13 اسفند 1397
در محرم سال 1357 که جو تمام کشور انقلابی بود و ما هم در روی منابر همهچیز میگفتیم، یک شب «حجتالاسلام حقانی» همه منبریها را دعوت کرد و گفت: «امام از پاریس پیغام دادهاند که باید ملت ایران و علما رسماً شاه را از سلطنت خلع کنند و ما نیز میخواهیم مجلس مهمی بگیریم و رسماً شاه را از سلطنت خلع کنیم.» همه منبریها جمع بودند. ایشان گفت: «چه کسی داوطلب میشود سخنران این جلسه باشد؟» همه سکوت کردند و بعضی گفتند: «صلاح نیست.» من با خود گفتم: «هرچه بادا باد» و سپس گفتم: «آقای حقانی من حاضرم!!»
آقای حقانی گفت: «آقای رضوی، ممکن است در این کار، کشته شدن یا دستگیری و یا اعدام باشد». گفتم: «اشکال ندارد. من حاضرم». جلسه مهمی در مسجد فاطمی بندرعباس برگزار شد. همه روحانیون و منبریها آمدند و جمعیت به قدری زیاد شد که خیابان و میدان جلوی مسجد، مملو از جمعیت بود و نیروهای شهربانی، گارد و نیروی ویژه هوایی و دریایی مردم را محاصره کردند.
من منبر رفتم و فصل کاملی از نحوه حکومت اسلامی بیان کردم و گفتم: «حکومت سلطنتی، نه عقلی است و نه شرعی و نه عرف سالم آن را قبول میکند؛ مخصوصاً اگر فاسد باشد.» و به طور رسمی فساد دربار پهلوی و خاندان کثیفش را برشمردم و به طور رسمی اعلام کردم که طبق فرمان امام خمینی از پاریس، از همین تاریخ ما رسماً شاه را از سلطنت خلع میکنیم. جمعیت تکبیر گفتند که ناگهان از هر طرف تیراندازی شروع شد و گاز اشکآور پرتاب کردند و حتی چند تیر به طرف منبر شلیک شد. مسجد در هم کوبیده شد و چند نفر شهید و جمعی زخمی و عدهای هم دستگیر شدند. من خودم را از روی منبر پایین انداختم و جوانان انقلابی بندرعباسی، به خصوص «حاج مظفری» که از بازاریان انقلابی بود، در تاریکی مرا از وسط جمعیت و از پشت مسجد فراری دادند و در تاریکی کوچهای، فردی که تا امروز هم او را نشناختهام، پاکتی پول به من داد و گفت: «سید از این شهر برو که اگر تو را بگیرند فوری اعدام میکنند.» من پول را گرفتم و در یکی از خانههای بندرعباس مخفی شدم.
یکی دو روزی گذشت و چون انقلاب اوج گرفته و رژیم پهلوی به زانو در آمده بود، با نقشه برادران انقلابی از بندرعباس فرار کردم و به کرمان و از آنجا به قم رفتم.
منبع: خاطرات سیدابوفاضل رضوی اردکانی. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 1385. صص 89 – 91.
تعداد بازدید: 1179