01 شهریور 1397
رضا نیکوکار
گر کُفر به آتش بکشد جان و تنم را
یا اینکه درآرَد ز تنم پیرهنم را
صدپاره کند تکه به تکه کفنم را
از من نتواند که بگیرد وطنم را
در جان و تنم ای وطنم از تو تنیده
«از خون جوانان وطن لاله دمیده»
با دست خدا، شوق دعا، شور دلیران
کاخ ستم از پایهی سستش شده ویران
برخیز! بهار آمده در فصل زمستان!
آن یوسف گمگشته رسیدهست به کنعان
تاریخ جهان در تب و تاب و هیجان است
این شوکت فجر است که اینگونه عیان است
از ابر برون آمده تا رُخ بنماید
از روی خودش ماه مگر پرده گشاید
تا جمعهی موعود که موعود بیاید
شعری به بلندای زمان را بسراید
مردی که وجودش ز ازل لایتناهیست
جان و تنش آکندهی ایمان الهیست
هنگامهی جاری شدنِ جان به رمقهاست
خورشید، خطیبیست که در خون شفقهاست
پایان شب تیره و آغاز فلقهاست
هر جا بروی جشن گل و نور و طبقهاست
ای عشق! خراب تو شدن عین شکوه است
طوفان بشود باز دلت «کشتی نوح» است
سمت حرمات دستهی زوّار زیاد است
پای تو و عهد تو وفادار زیاد است
دور و برمان گرچه ریاکار زیاد است!
در سینه غمی نیست که عمّار زیاد است
هان! مژده بده مژده بده مژده که عید است
پایان شب تارِ ستم صبح سپید است...
تعداد بازدید: 1188