30 دی 1397
زهرا قاسمی
حکومت پهلوی از اواخر دهه چهل شمسی و وقتی که بیشتر مورد توجه کشورهای غرب قرار گرفت، با دستیابی به قدرت نظامی، تحرکات و مداخلات نظامی و سیاسی داخلی و خارجی را افزایش داد.
فعالیتهای نظامی برونمرزی ایران، از اواسط دهه 1960 میلادی (اواخر دهه 40 شمسی) به دو شکل عمده صورت گرفت: 1. دخالت مستقیم نیروهای نظامی ایران و 2. دخالت غیرمستقیم از طریق تأمین کمکهای لازم مانند اسلحه و مهمات، تجهیزات و آموزش نیروها.[1]
پس از جنگ جهانی اول، انگلستان که با توجه به فروپاشی رقیب دیرینهاش، روسیه تزاری، خود را یکهتاز عرصه استعمارگری یافته بود، تصمیم داشت برای تضمین سلطه مطلق خود بر مناطق تحت نفوذ، طرح نوینی را اجرا کند. ظهور آمریکا و خساراتی که انگلستان در جنگ جهانی اول متحمل شده بود، سردمداران انگلستان را مجبور کرد با روی کار آوردن دولتهای دستنشانده در مناطق کلیدی خاورمیانه، چند هدف مهم را پیگیری کنند: ممانعت از نفوذ شوروی در خاورمیانه، صرفهجویی اقتصادی به واسطه خارج کردن نیروها از مناطق و سپردن وظیفه دفاع از منافع خود به دولتهای دستنشانده و... . در چنین شرایطی در سال 1299 حکومت پهلوی پایهگذاری شد. روی کار آمدن رضاخان میرپنج، خروج وی از کشور در پی ورود متفقین به پایتخت، انتقال سلطنت به محمدرضا پهلوی، کودتای 1332 و... حکایت از دولت دستنشاندهای دارد که با شعار و ظاهر استقلالطلبی و سیاست مستقل ملی، خود و کشور را به رایگان در خدمت انگلستان و آمریکا قرار داده بود. وابستگی به قدرتهای بزرگ و پشت کردن به مردم و منافع کشور، اشتراک منافعی را بین قدرتها و حکومت پهلوی ایجاد کرد که یک وجه آن تأمین و تضمین منافع بیگانگان در ایران و وجه دیگر آن تضمین بقای حکومت پهلوی بود. غارت منابع منطقه در حالت عادی، موجب بروز ناآرامیها و انقلابهایی میشد که ضمن تهدید منافع غرب میتوانست مورد سوء استفاده سردمداران اردوگاه شرق قرار گیرد.[2]
پس از جنگ جهانی دوم، انگلستان وظیفه حراست از منافع جهان غرب، تداوم جریان نفت و بازرگانی و مبارزه با جنبشهای آزادیبخش را در جنوب شرق آسیا بر عهده گرفت.
تابستان 1967 میلادی (1346 شمسی) هارولد ویلسون، نخستوزیر انگلستان، اعلام کرد که در صدد تخلیه هرچه سریعتر نیروهایشان از شرق دور و خلیج فارس هستند. سخنان ویلسون، سیاست نوین لندن را در قاره آسیا، موسوم به راهبرد شرق سوئز بنیان گذارد.
اعلام خروج نیروهای انگلیس از خلیج فارس، مخالفت عمدهای را در جهان غرب به همراه داشت؛ ایجاد خلاء قدرت ناشی از خروج نیروهای نظامی انگلستان، به جای آزاد و مساعدسازی صحنه برای فعالیت بیشتر آنان، موجب رشد و گسترش جنبشهای آزادیبخش در منطقه خلیج فارس میشد. از دیدگاه غرب کشورهای منطقه به علت فقر اقتصادی و ناپایداری سیاسی، قادر به دفاع از خویش نبودند و بنابراین برای حفظ ثبات، میبایست دست کم یکی از قدرتهای بزرگ در منطقه حضور داشت. ایالات متحده آمریکا بهعنوان پرچمدار دنیای غرب و نیروی مقابل اتحاد شوروی، تصمیم گرفت به رفع این خلاء بپردازد تا از پیامدهای احتمالی خروج بریتانیا جلوگیری کند.[3]
هنوز 2 ماه از خروج انگلیس سپری نشده بود که عناصری از نیروی دریایی شوروی در مارس 1968 (اسفند 1346) تردد خود را در اقیانوس هند شروع کردند. در حالی که تا این زمان فعالیتهای مسکو در آبهای اقیانوس هند، تنها به یک برنامه تحقیقاتی اقیانوسشناسی محدود میشد.
حضور دائمی ناوگان دریایی شوروی در اقیانوس هند از بهار سال 1969 (1348) و احتمال توسعه قدرتش در منطقه خلیج فارس و دریای عمان، لزوم توجه به یک نیروی بومی که بتواند خارج از رقابتهای تسلیحاتی ابرقدرتها، مانع از نفوذ بیشتر شوروی شود را شدت بخشید. بدین ترتیب آمریکا با توجه به موقعیت راهبردی ایران و برای مبارزه با نفوذ و توسعه اتحاد شوروی در منطقه خلیج فارس، حکومت شاه را شایسته این کار دانست. دولت آمریکا در جستوجوی متحدانی بود که برای تداوم قدرت خود از ثبات و امنیت لازم برخوردار باشند. محمدرضا پهلوی هم اشتیاق فراوانی به اجرای نقش سرپرستی و حاکمیت سیاسی و نظامی بر پیرامون خود داشت. هدف عمده شاه، تثبیت پایههای حکومت، گسترش تواناییهای خود به خارج مرزها و داشتن نقش بینالمللی بود.[4]
ریچارد نیکسون، رئیسجمهور آمریکا، در پایگاه نظامی آمریکا در جزیره گوام اقیانوس آرام، در 25 ژوئیه 1969 (3 مرداد 1348)، راهبرد سیاست خارجی خود را اعلام کرد. مهمترین مبانی فکری این نظریه که بهعنوان دکترین نیکسون شناخته شد، عبارت بودند از: 1. رعایت کلیه تعهدات کشورهای همپیمان از سوی آمریکا 2. تأمین پوشش اتمی برای متحدان یا کشوری که موجودیتش به منافع حیاتی و امنیت آمریکا بستگی دارد. 3. کمک نظامی بر پایه تعهدات قبلی برای رویارویی با هرگونه تجاوز به شرط آنکه کشورهای مورد تجاوز، مسئولیت اصلی دفاع را بپذیرند.[5]
بدین ترتیب آمریکا از همپیمانان خود هرگونه حمایت مادی و معنوی را بدون اعزام نیرو و درگیری مستقیم بهعمل میآورد.
خلاء قدرت در خلیج فارس، نخستین میدان آزمایش جدی برای نظریه نیکسون را پدید آورد. با اجرای سیاست «دو ستون» بر اساس دکترین نیکسون، دولتهای ایران و عربستان بهعنوان دو ستون مرکزی در راهبرد نوین آمریکا، وظیفه رفع خلاء قدرت را در منطقه خلیج فارس و دریای عمان عهدهدار شدند.
از میان این دو ستون، انتخاب اول با ایران و توان نظامی آن بود و حکومت پهلوی جایگاه ژاندارمی منطقه خلیج فارس و دریای عمان را به خود اختصاص داد.[6]
آمریکا که درگیر جنگ ویتنام و پیامدهای آن بود، ایران را در مقام قدرتی منطقهای برگزید. هنری کیسینجر، وزیر خارجه آمریکا در همان ایام، در این مورد نوشته است: «این موقعیت برای آمریکا بسیار خوب بود؛ زیرا نه فقط برای تأمین منافع حیاتی خود در خلیج فارس کمترین هزینهای را از جیب مالیاتدهندگان آمریکایی نمیپرداخت، بلکه تولیدات کارخانههای اسلحهسازی خود را نیز به قیمت خوبی میفروخت.»[7]
وظایف ایران به تدریج در جهت: ایجاد پوشش امنیتی برای منافع غرب در منطقه خلیج فارس با تکیه بر جریان مستمر نفت، مبارزه با اهداف توسعهطلبانه شوروی، برخورد با حکومتهای افراطی ضد غرب و حمایت از رهبران محافظهکار عرب بروز یافت.[8]
بر اساس دکترین نیکسون، محدوده فعالیت امنیتی ایران از خلیج فارس فراتر بود و قسمتهایی از آبهای دریای عمان و اقیانوس هند را نیز در بر میگرفت. حکومت پهلوی برای تقویت هرچه بیشتر نیروهای خود در دریای عمان و اقیانوس هند، به تأسیس پایگاه دریایی و هوایی بسیار پیشرفته در کنارک چابهار با هزینه هشتصد میلیون دلار اقدام کرد.[9]
از دهه 40 شمسی تا پایان حکومت پهلوی، ارتش پهلوی در 8 کشور (یمن، پاکستان، عراق، ویتنام، اردن، عمان، سوریه، سومالی) بهصورت مستقیم و غیرمستقیم، فعالیت نظامی داشت.
حکومت پهلوی در طول جنگهای داخلی یمن بین سلطنتطلبان و جمهوریخواهان طی سالهای 70 ـ 1962 میلادی (9ـ1348 ـ 1ـ1340)، با ارسال اسلحه و آموزش نظامی، از جناح سلطنتطلبان متمایل به غرب حمایت کرد. محمدرضا پهلوی به کرات اظهار داشت که کمکهایی را به این دولت اعطا میکند.
ایران به شکلی بسیار گسترده و فعال از ملامصطفی بارزانی (رهبر حزب دموکرات کردستان عراق) در نبرد با حکومت مرکزی عراق حمایت کرد. شاه در اوت 1971 (مرداد 1350) از واشنگتن هم خواست که با هدف تضعیف بغداد، کمکهای خود را به این گروه افزایش دهد.[10]
در آوریل 1972 (فروردین 1351) عراق و شوروی قرارداد 15 سالهای مبنی بر دوستی فیمابین امضا کردند. بر اساس این قرارداد شورویها به خلیج فارس راه یافتند و فروش اسلحه و مهمات به عراق بهقدری سرعت گرفت که قدرت نظامی عراق در مدت کوتاهی دو برابر شد. شاه یک ماه بعد از عقد این قراداد، بهصورت محرمانه از نیکسون خواست با پشتیبانی گسترده اقتصادی و نظامی از کردهای عراق، این کشور را از نظر نظامی در منطقه خنثی کند.[11]
آبان 1351 شاه به درخواست نیکسون هواپیماهای اف5 خود را به ویتنام جنوبی فرستاد.[12]
شعلهور شدن جنگ اکتبر 1973 (مهر 1352) بین اسرائیل و اعراب، باعث قطع صادرات نفت کشورهای عرب به آمریکا و اروپای غربی و در نتیجه افزایش بهای نفت شد.[13] افزایش قیمت نفت، درماندگی آمریکا در ویتنام، خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس، موقعیت استراتژیکی ایران در منطقه خلیج فارس و جایگاه شاه در دکترین دو ستونی نیکسون، زمینه ترویج سیاستهای نظامیگرایانه را فراهم نمود.[14]
شاه با رؤیای تبدیل شدن به یکی از 5 قدرت نظامی متعارف جهان، در سالهای دهه 1970 حدود 27 درصد کل بودجه ایران را صرف امور نظامی کرد. این تقویت توان نظامی، ماهیت قدرت حکومت پهلوی را از حالت دفاعی به تهاجمی تغییر داد.[15]
اوایل دهه 70 (اواخر دهه چهل) شوروی که تقریباً از نفوذ در ایران صرف نظر کرده بود، تصمیم گرفت برای دستیابی به خلیج فارس و دریای عمان، راه تازهای در پیش گیرد؛ پس از نفوذ شوروی در افغانستان، کمونیستهای بلوچ در پایگاههای شوروی آموزش جنگهای چریکی میدیدند. هدف روسها این بود که بلوچستان را با جنگهای چریکی از پاکستان جدا کنند و با ایجاد جمهوری دموکراتیک بلوچستان، دریای عمان را در اختیار بگیرند. دریای عمان از یک سو و کشور عمان از سوی دیگر، گلوگاه خلیج فارس بود و بسته شدن این تنگه، پیروزی شوروی در مقابل آمریکا در خاورمیانه به حساب میآمد. آمریکا که از تمام این جریانها اطلاع دقیقی داشت، مایل نبود خود را درگیر این منطقه سازد.[16] بنابراین به منظور پاکسازی و انهدام چریکهای جداییطلب بلوچ، نیروهای ایران در سال 1973 (1351) به استعداد واحدهایی از کماندوهای گارد شاه و دو اسکادران هلیکوپترهای هوانیروز به به ایالت بلوچستان اعزام شدند و عملیات آنان 2 سال به طول انجامید.[17] حکومت پهلوی در جریان فعالیت نظامی در پاکستان، کمکهای اقتصادی نیز به آنان اعطا کرد.[18] همچنین جنگندههای فانتوم ایران در حمایت از دولت امان به اردن اعزام شدند.[19]
25 تیر 1351 ثوینی بن شهاب، مستشار عالی سلطان قابوس (پادشان عمان) در سفرش به تهران مسئله حمایت ایران از عمان در نبرد با چریکهای ظفار را مطرح کرد؛[20] چند ماه بعد (آذر 1351) ارتش پهلوی، دخالت مستقیم خود در عمان را آغاز کرد.[21]
استان ظفار در جنوب غربی عمان قرار دارد.[22] در سال 1958 میلادی (1337 ـ 1336 شمسی) نخستین زمزمههای مخالفت علیه هیئت حاکمه وابسته به انگلستان در عمان، این استان را فرا گرفت. فعالیت و حملههای مخالفین تا سال 1963 (1341) شدت بیشتری یافت و در سال 1964 (1342) جبهه آزادیبخش ظفار یا جبههالتحریر ظفار بنیانگذاری شد.[23] با گسترش فعالیتها و مبارزات جبهه آزادیبخش، انگلستان منطقه ظفار را با استفاده از موانعی مسدود کرد. در سال 1968 (1346) نام جنبش به «جبهه خلق برای آزادی عمان و خلیج [...] اشغال شده» تغییر یافت و با حمایت مستقیم دولت یمن جنوبی به پیروزیهای گستردهای دست یافتند.[24]
در سال 1970 (1348) سلطان قابوس به جای پدرش سلطان سعید بن تیمور به سلطنت رسید. او با هدف مبارزه با جبهه خلق ظفار، خواستار همیاری دولتهای عرب شد اما هیچ یک از رهبران عرب به استثنای پادشاهی اردن، حاضر به فرستادن نیروهای نظامی و نبرد مستقیم نشدند و تنها به کمکهای اقتصادی و پشتیبانی محدود اکتفا کردند. پادشاه عمان با ناامیدی از حمایت مؤثر کشورهای عربی، به سوی ایران گرایش یافت. در اکتبر 1971 (1349) انگلستان تهاجم جدیدی علیه نیروهای جبهه خلق ظفار آغاز کرد. اما تهاجم انگلیسیها به شکست انجامید.[25]
بر اساس سیاست دو ستون نیکسون، حکومت پهلوی بهعنوان قدرت اول منطقه میبایست به ایفای نقش محوله میپرداخت. مداخله مستقیم و با تمام قدرت حکومت پهلوی در مسئله ظفار، پیامد کوتاهمدت و اجتناب ناپذیر این سیاست بود.[26] با دخالت ارتش پهلوی، نبردها به سود نیروهای دولتی عمان شدت گرفت.[27]
جبهه خلق پس از نبردهای خونین دسامبر 1973 (آذر 1352)، دخالت نظامی حکومت پهلوی را اینگونه تجزیه و تحلیل کرد: «وقتی ایران به خود حق میدهد که اوضاع آن سوی خلیج را بنا به میل خود تغییر دهد، مسلماً هدف بعدی تجاوزات، رژیم مترقی یمن دموکراتیک است. این در واقع ادامه سیاست تجاوزگرانه کنونی استعمارگران و مرتجعین خواهد بود. تجاوز ایران علیه وطن ما، نتیجه منطقی سیاست خطرناکی است که امپریالیسم آمریکا و ارتجاع ایران اعمال میکنند و به خود حق میدهند که نقش ژاندارم بینالملل را ایفا کنند تا منافعشان را که با منافع خلق عمان و حق حاکمیت او در تضاد است، با اعمال زور تأمین نمایند.»
حکومت پهلوی با دخالت نظامی، خواستار نمایش قدرت و توانایی خود بهعنوان تنها نیروی بالقوه برتر منطقه در برابر جریانات مخالف، به جهان غرب و کشورهای کوچک عرب خلیج فارس بود.
شاه در مصاحبه با ادوارد بهر، سردبیر نیوزویک اینترنشنال و سؤال او که چرا حکومت پهلوی به پلیس خلیج فارس مبدل شده است، گفت: «پلیس آخرین چیزی است که ما میخواهیم باشیم. ما به کرات گفتهایم که مایلیم همکاری منطقهای داشته باشیم. لکن اگر سایرین فاقد وسیله تضمین ثبات در منطقه باشند، ما میتوانیم این مهم را بر عهده گیریم.»
شاه در گفتوگویی با روزنامه ساندی تایمز در آوریل 1974 (فروردین 1353) نیز نقش حکومت پهلوی در عمان و نبرد با شورشیان ظفار و خرید اسلحه را جزئی از سیاست کلی این حکومت دانست.
شاه در تیر 1353 هم گفت: «سلطان عمان کاملاً تنها بود و هیچکس به وی کمک نمیکرد.»[28]
یکی دیگر از دلایل ورود ارتش پهلوی به عمان، نگرانی شاه از خطری بود که تنگه هرمز را تهدید میکرد. او در مصاحبه با روزنامه لوموند فرانسه در تیر 1353 گفت: «ما اصرار داریم که این منطقه به دست کسی اداره شود که با ما دشمن نباشد.»[29]
ایران در سال 1354 با تولید روزانه 5 میلیون بشکه نفت، پس از عربستان در مقام دوم جهانی قرار داشت و همه نفت خود را از راه تنگه هرمز صادر میکرد. علاوه بر نفت، عمده صادرات و واردات کالای غیر نفتی نیز از طریق تنگه هرمز صورت میگرفت. به همین دلیل منطقه خلیج فارس، علاوه بر ایران، برای تمامی کشورهایی که به نوعی به نفت و بازارهای آن وابستگی داشتند، بسیار حیاتی بود.[30] جنبش ظفار بالقوه میتوانست خطراتی را برای منافع حکومت پهلوی و جهان غرب در خلیج فارس در پی داشته باشد. میزان تردد کشتیهای نفتی و بازرگانی، عبور اکثریت ناوگان دریایی از سواحل عمان که دارای عمق آب بیشتری بود و بلندیهای مشرف بر تنگه هرمز، امکان انجام اعمالی بر ضد رژیم پهلوی و غرب را به چریکها میبخشید.[31]
شاه بهطور اغراقآمیزی منافع ایران و جهان را در معرض حملات چریکهای ظفار جلوه میداد. جبهه خلق ظفار در برابر ادعاهای مطرح شده از سوی حکومت پهلوی و جهان غرب در ارتباط با احتمال قطع صدور نفت، طی اعلامیهای رسمی، اینگونه واکنش نشان داد: «امپریالیسم و ارتجاع به خود حق میدهند که به سرکوبی انقلاب خلق عمان بپردازند. به این بهانه که انقلاب عمان، عبور نفت از تنگه هرمز را تهدید میکند. جبهه خلق برای آزادی عمان و خلیج [...] هرگز نگفته است که جلوی ارسال نفت را خواهد گرفت. جبهه خلق برای کسب حاکمیت خلق ما بر ثروتهای نفتی خود که کارتلهای نفتی آن را غصب کردهاند، مبارزه میکند. ... ایران خود را حافظ منافع امپریالیسم و کارتلها معرفی میکند و انقلابهای تودهای و تحولات ریشهای را که در شبه جزیره عربی صورت میگیرد، برای خود خطرناک میداند و به خود حق میدهد که با دخالت خویش، به سرکوبی این انقلابها و تحولات ریشهای بپردازد.»
مقارن با جنگ ظفار، عمده فعالیتهای نظامی دریایی شوروی در خلیج عدن یمن جنوبی و نزدیک به خطوط دریایی که نفتکشهای بزرگ از آن عبور میکردند، متمرکز بود. مبارزه با توسعه نفوذ شوروی در خلیج فارس از مهمترین مسائل سیاست خارجی حکومت پهلوی و آمریکا بود. حکومت پهلوی گسترش روند حضور شوروی در خلیج فارس را در لوای کمک به چریکهای ظفار دقیقاً زیر نظر داشت و جنگ عمان را هشدار قبل از وقت رسوخ مسکو در منطقه قلمداد میکرد. به نظر شاه، جنبش ظفار از خارج حمایت و به منطقه تحمیل شده بود و کمونیسم بینالملل را در پشت پرده آن میدانست. شاه مخالف کمونیسم در منطقه بود و انقلاب ظفار را یک انقلاب کمونیستی میدانست.[32]
چریکهای ظفار تمامی شیخنشینهای خلیج فارس را رژیمهای عشایری دانسته و معتقد به سقوط آنها بودند و برقراری هرگونه روابط سیاسی با آنان را محکوم میکردند. ایران بر اساس سیاست دومینو، سقوط عمان را به منزله فروپاشی سایر کشورهای عرب منطقه میدانست که میتوانست در نهایت جنوب ایران را نیز در معرض بحرانهای جدی خطرناک حاصل از دستاوردهای جبهه خلق قرار دهد.[33] اما شاه در شهریور 1354 گفت: «به تقاضای قابوس به ظفار نیرو فرستادیم.»[34]
آخرین مقاومت چریکها در دسامبر 1975 (آذر 1354) سرکوب شد و سلطان قابوس، پایان نبردهای ده ساله و شکست جنبش ظفار را اعلام کرد.[35]
نبرد ظفار میدانی برای کسب تجارب نظامی، اجرای عملی آموزشهای نظری و اطلاع از قابلیت و توانایی تجهیزات پیشرفته ارتش پهلوی بود. این اولین نبرد خارجی ارتش پهلوی بود که ترکیبی از نیروهای مختلف در آن شرکت داشتند. ارتش پهلوی با شرکت در نبرد ظفار توانست از برخی جنگافزارهای خود تجربه جنگی بهدست آورد.[36]
نیکسون در تقدیر از سیاست فرامرزی حکومت پهلوی در راستای منافع جهان غرب گفت: «شاه خلاء قدرت را پر کرد... ظفار را در هم کوبید... با شناسایی اسرائیل، در تحریمهای نفتی 1967 (1346 ـ 1345) و 1973 ( 1352 ـ 1351) اعراب شرکت نکرد. نفت لازم ناوگان مدیترانه را تأمین کرد. با انتقال نیروهای پشتیبانی پنهانی از اکراد، مانع شرکت عراق در نبرد 1973 میلادی (52 ـ 1351) اعراب و اسرائیل شد. سوخت ناوگان ما را در اقیانوس هند تأمین کرد و هواپیمای فانتوم اف5 را به حمایت ویتنام جنوبی فرستاد.» [37]
یکی دیگر از دلایل مطرح شده برای دخالتهای نظامی برونمرزی ارتش پهلوی، ادعای شاه در مورد سرمشق گرفتن از ژاپن است. فرآیند رشد اقتصادی ژاپن تا دهه 1940 (1328 ـ 1318) با حملههای متعدد و دامنهدار بر کشورهای همسایهاش بود تا بازارهای آنها را تابع خود سازد و به مواد خام مورد نیاز خود دسترسی پیدا کند.[38]
یکی دیگر از فعالیتهای برونمرزی حکومت پهلوی در سال 1354 این بود که دو گردان از نیروی زمینی ارتش پهلوی به منظور استقرار در بلندیهای جولان در گروه سربازان سازمان ملل به آن منطقه اعزام شدند.
بعد از آن نیز با تصمیم آمریکا، حکومت پهلوی با فرستادن هواپیمای فانتوم، به حمایت و یاری زیادباره، رئیسجمهور سومالی، در نبرد با اتیوپی در سال 1977 (1356) پرداخت.[39] این حمایت به شرط پایان دادن سومالی به تدارک جنگافزار از روسیه انجام شد. با پیشروی نیروهای سومالی، مسکو مقادیر زیادی سلاح به اتیوپی رساند و با حمایت سازمان وحدت آفریقا از اتیوپی، سومالی شکست خورد. در این شرایط، آمریکا از موضع سازمان وحدت آفریقا حمایت کرد.[40]
[1]. هلیدی، فرد، ترجمه: نیکآیین، فضلالله، دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، 1358، صص 280 ـ 279
[2]. چمنکار، محمدجعفر، بحران ظفار و رژیم پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1383، صص یازده و دوازده
[3]. همان، صص 42 ـ 39
[4]. همان، صص 73 ـ 69
[5]. همان، صص 56 ـ 55
[6]. همان، صص 63 ـ 61
[7]. درودیان، محمد، نقد و بررسی جنگ ایران و عراق؛ ج2: اجتنابناپذیری جنگ، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1381، ص 154
[8]. بحران ظفار و رژیم پهلوی، تهران، ص 66
[9]. همان، صص 82 ـ 81
[10]. همان، صص 92 ـ 91
[11]. نقد و بررسی جنگ ایران و عراق؛ ج2: اجتنابناپذیری جنگ، صص 150 ـ 149
[12]. علم، اسدالله، گفتوگوهای من با شاه، ج1، تهران، طرحنو، 1373، ص 390
[13]. بحران ظفار و رژیم پهلوی، ص 77
[14]. همان، ص دوازده
[15]. نقد و بررسی جنگ ایران و عراق؛ ج2: اجتنابناپذیری جنگ، صص 157 ـ 156
[16]. ب. کیا، ارتش تاریکی، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول، 1376، صص 106 و 109
[17]. بحران ظفار و رژیم پهلوی، ص 91
[18]. دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران، ص 281
[19]. بحران ظفار و رژیم پهلوی، ص 92
[20]. همان، صص 175 - 174
[21]. همان، ص 155
[22]. همان، ص 97
[23]. همان، ص 138
[24]. همان، صص 142 ـ 141
[25]. همان، ص 150
[26]. همان، ص 182
[27]. همان، ص 155
[28]. همان، صص 181 ـ 186
[29]. همان، صص 192 - 191
[30]. همان، صص 188 ـ 187
[31]. همان، ص 190
[32]. همان، صص 199ـ 196
[33]. همان، ص 201
[34]. همان، ص 182
[35]. همان، ص 179
[36]. همان، ص 208
[37]. همان، صص 93 ـ 92
[38]. دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران، ص290
[39]. بحران ظفار و رژیم پهلوی، ص 92
[40]. هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، البرز، 1373، ص 470
تعداد بازدید: 1752