای دولت و اکثریت مجلس را در اختیار خود داشت. در وفاداری منوچهر اقبال به شاه هیچ گونه تردیدی وجود نداشت. شاه این بار نیز به نقش خود در تاسیس حزب ملیون اشاره نموده و به نصرت الله کاسمی میگوید: «قبلا حزب مردم به عنوان حزب اقلیت تشکیل شد و حالا باید حزب اکثریت تشکیل شود و این کار بر عهده شماست، البته کار دشواری دارید باید در سراسر کشور تشکیلات حزبی گسترش یابد... اگر اکثریت شمایید باید مملکت را اداره کنید و علم باید نقش انتقادکننده داشته باشد.»
موسسان و رهبران حزب ملیون را گروهی از نخستوزیران، وزرا و مقامات وقت و سابق، همراه با تعدادی از رجال فرهنگی و نویسندگان و استادان دانشگاه تشکیل میدادند که در مقایسه با بنیانگذاران و سران احزاب دولتی بعدی همچون ایران نوین و رستاخیز از شأن و اعتبار و سوابق علمی و آموزشی قابل اعتنایی برخوردار بودند. دولت اقبال دربردارنده تعداد قابل توجهی از عناصر فراماسون هم بود که تحت نظر لژ پاریس فعالیت داشتند و خود اقبال مدیریت این لژ در ایران را برعهده داشت. همین مسئله سبب شد تا بین او که به فراماسونی فرانسه علاقهمند بود و علم که مهره نام آشنای انگلیسی بود رقابتی جدی و شدید به وجود بیاید و در نهایت پس از سه سال که اقبال با حملات گسترده حزب اقلیت مواجه بود در سال 1339 کابینه اش سقوط کرد.
بعد از تشکیل حزب ملیون، اکثریت نمایندگان دورهی 19مجلس به سوی حزب ملیون سرازیر شدند که بر دو قوه کشور اعمال مدیریت داشت. یعنی با این سهمبندی تدارک اکثریت و اقلیت در مجلس دیده شد. از این تاریخ بازی دو حزب اکثریت و اقلیت در ایران شروع شد. حزب اکثریت به نام حزب دولتی معروف شده و علم (رئیس حزب مردم) به مخالفت با آن میپرداخت و اقبال نیز به نوبه¬ خود اقلیت را شکستخورده انتخابات معرفی میکرد.
حزب ملیون هم همچون حزب مردم نتوانست در میان مردم ریشههای خود را مستحکم سازد. تقلبهای انتخاباتی مجلس بیستم نقطه عطفی در بیاعتبار کردن این حزب بود. با این حال انتخابات مجدد مجلس بیستم آخرین حضور انتخاباتی حزب ملیون بود. با روی کار آمدن علی امینی و نظر نامساعد او به فعالیت احزاب دوگانه کشور، که حال از فرصتهای بسیاری نیز محروم شده بودند، به شدت فعالیتهای حزبی را به ضعف کشاند.
پس از سقوط کابینه اقبال و کنارهگیری از نخستوزیری و مسافرت به فرانسه، موقعیت نه چندان محکم حزب در میان سیاسیون به شدت رو به ضعف نهاد. به ویژه اینکه مردم نیز همانگونه که موقعیت مردمی حزب مردم را به چالش کشیدند جایگاه مردمی حزب ملیون را نیز با چالش جدی مواجه ساختند. گزارش ساواک حکایت از آن داشت که از روزنامه ملیون ارگان این حزب در هر روز حتی ده شماره نیز به فروش نمیرفت و بدتر اینکه توزیعکنندگان هم حاضر به فروش این روزنامه نبودند. روزنامه طلوع در همان ایام نوشت: «مردم به واسطه تجربههای تلخی که از احزاب سیاسی دارند استقبال گرمی از فعالیتهای این حزب نکردهاند. همین قدر که اعلامیههای این حزب را میخوانند و سری تکان میدهند و میروند.» رقابت حزب مردم و ملیون هیچ پایگاه اعتقادی و ایدئولوژیکی نداشت. تنها مبنای اختلاف این دو حزب رقابت، اختلاف شدید و تنفر بیاندازه رهبران این دو حزب یعنی علم و اقبال از یکدیگر بود و رهبران دو حزب از هیچ توطئه و سخنچینی و تملق برای تقرب به شاه کوتاهی نمی کردند. اعضای پایینتر احزاب دو گانه نیز هیچ گونه احساس نیازی به رقابت حزبی و اعتقادی نداشتند. حزب ملیون نیز در سالهای40و41 فعالیت چندانی نداشت و بعد از چندی که اقبال از ایران خارج و به فرانسه مسافرت نمود عملا حزب بدون هیچگونه فعالیتی رها شد تا مشخص شود تحزب در ایران به چه اندازه بی پایه بوده است و تنها نقش یک مسکن را برای مقطعی خاص بازی میکرده است. با روی کارآمدن حزب ایران نوین در سال 1342 که عموما طیف طرفداران امریکا را شامل میشد مشخص شد که حزب مردم و ملیون که کمتر از یک دهه از عمرشان میگذرد کارآمدی خود را از دست داده و حالا نوبت به مرحله نوینی از بازی دموکراسی شاهانه رسیده است که تحت تاثیر جبر عوامل داخلی و بینالمللی باید اجرایی شود.
شاه در سال 1353 که شیوه جدیدی از حکومت را به نمایش گذاشت ضرورت اتحاد همه احزاب و تولد حزبی یگانه در کشور را بیان نمود تا به درستی نظر تحلیلگرانی که دموکراسی شاهانه را سبک سرانه میخواندند اذعان کند. او دستور داد تا همه عضو تنها حزب ایرانی یعنی رستاخیز شوند تا بدین طریق بهتر بتواند تسلط خود بر امور کشور را اعمال نماید.
بسیاری از افرادی که در شاه دوستی آنها تردیدی وجود نداشت از ابتدای امر به خوبی از این نکته مطلع بودند که شاه تنها به خاطر اینکه دهان آمریکا را ببندد و بر بحرانهای فزاینده رو به گسترش در داخل ایران غلبه نماید دست به تاسیس حزب زده است و هیچ انگیزهای از قبیل ایجاد فضای آزاد سیاسی ندارد. شخصیتهای سیاسی کشور هم تنها با انگیزههای مقطعی وارد این احزاب میشدند. این افراد با بررسی اینکه کدام حزب در منطقه مورد نظر آنها دارای نفوذ بیشتری است و بهتر میتواند خواسته آنها در ورود به مناسب سیاسی را تسهیل نماید وارد یکی از احزاب اقلیت و اکثریت میشدند و طبیعی است که به همین سادگی نیز از یک حزب که حالا محبوبیت خود را از دست داده است خارج شده و به حزب مقابل میپیوستند. این بازی کودکانه ادامه داشت و این احزاب هیچگاه در بین مردم نتوانستند موقعیت و جایگاه مناسبی را به دست آورند. این بازی آن قدر کودکانه آراسته شده بود، که نتوانست دل هیچ کسی را برباید. هیچ فرد مستقلی این بازی را جدی نگرفت و سرنوشت محتوم آن نیز چیزی جز شکست نبود. مشکل اینجا بود که شاه فکر میکرد دمکراسی یعنی این که دو حزب فرمایشی به صورت صوری با یکدیگر رقابت نمایند و در مواقع لزوم یکی از آنها برای اجرای منویات ملوکانه وارد میدان شود.
سایه سنگین حکومت فردمحورانه شاهنشاهی در طول قرنها در ایران چنان بر حوزه سیاسی و مدنی کشور سایه افکنده بود که حتی اقتضائات دنیای مدرن و مفاهیم جدید جهان سیاست نیز نتوانست این سایه سنگین را برطرف سازد. محمدرضا پهلوی که پادشاهی به سبک قدیم و در دنیای مدرن بود اجازه هیچگونه فعالیت مستقل به افراد و گروه ها را نمیداد، و به دلیل بیاعتمادی مطلقی که به همه داشت هیچگاه نخواست احزاب مختلف را به رسمیت بشناسد. اساسا در صورتی که تحزب واقعی در کشور رواج داشته باشد و اعضا، بر مبنای مرامنامه و خط ایدئولوژیک، حزب مورد نظر خود را انتخاب نموده باشند هم فعالیت حزبی رونق میگیرد و هم مشارکت سیاسی افزایش مییابد و دوام حزب بیشتر خواهد بود. ضمن اینکه ائتلاف حزبی امری دشوار به نظر میرسد که چند حزب با یکدیگر ادغام شده و حزب واحدی را تشکیل دهند. در صورتی که چنین اتفاقی رخ دهد نشان از آن دارد که اصولا تحزب جز یک بازی سیاسی چیز دیگری نبوده است.
فروکاستن مسئلهای به چنین مهمی به اندیشههای کودکانه شاه در رابطه با نوع دموکراسی خواهی مردم ایران، اندکی سادهانگاری قضیه است. برای پاسخگویی به چنین مسئلهای باید تحولات درونی کشور و وضعیت بینالمللی را به دقت بررسی نمود. روی کار آمدن احزاب به ترکیب نیروهای اجتماعی و علاقمندی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آنها ارتباط مستقیم دارد. حکومت پهلوی به اندازهای که در ارتقای اقتدار دولت کوشید و میل به تمرکز منابع قدرت در دست یک نفر داشت، به همان اندازه در ایجاد نهادهای سیاسی نوین و گسترش مشارکت سیاسی ناتوان بود. کوشش پهلویها در جهت تمرکز منابع قدرت، لازمه ایجاد امنیت و نیز ایجاد تحولات اقتصادی و اجتماعی تلقی می شد و طبعا معطوف به گسترش مشارکت و نهادسازی سیاسی نبود. واضح است که روی کار آمدن احزاب دولت ساخته پهلوی دوم، هیچ ارتباطی به بنیادها و مبانی سیاست ورزی غربی و دموکرات منشانه ندارند. آنچه از بررسی اسناد تاریخی و امنیتی آن زمان بر میآید، روشن میسازد که این احزاب نه به دنبال احیای مفاهیمی مانند دموکراسی، انتخابات، تحزب، رقابت و مشارکت در کشور بودند – چه اساسا حکومت پهلوی بدین مفاهیم اعتقادی نداشت- بلکه دستورالعمل تمامی این احزاب در اتاقهای فکر سازمان امنیت و اطلاعات کشور نسخه پیچی میشد. این احزاب در میدان مبارزه حزبی هیچ موفقیتی به دست نیاوردند چون هیچ پایگاه مردمی نداشتند. ساواک در همین زمینه به گزارشی از فعالیت حزب دولت ساخته ملیون اشاره میکند که از جذب تودهها و تاثیر عمیق و واقعی در قلوب مردم عاجز بوده و در مبارزه ایدئولوژیک کامیابی نداشته و نتوانسته است اتحاد مردمی و روشنفکران را جلب نماید.
بدین ترتیب شاه بدون در نظر گرفتن شکافها و ترکیب نیروهای اجتماعی که در تکوین نظام های حزبی تاثیر بسزایی دارند اقدام به تاسیس احزابی نمود که هیچگاه نتوانستند در بدنه اجتماعی جامعه نقش موثری ایفا نمایند و در نهایت پیش از سرنگونی سلطنت، این احزاب از هم فرو پاشیدند.
منابع:
1) آبادیان، حسین، بحران مشروطیت، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،1392
2) آبادیان، حسین، دو دهه واپسین حکومت پهلوی،تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1383
3) آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی، تهران، نشر نی، 1384
4) اتحادیه، منصوره، پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت، تهران، نشر گستره، 1361
5) ازغندی، علیرضا، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، سمت، تهران، 1383
6) بشیریه، حسین، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، 1380
7) بهار، محمد تقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، جلد اول، تهران، امیر کبیر،1371
8) تربتی سنجابی، محمود، قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، تهران، آسیا، 1375
9) خمینی، روح الله، صحیفه امام، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1385
10) سفری، محمد علی، قلم و سیاست، تهران، نشر نامک، 1373
11) شاهدی، مظفر، سه حزب، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،1387
12) علم، اسدالله، یادداشتهای علم، تهران، انتشارات مازیار و معین، 1377-1393
13) قانعیفر، عرفان، در دامگه حادثه(خاطرات پرویز ثابتی) بیجا، شرکت کتاب، 1390
14) گلدستون، جک، مطالعات نظری در باب انقلابها، ترجمه محمد تقی دلفروز، تهران، انتشارات کویر، 1385
15) لک زایی، شریف، نهادگرایی در اندیشه و عمل شهید بهشتی، فصلنامه علمی – پژوهشی انقلاب اسلامی،تهران، شماره 3، تابستان1391
16) مارش، دیوید و جری استوکر، روش و نظریه در علوم سیاسی، ترجمه امیرمحمد حاجی یوسفی، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1388
17) مدنی، سیدجلالالدین، تاریخ معاصر ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361
18) مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، تهران، انتشارات روزنه، 1380
19) میلانی، عباس، نگاهی به شاه، تورنتو، پرشین سیرکل، 1392
20) نوذری، عزت الله، تاریخ احزاب سیاسی در ایران، شیراز، انتشارات نوید شیراز، 1378
21) یوسفیفر، شهرام، حزب ملیون به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384
تعداد بازدید: 1648