26 شهریور 1397
راوی: آیتالله شیخ مرتضی بنیفضل
در طول نهضت اسلامی، علاوه بر فعالیتهای فردی که خودم در قم و تبریز داشتم، معمولاً به منبر میرفتم، در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکردم، یکسری فعالیتهای جمعی و گروهی نیز تحت عنوان «فضلا و اساتید حوزه علمیه قم» که بعدها به «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» تبدیل شد، داشتم.
فضلای انقلابی و شاگردان امام خمینی که اغلب اعضای جامعه [مدرسین حوزه علمیه قم] را تشکیل میدادند در رخدادهای سرنوشتساز اقدام به صدور بیانیههای انقلابی میکردند که در نوبهی خود بسیار ارزشمند و تأثیرگذار بود و در روند رشد و شکوفایی انقلاب روشنگری و در هدایت مردم نقش حیاتی داشت. چنانکه در بیش از سی مورد از این اعلامیهها و بیانیهها، امضای حقیر نیز موجود است.
یکی از مهمترین این اعلامیهها، مشهور به اعلامیه «خلع شاه از سلطنت» بود. در محرم سال 1399 برابر با آذر ماه 1357، به دنبال دعوت روحانیت مبارز تهران و فضلا و استادان حوزه علمیه قم از مردم جهت شرکت در راهپیمایی سرتاسری «تاسوعا و عاشورا»، چون از سوی مردم استقبال تاریخی از این دعوت انجام پذیرفت و در آن همه مردم ایران خواستار سرنگونی رژیم سلطنتی و شخص شاه از رأس کشور و حکومت شدند، بنابراین اساتید و فضلای حوزه قم همین عمل مردم را مبنا قرار دادند و طی بیانیهای صریح، خلع شاه از سلطنت و غیرقانونی بودن تمام مناصب دولتی اعم از دولت غیرقانونی ارتشبد ازهاری، کلیه استانداران، فرمانداران و بخشداران کشور را به مردم ایران و سران کشورهای دنیا اعلام کردند و به دولتهای خارجی هشدار دادند هرگونه پشتیبانی و همکاری و عقد قرارداد با این رژیم فاقد اعتبار قانونی بوده و مصداق بارز نقض حقوق بشر است.
صدور این بیانیه در موقعیتی که هنوز شاه در ایران به سر میبرد و دولت نظامی ازهاری همچنان به سرکوب مبارزان و مجاهدان مشغول بود، از اهمیت ویژهای برخوردار است. وقتی متن این بیانیه آماده و توسط اساتید و فضلای انقلابی قم امضا شد، طی جلسهای دیگر قرار بر این شد که به امضای استادان در قم بسنده نشود و برای اخذ امضای علمای اعلام و مبارز شهرستانها نیزاقدام شود. لذا برای هر استان یک نفر مسئول انتخاب شد. مسئولیت استان آذربایجان اعم از شرقی، غربی و اردبیل من بودم. بلافاصله برای این کار دو نفر طلبه انقلابی به نامهای آقایان میرزا محمدعلی و میرزا جواد فؤادیان را انتخاب نمودم. این دو، برادر هم بودند. قرار شد متن را به تبریز، ارومیه و شهرهای دیگر آذربایجان ببرند و از آقایان در صورت تمایل امضا بگیرند. در تبریز اغلب آقایانی که از آیتالله شریعتمداری الهام رهنمود میگرفتند نامه را امضا نکردند. البته طبیعی هم بود، چون متن نامه با طرز تفکر ایشان منافات داشت. آقای شریعتمداری معتقد بود «شاه بماند سلطنت بکند نه حکومت». در این ماجرا از تبریز سه امضا توانستیم بگیریم و امضاکنندگان حضرات آیات شهید قاضی طباطبایی، سیدحسن انگجی و سیدمحمدعلی انگجی بودند. بعضیها هم اگر چه در واقع موافق با محتوای نامه بودند، ولی جرأت امضای آن را به خود ندادند.
وقتی این مرحله از مأموریت برادران فؤادیان تمام شد آنها این نامه را به آیتالله قاضی تحویل دادند تا ایشان آن را به قم بفرستد و خودشان برای ادامه مأموریت عازم ارومیه شدند. آیتالله قاضی متن این نامه امضا شده را به دست آقای حاج علی غفراننیا، پسر آقای حاج کریم غفراننیا میسپارد تا هرچه زودتر آن را به قم آورده و به دست بنده برساند. یک روز پس از حرکت حاج علی، پدرش حاج کریم با من تماس تلفنی گرفت و پرسید: علی آقا نامه را آورد؟ گفتم: هنوز نرسیده است. روز دوم باز هم تماس گرفت، باز نیامده بود یقین کردم او را در میان راه دستگیر کردهاند. روز سوم در قم به فرماندار نظامی زنگ زدم و گفتم: من بنیفضل هستم. یک جوانی از تبریز از جانب آیتالله قاضی برایم نامه میآورد و الان سه روز است از وی خبری نیست. اگر توسط مأموران شما دستگیر شده است، این را بدانید او از محتوای نامه خبری ندارد و فقط حامل آن است. بنابراین اگر قرار است کسی دستگیر شود یا بنده هستم که مخاطب نامه هستم یا آیتالله قاضی در تبریز است که فرستنده نامه است. در هر صورت، تقاضای من این است که این جوان بیگناه را آزاد کنید و من در خدمتتان هستم. او گفت: الان چیزی نمیتوانم بگویم و باید در این مورد تحقیق کنم بعدها به شما جواب میدهم. پس از چند بار تماس، بالاخره معلوم شد، حاجعلی را گرفتهاند و به زندان قصر در تهران انتقال دادهاند. او پس از مدتی آزاد شد. خودش برایم نقل میکرد وقتی به قم رسیدم، نزدیک غروب بود، نماز مغرب و عشا را در حرم خواندم. خواستم نامه را بیاورم و تحویل شما بدهم. دیدم عدهای در خیابان آستانه تظاهرات به راه انداختهاند و شعار مرگ بر شاه میگویند. من هم با آنها همراه شدم. مقداری ادامه دادیم تا اینکه کماندوها ریختند و همه را سرکوب و متفرق کردند. من هم همراه چند نفر دیگر دستگیر شدم و از اداره ساواک قم به تهران انتقال یافتم. البته او نامه را هم از بین برده و نگذاشته بود به دست رژیم بیفتد.
منبع: خاطرات آیتالله شیخ مرتضی بنیفضل، تدوینگر: عبدالرحیم اباذری، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386. صص 204 تا207
تعداد بازدید: 1207