26 بهمن 1396
بهرام مژدهی(1)
1
آتشفشان خاموش
ماه با خود یک بغل احساس ناب آورده است
در دل تاریکی شب آفتاب آورده است
ما که عمری مست صهبای نگاهش بودهایم
یار با خود باده و جام شراب آورده است
مثل یک آتشفشان، خاموش در خود سوختیم
ساقی دُردیکش میخانه آب آورده است
دل به امید وصال دوست همچون سروها
زیر بار زخمهای کهنه تاب آورده است
بهمن سال هزار و سیصد و پنجاهوهفت
عطر و بویِ تازهای از انقلاب آورده است
2
آن روز گوهرشاد یادت هست؟
زن بوده باشی درد و رنجی بیشتر داری
اندوه چندین سالهای را مستتر داری
گاهی مصمم میشوی از درد بنویسی
تا بار غم از شانه تاریخ برداری
بیمی نداری از هجوم دشمنان هرگز
وقتی زبان تند و تیز و شعلهور داری
میراثدار مادرت هستی تمام عمر
با عزت نفسی که پیش و پشتسر داری
با چادر خاکی و خونآلوده خو کردی
چون خاطراتی تلخ از لولا و در داری
در صحن بین زائران آهسته میگویی
یا ضامن آهو تو از حالم خبر داری
آن روز گوهرشاد یادت هست؟(2) پرسیدم
با دستهای خالیات عزم ظفر داری؟
تعداد بازدید: 1361