04 اسفند 1397
حسین اسرافیلی
به انتخاب مرجان مهدیپور
حسین اسرافیلی سال 1330 در تبریز بهدنیا آمد. پس از کسب دیپلم ادبی به تهران مهاجرت کرده و در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران موفق به دریافت مدرک کارشناسی شد. سپس در نیروی هوایی شروع به کار کرد اما پس از مدتی استعفا داد و به کار اداری مشغول شد. مدتی با مجله شعر حوزه هنری و مدتی نیز در بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس فعالیت کرد. اولین مجموعه شعر او «تولد در میدان» است که سال 1364 منتشر شد. از دیگر آثار او میتوان به این موارد اشاره کرد: آتش در خیمهها( 1370)، در سایه ذوالفقار(1372)، عبور از صاعقه(1376)، مردان آتشنهاد(1379)، شرحه شرحه آتش(1383)، رد پای صدا(1386)، تشنه در باران زخم(1389). [1]
حسین اسرافیلی درباره تغییرات فرم شعر در بعد از پیروزی انقلاب اسلامی میگوید: «بعد از انقلاب گرایش به قالبهای کلاسیک بیشتر شد... از سوی دیگر تغییرات در شعر انقلاب هرچند در روبنا و روساخت کار پیش آمد، ولی فقط به قالب یا شکل محدود نماند. فضاها و کلماتی که در شعر حماسی وجود داشت در کنار معرفت و عرفان که یک موضوع لطیف و ظریف و سرشار از عاطفه و اندیشه است قرار گرفت و محمل خوبی برای بیان مفاهیم انقلابی و اجتماعی شد. این شعر با زبان فخیم و مطنطن و مفاهیم عالی نشان میدهد که پشت این اندیشه دینی یک اندیشه متعهد اجتماعی هم هست. شعر بعد از انقلاب علاوه بر قالبهای کلاسیک مجددا به قالبهای نوین رویکرد بیشتری نشان داد... نهایتا تغییری که در شعر انقلاب بهوجود آمد در مفهوم، شکل و شمایل و روساخت شعر آمیختگی زبان حماسه و عرفان بود که در شعر حضور داشت.»[2]
در ادامه شعری از حسین اسرافیلی بخوانید.
مطلعالفجر
شب، سایهها بر راهها آوار بودند
مردان همخون، صف به صف بر «دار» بودند
شب، دشنهها در قلب گلها آرمیدند
شب بود و شب، توفان وحشت آفریدند
شب، شحنهها، تندیس وحشتساز بودند
خفاشهای خوف در پرواز بودند
شب، نانجیبان عاشقان را سر بریدند
شب، منجیان را سینه در معبر دریدند
شب، دیو بر چهر سپیده خط میانداخت
در رهگذار کهکشانها دام میساخت
شب، جاده از تکبیر سرداران قرق بود
از برق شمشیر فلق میدان قرق بود
شب، بر نشیب فاجعه خون نقش میبست
در اضطراب شب سترون بود هر دست
شب، مرگ خونین سوی جنگل راه میبرد
باغ تفاهم در هجوم خصم میمرد
**
چشمان مردم سوی جنگل تا سواران
آیند چونان ابر با آواز باران
در ابرها خاک سترون آب میخواست
از پنجره چشم وطن مهتاب میخواست
بغض کبود شهر سد هر نفس بود
آوازها خونین و همرنگ قفس بود
آهنگ پای تکسواران، پشت جاده
چشم سحر بر جاده خونین ایستاده
**
صبح آمد و باروی شب را سرنگون کرد
شب را شهاب تیغ مردان غرق خون کرد
زنجیرها از پای سرداران رها شد
شب در هجوم خشم سالاران فنا شد
تیغ سحر با خود نشان از کربلا داشت
آواز غربت بود اما بوی ما داشت
بوی سحر، بوی رهایی، بوی خون بود
نطع زمین تا بیکرانها لالهگون بود
صبح آمد و جنگل سرود سبز سر داد
در مزرعه آغاز باران را خبر داد
در کوچهها آوای «قرآن» بود و «حق» بود
گلدستههای خاک را، مهمان، فلق بود
«مرد» آمد و مردان فردا را صدا کرد
خورشید را با خرمن شب آشنا کرد
اسطورههای ننگ را چون بت فرو ریخت
خورشید را با جان مشتاقان درآمیخت [3]
پینوشتها:
[1]. ترکی، محمدرضا. ادبیات انقلاب اسلامی. تهران: سمت. چاپ اول. 1395. صص 327 – 328.
[2]. بیات، حسن و محسن حسینی. چشمانداز ادبیات انقلاب اسلامی. تهران: صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران مرکز تحقیقات، چاپ اول. 1387. صص 21 – 24.
[3]. اسرافیلی، حسین. تولد در میدان. تهران: انتشارات حوزه هنری. چاپ اول. 1364. صص 23 – 26.
تعداد بازدید: 1198