15 شهریور 1395
مریم اسدی جعفری
واقعه کشتار مردم تهران در روز 17 شهریور 1357 که «جمعه سیاه» هم نام گرفت، یکی از نقاط عطف تاریخ انقلاب اسلامی بود. این واقعه باعث تسریع روند مبارزات انقلابی و به ثمر رسیدن آنها در بهمن 1357 شد. در آن جمعه تاریخی، تظاهرات مردم تهران در میدان ژاله ـ میدان شهدای کنونی ـ تهران، با سرکوب خونین ماموران حکومت محمدرضا پهلوی روبهرو شد.
هر یک از شاهدان عینی این واقعه، از قاب نگاه خود به روایت کشتار مردم در روز 17 شهریور پرداخته و کنار هم قرار گرفتن این خاطرات، تصویر روشنی از واقعیت آن اتفاق ترسیم خواهد کرد. محمدجواد شیرازی، یکی از آن شاهدان است که جانباز و رزمنده دوران دفاعمقدس هم هست. او درباره روز 17 شهریور 1357 به خبرنگار پایگاه اطلاعرسانی انقلاب اسلامی چنین گفت:
«سلام و درود بر شهیدان 17شهریور. محمدجواد شیرازی هستم، متولد سال 1343 از تهران و اهل محله دولاب، محله مرحوم میرزا اسماعیل دولابی. در حال حاضر در مسجد الشهداء ـ واقع در اتوبان شهید محلاتی ـ فعالیت میکنم؛ محل رفاقت و خاطرهها با شهیدان ابراهیم هادی، ابراهیم حسامی و دهها شهید و جانباز عزیز دیگر. پدرم از همرزمان شهید نواب صفوی بود و برادرانم نیز از دانشجویان مبارز بودند. به دلیل رشد در چنین خانوادهای، از سال 1355 و به طور جدی از سال 1356 وارد مبارزات انقلابی مانند پخش اعلامیه و کتابهای ممنوعه آن دوران مثل آثار شهید مطهری و دکتر شریعتی شدم.
عصر16 شهریور سال 1357 در خیابان انقلاب فعلی درحال تطاهرات بودیم و شعارهای آخرمان این بود که فردا صبح (17شهریور) ساعت 8 صبح... . شبهای قبل در تظاهرات، تعدادی از مردم در میدان ژاله شهید شده بودند. از آن به بعد بود که اسم «میدان ژاله» را «میدان شهدا» گذاشتند. شب رسیدیم خانه. شب قبل از آن، داداش هادی ـ شهید هادی شیرازی ـ را بازداشت کرده بودند و زندان بود.
مادربزرگ مرحومم، بنده خدا حسابی پیگیر اخبار بود! بعد از نماز صبح آمد و گفت که امروز حکومت نظامی اعلام شده. اما کو گوش شنوا!؟ ما به عشق استقلال و آزادی و سرنگونی حکومت ستمشاهی و با اتکا به مدد الهی راهی شدیم.
ساعته 7 صبح روز 17 شهریور بود. با داداش مهدی و رفقا رفتیم سمت میدان ژاله سابق. غوغایی بود! مردم لاستیک ماشینها را آتش زده بودند و سربازها به حالت آمادهباش، زانو زده بودند و خیابان را بسته بودند. ما دقیقاً روبهروی پمپ بنزین و کنار میدان و جلوی جمعیت بودیم. شعار «برادر ارتشی، چرا برادر کشی» فضا را پر کرده بود.
تیر هوایی و گاز اشکآور و دود آتش، تمام منطقه را پر کرده بود. خودم دیدم فرمانده نظامی میدان، فرمان حکومت نظامی و متفرق شدن جمعیت را داد. بعد که دید ملت کوتاه نمیآیند، دستور تیراندازی داد. ناگهان دیدم که یک سرباز، یک گلوله خالی کرد زیرگلوی خودش و افتاد زمین! جمعیت بود که شروع کرد به شعار دادن: «در راه حفظ قرآن، سرباز خودکشی کرد... .» از آن طرف، یک سرباز دیگر همان فرمانده را با تیر زد و انداخت.
همه این اتفاقات، در عرض چند دقیقه اتفاق افتاد و من در تمام این مدت، نظارهگر این حوادث بودم. فضا خیلی شلوغ شده بود. شهید و زخمی همینطور روی هم میافتادند. شعار «میکشم! میکشم! آنکه برادرم کشت» در فضا طنینانداز شده بود. من خودم را پرت کردم در جوی کنار خیابان. به همان شکل تا اول خیابان سقاباشی آمدم. خواستم از کنار در یک تعمیرگاه بالا بیایم که دیدم کناریام تیر خورد و افتاد. لحظات سختی بود.
به هر طریقی بود، خودم را به خیابان ورزشگاه ـ یکی از خیابانهای فرعی واقع در خیابان 17 شهریور ـ رساندم. هلیکوپتر از آسمان روی سر مردم آتش میریخت و تیراندازی میکرد؛ شهید روی شهید... .»
تعداد بازدید: 1746