01 آبان 1397
مصاحبه و تدوین: محمدمهدی موسیخان
با وجود حضور طبقات مختلف مردم در جریان انقلاب اسلامی، تاکنون تحقیقات بسیار کمی با موضوع حضور اقلیتهای دینی در این واقعه مهم انجام شده است. مقاله «پسران و دختران فراموششده انقلاب: جامعه کلیمیان تهران در طول انقلاب 1357» اثر لیئور استرنفلد جزو معدود پژوهشهایی است که به فعالیت کلیمیان ایران در انقلاب سال 1357 میپردازد. برای روشن شدن جنبههایی از این مقاله، بر آن شدیم تا با هارون (پرویز) یشایایی یکی از موسسان «جامعه روشنفکران کلیمی ایران» در سال 1357 گفتوگویی داشته باشیم. آقای یشایایی که در میان اهل سینما چهره بسیار شناخته شدهای است، با روی باز این دعوت را قبول کرد و با وجود کار زیاد، در دفتر خود (شرکت پخشیران) پذیرای ما شد و طی گفتوگوی صمیمانهای به سوالات مطرح شده پاسخ داد. متن زیر حاصل گفتوگوی ما (پایگاه اطلاعرسانی انقلاب اسلامی) با ایشان در چنین فضایی است. در این جا لازم است تا از خانم سمیرا کاظمیفرد به خاطر زحمت هماهنگیهای این دیدار تشکر کنم. ایشان بیش از یک دهه است که برای حفظ فرهنگ ورزش زورخانهای و یاد جهان پهلوان تختی تلاش فراوانی داشته است. به همین دلیل ایشان چند سال پیش مفتخر به دریافت نشان سه پهلوانی شده و از اینرو وی اولین زن در تاریخ ورزش ایران به شمار میآید که این نشان ورزشی را دریافت کرده است.
برای شروع بفرمایید چه شد شما و چند نفر دیگر در آغاز اعتراضات مردم ایران در سال 1357 تصمیم گرفتید که «جامعه روشنفکران کلیمی ایران» را تأسیس کنید؟
واقعیت این است آن چند نفری که هسته مرکزی «جامعه روشنفکران کلیمی» را تشکیل دادند، کسانی بودند که از زندان با سلیقه و درک سیاسی بیرون آمده بودند؛ یعنی زندانیان سیاسی یهودی مثل خود من یا دوستان دیگرمان بودند. ما همه تجربه آشنایی با دوستان مسلمانمان که در مبارزات سیاسی مشارکت داشتند را پیدا کردیم و با همدیگر آشنا شدیم و به این ترتیب بعد از اینکه همه ما آزاد شدیم، مسلمانان مبارز را میشناختیم. در فضای عمومی هم با دوستان مسلمان و غیرمسلمان همفکری و ارتباط داشتیم. دیگر اینکه بنده و دیگر دوستان در سالهای 39 تا 42 که اوج مبارزات دانشجویی در دانشگاه تهران بود، از فعالین دانشجویی بودیم و مدتی هم عضو کمیته دانشگاه شدم (در مبارزات سالهای 1339 تا 15 خرداد 1342)؛ یعنی در کل، در دانشگاه با جریان فکری و سیاسی و مبارزات ملی آشنا بودم.
کمیته دانشگاه مربوط به کدام جریان حزبی بود؟
تقریباً به هیچ حزبی وابسته نبود. جریان دانشجویی در آن سالها واقعاً یک جریان فراگیر بود؛ البته در آن سالها از مبارزات دانشجویی جریانهای سیاسی درست شد ولی در سالهای اولیه صرفاً یک جنبش دانشجویی بود. ویژگی اصلی حرکت دانشجویی، مبارزات ضد استبدادیاش با شاه بود. با تشکیل جبهه ملی دوم، جنبش دانشجویی تمایلاتی به جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق پیدا کرد. در سالهای 39 تا 42 مهمترین جریان سیاسی، جریان جبهه ملی دوم بود که بعداً نهضت آزادی از داخل آن بیرون آمد. حزب توده تشکیلات کوچکی داشت و تعدادی سـمپات (طرفدار) میان دانشجویان جذب کرده بود؛ اما هیچ تشکلی بهطور کامل بر جنبش دانشجویی مسلط نبود و جنبش صرفاً یک تشکل دانشجویی بود و عمدهترین تأثیرش را نیز در آن سالها گذاشت.
بهجز شما چه کسانی در تأسیس «جامعه روشنفکران کلیمی ایران» نقش داشتند؟
آقایان مهندس عزیز دانشراد، یعقوب برخوردار، دکتر کامران بروخیم، دکتر هوشنگ مِلامد، مهندس فریدون طوبی و دکتر منوچهر الیاسی بودند. ما بعد از وقایع 17 شهریور تهران به جریان مبارزات سیاسی به رهبری آیتالله خمینی وصل شدیم.
همه سابقه بازداشت و زندان داشتید؟
همه خیر، من در جریان فعالیتهای سال 42 دستگیر شدم، مهندس دانشراد خیلی قبلتر از من دستگیر و زندانی طولانیتری کشیده بود. مهندس طوبی در جریان انقلاب از زندان بیرون آمد و بعضی دیگر نیز سابقه بازداشت و زندانی نداشتند.
به خاطر همکاری با حزب توده؟
همه نه، ولی مهندس دانشراد از رهبران حزب توده بود، اما بعد از آزادی از زندان ارتباط خود را با حزب قطع کرد. دیگر دوستان نیز به دلیل فعالیت در جنبش دانشجویی هرکدام یک ماه، دو ماه، سه ماه یا 6 ماه را در زندان به سر برده بودند. به جرأت میتوانم ادعا کنم که در کنار سایر حرکتهای سیاسی، جنبش دانشجویی یک نیروی محرک اجتماعی بود؛ یعنی مرکزیت همه فعالیتهای سیاسی تا سال 42 این جنبش بود. بعد از سرکوب مبارزات به وسیله نظام شاهی، ناچار مبارزه شکل دیگری پیدا کرد و مخفیکاری شروع شد و گروههای چریکی مثل سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق بعد از سال 42 به وجود آمدند؛ چون رژیم همه فعالیتهای سیاسی و دانشجویی را سرکوب کرده بود. ما 5 ـ 6 نفر فعال سابق یهودی با شروع اعتراضات در سال 56 و 57، تصمیم گرفتیم با این حرکت همراه شویم. دوستان ما پیشتر با آیتالله طالقانی در زندان آشنا بودند و خصوصاً اینکه آقای طالقانی روحیهاش این بود که غیرمسلمانها را تحویل میگرفت، بعضی دیگر تحویل نمیگرفتند، ولی آقای طالقانی تحویل میگرفت. تا اینکه با گسترش حرکت انقلابی، ما در 8 دی 1357 به منزل آقای طالقانی رفتیم و اعلام کردیم آماده حضور در مبارزات رهایی بخش ملت ایران هستیم و میخواهیم «جامعه روشنفکران کلیمی ایران» را تأسیس کنیم. لازم به ذکر است که بخش قابل توجهی از جامعه یهودی با عمل ما مخالف بود چون در زمان شاه امکانات فراوانی در اختیار یهودیان قرار داشت. به هر حال نگاه ما، نگاه مبارزاتی بود و نگاه بخشی از جامعه یهودی این طور نبود. معلوم بود که عدهای از جامعه یهودی لااقل در مقطع شهریور تا بهمن 57، انقلاب را باور نداشتند ولی بعداً که انقلاب مستقر شد آنان احساس کردند که حرف ما درست بوده و ما به مرور پایگاه مردمی پیدا کردیم و جامعه روشنفکران در بین جامعه یهودی به صورت یک نیروی محرکه درآمد و ارتباط ما با جامعه کلیمیان بیشتر شد و آنان ما را پذیرفتند. پیش از آن ما یک گروهی بودیم که مورد حمله بودیم و میگفتند که اینها کمونیست هستند، اینها خودفروخته هستند و...
جلسه در منزل آیتالله طالقانی چگونه برگزار شد؟
ما در دوم دی ماه 1357 به منزل آقای طالقانی رفتیم. آن موقع امام خمینی در پاریس بودند. آقای طالقانی همانجا با پاریس تماس گرفتند و توضیح دادند یک عده از کلیمیانی که من میشناسم و با ما در زندان بودند به اینجا آمدهاند و اظهار همبستگی با جـریان مبـارزات مردم ایران میکنند. امام آنجا تأکید کردند همین طوری شفاهی نمیشود و باید اعلامیه کتبی بنویسند. ما بلافاصله اعلامیه «جامعه روشنفکران کلیمی ایران» را نوشتیم و به مطبوعات دادیم و جامعه روشنفکران کلیمی ایران در چهارم دی ماه به طور علنی تشکیل شد. متن اعلامیه بدین شرح بود:
« همگام با نهضت راستین ملت ایران، روشنفکران جامعه یهودی ایران، با شرکت فعال در این جنبش ملت، یکبار دیگر همبستگی خود را با ملت ایران اعلام میدارند. از آن جایی که نفاقافکنان و عُمال استعمار از جمله صهیونیستها میخواهند با ایجاد تفرقه در صفوف ملت ایران تسلط استعمار را بر ملل ستم دیده جهان باز هم طولانیتر کنند و اخیرا با تبلیغات وسیع سعی کردهاند خصوصیات نهضت ملی ایران را دگرگون جلوه داده و آن را یک حرکت ارتجاعی قلمداد کنند، لذا روشنفکران جامعه یهودی ایران با اعتقاد کامل به اصالت مبارزات مردم ایران و اهمیت نقش روحانیت در این مبارزات، روز شنبه 2 دی 1357 در منزل حضرت آیتالله طالقانی حضور یافته و در خدمت ایشان یک بار دیگر همبستگی خود را با ملت ایران اعلام داشته و یادآور شدند که جامعه یهودی ایران در تمام مراحل مبارزات با ملت ایران همگام بوده و خواهد بود. روشنفکران یهودی خود را در جهت مبارزات ملت ایران میدانند. حضرت آیتالله طالقانی فرمودند که اقلیتهای مذهبی برادران هموطن ما هستند و یهودیان ایران را به شرکت فعال در مبارزات ملی و همکاری با سایر برادران ایرانی تشویق نمودند.»
با ایمان راسخ به پیروزی نهضت ملی ایران
روشنفکران یهودی ایران؛ 4 دی 1357
یکی از مواردی که در آن مقاله عنوان شد این بود که در دوره انقلاب کسانی که مجروح میشدند را به «بیمارستان دکتر سپیر» میآوردند و تحت مداوای پزشکان آن بیمارستان قرار میدادند.
من خودم آن موقع رئیس هیئت امنای بیمارستان بودم. در آن موقع یکی از مکانهای پر حادثه و برخورد چهارراه سرچشمه (پایینتر از میدان بهارستان) بود؛ مخصوصاً روز 13 آبان 1357 که یک برخورد در جلوی دانشگاه تهران اتفاق افتاد و درگیری دیگر در اطراف سرچشمه بود که عده زیادی مجروح شدند.1 با توجه به این که این بیمارستان متعلق به کلیمیان بود، از نگاه ماموران حکومت به عنوان کانون تجمع مخالفین به حساب نمیآمد، بنابراین تعداد زیادی مجروح به بیمارستان دکتر سپیر منتقل و مداوا شدند. نقش بیمارستان کاملاً معلوم بود. طوری که بعداً آقای خمینی به وسیله حاج محمود مانیان با نامهای از تشکیلات بیمارستان قدردانی کرد. در این شرایط موضعگیری رهبر انقلاب حضرت آیتالله خمینی خیلی مهم بود به همین دلیل نمایندگان از طرف جامعه یهودی به پاریس رفتند و با امام خمینی ملاقات کردند.
چه کسانی به پاریس رفته بودند؟
یکیشان که در خاطرم است آقای داود آلیانس بود. بعد از این ملاقات و حضور چند نفر از دوستان ما که به پاریس رفته بودند، امام خمینی نطق معروفی کردند که خیلی مهم بود و گفتند اقلیتهای دینی و نه تنها یهودیها بلکه همه اقلیتهای دینی شهروندان ما هستند و حقوق شهروندی دارند و مورد تعرض قرار نخواهند گرفت که البته این سخن کار ما را خیلی محکمتر کرد.
حادثه دیگر که در سرچشمه اتفاق افتاد، در 10 آذر یا شب اول محرم بود2 که نیروهای نظامی حکومت پهلوی به سوی تظاهرکنندگان شلیک کردند و تعدادی مجروح و شهید شدند. مجروحین به بیمارستان دکتر سپیر آمدند؟
بله. هر اتفاقی در آن منطقه (از خیابان ناصرخسرو تا چهارراه سرچشمه) میافتاد، مردم مجروحین را به بیمارستان سینا یا بیمارستان طرفه نمیبردند، چون این بیمارستانها دولتی بودند و مردم میترسیدند مجروحینی که به آنجا ببرند، تحویل ساواک بدهند. ولی چون بیمارستان دکتر سپیر را میشناختند (منظور اینکه ما را میشناختند) معمولاً مجروحین به این بیمارستان میآوردند، ما هم آنهایی که وضعشان بهتر بود را مداوا و زود مرخصشان میکردیم و چند موردی هم که دارای جراحات سختی بودند و نیاز به بستری داشتند، تاریخ بستریشان را دو، سه روز قبل از آن واقعه میزدیم که اگر ماموران حکومت آمدند نتوانند آنها را ببرند. تا آنجا که یادم میآید مجروحین بستری شده در کل چند نفری بیشتر نبودند. البته خوشبختانه ماموران مراجعه نکردند ولی این کار در بیمارستان دکتر سپیر انجام شد. بعد از پیروزی انقلاب از طرف آیتالله طالقانی دسته گلی فرستادند و از همکاری بیمارستان در طول انقلاب قدردانی کردند؛ چون بالاخره خیلی انعکاس پیدا کرده بود.
آیتالله طالقانی با بیمارستان دکتر سپیر چه همکاری داشت؟
پسر ایشان، مهدی به بیمارستان میآمد و ترتیبی میداد تا مجروحینی که خوب شدند فوری فراریشان بدهد تا گیر مأموران نیفتند. یک اعتمادی در روزهای بحرانی انقلاب بین مردم و بیمارستان دکتر سپیر شکل گرفت که مفهومی ماندگار در زندگی یهودیان ایران داشته و دارد.
در روزهای 21 و 22 بهمن هم که درگیری بسیار شدید بود باز هم مجروحین را آنجا آوردند؟
به جز مداوای مجروحین، روزهای 21 و 22 بهمن از آن روزهایی بودند که بیمارستان، مرکزی شده بود که به سایر بیمارستانها نیز کمک میکرد، مثل مسئله اهداء خون، دارو و سایر چیزهایی که لازم بود به بیمارستانهای دیگر ارسال بشود. به دلیل همین فعالیتها بود که خانم اعظم طالقانی (که در دوره اول مجلس شورای اسلامی، نماینده بود) در یکی از جلسات نطق مفصلی در رابطه با نقش «جامعه روشنفکران کلیمی ایران» و «بیمارستان دکتر سپیر» در دوران انقلاب ایراد کرد.
بعد از انقلاب شما و جامعه روشنفکران کلیمی ایران با امام خمینی دیداری داشتید. ماجرای آن دیدار چه بود؟
بله، البته ما به عنوان نمایندگان جامعه یهودیان ایران رفتیم. در آن دیدار که در روز 24 اردیبهشت 1358 بود، هسته مرکزی جامعه روشنفکران یعنی من، مهندس دانشراد و دکتر بروخیم و 3 نفر از روحانیون یهود، حاخام اوریل داویدی، حاخام یدیدیا شوفط و عبدالله زرگریان شرکت کرده بودند. امام در آن دیدار نطق خیلی معروفی کردند که واقعاً آن نطق امام یک مانیفست است؛ یعنی با درایت کامل اعلام کردند که «حقوق شهروندی یک چیز و قوانین دینی چیز دیگری است، حقوق شهروندی حقوق عام است؛ یعنی حقوق شهروندی برای همه است حالا با هر دین و مذهبی که داشته باشند. ایرانی بودن یک حق عام است ولی اقلیتهای دینی با توجه به مسائل مذهبی یک شرایط خاصی دارند که آن هم قانون معلوم میکند.» موضوع بعدیای که بر آن تأکید کردند این بود که: «ما حساب جامعه یهود را از حساب صهیونیستها جدا میدانیم»؛ این را به تأکید گفتند که حساب جامعه یهودی ایران از حساب آنها جداست و اینکه ما یک ملت هستیم و همه ایرانی هستیم. این یک نطق بسیار خوب و آگاهانه بود که به نظر من هیچ سندی در ارتباط با حقوق شهروندی و حقوق افراد به این مهمی نیست.
سال 1359 جنگ ارتش صدام علیه ایران شروع شد. شما و جامعه روشنفکران کلیمی به شروع جنگ چه واکنشی نشان دادید؟
در اصل ما جوانهای یهودی را دعوت کردیم که بروند و داوطلبانه خودشان را معرفی کنند و از رفتن به جنگ امتناع نکنند و از خانوادهها هم خواستیم که به پشت جبهه کمک کنند چون واقعیت این بود که ما بیشتر میتوانستیم به پشت جبهه کمک کنیم. مگر جمعیت ما چقدر بود که بتوانیم نیروی انسانی به جبهه بفرستیم. البته ما توانستیم از شیراز، تهران، اصفهان و غرب ایران (کرمانشاه، کامیاران، سنندج و...) نیروی انسانی به جبهه بفرستیم، ولی از نظر عدد قابل توجه نبودند. اما کمکهای خوب و قابل توجهی به جبهه کردیم. هیچ جامعه اقلیتی به اندازه جامعه کلیمی کمکهای پشت جبهه نکرد، خرید وسایل، ماشین، حمامهای صحرایی و آمبولانس و ... که همه مدارکش موجود است. مهم تر از همه لیست شهدای یهودی است که در جریان دفاع از میهن خود همراه سایر ایرانیان به شهادت رسیدند.
در مقاله عنوان شده که در جریان انقلاب به خاطر شرایط روز یک سلسله سخنرانیهایی در بعضی از کنیساها برگزار میشد و از افراد مختلف از جمله هدایتالله متیندفتری نوه دکتر مصدق دعوت شده بود که به آنجا بیایند و سخنرانی کنند. ماجرای آن چه بود؟
فکر نمیکنم متیندفتری آمده باشد، برای اینکه من متیندفتری را میشناختم که بعد از انقلاب جبهه دموکراتیک ملی را تشکیل داده بود. متیندفتری هیچ وقت برای سخنرانی به کنیساها نیامده بود. نمیشود در آن سالها اتفاقی افتاده باشد که من ندانم. البته با افراد مختلف ارتباطاتی بود و من به دفترشان رفت و آمد میکردم ولی اینکه به کنیساها بیایند فکر نکنم اتفاق افتاده باشد.
میشد کسانی به کنیسا یا مکانهای دیگری بیایند و صحبت کنند؟
بله، معمولاً روحانیون دعوت میشدند.
بعد از انقلاب یا همان دوره انقلاب سال 57؟
بعد از انقلاب از طرف جامعه روشنفکران کلیمی و در «خانه جوانان یهود» از مسئولین و بزرگان جمهوری اسلامی دعوت میشد. این خانه، جلسات هفتگی داشت.
کجا بود؟
در خیابان مشتاق؛ موازی جنوب خیابان انقلاب، آن خیابان باریک اسمش خیابان مشتاق است.
برنامه آنجا چه بود؟
در آنجا جلسات هفتگی بود. فکر میکنم از سال 58 شروع شد و تا سال 63-64 هر هفته روزهای شنبه، یعنی شبهای یکشنبه در آنجا جلسه تشکیل میشد. آن موقع سخنرانان را جامعه روشنفکران کلیمی دعوت میکرد. من خودم خیلی موافق جناح به اصطلاح لیبرالها نبودم. در کتابم هم نوشتم (اگر انشاءالله منتشر شد به تفضیل خواهید خواند) که از بچههای سپاه، از روحانیون و از کسانی که در زمینه ایرانشناسی و محیط زیست فعال بودند دعوت میکردیم3 که در «خانه جوانان یهود» سخنرانی کنند.
در دوره انقلاب در کنیساها سخنرانی نبود؟
خیر، در کنیساها نبود، در جـاهـای دیـگر بـود که از افراد دعـوت میکردند و میآمدند و صحبت میکردند. یا آن موقع «کانون پیشبرد» داشتیم، شاید آنها آنجاها میآمدند، ولی در کنیساها خیر.
«کانون پیشبرد» چه بود؟
متعلق به گروهی از جوانان یهودی بود.
دفترشان در کجا بود؟
در یکی از کوچههای یوسفآباد بود.
شاید آنجا دعوت شده باشند.
بله، شاید آنجا بودند، ولی در کنیساها خیر.
در جایی از مقاله اشاره شده که پس از پیروزی انقلاب، در بهمن یا اسفند 57 گروهی به بیمارستان دکتر سپیر آمدند که آن موقع نامش «کوروش کبیر» بوده است و خواستند نام بیمارستان را به بیمارستان خسرو گلسرخی تغییر دهند. آنها چه کسانی بودند؟
والله نمیدانم. آن موقع همهجا این طوری بود و تعدادی یک تابلو به دست میگرفتند و برای تغییر نام مکانی به راه میافتادند.
بعد از آن حادثه تصمیم گرفتید نام دکتر سپیر را روی بیمارستان بگذارید؟
بله. البته، درمانگاه بیمارستان به نام «دکتر سپیر» بود و بیمارستان، «کوروش کبیر» نام داشت. بعد که اوایل انقلاب به نام کوروش حساس شدند و گفتند باید نام کوروش را بردارید، چون درمانگاه به نام دکتر سپیر بود، برای بیمارستان هم همین نام را انتخاب کردیم. مرحوم دکتر سپیر از بنیانگذاران بیمارستان بود که در دهه 1320 برای مقابله با بیماری تیفوس که در جنوب تهران همهگیر شده بود، تلاش بسیار نمود و در آخر با ابتلا به همین بیماری از دنیا رفت.
شما پس از انقلاب نشریه «تموز» را به عنوان اُرگان «جامعه روشنفکران کلیمی ایران» منتشر کردید. تموز هفتهنامه بود یا ماهنامه؟ و تا چه دورهای منتشر شد؟
از تیر ماه سال 1358 نشریه «تموز» به صورت هفتهنامه منتشر میشد. بعد از مدتی به صورت دو هفتهنامه درآمد و چند شماره آخر هم به شکل ماهنامه چاپ شد. در سالهای آخر به دلیل آن که ما اعضای جامعه روشنفکران در هیئت مدیره انجمن کلیمیان فعالیت میکردیم، مشغله زیادی داشتیم و کمتر به کار نشریه میپرداختیم. تا این که در سال 1368 آخرین شماره «تموز» منتشر شد و بعد از آن به کار این نشریه پایان دادیم.
سرانجام «جامعه روشنفکران کلیمی ایران» و «انجمن کلیمیان» که نمایندگی همه کلیمیان ایران را بر عهده داشتند، چگونه شد؟
«انجمن کلیمیان» در جریان روزهای اول انقلاب معلق ماند، تمام اعضای انجمن رفته بودند و انجمن دیگر فعال نبود. در واقع از سال 57 تا سال 61 کارهای انجمن را «جامعه روشنفکران کلیمی» انجام میداد. تا اینکه در سال 1361 دوباره انجمن تشکیل شد و هیئت مدیره انتخاب گردید و دیگر فعالیتهای عمومی جامعه یهودی، به طور قانونی متعلق به جامعه کلیمیان شد. ما کارمان کار سیاسیای بود که در روزنامه «تموز» انجام میدادیم. همانطور که گفتم، در جریان جنگ تأثیر تعیینکننده داشتیم، کمکهایی از طریق ما به جبههها شد. حتی سربازان ما که به جبهه رفتند و شهید شدند برای دفاع از این کشور و خاک بود. ما اعضای جامعه روشنفکران کلیمی در سال 1368 به انجمن کلیمیان رفتیم و فعالیتهای «جامعه روشنفکران کلیمی ایران» در این سال عملاً متوقف شد. من رئیس انجمن کلیمیان شدم و بیشتر اعضای انجمن کلیمیان هم از اعضای جامعه روشنفکران بودند. البته از 12 نفر عضو انجمن 5 نفر ما بودیم، 7 نفر هم از کلیمیان دیگر بودند. از آن زمان «انجمن کلیمیان» به عنوان مرکزیت جامعه کلیمی ایران به لحاظ حقوقی و شرعی فعالیت خودش را شروع کرد که من هم رئیسش شدم تا این سالهای اخیر که دیگر خسته شدم و کنار رفتم.
آقای یشایایی از اینکه با صبر و حوصله به سؤالات طرح شده پاسخ دادید بسیار سپاسگزارم.
پینوشتها:
1ـ برای گزارش واقعه سرچشمه توسط یشایایی، ببینید: یشایایی، هارون، روزی که اسم خود را دانستم، تهران: نشر شهاب ثاقب، 1396، صص 31 ـ 40 .
2ـ واحد تدوین انقلاب اسلامی (به کوشش)، روز شمار انقلاب اسلامی، تهران: سوره مهر، 1383، جلد هشتم، ص 141
3ـ تصاویری از حضور روحانیون و اشخاص سرشناس در جمع کلیمیان، بعد از انقلاب را میتوانید در این منبع ببینید: سرشار، هومن، فرزندان استر، ترجمه مهرناز نصریه، تهران: نشر کارنگ، 1384، ص 387
تعداد بازدید: 4000