29 بهمن 1397
محمود یوسفی
قلم برداشتم تا بشکنم این بغض پنهان را
که بنویسم خیانتها و خدمتهای دوران را
به قدر یک قصیده گوش کن حرف حساب از من
که بیش از پیش بشناسی رفیق و نارفیقان را
شد آغاز از سقیفه قصه ما از همان روزی
که نفس عالمان مغلوب گردانید ایمان را
همان روزی که فتنه روی کوهان شتر آمد
و باطل کرد روی جبهه حق تیز دندان را
همان روزی که صف بستند پشت خانه عصمت
و سوزاندند بین شعلهها گلهای گلدان را
چه باید کرد غیر از صلح با نامردمانی که
به دل دارند بیش از دین و ایمان غصه نان را
بخوان تاریخ و بنگر از دل صفین تا کوفه
چگونه حمل میکردند روی نیزه قرآن را
پر از درد و پر از زخم است تاریخی که میخوانی
پر از زخمی که میسوزاند از بنیاد وجدان را
بخوان از آن تجاوزها، شمال و داغ کوچکخان
مغولهای خبیث و غربت شبهای گیلان را
ز خرمشهر و آبادان، ز دشتستان و تنگستان
جنوب و خون دلواری و گور انگلستان را
زاستعمار و استثمار و استکبار و استبداد
و خونهای نشسته بر رخ حمام کاشان را
قدم بردار در پس کوچههای خواری و ذلت
و بنگر داستان ترکمنچای و گلستان را
بخوان تاریخ و بنگر اجنبی با کینه و نخوت
چگونه هی قدم میزد خیابانهای تهران را
سخن کوتاه گردان اگر که در پی حقی
بیا بشنو ز من این بیتهای رو به پایان را
چهل سال است روی پای خود هستیم با قدرت
چهل سال است بیرون راندهایم از خانه شیطان را
چهل سال است چون خاریم در چشم ستمکاران
چهل سال است سد کردیم راه زورگویان را
همان کاخ سفیدی که نماد سلطه و زور است
چهل سال است زانو میزند کوخ جماران را
چهل سال است نتوانسته دشمن کم کند حتی
به قدر یک وجب از خاک پاک این خیابان را
ورق زد دفتر این سرزمین را هشت سال ایمان
فدا کردیم صدها همت و دوران و چمران را
نظر کن سرنوشت کشوری را که تجاوز کرد
بیا و اربعین یک لحظه بنگر مرز مهران را
سخن از هشت آمد دست بر سینه ادب فرما
ببین روی سرت دست علی موسیالرضا جان را
فراموشش بکن آن شیر و خورشید خیالی را
بیا بنگر تلالوهای خورشید خراسان را
ببین در چشم ما هیهات من الذله را هر دم
و بنگر در رگ ما خون سالار شهیدان را
بخوان از ذهن ما آزادی بیتالمقدس را
و حیفا و تلاویو شده با خاک یکسان را
سخن از گرگ پیر و روبه و غیره مگو با ما
در این بیشه ندارد شیر ترسی هیچ حیوان را
به دشمن دل سپردن سرنوشتش غیر ذلت نیست
بخوان تاریخ امثال رضاشاه و رضاخان را
به جای کدخدا دل را به دست ناخدا بسپار
که در آخر نبینی ذلت و تحقیر و خسران را
قسم بر اشک و لبخند خلیج فارس تا آخر
فراموشش نخواهم کرد هرگز عهد و پیمان را
یقین دارم که دیگر هیچ کس در خواری و ذلت
نخواهد دید جمهوری اسلامی ایران را
محمود یوسفی ساکن کرج و متولد اردیبهشت 1370 است. فعالیت او در عرصه شعر از سال 13۸۷ آغاز شد.
تعداد بازدید: 1393