28 اردیبهشت 1395
علی قنواتی
اگر در گذرگاه تاریخ به ویژه تاریخ پادشاهان و سلاطین ایرانی و غیر ایرانی و نیز خلفای اموی و عباسی گام برداریم و از پنجره روشن منابع به آن صفحات اغلب تاریک نظری بیفکنیم خواهیم دید که در نظر اکثر صاحبان قدرت آنچه همه چیز را توجیه میکرد حفظ قدرت موجود بود! کار به جایی میرسید که حتی پادشاهان و سلاطین و مجریان امور برای حفظ قدرت خویش به درآوردن چشم پسران خویش نیز دست مییازیدند، چنانکه نادر افشار این چنین نمود و رضاقلی میرزا پسر ارشد خویش را از نعمت داشتن چشم محروم کرد. پدرکشی و برادرکشی نیز در دورههایی از تاریخ مرسوم بوده است.
اصولاً در طول تاریخ یکی از راههای مقابله قدرتها با مخالفان به کارگیری عنصر شکنجه بوده است. البته گاهی اوقات نیز مجرمان غیر سیاسی را شکنجه میدادند! برای مثال در دوره ساسانیان بدترین و دردناکترین شکنجهها، شکنجهای با عنوان «نُه مرگ» بود که در پایان آن شکنجه دردناک سر مجرم را نیز قطع میکردند. این امر بدیهی است که وجود زندان(مکانی برای تنبیه و مجازات مجرمان) همواره در طول تاریخ به عنوان یک نیاز اجتماعی مطرح بوده است و در این زمینه هیچ ایرادی نیز نمیتوان به دولتها و مسئولان امر گرفت. اما مراد این نوشته از «شکنجه» آن نوع شکنجهای است که برای مخالفان سیاسی در نظر گرفته میشده است. به عنوان نمونه در همان دوره ساسانیان آنان را که به دین و دولت خیانتی مرتکب میشدند، مصلوب مینمودند. در دیگر دورههای تاریخی نیز از این نوع شکنجهها بسیار یافت میشده است. مثلاً وجود زندانهای تاریک و آلوده و به غل و زنجیر بسته شدن مختار ثقفی و دیگر پیروان امام حسین(ع) توسط عبیدالله بن زیاد نیز از همین نمونه هستند. به جلوتر نیز که بیاییم باز شاهد شکنجههای مختلف هستیم. از روزگار اسفبار قرمطیان در دوره سلطان محمود غزنوی تا شکنجههای عصر مشروطه و مشروطه خواهان توسط دولت و بعد از آن نیز سیاست خشن رضاشاه پهلوی به ویژه در دهه پایانی سلطنتش همه و همه بیانگر این امر است که حفظ قدرت در نزد سیاسیون در اغلب ازمنه تاریخی در اولویت امور قرار داشته است، آن هم به هر نحوی و با توسل به هر وسیلهای.
در عصر پهلوی دوم نیز بهویژه پس از انجام کودتای 28 مرداد 1332 علیه دکتر محمد مصدق و قدرتگیری محمّدرضا شاه از یک سو و پدید آمدن گروههای مخالف و اپوزیسیون از سوی دیگر لزوم تشکیل نهادی برای حفظ قدرت شاه بیش از پیش احساس شد. مجلس شورای ملی در اسفندماه 1335 قانون تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را تصویب نمود و این سازمان در فروردین 1336 به طور رسمی تأسیس گردید. ماده یکم قانون تشکیل ساواک مقرر میداشت: «برای حفظ و امنیت کشور و جلوگیری از هر گونه توطئه که مضر به مصالح عمومی است، سازمانی به نام اطلاعات و امنیت کشور ـ وابسته به نخستوزیری ـ تشکیل میشود و رئیس سازمان سمت معاون نخستوزیر را داشته و به فرمان اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی منصوب خواهد شد.»(1) آنچه از اسناد و منابع دریافت میگردد همکاری اطلاعاتی سازمان جاسوسی آمریکا موسوم به «سیا» با ساواک است. در کنار ساواک، بایست به نقش و فعالیتهای «شهربانی» و «ضد اطلاعات ارتش» نیز در دستگیری و شکنجه مخالفان سیاسی اشاره کرد.
با وجود این به نظر میرسد که تا قبل از سال 1350 کمیته مشترکی برای مبارزه با مخالفان حکومت پهلوی وجود نداشت. در واقع شهربانی و ساواک هر یک برای خود کار میکردند و جداگانه به تعقیب و مراقبت و دستگیری میپرداختند. حتی ضد اطلاعات ارتش نیز بدون هماهنگی کارهایی انجام میداد. بدین صورت که گاهی بر سر سوژهای، هم شهربانی فعالیت داشت و هم ساواک. این رویه اختلالاتی را پیش آورده بود. به عنوان مثال در جریان دستگیری افراد متهم به ربودن شهرام(پسر اشرف پهلوی) ناهماهنگی شدیدی وجود داشت به گونهای که وقتی شهربانی، بدیع زادگان را دستگیر و شکنجه کرد، معلوم شد که هر چه او گفته است قبلاً توسط افراد دیگر نیز به ساواک گفته شده بود. بنابراین بعد از چند برخورد ناهماهنگ بین ساواک، شهربانی و ضد اطلاعات ارتش، محمّدرضاشاه به آنها دستور داد تا تشکیلات مشترکی برای مقابله و مهار فعالیت مخالفان حکومت تشکیل دهند. قبل از تشکیل این کمیته، ساواک در زندانهای اوین و قزل قلعه مستقر بود و متهمان را در آن مکانها بازجویی و نگهداری میکرد و زندانیان را بعد از محکومیت در دادگاه به زندان قصر انتقال میداد. اما از زمانی که با دستور مستقیم شاه، این سه مرکز شروع به همکاری و هماهنگی کردند و در واقع پس از تشکیل «کمیته مشترک ضد خرابکاری» از اردیبهشت 1352 تمامی بازجوییهای افراد سیاسی در این کمیته صورت گرفت و در پارهای موارد دنبالهاش در اوین پیگیری شد. زندان کمیته مشترک، ابتدا در زیرزمین ساختمان شهربانی، نزدیک میدان توپخانه(امام خمینی فعلی) بود؛ محلی قدیمی با طاقهای ضربی و فضایی تاریک و نمور و کم هوا. در این زیرزمین 22 سلول، یک توالت، یک شیر آب و یک چاله برای شستشوی ظرف غذا، شستن دست و پا تعبیه شده بود. سلولها در طرفین زیرزمین بود و راهرویی در وسط قرار داشت .هر سلول به ابعاد تقریبی 2 در 8/1 متر با طاقی ضربی، آجری و بندکشی شده بود. از این سلولها به صورت انفرادی، دو نفره تا پنج نفره استفاده میشد.(2) بعدها زندانهای بزرگتر و مخوفتر دیگری نیز برای این امور در نظر گرفته شد.
یکی از بازجویان و شکنجهگران معروف این دوره محمدعلی شعبانی معروف به دکتر حسینی بود. وی به سال 1302 در خمین به دنیا آمد. تحصیلات او پس از چهارم ابتدایی ناتمام ماند. بعد از آنکه او وارد ارتش شد، در سال 1332 گروهبان رکن 2 ارتش گردید. با تأسیس ساواک در سال 1336 برای ادامه خدمت به ساواک منتقل و در اداره سوم مشغول به کار شد. باید دانست که ساواک دارای 11 اداره بود که هر یک از آنها بر اساس چارت سازمانی وظیفه مخصوصی داشتند. اداره سوم که شعبانی در آن فعالیت داشت، مخصوص امنیت داخلی بود. دکتر حسینی برای مدتی به عنوان مدیر داخلی بازداشتگاه اوین در نظر گرفته شد و خود در شکنجه و بازجویی زندانیان و متهمان سیاسی شرکت میجست. حسینی با تأسیس کمیته مشترک ضدخرابکاری (چنانکه پیش از این اشاره گردید) به آنجا منتقل شد. دورههای آموزشی «توجیه و حفاظت»، «شوک الکتریکی» و «آپولو» را با موفقیت در ساواک طی کرد و آموختهها و تجربیات خود را در کمیته مشترک به کار بست.
پیش از آنکه به تخصص وی در امور شکنجه پرداخته شود باید دانست که آپولو یکی از سختترین و وحشتناکترین آلات و وسایل شکنجه بود. آپولو، صندلی دستهداری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. این دستگاه ساخت سوئد بود. وقتی فردی روی آن مینشست پاهایش از ساق بیرون از صندلی میماند. دستهای به اصطلاح مجرم را از مچ با مچ بند قالبی به روی دسته صندلی با پیچ و مهره سفت میکردند. وقتی که پیچها را سفت میکردند قالبها بر مچ و ساق پاها فرو میرفت و به اعصاب فشار میآورد. فشار بر دست چنان بود که گمان میرفت هر لحظه خون از محل ناخنهای دست بیرون خواهد جهید. بعد از مهار شدن دستها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکلی را که از بالا آویزان بود، بر سر فرد گذاشته به نحوی که تا زیر گلو میآمد. آن گاه به کف پاها شلاق میزدند. وقتی ضربات شلاق بر فرد فرود میآمد، فریاد از نهادش برمیخاست و چون سر در کلاه فلزی قرار داشت، پژواک صدا، گویی او را در دردناکترین درههای جهنمی قرار میداد. اگر این وضع ادامه مییافت، ممکن بود پردههای گوشش پاره شود. گاهی شکنجههای این دستگاه را با وارد کردن شوک الکتریکی آن هم با ولتاژهای مختلف برق از طریق مدارهای متصل به بدن زندانی تشدید میکردند. به طور خلاصه میتوان گفت که «عذاب آپولو واقعی و خردکننده بود».(3)
محمّدعلی شعبانی یا همان دکتر حسینی متخصص در زدن ضربات شلاق بود. کف پا را به نُه قسمت تقسیم میکرد و چنان تازیانههای شلاق را فرود میآورد که میشد جای آنها را شمرد. درد ناشی از این ضربات نه در کف پا بلکه در مغز سر نیز احساس میشد. شاید بتوان حسینی را شقیترین، وحشیترین و قسیالقلبترین شکنجهگر حکومت پهلوی قلمداد کرد. تماشای ظاهری او و حتی شنیدن نامش لرزه به اندام زندانیان و متهمان میانداخت. او بسیار بدقیافه، بدهیکل و با چهرهای عجیب بود؛ چشمانی ریز (و قرمز) و نزدیک به هم، دهانی گشاد، دندانهایی مصنوعی، لبهایی کبود و کلفت و پوستی تیره، سری کوچک و از ته تراشیده، هیکلی درشت، بلند و قوزدار داشت که در حالت عادی هم هیبتش ترسناک به نظر میآمد. بعضی او را شبیه گوریل میدانستند. او در اواخر عمر به تریاک نیز معتاد شده بود. بیش از ده بار تشویق، کسب نشان درجه سه کوشش، نشان ویژه کوشش و مدال خدمت درجه دو در قبال خونهای مبارزانی که در اثر شکنجه و ضربات تازیانههای او ریخته شد، نتیجه بیست سال خدمت وی در ساواک و کمیته مشترک بود.(4)
عزتالله شاهی در خاطرات خود در مورد حسینی مینویسد: «حسینی از برخوردهای سفاکانه اش پیدا بود که گذشته خوبی نداشته است یا دچار سختی بوده است. او از آوردن نام حضرت زهرا (س) توسط متهم هنگام فرود آمدن ضربات شلاق عصبانی میشد و میگفت: اسم هر کسی را میخواهی بیاور، اما اسم ایشان را نیاور، اگر بیاوری آن قدر میزنمت تا بمیری!»(5) این امر نشان دهنده ضدیت و مخالفت حسینی با ائمه اطهار(ع) بوده است. در یکی دیگر از شکنجهها(مصادف با شب نوزده رمضان) وی عزتالله شاهی را به حضرت علی(ع) و خود را به ابنملجم مرادی تشبیه کرده که قرار است در شب ضربه خوردن امام علی(ع) به عزت شاهی ضربات شلاق را وارد کند. برای آشنایی بیشتر با انواع شکنجههایی که حسینی انجام میداد ذکر گوشه دیگری از خاطرات عزت شاهی ضروری است. عزت شاهی در ادامه خاطراتش اشاره میکند که حسینی و همکاران «وی در حالی که من لخت و عور بودم شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم میریخت و میسوزاند و پوست را سوراخ میکرد. با فندک روشن هم موهای بدن و ریشم را میسوزاندند. از سوزش درد به خود میپیچیدم... پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا میبستند و بعد آن را آتش میزدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم میسوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم میگذاشتند و آتش میزدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم میریختند».(6)
عزت شاهی در جای دیگری از خاطراتش درباره حسینی میگوید: «دراکولا بود! برای برخی که آمادگی نداشتند، دیدن قیافه حسینی خود یک شکنجه بود؛ ریختش، هیکلش، دندانهایش، چشمهایش وحشتناک بود. یک آدم وحشی! ... خیلی خونسرد شروع کرد به زدن شلاق، که تا مغز استخوانم تکان میخورد. هر ضربه چون شوکی بود و نفس را بند میآورد.... معمولاً بعد از شلاق، دور محیط دایره میدواندند تا پاها باد نکنند. این کار برای من خیلی دردآور بود، درد به مغز استخوانم رسیده بود».(7)
فریدون توانگری معروف به آرش یکی دیگر از شکنجهگران ساواک در 29 خرداد 1358 ضمن اعترافاتش هنگام محاکمه گفت: «ما با حسینی دست به شکنجه میزدیم و با کمال شرم اعتراف میکنم، ولی در آنجا وظیفه و کار ما محسوب میشد. این شکنجهها در اکثر موارد بر اثر برخورد کابل به کف پا، پا ورم میکرد و ما دوباره آنها را پانسمان کرده و مجبور میکردیم راه بروند و گاهی اوقات مجبور بودند روی باسن راه بروند.»(8)
اما سرانجام محمّدعلی شعبانی بعد از آن همه جنایت چه بود؟ روزنامه کیهان در تاریخ 26 اسفند 1357 تحت عنوان «استاد شکنجه جوانان چگونه به دام افتاد؟» نوشت: «... از چندی پیش به کمیته انقلاب مسجد صاحبالزمان(ع) اطلاع داده شده بود که حسینی، بازجو و شکنجهگر معروف ساواک در زندان اوین، در منزلش واقع در خیابان خوش شمالی سکونت دارد. از این رو پاسداران چند روز خانه وی را تحت نظر گرفتند و هنگامی که با محاصره خانه میخواستند برای دستگیری او اقدام کنند، حسینی با اسلحه کمری خودکشی میکند...».(9) چنانکه پیداست حسینی در 24 اسفند 1357 با شلیک گلوله به سرش اقدام به خودکشی کرد، اما بلافاصله به بیمارستان امام خمینی(ره) و بعد در 5 اردیبهشت 1358 به بهداری زندان قصر منتقل شد. وی هفت روز بعد از انتقال به زندان قصر درگذشت.
پی نوشت:
1- نجاری راد، تقی، ساواک و نقش آن در تحولات داخلی حکومت پهلوی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1378، ص 229
2- کاظمی، محسن، خاطرات عزت شاهی، تهران، انتشارات سوره مهر، چاپ اول، 1385 صص 178 و 177
3- همان، صص 283 و 321
4- همان، پینوشتهای فصل ششم، ص 320
5- همان، ص 286
6- همان، صص 281 و 282
7- همان، صص 278 و 279
8- روزنامه کیهان، شماره 10737
9- همان، شماره 10663
تعداد بازدید: 3689