29 آبان 1396
راوی: حجتالاسلام محمد تقی فلسفی
در نیمه اول سال 1357 یعنی چند ماه قبل از پیروزی انقلاب، دو اقدام توطئهآمیز توسط ساواک علیه من صورت گرفت.
مورد اول این بود که وقتی همسرم بیمار شد و پزشکان نظر دادند که جهت مداوا لازم است به خارج برود، یکی از فرزندانم که پزشک بود و تحصیلاتش را در آلمان انجام داده بود، قرار شد به همراه مادرش جهت مداوا به این کشور برود. طبق قانون نظام وظیفه، پزشکانی که در خارج تحصیل مینمودند و به کشور بازمیگشتند، تا سپری شدن دوره خدمت، یعنی پنج سال، حق خروج از کشور را نداشتند. فرزند من نیز که حدود سه ـ چهار سال بیشتر نبود به ایران آمده و در استخدام وزارت بهداری بود؛ مشکل نظام وظیفه داشت.
قرار شد با یکی از کارمندان اداره گذرنامه که او را میشناختیم، صحبت کنیم ببینیم چه راهحلی وجود دارد. چون شماره تلفن منزلش را داشتیم، لذا از منزل با تلفن موضوع با او در میان گذارده شد و وی در جواب گفت: «تنها راهحل این است که در فرم تقاضای گذرنامه، نوع شغل را پزشک ننویسند و به جای آن کارمند نوشته شود.»
لذا به همین ترتیب عمل شد. در روز معین هم که فرزندم برای گرفتن گذرنامه مراجعه مینماید آن افسر شهربانی که با ما آشنایی داشت، میگوید گذرنامه صادر شده و به اتفاق برای گرفتن آن به متصدی تحویل گذرنامه مراجعه میکنند. امّا به آنها گفته میشود گذرنامه در اینجا نیست! بالاخره پس ازمدتی گشتن، آن را بر روی میز افسری که مأمور ساواک بوده، پیدا میکنند! با پیش آمدن این جریان، فکر کردیم چون ممکن است مانع خروج فرزندم در فرودگاه شوند بهتر است که ابتدا او به آلمان برود. سپس در صورتی که مشکلی پیش نیامد، همسرم به اتفاق یکی دیگر از فرزندانم به او ملحق شوند.
اما در فرودگاه به فرزندم میگویند: «شما اجازه خروج ندارید؛زیرا در موقع گرفتن گذرنامه ننوشتهاید که پزشک هستید. لذا پرونده شما به دادگستری فرستاده شده است!» عصر همان روز، در صفحه اول روزنامه کیهان با حروف درشت چیزی به این مضمون نوشتند که «پسر فلانی تحت پیگرد قرار گرفت!»
ابتدا تصور کردیم که ساواک بعد از صدور گذرنامه متوجه این موضوع شده و خواسته است از این مسئله بهرهبرداری کند. امّا چون آن افسر اداره گذرنامه را که با ما آشنایی داشت، به سنندج منتقل نمودند، محرز گردید [که] از آنجا که تلفن منزل ما تحت کنترل بود، ساواک از همکاری آن افسر پیشاپیش مطلع بوده است. بدینترتیب، پروندهای برای فرزندم تشکیل دادند و به دادگستری فرستادند که سرانجام با پرداخت جریمه نقدی، پرونده بسته شد. شکل کار نشان میداد که هدف ساواک از این اقدامات، آن هم با تیتر خبری در صفحه اول روزنامه پر تیراژ کشور، ضربه زدن به اعتبار من بوده است؛ زیرا انقلاب در حال اوج گرفتن بود و آنها سعی داشتند به هر شکلی که ممکن است شخصیتهای اجتماعی روحانیون شناخته شده را خدشهدار نمایند.
دومین اقدام ساواک علیه من این بود که یک روز بعد از حادثه 17 شهریور [1357] در نیمههای شب چند سرباز بههمراه مأموران ساواک به منزل ما ریختند و ضمن بازرسی از اتاق مطالعهام، اعلامیههای امام و آقایان علما و نوشتههای چاپی از این قبیل را جمعآوری نمودند و مرا نیز دستگیر کردند و با خود به محل ساختمانی که مربوط به حکومت نظامی بود، بردند و تا قبل از ظهر روز بعد آنجا نگه داشتند. سپس بدون اینکه توضیحی بدهند و یا بازجویی کنند، آمدند و گفتند: «آزاد هستید؛ بروید!»[1]
[1]. خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، مصاحبهها: سیدحمید روحانی (زیارتی)، ، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، 1376ش، صص 348-354
تعداد بازدید: 1218