27 اردیبهشت 1397
محمد حسین (فراز) ملکیان[1]
به جان شعر طوری باد بهمن ماه میافتد
که تخت شاه میلرزد کلاه شاه میافتد
دلم خون میشود هر بار اسم شاه میآید
و از لبهام هر حرفی به غیر از آه میافتد
یکی در خاطرم از بین صدها گرگ میمیرد
یکی در خاطرم با پیرهن در چاه میافتد
هوایی میشوم طوری که گویا در سرم دائم
هواپیمایی پاریس – تهران راه میافتد
تو میآیی و تمثال تو روی دست میچرخد
و ناگاه از بهای سکههای شاه میافتد
و شیطانی که با یک دست میچرخاند دنیا را
به حال ضعف بر پاهای روح الله میافتد
بگویم دوستت دارم چه جز شرمندگی دارد؟
که گاهی از قلم این جملهی کوتاه میافتد
درون سنگر شعرم اگر دورم حلالم کن
گزارم سمت و سوی مرقدت گهگاه میافتد
و شیطان بعد عمری باز میلرزد به خود وقتی
به یاد سجدهات بر تخت درمانگاه میافتد
[1] از شاعران اصفهان و برگزیده و داور کنگرههای شعر.
تعداد بازدید: 1190