17 خرداد 1397
محمدحسین (فراز) ملکیان
۱
تقدیم به شهید آیتالله مرتضی مطهری
کیست او؟ آفتاب عالمتاب، که تب ذره پروری دارد
او که عمریست در ولایت عشق، دلبری و دلاوری دارد
علم و عرفان در او عجین شده است، اختر آسمان دین شده است
جایگاهش معلمیست ولی بر خود علم، برتری دارد
چشمها و زبان او نافذ، مانده در وصف او قلم عاجز
گوهری با چنین عیار دگر چه نیازی به گوهری دارد؟
گاه محو علی و جاذبهاش، گاه مات علی و دافعهاش
و علی کیست؟ آن ترازو که کفههایش برابری دارد
تا که اسم حسین میآید قلم او حماسه میسازد
هیچکس مثل او نمیداند قلم عشق سروری دارد
داستانهای راستان عمریست راستی را به ما نشان دادهست
قدمی راه کج نخواهد رفت ملتی که مطهری دارد
۲
تقدیم به شهید سید مجتبی نواب صفوی
ای جان تو آمیخته با مکتب دینی
روح متعالی شده در جسم زمینی
همصحبت آیینهی پر نور ولایت
همسایهی دیرینهی علامه امینی
برخاستی اما وسط جوخه نشستی
یعنی که ندارد ثمری گوشهنشینی
تشریح تو در لفظ فقط بازی واژهست
توصیف تو در شعر فقط قافیهچینی
آه ای غزل ای بند گره خورده به دستم
تنها بگذارم دو سه خط، خیر ببینی
نگذار که در بند به یاد آورم او را
با دلهره پایین بدهم آب گلو را
نگذار ببینم به چه سمتیست مسیرش
بر دامن او چنگ بزن شعر! بگیرش
میآید و یک جوخه مهیاست برایش
این نیست سزایش به خدا نیست سزایش
سوگند که از هیبت اعدام نترسید
سوگند که با پای خود آمد سرجایش
مردیست که دادهست سرش را سر قولش
کوهیست که ماندهست همیشه سر پایش
میخواست شهادت بدهد وقت شهادت
سوگند که یک لحظه نلرزید صدایش
گفتند که راضی شدی از عاقبت خویش؟
لبخند زد و گفت رضایم به رضایش
پیچید در این شعر صدایی که نباید
آمد به سر شعر بلایی که نباید
دردیست در این سینه که نگذار بگویم
دردیست که... بگذار به دیوار بگویم
در نقشهی جغرافی، تهران بزرگیست
نواب در این شهر خیابان بزرگیست
تعداد بازدید: 1188