22 مرداد 1397
راوی: آیتالله عباس خاتم یزدی
در آخرین روزهای حضور حضرت امام خمینی در نجف اشرف، یک شب ایشان همهی ما را دور خودش جمع کرد و فرمود: رژیم بعثی از من خواسته است که دیگر علیه دستگاه پهلوی فعالیت و مبارزه و تبلیغ نکنم، در حالی که بنده وظیفهی خود میدانم از نجف که مرکز تشیع است، پیام مظلومیت مردم ایران را به جهانیان برسانم، لذا گفتم: اگر شما اجازهی فعالیت سیاسی به من نمیدهید، پس بنده هم از اینجا میروم آنها هم پذیرفتند و ما گذرنامه را برای صدور ویزا تحویل دادیم.
با تمام شدن سخنان حضرت امام، دلهره و نگرانی عجیبی ما را فرا گرفت. نگرانی برای آیندهی نهضت و اینکه با این وضعیت حضرت امام چگونه به مبارزهاش ادامه خواهد داد؟ به هر حال بعد از قطعی شدن خروج امام و تصمیم ایشان برای عزیمت به کویت، مقرر گردید جمعی از دوستان همراه ایشان بروند، که بنده هم جزو آنها بودم و در روز مقرر با هفت، هشت تا ماشین حرکت کردیم. حضرت امام با دو سه تن از همراهان در ماشین فرزند آقای سید عباس مهری نشسته بود و ما هم در ماشینهای دیگر قرار داشتیم. نکته جالب توجه و هدف اصلی از نقل این خاطره این است که حضرت امام در طول این مسیر تا مرز کویت و در فواصلی که برای استراحت و صرف غذا و غیره توقف میکردیم، چندین بار بنده و آقای سیدجعفر کریمی را به خدمتش فراخواند و اموری را به ما یادآوری کرد از جمله اینکه فرمود: هوای این آقای... را داشته باشید، وی... انسان صاف و ساده و خوبی است... ضمن اینکه مریض و عیالوار هم هست، لذا شما تا آنجا که میتوانید و از وجوهاتی که در اختیار دارید به ایشان کمک کنید؛ و برای اینکه ما فراموش نکنیم چندبار دیگر روی این قضیه تأکید و سفارش ویژه نمود.
مطلب دیگری که ایشان دوبار تذکر داد و نشان از اهتمام و لطف و عنایت ایشان نسبت به اطرافیانش داشت، این بود که فرمود: ممکن است بعد از رفتن من بعضی از این جوانهای مبارز و انقلابی کارهای تند و افراطی انجام بدهند و آقایان مراجع که طاقت و تحمل چندانی ندارند شهریه اینها را قطع کرده و این بندگان خدا را از نظر معیشتی در تنگنا قرار بدهند؛ اما شما نگذارید چنین وضعیتی پیش بیاید و در حد مقدور اینها را تأمین کنید.[1]
[1] خاطرات آیتالله خاتم یزدی، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص 136-135
تعداد بازدید: 1389