22 شهریور 1395
میثم غلامپور
تب و تاب: خاطرات دکتر محمدرضا فرتوکزاده، تدوین: سمیرا عظیمیگلوجه، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران: 1394، 332 صفحه.
پزشک متدین انقلابی، این عبارتی است که میتوانیم در توصیف دکتر محمدرضا فرتوکزاده به کار ببریم؛ فردی که دارای سابقه مبارزاتی در قبل از انقلاب است و بعد از انقلاب هم در عرصههای مختلفی مثل ستاد انقلاب فرهنگی نقشی پررنگ داشته است. وی که در این زمینهها خاطرات قابل تاملی برای بازگو کردن دارد، حالا در دهه هفتم از زندگیاش به مرور این خاطرات در قالب یک کتاب پرداخته است؛ خاطراتی که سمیرا عظیمی آن را تدوین و مرکز اسناد انقلاب اسلامی هم منتشر ساخته است.
با مرور کارنامه زندگی محمدرضا فرتوکزاده میتوان چند نقطه عطف را در سالهای مختلف زندگی وی فهرست نمود: فرتوکزاده در سال 1329 در تهران متولد شد. در سال 1346 در رشته پزشکی دانشگاه شیراز پذیرفته شد و به همین دلیل از تهران به شیراز نقل مکان کرد. در سالهای 1353 تا 1355 سه بار طعم زندان را در زندان عادلآباد شیراز و اوین تهران چشید. سال 1356 ازدواج کرد. در سال 1357 پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به عنوان مربی در دانشکده پزشکی فسا مشغول به کار شد و در همین سال به عضویت کمیته انقلاب اسلامی همین شهر درآمد. حدود دی ماه آن سال از فسا به تهران آمد و پس از پیروزی و تثبیت انقلاب بار دیگر به شیراز بازگشت. اواسط سال 1358 به ریاست دانشکده پزشکی فسا رسید. با شروع به کار ستاد انقلاب فرهنگی در سال 1359 به این ستاد پیوست و مسئول گروه پزشکی آن شد. در سال 1365 برای کسب تخصص در رشته چشمپزشکی وارد دانشگاه شهید بهشتی شد و بعد هم دوره فوق تخصصی پیوند قرنیه را گذراند. علاوه بر اینها پس از پیروزی انقلاب، سمتهایی مثل ریاست دانشگاه شیراز، معاونت وزارت بهداشت، ریاست دانشگاه فاطمیه قم، ریاست بخش چشمپزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران، فعالیت در مرکز مطالعات دانشگاه علوم پزشکی تهران در واحد آموزش و معاونت آموزشی دانشکده طب سنتی دانشگاه علوم پزشکی تهران هم در کارنامه محمدرضا فرتوکزاده به چشم میخورد.1
دغدغهها و اعتراضهای فرهنگی
وی در خاطراتش پس از معرفی خانواده و شرح تحصیلات ابتدایی به ماجرای دانشگاه رفتن خود پرداخته است. نوع نگاه او به اوضاع فرهنگی دانشگاه شیراز و اقداماتی که در آن محیط نمود حکایت از اعتقادات وی دارد. در واقع ادامه تحصیل در دانشگاه شیراز برای محمدرضا فرتوکزاده که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده و علائق مذهبی داشت، چندان آسان نبود. چرا که در نگاه او محیط این دانشگاه از نظر اخلاقی شرایط مساعدی نداشت. به خصوص که حضور عدهای از دانشجوهای آمریکایی که به موجب همکاری دوجانبه دانشگاه شیراز و یکی از دانشگاههای آمریکا به ایران آمده بودند و رفتارها و روابط آنها به این موضوع دامن میزد. محمدرضا در چنین شرایطی تلاش میکرد خود را وارد برخی روابط و مسائل نکند و حتی علائق مذهبی خود را آشکارا پیش ببرد. وی در این زمینه اصلا دغدغه داشت و با همراهی همفکرانش در اعتراض به اوضاع اخلاقی دانشگاه به گفتوگو با ریاست دانشگاه هم اقدام کرد. با تلاشهای محمدرضا در دانشگاه شیراز یک نمازخانه دایر و خودش هم امام جماعت آنجا شد و حتی در آن محیط جلسات سخنرانی مذهبی به راه انداخت. البته محمدرضا فرتوکزاده جدا از انتقاداتی که به اوضاع فرهنگی دانشگاه شیراز داشت، جانب انصاف را هم رعایت و دانشکده خود و اساتید آن را از نظر علمی تمجید میکند: «در مجموع میتوان گفت جدی بودن در کار، رعایت دقیق استانداردهای آموزشی و درمانی، روزآمد بودن اطلاعات علمی اساتید، از نکات مثبت دانشکده پزشکی دانشگاه پهلوی [شیراز] به شمار میآمد و دانشجویانی که آنجا درس میخواندند جزء بهترین پزشکهای دنیا میشدند.»2
چشیدن طعم زندان و تغییر نگاه به سازمان مجاهدین
محمدرضا در دوران دانشجویی فعالیتهای مذهبی- سیاسی متعددی را از سر گذراند. فعالیتهایی مثل گذاشتن اعلامیههای امام خمینی (زمانی که ایشان در نجف بودند) در لابهلای جزوههای دانشجویان به صورت پنهانی، دعوت از آیتالله مرتضی مطهری برای انجام یک سخنرانی در دانشگاه شیراز در سال 1348 و پیگیری برنامههای سازمان مجاهدین خلق که آن زمان اوایل کارش بود؛ هنوز بحث تغییر ایدئولوژی این سازمان پیش نیامده بود و بچههای مذهبی ارتباط خیلی نزدیکی با آن داشتند.3
فعالیتهای فرتوکزاده دانشجو و همفکرانش به تدریج به حدی رسید که یک روز ساواک با حمله به خوابگاهشان عدهای از آنها را با خود برد. در ساواک هم ماجرا، ماجرای شکنجه و اعترافگیری و بعد هم انتقال به زندان عادلآباد شیراز و در نهایت آزادی موقت تا تشکیل دادگاه با وثیقه ملکی یکی از اهالی شیراز بود.4
در بخشی از خاطرات محمدرضا فرتوکزاده به ماجرای جذب خواهرش (که بر مذهبی بودن و فعالیتهای مذهبی او تاکید ویژهای دارد) به سازمان مجاهدین خلق پرداخته شده است. خواهر وی به ازدواج احمد احمد (از مبارزان انقلاب اسلامی) درآمده بود و به واسطه احمد هم بود که جذب سازمان شد. حتی خود محمدرضا نیز توسط احمد و همسرش مدت کوتاهی به سازمان مجاهدین ملحق شدند، اما با توجه به رسیدن زمان دادگاه و حکم زندان 5 ماههای که برایش بریدند، ارتباط خود را با سازمان قطع کرد. البته ارتباط فرتوکزاده با سازمان هم از نظر طول مدت و هم از نظر نحوه ارتباط خیلی محدود بود. این ارتباط که حدود یک ماه و نیم بیشتر نبود، از طریق و به واسطه خواهر وی و احمد احمد بود. به قول خود محمدرضا، آن یک ماه و نیم، در حکم قرنطینهای بود تا سازمان بررسیهایش را درباره او انجام دهد و وی را به داخل خانههای تیمی اصلیاش راه دهد. قطع ارتباط فرتوکزاده با سازمان به دلیل فرارسیدن زمان دادگاهش هم بنا به خواست احمد احمد رخ داد. استدلال احمد این بود که وی اگر به دادگاه برود و برگردد، دیگر نمیتواند آنجا را اداره کند؛ چراکه ساواک حساس میشود و کل ماجرا لو میرود.5
زندان اما برای محمدرضا فرصتی بود تا به تصوراتی که وی از سازمان مجاهدین داشت و پیوستن به آن را جهاد فی سبیلالله میدانست6 خاتمه دهد: «در زندان عادلآباد آرامآرام متوجه شدم شکاف عمیق فکری و اعتقادی بین سازمان مجاهدین خلق و آنچه ما تحت هدایت آقا صدرالدین [حائری] دنبال میکنیم، وجود دارد... آرامآرام متوجه تفاوت اساسی بین ذهنیت احمد آقا [احمد احمد] و حرفهای بچههای مجاهدین خلق شدم. احمد آقا در همه جلسات دغدغهاش ایجاد حکومت اسلامی بود و سازمان مجاهدین خلق را سازمانی در جهت این هدف مهم به شمار میآورد... احمد آقا و خواهرم برخلاف تصور من خیلی در جریان مسائل اساسی و فکری سازمان نبودند و صرفا با اعتماد به سوابق مبارزاتی افرادی مثل علیرضا سپاسی خودشان را به سازمان سپرده بودند...»7
دوره 5 ماهه محکومیت محمدرضا در اسفند 1354 به پایان رسید. اما یکی دو ماه بعد در اوایل اردیبهشت سال 1355 بار دیگر و این بار به دلیل فعالیتهای مبارزاتی خواهر روانه زندان (اوین تهران) شد. به جز محمدرضا، پدر و پسردایی او نیز به دلیلی مشابه، هر کدام حدود 5 ماهی طعم زندان را چشیدند. فاطمه فرتوکزاده آن ایام مخفی زندگی میکرد و ساواک با وجود پیگیریها نتوانسته بود ردی از او بیابد و این بود که سراغ نزدیکانش رفته بود. در بخشی از خاطرات محمدرضا فرتوکزاده به شرح مظلومیت خواهر، ارتباط او با سازمان، آخرین دیدار و در واقع آخرین خاطره مادر با خواهر و سرنوشت خواهر که جسدش هیچگاه پیدا نشد، پرداخته شده است. از نگاه برادر بر اساس دلایلی که ارائه میکند، فاطمه فرتوکزاده توسط نیروهای خود سازمان به شهادت رسیده است.8
فعالیتهای مذهبی- سیاسی در سالهای منتهی به انقلاب
چنانچه اشاره شد یکی از دغدغههای محمدرضا، اوضاع و احوال فرهنگی دانشگاه بود. طبیعی است که چنین فردی فراتر از دانشگاه، در شهری که در آن زندگی میکند هم از این قبیل دغدغهها داشته باشد. به همین دلیل در سالهای منتهی به انقلاب، او و سایر کسانی که در شیراز چنین دغدغههایی داشتند، در مقابل دست به اقداماتی زدند. برگزاری جلسات مذهبی یکی از این اقدامات بود. محمدرضا فرتوکزاده در خاطرات خود به عنوان یکی از فعالان مذهبی- سیاسی آن سالها به تعدادی از این جلسات که خود در آنها حضور یا مشارکت داشته، اشاره میکند. یکی از این جلسات، در مسجد امام صادق(ع) در نزدیکی فلکه گاز شیراز به همت حاج حسین نجات برگزار میشد. در این مسجد به گفته فرتوکزاده دو سه هفته یک بار جمعه صبح و یا شب جمعه حدود سی چهل نفر از بچههای مذهبی برای خودسازی و آگاهی از مسائل اسلامی دور هم جمع میشدند. آیتالله مکارم شیرازی هر هفته یا دو هفته یک بار در آنجا درباره مسائل گوناگون صحبت میکرد. این جلسات البته خیلی بادوام نبود.
جلسه دیگر در مسجد ولیعصر(ع) در خیابان داریوش شیراز برگزار میشد. سخنران این جلسات، حجتالاسلام آقامجدالدین محلاتی بود. ساواک به طور مرتب این مسجد را که یکی از کانونهای فعالیتهای مذهبی شیراز بود، زیر نظر داشت. علاوه بر تشکیل این جلسات و جلسات دیگری که محمدرضا فرتوکزاده به آن اشاره میکند، اقدامات دیگری مثل تشکیل صندوق قرضالحسنه و نیز کمک به فقرا و حلبینشینهای شیراز نمونههایی دیگر از اقدامات اصلاحی وی و همفکرانش در آن ایام به شمار میرود.9
به هم خوردن معادلات در سال 1357
محمدرضا فرتوکزاده در خاطرات خود اذعان میکند که برخی از تحولات سال 57 تصورات او (به عنوان یک مبارز انقلابی) را از مبارزه به هم ریخت. جرقه این اتفاق از پای منبر آیتالله سیدمحمدحسین ارسنجانی در مسجدی در فسا، زده شد. آیتالله ارسنجانی در آن سخنرانی که مخاطبش به قول فرتوکزاده بچهمحصلها بودند، راجع به «امام خمینی، مبارزه، فساد در دربار و مسائل شاه» سخن گفت. برای محمدرضا و امثال او که به قول خودش اگر چنین مسائلی را به کنایه میگفتند، آنها را میگرفتند، میزدند و به زندان میبردند، این جور عریان سخن گفتن و نقد کردن، مایه تعجب بود. اینجا بود که معادلات ذهنی محمدرضا به هم خورد و دریافت که انگار خبرهایی شده، آرامشی در مردم ایجاد شده که میتوانستند مبارزه را شروع کنند و حکومت پهلوی، ضعفی پیدا کرده بود که تا آن زمان برای وی قابل تصور نبود: «در حقیقت ما جبههمان را جدای از مردم داشتیم و در همان جبهه ترور، وحشت، قدرتمندی حکومت و ضعف خودمان قرار داشتیم و مردم راه دیگری را میرفتند. اکثر بچههای مجاهدین و بچههای مبارز این حالت را داشتند و در خودشان بودند و پیش مردم خیلی نبودند ولی امام خمینی با مردم شروع کرد یعنی با ماها شروع نکردند و نگفتند که مجاهد، انقلابی مارکسیست، کمونیست و کومله بیایند و کمک کنند تا نظام را براندازیم بلکه ایشان سراغ مردم در مساجد، تکایا، دستهها، عزاداریها و سخنرانی روحانیون رفتند و آرامآرام مردم همه با هم در خیابانها راه افتادند... حضرت امام و اکثر روحانیون مبارز به فکر این بودند که باید مردم آگاه شوند و در صحنه بیایند...»10
در آن روزها دیگر بازار تظاهراتها داغ و داغتر میشد و محمدرضا فرتوکزاده و همسرش پای ثابت راهپیماییها بودند. طوری که حتی کودک شیرخوارهشان را در کیف دستی میگذاشتند و با خود به راهپیمایی میبردند. در کنار چنین فعالیتهایی، چند ماه پیش از انقلاب، به همت آیتالله ارسنجانی کمیتهای مانند کمیته انقلاب اسلامی در فسا سر و شکل گرفت و فرتوکزاده هم به دلیل اینکه پزشکی متدین و انقلابی بود، انتخاب و به عضویت این کمیته درآمد.11
محمدرضا فرتوکزاده در خاطرات خود اشاره میکند که در بحبوحه انقلاب، مردم به یک کارخانه مسلسلسازی در نزدیکی خانه آنها ریختند و اسلحههای آنجا را خارج نمودند. در این اوضاع و احوال، برخی از اعضای مجاهدین خلق هم اسلحههای خیلی بزرگ مثل تیربار را پشت وانت سوار کردند و به بیرون بردند؛ اسلحههایی که به گفته فرتوکزاده «بعدها به کوههای کردستان بردند و از آنها در مبارزه با نظام جمهوری اسلامی استفاده کردند که کومله و دموکرات و امثالهم از این گروهها مسلح شدند.» ظاهرا پس از استقرار امام در مدرسه علوی، اکثر مردم اسلحهها را بنا به درخواستی که شده بود، به کمیته مستقر در مدرسه تحویل دادند ولی «بچههای مجاهدین، کومله، دموکرات، فداییان خلق، کمونیستها و این گروهها که درست شده بودند، هرچه برداشته بودند، مخفی کردند و پس ندادند.»12
خودکفایی در پزشکی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در زمان انقلاب فرهنگی، با معرفی دکتر مصطفی معین که آن زمان ریاست دانشگاه شیراز را برعهده داشت، محمدرضا فرتوکزاده به ستاد انقلاب فرهنگی پیوست. وی در آن ستاد مسئولیت گروه پزشکی را برعهده گرفت. یکی از دغدغههای او در آنجا این بود که اساتید و دانشجویان پزشکی بیشتر با مردم در تماس باشند تا علاوه بر بالا رفتن علمشان به صورت تجربی، جامعهنگر هم بار بیایند. به این ترتیب دانشجویانی تربیت میشدند که بیش از گذشته به درد مردم این سرزمین بخورند. ادغام وزارت بهداری با گروه پزشکی به عنوان یکی از راههای تماس دکترها و دانشجویان پزشکی با مردم، ایدهای بود که در ستاد انقلاب فرهنگی در همین راستا مطرح شد. درباره این ایده موافقتها و مخالفتهای زیادی شکل گرفت و اقدامات مختلفی هم انجام شد تا در نهایت در سال 1363 موضوع ادغام به شکل کامل با تاسیس وزارتخانهای به نام وزارت بهدات و درمان و آموزش پزشکی به سرانجام رسید. علیرغم اعتراضهایی که در ابتدا شکل گرفت، به اعتقاد فرتوکزاده به واسطه این طرح «طی چند سال انفجاری در نحوه تربیت گروه پزشکی پیدا شد و به سرعت در پزشکی خودکفا شدیم... وابستگی به پزشکان خارجی از بین رفت... به تدریج رشته پزشکی در ایران از لحاظ علمی و ارائه خدمات گسترش یافت و امروز شاهد آن هستیم که خدماتی که ایران ارائه میدهد در دنیا جزء خدمات مرغوب محسوب میشود و نه تنها در سطح کشور بلکه به کشورهای منطقه و اروپایی نیز خدمات ارائه میدهیم.»13
خاطرات محمدرضا فرتوکزاده را میتوان در مجموع مثل تکه پازلی فرض کرد که در فهم هر چه بهتر تاریخ معاصر این سرزمین به کمک علاقهمندان آن میآید. به خصوص با توجه به نقاط عطف زندگی وی که ناشی از تحصیلات پزشکی و دغدغههای مذهبی و سیاسی- فرهنگی اوست؛ نقاط عطفی که در این نوشته تلاش شد روی آنها متمرکز شده و برجسته گردند.
پینوشت:
1- عظیمی، سمیرا، تب و تاب؛ خاطرات دکتر محمدرضا فرتوکزاده، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1394، صفحات مختلف.
2- همان، صص 67- 43.
3- همان، صص 77- 67.
4- همان، صص 98- 89.
5- همان، صص 115- 98.
6- همان، ص 112.
7- همان، صص 121- 115.
8- همان، صص 166- 135.
9- همان، صص 195- 169.
10- همان، صص 213- 211.
11- همان، صص 219- 217.
12- همان، صص 225- 224.
13- همان، صص 244- 236.
تعداد بازدید: 1689