انقلاب اسلامی :: فهرستی که به نیمه نرسید
درباره رمان «شب ناسور»

فهرستی که به نیمه نرسید

22 شهریور 1396

احمدرضا امیری سامانی

«شب ناسور»[1] نام جدیدترین رمان ابراهیم حسن‌بیگی است. وی نویسنده و داستان‌نویس شناخته شده در حوزه انقلاب اسلامی ایران است که با نوشتن رمان‌هایی مانند اشکانه، ریشه در اعماق، نشانه‌های صبح و معمای مسیح در حوزه دفاع مقدس و رمان‌های محمد(ص) (که به بیش از پنج زبان ترجمه شده است)، قدیس (از آثار برجسته وی)، سال‌های بنفش و شب ناسور در حوزه انقلاب و دین مطرح گردیده است.

او در حوزه فعالیت خود، انتشار بیش از 114 جلد کتاب رمان، داستان کوتاه و داستان کودک و نوجوان را در کارنامه‌اش دارد و باید گفت که این نویسنده هم‌اکنون عضو هیئت مؤسس انجمن قلم ایران و عضو هیئت امنا و هیئت مدیره بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان است. اما شب ناسور، اثر اخیر او، رمانی است که نتوانسته آن‌طور که شایسته است، انتظارات خواننده را از قلم این نویسنده پرسابقه برآورده کند. این بدان معنی نیست که زحمات آقای حسن‌بیگی در پرداخت زیبا و پر از جزئیات فضای داستان را نادیده بگیریم. پرداختی که در تصویرسازی فضای روزهای پس از انقلاب، برای هر محققی کارگشا خواهد بود.

شب ناسور کتابی است که از هر لحاظ، شما را بی مقدمه وارد داستان می‌کند. هم به این جهت که هیچ دیباچه و مقدمه‌ای بر آن نگاشته نشده و هم از این جهت که مخاطب مستقیماً وارد فضای ذهنی راوی می‌شود تا داستان را از زاویه دید او بررسی کند. البته تعلیق‌هایی که در ابتدای داستان آمده، به خوبی خواننده را درگیر فضای داستان می‌کند و می‌توان از آن به‌عنوان نقطه قوت داستان یاد کرد.

شخصیت اصلی داستان فردی است به نام «اصغر ضحاک» که از شکنجه‌گرهای ساواک است و در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری، بازجوی نیروهای انقلابی بوده است. در همان فصل اول متوجه می‌شویم که او چه وضعیتی دارد و چگونه برای رهایی از زندانی که تسخیر شده، لباس و فرنچ زندانی‌ها را می‌پوشد و همراه جمعیت از زندان بیرون می‌زند.

فصل دوم آغازگر زندگی او پس از فرار از زندانی است که خودش شکنجه‌گر آن بود. با جملاتی که وصف کننده حالات درونی یک تحت تعقیب است: «آن روز باشکوه، گویی خواب بود و خیال. رفت پی کارش. فقط ساعتی شده بودم قهرمان ملی و روی دوش مردم برده شدم به هوا. تمام که شد، ترس تازه‌ای افتاد به جانم. خبر می‌رسید مردم ساواکی‌ها را از مخفی‌گاه‌شان می‌کشند بیرون و اگر شانس بیاورند و کشته نشوند، آنها را به دادگاه انقلاب تحویل می‌دهند و بعدش هم محاکمه و یا شاید مرگ یا عمری زندانی بودن. سایه شوم مرگ بالای سرم بود و یک لحظه رهایم نمی‌کرد...» (صفحه 11)

فضای زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری، به خوبی برای خواننده تشریح شده است. وقتی به سابقه فعالیت‌های آقای حسن‌بیگی مراجعه می‌کنیم، طبیعی است که از وی توقع مستندنگاری خواهیم داشت. چیزی که در کتاب هم محقق گشته و شاهد آن هستیم. گرچه، این اطلاعات با توجه به نبود مقدمه در کتاب، صرفاً با توجه به بررسی مصاحبه‌های نگارنده در زمان انتشار داستان به دست آمده است. وقایع‌نگاری زندان و توصیفاتی که در دل داستان آمده‌اند نیز بازگو کننده همین دقت نظر آقای حسن‌بیگی در استفاده از بخش حقیقی تاریخ هستند. حتی در بعضی از نقاط حساس داستان، به نوعی با شجاعت نگارنده در بازگو کردن بی‌شرمی‌های ساواک در زندان، آن هم با زبانی محترمانه هستیم. فصل ششم کتاب مملو از شکنجه‌ها و بی‌شرمی‌های این‌چنینی است.

داستان در فصل دوم و سوم به دیدار ضحاک با همکار سابقش وثوق ختم می‌شود. در این دیدار آنها به این نتیجه می‌رسند که شاه درحال مقدمه‌چینی برای بازگشت است و هر کدام وظیفه‌ای برای این مقدمه‌چینی دارند. در نهایت اصغر ضحاک لیستی 20 نفره از انقلابی‌هایی تهیه می‌کند که در بازجویی از آنها نا‌موفق بوده و مصمم می‌شود که با گریم و لباس مبدل و در نقش یک خبرنگار و پژوهشگر انقلاب سراغ‌شان برود تا حرف‌های‌شان را ضبط کند و آنها را به قتل برساند. این موضوع برای خواننده‌ای که تا به حال در دنیای پر از ترس شخصیت اول داستان سیر کرده، تا حدودی غیر قابل هضم است. چرا که از آن به بعد با شخصی پر دل و جرأت روبه‌رو می‌شود که با گریمی سطحی وارد دفاتر انقلابیون در کاخ نیاوران و دانشگاه و کمیته و... می‌شود و در محیطی کاملاً خلوت و رودررو با کسانی که قبلاً آنها را به ‌شدت شکنجه کرده، مصاحبه می‌کند. چیزی که معقول به‌نظر نمی‌رسد.

از این به بعد تا اولین انتقام از نفر اول لیست، ما به‌ همراه شخصیت اول داستان یک بازگشت به گذشته – فلش‌بک - انجام می‌دهیم. این عقب‌گرد برای ما شامل مرور خاطرات شکنجه چند‌ تن از زندانیان لیست، از جمله نفر اول (ملکی)است تا این که در انتهای فصل هشتم، مصاحبه کذایی با وی تمام می‌شود و اصغر ضحاک او را در گوشه‌ای از خیابان و در داخل ماشین با کلت کمری می‌کشد.

از فصل نهم به بعد، راوی به سراغ نوزده تن دیگر می‌رود. داستان مصاحبه با نفر دوم و کشتن او توسط اصغر ضحاک تا فصل سیزدهم ادامه می‌یابد. دیگر می‌شود پیش‌بینی کرد که کار به نفر نوزدهم نخواهد رسید. چرا که 166 صفحه از کتاب 223 صفحه‌ای ورق خورده ‌است. به عنوان خواننده، باید گفت که کشش داستان از این قسمت به بعد، صرفاً به این دلیل است که ببینیم چه اتفاقی برای اصغر ضحاک می‌افتد و او درکجای داستان دستگیر یا کشته خواهد شد. چون خط سیر داستان مشخص شده و صرفاً باید منتظر نتیجه‌گیری رمان بود. چیزی که حتی با جا گذاشتن باقی داستان و ورق زدن صفحات انتهایی برای یک خواننده عجول محقق خواهد شد. به عبارت دیگر، انتهای داستان شب ناسور از اواسط آن، قابل پیش‌بینی است.

موضوع دیگر، پایان پرسرعت و عجولانه داستان است. پایانی که منطق آن باید از ابتدا رعایت می‌شد و نشد و در یک صفحه و نیم از این کتاب 223 صفحه‌ای رقم خورد. اتفاقی که در مواجهه با یک خانم به‌نام فریبا علیپور رقم خورد و منجر به دستگیری اصغر ضحاک شد. آن هم با این چند جمله: «ببین اصغر آقا، من ممکن است توی قیافه افراد اشتباه کنم، اما صدای افراد را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. اگر بیست سال پیش هم صدایت را می‌شنیدم باز امروز می‌شناختمت. یادت باشد من چند ماه مهمان تو بودم توی کمیته و حالا تو مهمان مایی.» این اتفاق مطمئناً می‌توانست در مورد نفر اول لیست اصغر ضحاک هم بیفتد، چون او هم ماه‌ها با شکنجه‌گر خود رودررو بوده است. تنها تنوعی که در قسمت سوم از این رمان به ‌چشم می‌خورد، ورود یک بانوی مبارز و تحت شکنجه به داخل داستان است. در باقی موارد، ریتم داستان و فضای دراماتیکی یکسانی بر کل حوادث حاکم است. حتی در جملات انتهایی داستان: فریبا رو به مرد گفت: «ممنون برادر، به موقع وارد عمل شدید. می‌توانید ببریدش.» دیگر جای انکار نبود. حالا نوبت من بود که اعتراف کنم.

در انتها باید به عنوان خواننده گفت که انتشار شب ناسور از چند جهت قابل تقدیر و امیدوار کننده است. نخست، اقدام موزه عبرت برای ورود به ادبیات و استفاده از مخازن تاریخی و اسنادی خود در این حوزه که جای بسی تقدیر را دارد. مورد بعدی تلاش یک نویسنده خوش ذوق و خوش سابقه برای تبدیل اسناد و فضایی پر از خشونت به ادبیات و فضایی دراماتیک است که در نوع خود نویدبخش ظهور آثار جدید در حوزه انقلاب اسلامی است.

 

 

[1] ناشر: موزه عبرت ایران، چاپ اول: 1395



 
تعداد بازدید: 1576


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: