06 خرداد 1395
خاطرات حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر ناطق نوری
استقرار امام در مدرسه رفاه
صبح روز سیزدهم بهمن به مدرسهی رفاه رفتم. مرحوم عراقی دستور داده بود دیوار بین مدرسه رفاه و علوی شماره یک را خراب کنند، تا آن دو را به هم وصل کنند و مردم برای دیدار امام از یک کوچه باریکی، به داخل حیاط بیایند و جایگاهی هم تدارک دیده بودند. قرار شده بود امام در مدرسه رفاه زندگی کند. صبح زود که به طرف رفاه میرفتم، شهید مطهری و آقای منتظری را دیدم. آقای مطهری گفت: «آقای نوری بیا اینجا. این جایی که امام را میبرند، جای خوبی نیست، درش کوچک است و مردم که برای ملاقات میآیند اذیت میشوند.» گفتم: «میفرمایید چه کار کنیم؟» فرمود: «برویم مدرسه شماره 2 علوی را ببینم، اگر آنجا خوب است آقا را ببریم آنجا.» من چون فرزندم آقا مصطفی آنجا درس خوانده بود، محیط مدرسه را خوب میشناختم؛ لذا همراه آقای مطهری به مدرسه شماره 2 رفتیم.
مدرسه علوی شماره 2 موقعیت استراتژیکی خوبی برای استقرار امام داشت، حیاط بزرگی داشت و در ورودی و خروجی جداگانه هم داشت. طبقه دوم برای استراحت و زندگی امام در نظر گرفته شد و طبقه اول دفتر و اتاق ملاقاتها شد. در عکسهای آن زمان نیز دیده میشود که امام جلوی پنجره میایستاد و با مردم ملاقات میکرد. مرحوم عراقی که ذاتاً آدم زرنگ و تشکیلاتی و مورد اعتماد نیروهای انقلابی بود، کار تدارک نیروها را به عهده گرفت. انتظامات داخل مدرسه، بردن و آوردن امام برای دیدار با شخصیتها و اینکه چه کسی داخل بیاید و چه کسی نیاید، با من بود.
دیدار امت و امام
برنامهریزی به این ترتیب صورت گرفت که صبح آقایان بیایند برای ملاقات امام و بعدازظهرها خانمها. جالب این بود که زنها از ساعت 11 جلوی در مدرسه علوی و خیابان ایران، برای ملاقات امام صف میکشیدند. سرتاسر خیابان ایران پر از زنان محجبه و چادر مشکی بود. عدهای از زنان به صورت فامیلی با هم میآمدند و برای این که همدیگر را گم نکنند، چادرهایشان را به هم گره میزدند و در اثر فشار جمعیت، چادرها به پاهایشان گیر میکرد و به زمین میافتادند و شاید روزی چند صد نفر از زنان غش میکردند؛ لذا ما ناچار شدیم پارکینگ مدرسه علوی و منازل اطراف را به صورت درمانگاه درآوریم و لوازم امدادی هم فراهم کردیم. به محض اینکه کسی غش میکرد، او را با برانکارد به درمانگاه میرساندند. در سرمای زمستان شلنگ آب را روی زنان میگرفتند، در این میان احتمال میدادیم که ممکن است کسی زیر چادرش نارنجکی پنهان کند و در موقع ملاقات به سوی امام پرتاب کند چون اصلاً وضعیت قابل کنترل نبود؛ لذا یک روز خدمت ایشان رفتم دیدم اگر بگویم از نظر امنیتی ملاقات زنان خطرساز است و زنان به ملاقات نیایند، امام گوش نمیدهد لذا به امام عرض کردم: «خانمها که به ملاقات شما میآیند در اثر فشار جمعیت غش میکنند، چادرهایشان میافتد و دست و سر و گردنشان پیدا میشود و بیحجاب میشوند و دوم این که مردها باید اینها را بردارند و ببرند، چون ما زنان امدادگر نداریم؛ بنابراین جمع کردن اینها مشکل است. اگر اجازه بفرمایید ما دیدار خانمها را تعطیل کنیم.» امام که خیلی هوشیار بود، فهمید که من میخواهم چه بگویم؛ لذا با قیافهای خیلی جدی، جمله جالبی به من فرمود: «شما گمان میکنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است؟ همینها شاه را بیرون کردند.» دو مرتبه این جمله را تکرار کردند. خلاصه نقشه ما نگرفت و امام نظرشان این بود که نباید، ملاقات خانمها تعطیل شود.
برخی اوقات ملاقات که تمام میشد، امام برای استراحت به طبقه دوم میرفتند. باز زنها جمع میشدند و شعار میدادند که «ما منتظر امام هستیم.» تا امام صدای اینها را میشنید، بلند میشد و پایین میآمد. یک بار من دیدم ایشان واقعاً خسته شدهاند و گفتم: «آقا خیلی خسته میشوید و مرتب بالا و پایین میروید.» ایشان فرمود: «وقتی آمدند، باید به آنها احترام گذاشت.» میآمدند و دستی تکان میدادند و به دنبال آن، زنها خیلی احساساتی میشدند و جیغ و داد میکردند و به این ترتیب هیجان عجیبی به وجود میآمد. یک عکسی از امام هست که نشسته و عبایش روی دوشش افتاده و دستش روی زانویش است. این عکس مربوط به همین ملاقاتهای پیدرپی و خستگی ایشان است.
در ملاقات با مردها، مشکلات کمتر بود. به غیر از ملاقاتهای عمومی، امام ملاقاتهای خصوصی با علمای بلاد و شخصیتهای برجسته داشتند که ما اینها را هدایت میکردیم. یک روز یادم هست آقای شیخ عبدالعلی قرهی که شخصیت بسیار وارسته و متدینی است، یکی ـ دو بار جلوی در برای ملاقات امام آمده بود، او را نشناخته بودند و راهش نداده بودند؛ لذا امام بین دو نماز مرا صدا زد و فرمود: «آقای شیخ عبدالعلی از بهترین دوستان من هستند، یکی ـ دو بار اینجا آمده او را تحویل نگرفتهاند.» گفتم: «چشم»، لذا به بچههای جلوی در سپردم که هر موقع ایشان آمد، حرمت او را نگه دارید. چون ایشان واقعاً یک چهره زاهدانه و وارستهای داشت.
روزی هم آقای فلسفی آمد و در محضر امام سخنرانی کرد. این اولین سخنرانی ایشان بعد از سالهای ممنوعالمنبر بودن بود. امام تجلیل عجیبی از ایشان کرد و احترام زیادی برای ایشان گذاشت. وی را بوسید و مدتی امام ایستاد تا آقای فلسفی بنشیند و تمام قد برای ایشان بلند شد و وقتی نوبت امام شد که صحبت کند، فرمودند: «جایی که جناب آقای فلسفی هستند، دیگر نباید من صحبت کنم» و بیش از آن چه ما در ذهنمان بود، امام مرحوم فلسفی را تحویل گرفت.*
* خاطرات حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر ناطقنوری، تدوین: مرتضی میردار، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سال 1382، صص 163 - 166
تعداد بازدید: 1626