25 شهریور 1395
میثم غلامپور
روز بیست و پنجم شهریور 1357، وقتی ایرانیان هنوز در شوک واقعه 17 شهریور بودند، زلزلهای مهیب شهر طبس در شمالشرق کشور را لرزاند. این زلزله حدود ساعت 19:30 دقیقه و به بزرگی 7/7 ریشتر بود. بلافاصله پس از پخش خبر این اتفاق، سیل کمکرسانیها به طبس شروع شد؛ کمکرسانیهایی که با توجه به اوضاع و احوال آن روزهای ایران، ویژگی برجستهای داشت: مردم انقلابی به جای همراهی با حکومت برای کمکرسانی، خود، مستقل آستینها را بالا زده و وارد کارزار امدادرسانی شدند. در واقع طبس جایی بود که در آن شکاف پرنشدنی میان حکومت و مردم به خوبی احساس شد. برای روشنتر شدن این مسأله نگاهی انداختهایم به خاطرات و نوشتارهای برخی شاهدان آن روزها.
بیاعتقادی مردم به حمایت حکومت از زلزلهزدگان
یکی از باارزشترین منابع تاریخی، یادداشتهای روزانهای است که اشخاص در دل رویدادها، همزمان با روی دادن آنها، روی کاغذ میآورند. جنبه مثبت این منابع، همین نزدیکی فاصله روی دادن یک اتفاق و نگارش گزارش آن است. کتاب گامبهگام با انقلاب درباره رویدادهای منجر به انقلاب اسلامی، به قلم اکبر خلیلی، از این دست منابع شمرده میشود. در یادداشتهای مربوط به سال 1357 خلیلی، به زلزله طبس هم اشاره شده است. در این کتاب، رد پای مطالب مربوط به زلزله را در یادداشتهای روز بیست و ششم شهریور ماه، میتوان یافت؛ یعنی فردای وقوع زلزله. در این یادداشت درباره زلزله آمده، چنانکه خبرگزاریها گزارش میدهند، در اثر زلزله روز بیست و پنجم، دیگر طبسی وجود ندارد و این شهر با خاک یکسان شده است. نویسنده مینویسد، انعکاس این خبر ایرانیان را ماتمزده کرد و زلزله بوئینزهرا را به یاد آنها آورد. در نگاه او مردم اعتقادی به حمایت دولت و شاه از زلزلهزدگان نداشتند و برای همین خودشان آستینها را بالا زده و دست به کار کمکرسانی شدند. در این یادداشت، از یک طرف به رسانههای عمومی اشاره شده که بوق و کرنا بلند کردند که دولت چنان کرد و شاه چنین گفت و شهبانو چنان رفتار کرد. از سوی دیگر صدای ناله و ضجه از دست دادن زن و فرزندان و به سر زدن و شیون و زاری زنها به خاطر از دست دادن فرزندان، اشک پیرمرد 70 ساله و ناله دختربچه 8 ساله، همه اندوه بزرگی خوانده شدهاند که بر دل ایرانیان مسلمان، سنگینی میکردند و نویسنده به این بهانه، طعنهای به رژیم میزند: «اینها همه را از بیتوجهی رژیم فاسد میدانند. درحالیکه کاخنشینان زیر سقفهای تزئین شده با گچبریها و آیینهکاریهای چند میلیون تومانی زندگی میکنند، قشر عظیمی از مردم فقر زده ایران حتی چادری برای پناه بردن به آن را ندارند.»
نخستوزیر وقت، جعفر شریفامامی هم از طعنههای اکبر خلیلی در امان نمانده است: «رئیس دولت، آقای شریفامامی با شوخی و تمسخر مردم را به بازی میگیرد و در مجلس سنا طی سخنان خود میگوید: لابد این مردم این زلزله را هم به گردن دولت میاندازند و با خنده حضار مزد بیمزگی خود را میگیرد و اضافه میکند: دستور داده شده است به کشاورزان طبس و نواحی زلزلهزده وام کشاورزی پرداخت شود. وام به چه کسی، دیگر در طبس مردی نمانده است که کشاورزی کند!» در این نوشته به شایعات آن روزها هم دامن زده شده و آمده عدهای این زلزله را مستقیماً به شاه نسبت میدادند و نظرشان این بود که شاه به دولت آمریکا اجازه داده تا فضولات اتمی را در کشور ما دفن کند و همین باعث چنین خرابیهایی شده است. همچنین گروهی دیگر میگفتند، این موضوع عمدی بوده و فضولات اتمی دارای شاستیهای انفجار بودند و شاه مخصوصاً آنها را منفجر کرد تا افکار عمومی را به حادثهای طبیعی جلب کند: «این موضوع موقعی قوت میگیرد که یک فیزیکدان آلمانی نتیجه زلزله طبس را از عکسالعملهای مواد اتمی در خاورمیانه اعلام و آن را به اثبات میرساند.» نویسنده در نهایت به این برداشت میرسد که خشم مردم از شاه و دولت جدید، با چنین مسائلی صدچندان شد.1
آشنایی بیشتر مردم با ماهیت حکومت
در خاطرات سیدمحمدهاشم پوریزدانپرست هم از زلزله طبس یاد شده است. بر اساس خاطرات وی، گروههای زیادی پس از شنیدن خبر وقوع زلزله برای کمک، راهی طبس شدند. نویسنده به طور ویژه از نقش دانشجویان در این رابطه یاد کرده است. این خاطرات نیز خالی از اشاره به شایعات دور و بر زلزله طبس نیست. به نوشته پوریزدانپرست، شایعات متعدد در آن روزها حکایت از این داشت که فرح پهلوی که معماری خوانده بود، در سفری به طبس، چند سال پیش از زلزله، به حفظ معماری این شهر دستور داده و برای همین از بازسازی منازل شهر جلوگیری شده بود. از طرفی از آنجا که بیشتر خانهها خشت و گلی بودند و با آمدن زلزله تلفات زیادی دیدند، برخی معتقد بودند «مردم بیپناه بهای هنردوستی ملکه کشور را با 25 هزار کشته پرداخت نمودند». نویسنده با اشاره به اینکه شهید حسن اجارهدار، یکی از چهرههای فعال در کمکرسانی به مردم زلزلهزده، به شمار میرفت، از مجموعه عکسی یاد میکند که وی از سفر طبس تهیه کرده و به ارمغان آورده بود. از آن مجموعه دو ساختمان آجری، یکی ساختمان یک بانک و دیگری پاسگاه ژاندارمری، توجه نویسنده را بیشتر به خودش جلب و در این زمینه نقل قولی انتقادی از حسن اجارهدار را چاشنی خاطراتش کرده است: «اینها نشانگر آن است که اگر در ساختمانهای شهر در حد همین دو ساختمان از مصالح استفاده شده بود، تلفات بسیار کمتر از آنچه به وقوع پیوست، میبود.» پوریزدانپرست با اشاره به دیدار فرح پهلوی از مناطق زلزلهزده، نقل صحبتهای انتقادی اجارهدار را درباره اقدامات فریبآمیز برخی مسئولان آن خطه پی میگیرد؛ اقداماتی مثل ساخت تعدادی توالت فرنگی و حمام صحرایی: «این امکانات فقط برای چند ساعت برپا شده بودند و با بازگشت او همه چیز به فراموشی سپرده شده بود.» در لابهلای خاطرات سیدمحمدهاشم پوریزدانپرست از جوانی به نام «داستان» یاد شده که در بازگشت از طبس در اثر تصادف از دنیا رفت. مراسم ختم این جوان دانشجو که با سخنرانی اعتراضآلود حسن منتظرقائم همراه بود، به مجلسی ضد حکومت تبدیل شد.
از زاویه نگاه و به تعبیر نویسنده این خاطرات، ماجرای طبس و سوءاستفادههایی که حکومت میخواست از آن بکند، نه تنها کمکی به آنها نکرد بلکه بیشتر از قبل ماهیت ضد مردمی و فساد درونی آنها را آشکار کرد. او معتقد است، این زلزله، مردمی را که از سراسر کشور برای کمکرسانی بسیج شده و به طبس رفته بودند، با واقعیتهای حکومت پهلوی بیشتر آشنا کرد.2
شکستن اعتصاب بازاریها در سه روز عزای عمومی دولت
سیدتقی موسویدرچهای در خاطراتش با اشاره به ناتوانی رژیم در رسیدگی به زلزلهزدگان طبس، از شتاب «مردم مسلمان و انقلابی» در کمکرسانی به آسیبدیدگان یاد کرده است. وی میزان کمکها و هماهنگی مردم در کمکرسانی را شایان توجه خوانده است. به نوشته موسویدرچهای در جامعه روحانیت، در قالب جلسهای، هماهنگی لازم برای «ارسال کمکهای مردمی در راستای تبلیغ علیه شاه» انجام شد.
محمدرضا شاه پس از زلزله طبس عزای عمومی اعلام کرد که واکنش امامخمینی(ره) را به دنبال داشت: «آنهایی که هزاران نفر از بهترین فرزندانمان را دیروز بیرحمانه قتلعام کردند و حماسه دلخراش هفده شهریور را ساختند، امروز برای انحراف اذهان به تعزیهسرایی پرداخته و اشک تمساح برای زلزلهزدگان ریختند.» موسویدرچهای با نقل این مطلب مینویسد که بازاریها پس از 11 روز اعتصاب، درست در همان سه روزی که از طرف دولت عزای عمومی اعلام شده بود، مغازهها را باز کردند و در پایان آن سه روز دوباره به اعتصاب خود ادامه دادند.3
تشکر سرلشکر حکومت پهلوی از اعضای اردوگاه امامخمینی
حجتالاسلام علیاکبر ناطقنوری، یکی از چهرههایی بود که پس از زلزله طبس راهی آن شهر شد و اوضاع و احوال آن روزهای طبس را از نزدیک مشاهده کرد. او هم از کسانی است که در خاطراتش از زلزله طبس یاد کرده است. به گفته ناطقنوری پس از وقوع زلزله، انقلابیها، بهخصوص فراریها، اعم از روحانیان، دانشجویان، بازاریان و... همه برای کمک به زلزلهزدگان طبس بسیج شدند. البته جوّ غالب از آن دانشجویان بود. حضور طیفهای مختلف فکری در میان کمکرسانان طبس، ایجاد تنشها و اختلافهایی را به دنبال داشت. ناطقنوری با اشاره به اینکه شهید هاشمینژاد از مشهد برای حل اختلافها راهی این شهر شد، میگوید: «مرحوم شهید بهشتی به من امر کردند، خوب است شما هم برای کمک به آقای هاشمینژاد به طبس بروید. من هم با پیکان خودم حرکت کردم و به طبس رفتم و در آنجا جناب آقای صدوقی از طرف پدرشان مرحوم شهید صدوقی و آقای حاجاتابکی از تهران و شهید موسویقوچانی و شهید کامیاب از مشهد نیز حضور داشتند.»
ناطقنوری در صحبتهایش به اردوگاهی اشاره میکند که در طبس به نام «اردوگاه امامخمینی» راه انداخته بودند و محلی برای جمعآوری و سازماندهی کمکهای مردمی و توزیع آنها بین مردم به نام امامخمینی(ره) بود. به تعبیر وی هرچه «آخوند، دانشجو و سرباز فراری» بود در آنجا رفت و آمد میکردند: «بنده به اتفاق آقای صدوقی و اتابکی تحت نظر شهید هاشمینژاد مدیریت این مجموعه را به دست گرفتیم.» ظاهراً کمکرسانان تلاش میکردند در آنجا ساده زندگی کنند و از غذاهای گرم دوری میکردند. بر اساس خاطرات ناطقنوری فردی به نام عندلیبانتهرانی که هتلدار بود، در طبس آشپزخانه زده بود و به زلزلهزدگان غذای گرم رایگان میداد. وی نذر کرده بود که یک روز به اردوگاه امامخمینی غذای گرم بدهد؛ برای همین موضوع را آقایان ناطقنوری، صدوقی و اتابکی در میان گذاشت. پاسخ آنها با توجه به شناختی که از دانشجویان داشتند، روشن بود: جوانان دانشجو سادهزیست هستند و اصلاً نمیپذیرند. از سویی عندلیبان اصرار داشت برای ادای نذر خود، غذاهای گرم و آمادهاش را جلوی اردوگاه ببرد و گفت، راضی نیست اگر کسی غیر از کارکنان اردوگاه از آن غذا استفاده کنند. نتیجه این شد که ناطقنوری به درخواست شهیدهاشمینژاد بین دو نماز به صحبت پرداخت و دانشجویان را راضی به این کار کرد.
ناطقنوری در لابهلای خاطراتش به روزی اشاره میکند که در آن رئیس شهربانی طبس که یک سرهنگ بود، به سراغشان رفت. فرمانده لشکر، سرلشکر صانعی، میخواست با مسئولان اردوگاه امامخمینی دیدار کند و رئیس شهربانی، مأمور رساندن این پیام بود. چنین درخواستی که برای ناطقنوری و همراهانش غیرمنتظره بود، ابتدا باعث ترس آنها شد اما بعد سه نفری رفتند تا ببینند ماجرا از چه قرار است. وی میگوید وقتی جلوی چادر رسیدند و دیدند روی میز طرفشان میوه و بیسکویت است، دریافتند که مسأله مهمی نیست. ظاهراً برخورد میزبان خیلی مؤدبانه و احترامآمیز بود: «من هم دوستان را معرفی کردم؛ ولی خودم را لو ندادم. ایشان گفت: «زحمت شما زیاد شد، فقط خواستم با شما آشنا بشوم و از شما تشکر کنم. ما یک لشکر آدم اینجا آوردیم، ولی به اندازه این اردوگاه شما نتوانستیم به زلزلهزدگان کمک کنیم.» برایمان جالب بود که این سرلشکر آدم منصف و مؤدبی است.» این خاطره، از جایگاه و نقش اردوگاه امامخمینی در ماجرای کمکرسانی به زلزلهزدگان طبس، حکایت دارد.4
مشاهده حکومت اسلامی برای نخستین بار
در خاطرات علیمحمد بشارتی هم میتوان از ماجرای زلزله طبس سراغ گرفت. بشارتی نیز از جمله کسانی بود که بلافاصله پس از شنیدن خبر وقوع زلزله عازم این شهر شد. وی و دوستانش پس از شنیدن خبر زلزله در منزلی در میدان خراسان دور هم جمع میشوند و تصمیم به سفر برای کمکرسانی میگیرند. آنها حدود هفت، هشت نفر بودند که با دو پیکان عازم طبس شدند. به گفته بشارتی در همان مسیر فردوس تا طبس، پایگاههایی به نام امامخمینی جلب توجه میکردند؛ پایگاههایی که برای امدادرسانی به مصدومان و اسکان موقت زلزلهزدهها ایجاد شده بودند و جلوی آنها عبارت «پایگاه امامخمینی» و عکس بزرگ ایشان خودنمایی میکرد. بر اساس دیدههای بشارتی، آن روزها انبوهی از مردم شهرهای مختلف برای کمک به طبس رفتند و از طرف آیات عظام هم کمکهای فراوانی به آنجا ارسال شد. افرادی که به آنجا میرفتند، تخصصهای مختلفی داشتند و ظاهراً هر کدام بر اساس تخصص خود به کمکرسانی مشغول بودند: «وقتی به آنجا رسیدیم، از ما پرسیدند که چه تخصصی دارید؟ گفتم لولهکشی، برقکشی و بنایی بلدم. در قسمت برقکشی مشغول کار شدم، ولی بعد از 24 ساعت ما را شناختند و گفتند به دنبال کار دیگری بروید.»
علیمحمد بشارتی معتقد است که آنها در آنجا برای نخستین بار حکومت اسلامی به معنای واقعی را به چشم دیدند؛ از «سادگی ستاد و غذای ساده» گرفته تا «مزین بودن ستاد به تمثالهای امامخمینی و مدیریت نیرومند روحانیت»: «اجمال قضیه اینکه آنجا فهمیدیم که کشور دارد رنگ و بوی اسلامی به خود میگیرد.»5
تناقضی که تلویزیون دولتی ایران نشان داد
سرآنتونی پارسونز، سفیر وقت انگلیس، هم در خاطرات خود از آن روزها یادی از زلزله طبس و پسلرزههای سیاسی آن کرده است. به اعتقاد پارسونز زلزله طبس فرصتی برای رقابت میان حکومت و مخالفان، به منظور جلب افکار عمومی به خود و بیعت با مردم بود. او مینویسد، نیروهای مسلح مسئولیت عمده عملیات نجات مصدومان و حمل و نقل و اسکان زلزلهزدگان را به عهده گرفتند؛ ولی از سوی دیگر، روحانیان و طلاب و دانشجویان و سایر داوطلبان که از طرف مخالفان بسیج شده بودند، نقش فعالی در کمک به زلزلهزدگان و تأمین مواد غذایی و سایر مایحتاج آنها بازی کردند. به نوشته پارسونز محمدرضا شاه با کمی تأخیر از منطقه بازدید کرد؛ اما به جای اینکه از مرکز زلزله دیدن و از نزدیک به وضع مردم مصیبتزده رسیدگی کند، به توقف در فرودگاه طبس و سرکشی به عملیات نجات اکتفا کرد. شاه با اونیفورم فرمانده نیروهای مسلح ایران و با «جلال و جبروت و شق و رق» با همراهی تعدادی از مأموران امنیتی و امیران ارتش راه میرفت، اما در نگاه سفیر انگلیس این تظاهر به قدرت برای پوشاندن ناراحتی او و چهره بیمارگونهاش کافی نبود: «تلویزیون دولتی ایران هم با نمایش فیلم بازدید کوتاه شاه از منطقه زلزلهزده که بیشتر جنبه تشریفاتی داشت، تلاش گسترده ملاها و دانشجویان را در مناطق زلزلهزده به تفصیل پخش کرد و تناقضها را آشکارتر ساخت.» پارسونز درنهایت به نقل از یکی از اعضای خانوادهاش مینویسد که چنین کاری از نظر روابطعمومی، فاجعهای برای حکومت به شمار میرفت.6
حاکمیت دوگانه در طبس
حسین صفارهرندی در سال 1382 به بهانه وقوع زلزله بم، یادداشتی با عنوان «از طبس تا... بم» در یکی از روزنامهها نوشت و در آن اشاره کوتاهی کرد به خاطراتش از زلزله طبس. او نیز یکی از کسانی بود که پس از وقوع زلزله طبس روانه این شهر شد. به نوشته صفارهرندی کار خارج کردن اجساد از زیر آوارها تا دو هفته پس از زلزله به درازا کشید. وی پس از ذکر خاطرهای از کمکرسانی به مردم طبس که برای کمکرسانان به مردم بم پندآموز بود، به شکاف میان دولت و ملت در زمان زلزله طبس میپردازد. به تعبیر صفارهرندی در واقعه طبس شکاف بین دولت و ملت چنان عمیق بود که هر کس به آن منطقه پا میگذاشت، وجود دو حاکمیت را در آنجا به خوبی حس میکرد: «یکی دو روز پس از وقوع زمینلرزه 57، ستادی در سایهسار درختان کویر برپا شد که فرمانش را نه از حکومت وقت که از خانه محقری در نجف میگرفت. ستاد امام با محوریت روحانیت پیشگام- بهویژه شهید آیتالله صدوقی- بر بستر موجی از پذیرش مردمی ظرف مدتی کوتاه، چنان همه کارها را در قبضه گرفت، که مأموران حکومتی چارهای جز خالی کردن صحنه نداشتند و عملاً به حاکمیت رقیب خود در حاشیه ویرانههای طبس تن دادند. گویی تصویری مینیاتوری از حکومت اسلامی که در شعار آن روزهای مردم فریاد میشد، در قلب کویر، تجسم عینی یافته بود.» در نگاه صفارهرندی در حکومت گذشته، رسم بر این بود که هنگام بروز بلایای طبیعی مثل سیل و زلزله، برای امدادرسانی به بلادیدگان، دولت و ملت، هر کدام جداگانه وارد عمل میشدند. بر همین اساس مردم از طریق مساجد، کمکهای خود را به طور مستقیم به صحنه میبردند؛ چراکه اعتمادی به دولتیها نداشتند. در واقعه طبس هم همین قصه به خوبی آشکار بود: «از هر محله، کاروانی راه میافتاد با چند کامیون بار و پیشاپیش آن مردی که لباس پیامبر بر تن داشت.»7
مردگان طبس در صف قربانیان میدان ژاله
وجود حاکمیت دوگانه در طبس را حتی میشل فوکو، اندیشمند فرانسوی هم تأیید کرده است. وی که در سال 57 درست همزمان با زلزله طبس سفری به ایران داشت، گزارش و تحلیلی از حال و هوای آن روزهای ایران و البته طبس دارد: «...بولدوزرها از راه رسیدهاند و شهبانو هم همراه آنها، اما از او به سردی استقبال شده است. با این حال از هر سو ملاها به شتاب فرا میرسند و در تهران جوانان محرمانه از خانه این دوست به خانه آن دوست میروند تا کمکی جمع کنند و راهی طبس شوند.» فوکو اشارهای هم به پیام امامخمینی(ره) دارد که در آن امام از مردم خواست که به طور مستقیم به زلزلهزدگان کمک کنند، نه از طریق حکومت. در نگاه فوکو زمینی که میلرزد و همه چیز را ویران میکند چهبسا مردم را دور هم جمع کند؛ چون سیاستمداران را از هم جدا میکند و دو اردوی متخاصم را بهتر از همیشه مشخص میکند. او مینویسد، حکومت گمان میکرد میتواند لبه تیز خشم مردم را که با کشتار 17 شهریور از حیرت خشکشان زده اما خلع سلاح نشده بودند، به سمت بلاهای طبیعی برگرداند؛ ولی فوکو در همان زمان پیشبینی میکند که حکومت در این کار موفق نخواهد شد: «مردگان طبس در صف قربانیان میدان ژاله قرار خواهند گرفت و خونخواه آنها خواهند شد. زنی بیپروا میگفت: «سه روز عزای ملی برای زمینلرزه بد نیست؛ اما نکند معنیاش این باشد که خونی که در تهران به زمین ریخته شد، خون ایرانی نبود؟»8
پسلرزههای سیاسی تصادف سیدمهدی گلپایگانی در مسیر طبس
در گرماگرم کمکرسانی به آسیبدیدگان زلزله طبس، سیدمهدی گلپایگانی فرزند آیتالله گلپایگانی که از یزد عازم طبس برای کمکرسانی بود، در اثر تصادف رانندگی از دنیا رفت. اتفاقات پس از این حادثه رنگ و بوی سیاسی گرفت و فرصتی فراهم کرد، برای ابراز مخالفت مخالفان حکومت. خاطرات حجتالاسلام سیدمهدی طاهریخرمآبادی گزینه مناسبی برای ردگیری این اتفاقات است. وی در خاطرات خود از یک طرف به شایعهای اشاره میکند که پس از حادثه تصادف، در برخی شهرها ازجمله قم، بر سر زبان برخی محافل انقلابی افتاد. شایعه این بود که تصادف سیدمهدی، ساختگی و کار عوامل حکومت پهلوی بود و به اینترتیب از آن بهرهبرداری سیاسی شد. از سوی دیگر برخی طلاب و افراد انقلابی و سیاسی با شعارهای انقلابی به مراسم تشییع جنازه سیدمهدی گلپایگانی رنگی سیاسی دادند. طاهریخرمآبادی معتقد است آن تشییع جنازه با آن شکوه و ازدحام و شعارهایی که داده شد، هیبت حکومت نظامی را شکست و آن را به هیچ انگاشت و پیامی سیاسی داشت که رژیم از آن حساب برد. در نگاه وی فوت گلپایگانی نکات سیاسی دیگری هم داشت: «مرحوم آیتالله گلپایگانی در مجالس ختم و روضهخوانی مینشست و دستمال به دست میگرفت و هقهق گریه میکرد و مردم از گریه ایشان در فقدان فرزندش به یاد امامخمینی میافتادند که سال گذشته در مرگ پسرش حاجآقا مصطفی جلو[ی] چشم مردم و عزاداران اصلاً خم به ابرو نیاورد و گریه نکرد... آنگاه همهجا این صحبتها مطرح شد و بالاخره مقایسهای انجام گرفت و بدینگونه موضوع امام، رهبری، انقلاب، تبعید و مرگ آقا مصطفی یا کشته شدن ایشان به دست عوامل حکومت مطرح میشد و این به نفع انقلاب بود و مراسم ختم مرحوم آقاسیدمهدی را خودبهخود سیاسی میکرد.» صحبتهای (آلطه) سخنران مراسم ختم در مسجد اعظم قم هم خالی از چاشنی انقلابی نبود و در آن اشارهای به درگذشت سیدمصطفی خمینی در سال پیش از آن شد. با پایان این مجلس نیز اوضاع خاصی پیش آمد. از یک طرف گارد و نیروهای ارتش سررسیده بودند و از سوی دیگر مردم بیرون ریختند و با بیاعتنایی، حکومت نظامی را شکستند. طاهریخرمآبادی به اتفاقات سیاسی یکی دو مجلس ختم دیگر هم اشاره میکند که به همین مناسبت برگزار شده بودند. به عنوان مثال در یکی از این مجالس، سیدحسین موسویتبریزی در منبر از آزادی بیان، قلم و عقیده سخن گفت و به صراحت گفت: «مردم ایران این حکومت را نمیخواهند» به دنبال آن، جمعیت هم فریاد زدند: «صحیح است، صحیح است...»9
از اقدامات پزشکی در اردوگاه امام تا گذاشتن نام روحالله بر پسران
شاید در میان خاطرات درباره زلزله طبس، مفصلترین خاطرات از آن سرلشکر دکتر سیدحسن فیروزآبادی باشد. وی در زمان زلزله در دانشکده پزشکی مشهد مشغول تحصیل بوده است. با شنیدن خبر وقوع زلزله او و همراهانش در آن دانشکده با فراهم کردن امکانات زیاد دارویی، درمانی، جراحی، ارتوپدی و بیمارستانی در قالب هیئتی مجهز به سرپرستی فیروزآبادی با چند اتوبوس و مینیبوس عازم طبس شدند. این هیئت، با چادر و... درمانگاهی را در شهر طبس برپا کرد. بهسرعت آسیبدیدگان زلزله که تعدادشان زیاد هم بود، برای مداوا در مقابل این چادر صف کشیدند. آسیبدیدگان با قیافههایی خاکآلود، غمزده، زخمی و آزرده وقتی در آنجا به هم میرسیدند، یکدیگر را در آغوش میکشیدند، گریه میکردند و از تعداد کشتههای فامیلهایشان با هم صحبت میکردند. نبود سرپناه و مسائل بهداشتی محیط، رنج آسیبدیدگان را دوچندان میکرد. برای دکترها چندان فرصتی برای خوردن و خوابیدن نبود.
فیروزآبادی از دو گروه یاد میکند که یکی از مشهد به سرپرستی آیتالله واعظطبسی و دیگری از یزد به سرپرستی آیتالله صدوقی وارد طبس شدند. آنها در اجتماع کوچکی دور هم نشستند و به گفته فیروزآبادی در آنجا آیتالله واعظطبسی خبر داد که اردوگاهی را به نام امامخمینی ایجاد میکنند: «در واقع این سخنرانی نقطه اوج آغاز تشکیل اولین نمونه حکومت اسلامی برمبنای نظریه ولایت فقیه حضرت امامخمینی(ره) بود.» در این خاطرات از چهرههایی که در این اردوگاه بودند به افرادی مثل شهید دکتر گتمی (رهنمون)، دکتر عرب، خانم دکتر جهانیان، خاموشی و اتابکی اشاره شده است. فیروزآبادی از شیخحسین راستگو هم یاد میکند که با صفا و حالی خوش و خوشرویی، کودکان از جمله کودکان یتیم را دور هم جمع میکرد، به آنها آموزش میداد، برایشان قصه میگفت و آنها را نوازش میکرد.
به گفته فیروزآبادی در طبس پس از زلزله علاوه بر اردوگاه امامخمینی، اردوگاههای زیادی تشکیل شده بود؛ مثل اردوگاه آیتالله قمی و آیتالله گلپایگانی، اردوگاه دانشجویان (منافقان)، اردوگاه گروههای فدائی خلق و کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور. همچنین باید از اردوگاههای نیروهای نظامی مثل اردوگاه نیروی دریایی و اردوگاه شیر و خورشید هم یاد کرد که به تعبیر فیروزآبادی اردگاههایی تشریفاتی بودند که با بوق و کرنا در محل حضور داشتند. وی اردوگاه چپیها و فدائیان را هم مجموعهای از دختران و پسران خوانده که با «حال و اخلاق ضدخدایی» با مردم در ارتباط بودند و مردم هم در برابر آنها ابراز بیزاری میکردند.
جالب است که از مهمترین نیازهای مردم در روزهای نخست که با مراجعه به اردوگاهها پس از چادر، فرش و لوازم اولیه زندگی و مواد غذایی، طلب میکردند، روحانی بود که برای آنها نماز میت بخواند. در خاطرات فیروزآبادی، خاطراتی هم از مواجهه با منافقان و مقابله با آنها و پاسخ به تشکیکهایشان ذکر و در این زمینه یادی هم از اقدامات شهید هاشمینژاد شده است. وی حضور علمای انقلابی ازجمله آیتالله واعظطبسی، آیتالله صدوقی،آیتاله خامنهای و حجتالاسلام ناطقنوری در اردوگاه امام را از «اتفاقات و حوادث بسیار زیبای آن دوره» خوانده است.
بر اساس صحبتهای سیدحسن فیروزآبادی که مسئول بیمارستان و درمانگاههای امامخمینی بود، امکانات اردوگاه، از روی آمار و نقشه روستاها، تعداد خانوادهها و... برمبنای برنامهریزی دقیقی، به مردم واگذار میشد. پس از گذشت هفت، هشت روز از زلزله و کاهش امدادرسانی از سوی مردم، حتی خود فیروزآبادی هم ناچار شد با ماشین به روستاهای اطراف برود و به مداوای آسیبدیدگان بپردازد.
به گفته او ساواکیها تصمیم به کشتنش داشتند و اقداماتی هم در این زمینه انجام داده بودند. همچنین ژاندارمری دستور داشت اردوگاه امام را تعطیل کند و برای همین مرتب به آنجا مراجعه و افراد اردوگاه را تهدید به خفه کردن از طریق سموم شیمیایی میکرد. اعضای اردوگاه به همین علت، نیروی حفاظتی در نظر گرفتند و برای پیشگیری، پاس شب هم گذاشتند.
دیدار فرح از مناطق زلزلهزده در خاطرات فیروزآبادی هم آمده است؛ به گفته او مردم در زمان دیدار فرح، علیه حکومت و او شعارهایی دادند و وی را مجبور به ترک آنجا کردند.
با نقشآفرینی بانوان زایشگاه امامخمینی، مادران طبسی در آن روزها نام پسرانشان را که در زایشگاه اردوگاه متولد میشدند، روحالله میگذاشتند. فیروزآبادی این اقدام را از شیرینیهای وقایع پس از زلزله میداند و معتقد است تعداد نام روحالله در طبس و روستاهای اطراف، محصول فعالیتهای اردوگاه امام در آن روزهاست.
خاطرات سیدحسن فیروزآبادی خیلی مفصلتر از این حرفهاست و آنچه اشاره شد، مشتی نمونه خروار است. وی در اواخر خاطراتش تشکیل اردوگاه امامخمینی در طبس را نمونهای مقدماتی از تشکیل حکومت اسلامی با رهبری امامخمینی دانسته که همه تجربیات اجرایی، همه مخالفتها، رقابتها و مقاومتها را در برابر خودش در طبس آزمود.10
پینوشت:
1. اکبر خلیلی، گامبهگام با انقلاب، تهران: سروش، 1387، صص 42 و 43.
2. سیدمحمدهاشم پوریزدانپرست، خاطرات سیدمحمدهاشم پوریزدانپرست، به کوشش حمید قزوینی، شیراز: نوید شیراز، 1388، صص 160 تا 162.
3. حسین روحانیصدر، سفیر 7 هزار روزه؛ خاطرات سیدتقی موسویدرچهای، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر، 1390، صص 612 تا 615.
4. علیاکبر ناطقنوری، خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین ناطقنوری، به کوشش مرتضی میردار، ج1، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، صص 132 تا 134.
5. علیمحمد بشارتی، عبور از شط شب؛ خاطرات علیمحمد بشارتیجهرمی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1363، صص 171 و 172.
6. سرآنتونی پارسونز، غرور و سقوط، ترجمه منوچهر راستین، تهران: هفته، 1363، صص 121 و 122.
7. حسین صفارهرندی، «از طبس تا... بم»، روزنامه کیهان، ش 17848، 10 دی 1382، ص 2.
8. میشل فوکو، ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟ (تهران: 1357)، تهران: هرمس، 1377، صص 7 تا 10.
9. مصطفی قلیزادهعلیار، خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین سیدمهدی طاهریخرمآبادی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1389، صص 222 تا 225.
10. سید حسن فیروزآبادی، گنجینه دل: خاطرات سرلشکر بسیجی دکتر سیدحسن فیروزآبادی، تهران: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، 1387، صص 123 تا 162.
تعداد بازدید: 3818