06 اسفند 1397
راهپیمایی سیزده آبان 1357، راهپیمایی همبستگی نام داشت، چون تنها راهپیمایی بود که از همه قشرهای اجتماعی و مقاطع سنی متفاوت حضور داشتند. بعد از قیام 17 شهریور، بنا شد که همه گروهها با هم باشند. این راهپیمایی چند ویژگی خاص داشت: اولاً شاهد حضور همهجانبه و گسترده همه گروهها و قشرهای اجتماعی بود. دوم اینکه تمام تظاهرات قبلی، معمولاً به دانشگاه ختم میشد، در حالی که این تظاهرات از دانشگاه تهران شروع شده و دانشگاه به سنگر تبدیل شده بود. سوم حضور همهجانبه دانشجویان ودانشآموزان کمسن و سال بود و چهارم، کشتار بیرحمانه بچههای معصوم بود، چرا که در دیگر تظاهراتها، افراد بزرگسال، مجاهد و مبارز به شهادت میرسیدند، اما در این تظاهرات، افراد کمسن و سال نیز بیرحمانه کشته شدند.
در این تظاهرات دانشگاه یکپارچه شعار بود. شعارها از سطح عادی فراتر رفته بود و متوجه شاه شده بود. دانشآموزان علیرغم کوچکی سن، هیچ ترس و واهمهای نداشتند. این قیام در زمان شریف امامی صورت گرفت. وی دولت آشتی ملی تشکیل داد و برای خاموش کردن شعلههای انقلاب آمده بود. به دستور شریفامامی، اویسی این کشتار راه راه انداخت. ابتدا نظامیان گاز اشکآور زدند و ناگهان حملهور شدند. مبارزه حتی به خیابانهای اطراف دانشگاه کشید شده بود. من و خانوادهام در این تظاهرات شرکت داشتیم. فرزندانم از من جدا شده بودند. دخترم، محبوبه، در میان خیل عظیم جمعیت گم شده بود. تا پاسی از شب در پی او گشتیم تا اینکه ساعت 10 شب او را پیدا کردیم.
روزهای بعد از تظاهرات، شهر حالت غیرعادی داشت. دود و خاکستر از تهران بلند میشد. رژیم پهلوی به خاطر لوث کردن مبارزه، دست به آتشزدن بانکها و مغازهها زده بود. حکومت نظامی اعلام شده بود، اما مردم اعتنایی نداشتند. منزل من در شرق تهران، محل تجمع مبارزان بود. اعلامیههای حضرت امام خمینی را تکثیر و به مردم میدادم. در یکی از همین روزها که حکومت نظامی اعلام شده بود، جمعیت فراوانی در کوچه منتهی به منزل ما جمع شده بودند. یکی از جاسوسهای ساواک که چند بار مرا به آن سازمان معرفی کرده بود، نظامیان را خبر کرد. حدود ساعت 10 شب بود که مردم در کوچه جمع شده و بر پشتبامها ندای اللهاکبر سر میدادند. نظامیان شروع به تیراندازی کردند. چند نفر از جمله آقای چنگیزی که معلم بود و آقارضا نامی که اعلامیههای امام را حمل میکرد، شهید شدند. محمد، پسر من نیز در این درگیری زخمی شد. سربازان با ماشینهای خودشان او را به کلانتری 9 و از آنجا به بیمارستان منتقل کرده بودند. دکتر شیبانی و حسین عالیمهر، تلفنی به من خبر داده و دور از چشم نظامیان محمد را به من تحویل دادند. من او را شبانه به منزل یکی از بستگانم در نارمک بردم. آنجا درمانگاهی متعلق به بچههای انصاری بود و او را تحت مداوا قرار دادند. در این رابطه ما اعلامیهای در محکومیت جنایات رژیم منتشر کردیم.
منبع: خاطرات حجتالاسلام علیاصغر مرتضویفر جعفری اصفهانی، تدوین، ابراهیم عباسی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، صص 147 - 148.
تعداد بازدید: 1131